«سازنده و پرورندهی این روان، آیین بودا نیست، یوگاست. آیین بودا خود ثمرهی روح و ذهن یوگاست که از اصلاحات تاریخی بودا، کهنتر و عالمگیر تر است.»
پنج قسمت از این کتاب ۱۰۲ صفحهای در برگیرندهی گفتهها و نوشتههای یونگ است. نخست مصاحبهای با میرچا ایلیاده، که مترجم آن را «به عنوان مقدمه، برای مزید بصیرت خوانندگان ارجمند، بر ترجمهی چهار مقاله افزوده است.» در آن به کشف ناخودآگاه جمعی توسط یونگ اشاره میشود، دربارهی همبستگی و جمع اضداد صحبت و با این مفهوم پیوندی میان کیمیاگری و روانشناسی ایجاد میکند. «همبسته شدن با سیاهی» را راه تعادل و آرامش روانی معرفی میکند که موجب یکپارچگی روان است. «… مادام که شیطان همبسته نشده باشد، جهان درمان نمیشود و انسان نجات نمییابد.اما شیطان نمودگار شر است و چگونه میتوان شر را همبسته کرد؟ برای حصول این مقصود، تنها یک امکان وجود دارد و آن جذب (assimiler) شر یعنی ارتقائش تا مرتبهی خودآگاهی است و این همان چیزی است که در کیمیا گری، اتصال دو اصل نام دارد.»
نوشتههای مرتبط
در فصل دوم، «در باب روانشناسی مراقبهی شرقی» دربارهی تفاوت ذهنیت و فهم شرقی و غربی در فهم و اجرای یوگا بحث میکند. آن را در اجرای آیینهای مذهبی، شیوهی معماری، نگرش به طبیعت، جایگاه جسم و ماده، نقش خود آگاهی و ناخود آگاهی در این دو دیدگاه و نیز برخی عناصر و نمادهایی که در یوگا اندیشیده میشود؛ بررسی میکند. در نظر یونگ، یوگا صرفاً مجموعهای از رفتارها نیست که فرد اروپایی به سادگی بتواند تقلید کند بلکه، شیوهی اندیشیدن و پایههای فکری است که باید آموخته شود و چشم انداز این دو دیدگاه که با آن جهان را میبیند، متفاوت است. از این روی متناسب با ذهنیات اروپایی، یونگ روانشناسی را در دیدگاهی تطبیقی جانشینی برای یوگا در نظر میگیرد.
البته ناگفته نماند چه در این مقاله و چه در مقالههای بعدی، نشان دادن شباهتها میان عناصر و آیینهای یوگا و مسیحیت اروپایی جایگاه ویژهای دارد؛ چرا که تا حد زیادی در پی ارائهی دادههایی برای گستراندن کشف خود، یعنی «ناخودآگاه جمعی» است و نباید فراموش کرد که از خلال ترکیب، مقایسه و تحلیل تمام نمادها، مفاهیم پرداخته شده و جهانبینیها هدفی روانشناختی و روانکاوانه دنبال میکند. التبه نه برای فهم عقدهها و واکاوی سرکوبهای گذشته که برای فهم اشتراکات و بنیانیترین زیرساختهای ذهنیت و تفکر آدمی.
مثلاً در مقایسهی دو عنصر «خورشید» و «آب» در یوگا و مسیحیت در بخش چهارم، «شرحهایی بر کوندالینی یوگا» میگوید:
«بدین گونه رمزپردازی چاکراسوادیشتانا، مبین معنی جهانشمول غسل تعمید، با همهی خطرات این غسل یعنی غرقه شدن است یا این خطر که «ماکارا» (makara) یی، غسل کننده را دریده ببلعد. به روزگار ما، روانکاوی جایگزین دریا یا لوتان شده و به همان اندازه، خطرناک است. آری، آنکس که زیر آب رفته با لویاتان آشنا میشود و این غوطه زنی و آشنایی، سرچشمهی تجدید حیات است و یا منشأ نابودی. اگر این تماثل معتبر است، پس شباهت (غسل تعمید) با اسطورهی خورشیدی نیز باید معتبر باشد، زیرا همهی داستان غسل تعمید در این اسطوره یافت میشود.»
در این بخش همچنین به ابراز انزجار و نفرت در راه فردیتیابی و در ادامهی ابراز عشق میپردازد. در این باب از دو اصطلاح ستولا و سوکشما استفاده میکند و مشاهدهی نفرت و انزجار را مربوط به سطح ستولا میداند؛ یعنی سطحی که نمایانگر عینیت اشیاست، چنانکه هستند، اما این تنفر در سطح سوکشما، یعنی سطح ذهنیت، فهم و درک، به گونهای دیگر فهمیده میشود: به عنوان امری عادی در ادامهی عشق ورزیدن. این بحث را با مُثُل افلاطونی منطبق میکند و آن را «همان جنبهی سوکشما»یی میداند.
در سومین سرفصل با عنوان «یوگا و مغرب زمین» به شکافی که میان دانش و دین پس از رنسانس ایجاد میشود اشاره میکند. هنگامی که مسئولیت دینی از کلیسا به افراد منتقل میشود، رشد و گسترش دانش به دور از گیر و دارهای مذهبی راه خود را میپیماید و ذهن افراد به چیزی نیاز دارد که بتواند هم نیازهای عمیق فلسفی-علمی و هم نیازهای مذهبی-معنویشان را پاسخگو باشد؛ آموزههای یوگا با پشتوانهی فلسفی قدرتمند و نیز به عنوان رویهای مذهبی، در اروپا گسترش مییابد تا بتواند این نا هماهنگی و گسست میان علم و ایمان را پاسخگو باشد.
در اینجا باز هم به تفاوت جایگاهی که خودآگاهی و ناخودآگاهی در دو تفکر شرق و غرب دارد اشاره میکند و اینکه تفکر غربی برخلاف تفکر شرقی همزمان نمیتواند متوجه جهان درون و بیرون (جسم و روح) باشد و توجه به یکی مستلزم غفلت از دیگری است و این دو پاره شدن ذهن اروپایی را سبب تفاوتی که در یوگای غرب وجود دارد میداند.
«بدین گونه انشقاق ذهن غربی از آغاز، هر گونه انشقاق درست نیات یوگا را از بین میبرد. یوگا در غرب یا امری دقیقاً و منحصراً مذهبی است و یا روش یادگیری بر حسب عادت از قبیل فن یادیاری و یادسپاری، ورزش و تمرینات تنفسی، ضربان نبض و غیره. اما دیگر از آن وحدت و جامعیتی که مشخصهی یوگاست، هیچ نشانی نیست.»
اما آخرین بخش کتاب که پنج صفحه را در بردارد، به تفسیری در باب «ماندالا»، نمودی دایرهوار یا دایرهای تربیع شده که از نمادهای پر کاربرد بودیسم است، میپردازد. (نمونهی آن در مرکز تصویر روی جلد کتاب دیده میشود) آن را در سایر دیدگاهها، کتب مذهبی و کیمیاگری نیز دارای معانی پیچیده و اهمیت رمزگونهای میداند. حتی به تأثیر درمانی این نقش در اختلالات و پریشانیهای روانی اشاره میکند.
«نتیجتاً در ماندالای غربی نیز، شرارهی جان («scintilla») یعنی صمیمیترین ذات انسان که الهی است، با رمزهایی بیان شده که در عین حال ممکن است تصویر خدا، تصویر الوهیت منتشر در سراسر عالم و طبیعت و انسان باشد.»
یونگ، ک.، ۱۳۷۹، یوگا(مجموعه مقالات)، ترجمهی جلال ستاری، تهران: نشر میترا