سال ۱۳۸۸، که با روزهای خوش و سرزنده یک اتوپیا آغاز شد و هر چند با تلخی زیاد و غم و اندوهی سخت برای بسیاری از ایرانیانی تداوم یافت و هنوز دارد که باید بار سنگین دوری یا از دست دادن همیشگی عزیزانشان و خاطراتی دشوار را تا آخرین لحظات حیات بر دوش بکشند، اما در عین حال و برغم همه رخ دادها به نظر ما، سالی پر امید بود و چشم اندازهای حیات و زندگی، خود را در آن، باز هم به نمایش گذاشتند: چشم اندازهایی که نوروز امسال را همچون نوروز هر سال باز هم به تمثیل و اسطوره ای از زایش دربرابر مرگ، از هستی در برابر نیستی، و از شادی و نشاط و سرزندگی در برابر غم و یاس و از پا افتادگی بدل می کند.
در این یادداشت کوتاه بر آن هستیم که از یک تقابل سخن بگوئیم که در این دوران گویایی خاصی می یابد: تقابل میان واقعیتی پیچیده به نام حیات یا بیولوژی: میلیاردها موجود زنده ای که در نقطه ای کوچک در میان میلیاردها ستاره و سیاره در کره زیبایی به نام زمین زندگی می کنند، موجوداتی که پیشینه ای چند میلیارد ساله را در پشت سر خود دارند و در میان آنها گونه ای به نام انسان که حیاتی چند میلیون ساله را پشت سر گذاشته و از این دوران، به اندازه لحظه ای کوتاه، چند هزار سال آن در تاریخ تمدنی می گذر د که بخش بزرگی از آن صرف جنگ ها و خشونت ها و بی رحمی ها برای ثروت ها و قدرت هایی شده است که هیچ چیز از آنها باقی نخواهند ماند.
تقابلی که قصد سخن گفتن از آن را داریم میان یک امر پیچیده میان حیات است که برغم تمام دانش ما هنوز نتوانسته ایم اثری از آن را حتی در دورافتاده ترین سیارات پیدا کنیم: حیات به مثابه امری منحصر به فرد، و انسان به مثابه موجودی که در زیست خود به حد بالایی از بیولوژی رسیده به گونه ای که پیچیدگی حیاتی او را با سالیان سال تحقیق و پیشرفته ترین ابزارهای فناورانه نیز نمی توان اندازه گرفت و درک کرد و این انسان در ساختار شناختی خود که ساختاری الکتروشیمیایی است که در مغزش می گذرد، به چنان حدی از تودرتویی های شناختی رسیده است که خود نیز از تعبیر و تفسیر آنها بازمانده است: امروز هزاران زبان با میلیون ها واژه، تنها لایه ای سطحی از پیچیدگی حیاتی انسان را به ما نشان می دهند. قابلیت و توان انسان به توسعه بخشیدن به ساختارهای شناختی و اتوپیایی خود، تقریبا هیچ حدو مرزی نمی شناسد، اما ما به ازای این امر نیز ، بی رحمی انسان نسبت به همه موجودات زنده و بی جان دیگر و حتی نسبت به گونه خود و بی مسئولیتی بی حدو مرز او در قبال خود و آینده خویش است که امروز وی را در بحرانی زیستی در سطح کل کره زمین گرفتار گرده است.
نوشتههای مرتبط
در این میان، آن سوی دیگر این تقابل، یعنی حوزه سیاست را چگونه می توان تعریف کرد. بی شک چه از نظریه های باستانی نظم حرکت کنیم و چه آنها را در بنظریات کلاسیک یونان و روم دنبال کنیم و چه سرانجام این نظریه ها را تا رنسانس و عصر روشنگری و انقلاب های ملی و تا امروز و نظریات معنویت گرای جدید پی بگیریم. لااقل در یک چیز می توانیم مخرج مشترکی بیابیم و آن ساده انگاری گفتمان سیاسی و خصوصیت خود دستکاری کننده آن است که در گفتمان ایدئولوژیک بیش از هر کجای دیگر خود را نشان می دهد. باز هم اگر نگاهی تاریخی را پیش بگبریم از گفتمان تفتیش عقایدی کلیسای کاتولیک پیش از رفرم دینی، تا گفتمان رفرم دینی و از گفتمان روشنگری و انقلابی تا گفتمان های فناورانه و مبتنی بر «پایان مفروض ایدئولوژی» که امروز با آنها بر خورد می کنیم، بارزیترین خصوصیت همه این ها توهمی است که نسبت به قدرت «فکر» ، قدرت«کلام»، قدرت «واژگان» و قدرت «تصاویر» و «نشانه» ها و… در تاثیر گذاری در جهان واقعیت دارند. ما در حقیقت با اسطوره ای قدرتمند و بسیار درونی شده سروکار داریم و آن باور به نوعی اراده گرایی شناخت شناسانه است، به اینکه «شناخت» می تواند عامل «تغییر» یا جلوگیری از «تغییر» باشد.
این در حالی است که اصولا چنین تفکری، دقیقا گویای عدم شناخت ذات «تغییرم یا بهتر است بگوئیم، ذات فرایندهای زیستی است که بر زندگی ما و همه موجودات دیگر حاکم است: انسان ها بدون آنکه خود بخواهند به این جهان می آیند و در اکثریت قریب به اتفاق موارد بدون اراده خود از این جهان می روند. انسان ها تصور می کنند ساختارهای قدرت یا ثروت، یا انباشت یا خیال پردازی و اتوپیا، می تواند تاثیر گویا بر چرخه حیات داشته باشد. تاثیر که تا حدی نیز واقعیت داشته است: حاصل رابطه هژمونیک و بسیار خشونت آمیز انسان ها با محیط زیست با خودشان در طول بیش از چند هزاره، به دو برابر شدن سن بیولوژیک آنها انجامیده است اما با چه بهایی؟ به بهای میلیون ها کشته و زندانی و رنج دیده و اسیر و دردمند و بی خانمان و فقیر و شکنجه دیده و … از میان خود آنها ؛ به بهای میلیون ها زندگی که هیچ چشم اندازی را در برابر خود نمی بیننند و به بهای تخریب سیستماتیک محیط زیستی که تنها میراثس است که می توانیم برای آیندگان از گونه خودمان به یادگار بگذاریم.
آیا در این بازی قدرت برنده شده ایم؟ بستگی دارد که چه تعریفی از برنده شدن بدهیم. ایا این موقعیت ناگزیر بوده؟ به گمان ما نه. ایا چاره ای جز آن نداریم که دست روی دست بگذاریم و شاهد تخریب و خود ویرانگری انسان ها باشیم؟ باز هم به گمان ما نه. اما هیچ یک از این اراده گرایی ها، به معنای آن نیست که ساختارهای اتوپیایی «تغییر» بهترین و یا حتی ممکن ترین و در دسترس ترین ولو پرخطر ترین ساختارها باشند. برعکس به باور ما، درونی کردن اندیشه و رویکردی جدید نسبت به محیط و به جهان شاید بتواند این کار را در حدی انجام دهد.
سیاست، نوعی ساخت ابداع شده و اسطوره زا است: چیزی از جنس خیالبافی هایی که انسان برای گریز خود از سرنوشت محتوم خویش یعنی «مرگ» که در یک معنا تنها قفعیتی است که در زندگی وجود دارد، برای خود بر پا کرده است. از این رو، چنین ساختی بنا بر تعریف و ذاتا، نمی تواند تقلیل گرا نباشد، نمی تواند اساس خود را جز بر ایدئولوژی هایی بی ثبات و دائما متغییر که عمری کمابیش کوتاه اما قدرت تخریبی عظیم دارند، بنا نکند. قرن بیستم را به یاد بیاوریم و آن را همچون فیلمی سریع از پیش چشمانمان بگذرانیم: بیش از ۳۰۰ میلیون انسان در این قرن قربانی اتوپیاهای «آینده درخشان بشریت» شدند: «بی رحم ترین قرون» در خدمت «انسان ترین آرمان ها». این معنای واقعی اتوپیایی بوده است که تا به امروز ادامه دارد.
شاید به نظر ما ، «طبیعت» بسیار ساده بیاید: کاشتن یک بذر و رشد و سر بیرون آوردنش از طبیعت و تبدیلش به یک گیاه و چرخه بی پایانی که در حیات جانوری طی می کند تا تبدیل به بخشی از کالبد یک جانور ، یک انسان، یا هر موجود دیگری بشود، و سطح فکر را بسازد و بار دیگر در تغییری دیگر، راه چرخه بدل شدن به طبیعت و خروج از فرهنگ را پیش بگیرد. اما این چرحه طبیعت-فرهنگ- طبیعت که می توان آن را به هر صورتی دیگر نیز در خطوط موازی یا در هم آمیخته ، دایره وار یا تک خطی و غیره ترسیم کرد، خبر از پیچیدگی ای در حد غیر قابل درک برای ذهنیت ما می دهد. پیچیدگی ای که درک آن می تواند زندگی را برای همه ما ساده تر کند زیرا به ما آرامش می دهد که طبیعت از قوانین خودش و نه از قوانین بیرونی و به خصوص قوانین تقلیل دهنده انسانی تبعیت می کند. اما فراموش نکنیم عدم درک همین امر به ظاهر ساده و در دسترس، می تواند ذهنیت ما را تا حد مالیخولیایی شدن به سوی جنون پیش ببرد: تلاش برای گریز از مرگ با پناه بردن به ساخت های خیالین قدرت و ثروت و حیثیت اجتماعی. سرمایه ها، چه از نوع مالی و مادی اش و چه از نوع غیر مادی اش، جز توهمی نیستند که پذیرش مرگ را برای انسان ها آسان تر کنند. از این رو، تلاش نکنیم از سطحی ترین اشکال این گفتمان ها ، یعنی گفتمان های ایدئولوژیک، در هر جهتی که باشند، به این نتیجه برسیم که موقعیت ما در حال «تغییر» است، یا برعکس موقعیت ما در حال تجربه «ثبات» ی ابدی است.
ایمان ، اخلاق و اعتدال ، شاید هنوز آخرین راه های گریزی باشند که در تودرتوی پر بن بستی که ما انسان ها برای خود ساخته ایم بتوانند به ما یاری رسانند. و همین نیز می توان خوش بینی ما را توجیه کند: زندگی در جریان است. هیچ گونه ای از ساخت ایدئولوژیک، ولو پیشرفته ترین و پر قدرت ترین آنها، قدرت مقابله حتی با ساده ترین اشکال بیولوژیک نیست. و بیولوژی معنایی جز زندگی و ذات حیات ندارد که در اسطوره نوروز، این بار نیز همچون هزاران هزار سال دیگر، تکرار و تجدید می شود.