فصل سوم: امتزاج افقها
۲. سوژه آلن تورن، و گریز از امر کلی (ادامه از قبل)
نوشتههای مرتبط
تورن به خوبی میداند که آنچه از سوژه دکارتی بیرون میآید پیروزی عقلانیت ابزاری است. عقلانیتی که به دلیل خصایل ضد عالم تجربی و نفی محسوسات انسان در جهان، مانع بزرگی است بر امکان شکلگیریِ هر گونه وضعیتی که سوژه انتزاعیِ دکارتی، را در مجموعه انضمامی و پیوستاری جاندارانهاش جای دهد. وحشت از فروکاهیدنِ سوژه انتزاعی به امری کلی، نقطه ضعف تمامی نظریههای سوژه محور و ثنویت اندیش است. حتی اگر از دیدگاه آلن تورن باشد. وی این عقلانیت را با وجود انتقادات شدیدی که از سوی متفکران منتقد آن صورت گرفته و شیوع و غلبهاش را خطری برای انسان مدرن میدانند، همچنان ترجیح میدهد؛ حتی آنجا که مسئله خلاء ارزشی به میان میآید. زیرا وجود این خلاء را ضامن دموکراسی میداند:
“عقلانیت فنی ادعاهای سلطهجویانه هر گرایش فرهنگی را محدود میکند و به این سان آنها را از اینکه در جدال برای برتری سیاسی به نیروی اجتماعی بدل شوند، باز میدارد. در کانون جامعه پسامدرن، دیروز و بیش از آن امروز در بهترین شرایط یک خلاء ارزشی مشاهده میشود که استقلال عقلانیت فنی را تضمین میکند و اجازه میدهد که این خلاء قدرت در کانون جامعه حفظ شود، چیزی که کلودلفور آنرا به حق اصل نخستین دموکراسی قرار داده است” (همان: ۱۷۸).
پس وحشت از استحاله آرمانهای ارزشی به قدرتهای سیاسی و در نتیجه سرکوب سوژه شخصی است که تورن را وا میدارد تا واکنش موضعدار و سلبیِ متفکران منتقد سلطه عقلانیت فنی را به «فراق هستی» تعبیر کند (همان۱۷۷). وی به همان نسبت که از جریان فکریای که به تعبیر خودش منجر به غم غرابت یا فراق هستی میگردد دوری میجوید از موضع انتقادی آن جریان که فیالمثل در فلسفه نیچه و یا وبر و یا مکتب فرانکفورت دیده میشود و بهمثابه هسته اصلی نقد تجدد عمل میکند، یاری میجوید. اما فقط در جهت نقد تجدد و نه همآوایی با آنان. چرا که به رغم آنکه با منتقدین اسارت سوژه شخصی که توسط قفس آهنین از راه انبوهسازی و تودهای کردن فرهنگ و ایجاد خلاء ارزشی و معنا صورت میگیرد همدلی دارد (همان: ۱۶۰)، با اینحال اضمحلال عقلانیت عینی و جایگزین شدن عقلانیت ابزاری را امری ضروری برای رهایی سوژه شخصی میداند. وی در عقل عینی به واسطه معطوف بودنش به ارزش و هدف، خصلت و ذاتی سلطهگر می بیند. سلطهای که سوژه شخصی را میبلعد.
آلن تورن با نقد خویش از مدرنیته، اقدام به فراخوانی بیرون شدن از بحران مدرنیته میکند، اما او در عین آنکه ادعایی بر یافتن راه و پاسخ ندارد، به دلیل پافشاری بر عقلانیت ابزاری، به طور ضمنی بر جهتی خاص تأکیدی راهوار دارد. نخست به تلاش وی برای یافتن پاسخ و راه مناسب میپردازیم.
در این مسیر تورن را میبینیم که به گونهای شگفت بامعضل بحران مدرنیته دست و پنجه نرم میکند. او مایل است خطر نیستی و نابودی را که هم از سوی عقلانیت عینی و هم از سوی عقلانیت ابزاری، سوژه شخصی مورد نظرش را تهدید میکند، از سر راه بردارد. از اینرو در نهایت نه «جنگ خدایانِ» وبری را که عقلانیت عینی معطوف به هدف و ارزش را در چنته دارد میپذیرد و نه از دستدادگی معنا و خلاء ارزشی را که تحفه عقلانیت ابزاری است. همان وضعیتی که نیچه به زیبایی در بیان «آخرین انسان» اعلام داشته. تورن در نگرشی که دارد، میخواهد سوژه شخصیِ نظریهاش را هم از تهدید یکپارچگی طلبیها حفظ کند و هم از اسارتی که وسوسه هویت فردی برای وی ایجاد میکند (همان: ۳۳۷،۳۳۶). اما همانگونه که اشاره شد او به وسوسهای تن میدهد که نشان از دانستن پاسخ دارد؛ پاسخی که علارغم همه کنارهگیریهایش فینفسه میتواند ارزش را از وضعیت تعلیقیاش به در آورد. زیرا مگر این خود او نیست که میگوید : “امروز در بهترین شرایط یک خلاء ارزشی مشاهده میشود که استقلال عقلانیت فنی را تضمین میکند و اجازه میدهد که این خلاء قدرت در کانون جامعه حفظ شود، چیزی که کلودلفور آنرا به حق اصل نخستین دموکراسی قرار داده است” (همان: ۱۷۸ ).
وانگهی پاسخ مزبور چنانچه تورن خود تأیید میکند، برآمده از مشروعیت یافتگیِ عقلانیت ابزاریِ سوژه محور (بخوانیم جدا افتاده از هستیِ اجتماعیاش) است، که به جای عقلانیت عینیِ منضم به هستیِ اجتماعی و تاریخی نشسته است. به عبارت صحیحتر راه نشان داده وی از همان محلی آغاز میشود که گروهی از متفکران (فیالمثل متفکران نخست مکتب فرانکفورت)، آنرا بیاعتنایی و بیمسئولیتی نسبت هستیِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در کشورهای اروپایی میدانستند؛ وضعیت بغرنجی که نشان از بحران ارزشی و فرهنگی داشت و اتفاقاً در آن نشانههای خلاء قدرت نمیدیدند، بلکه برعکس برآمده از قدرتهای توتالیترِ نظامهای فاشیستی، ایدئولوژیکی و تمامیتخواه (تک ساحتی) و سرکوبکننده آمال و آرزوها میدانستند…؛ بنابراین فقدان و یا به خلاء درآوردن ارزشها به معنای آزادی و دموکراسی نیست و یا مسیرش به آن نمیرسد. شاید بتوان گفت، رهایی ارزشهای فرهنگی و اجتماعی از قدرتهای تکساحتی، حفاظت از کثرتشان است. اصلا مگر میشود فرهنگها را بدون ارزشهایی دید که در هر کدام از آنها وجود دارد !؟
بههرحال استدلال تورن در اعتقاد به راهگشا بودن عقلانیت فنی و یا ابزاری، با تبیین وی از شقوق چهارگانهای صورت میگیرد که هر یک با افول و اضمحلال عقلانیت عینی و به تعبیری فروپاشی تجدد کلاسیک به استقلال دست مییابد: لذت (یا شهوت)، مصرف، شرکتها (یا بنگاههای اقتصادی)، و ملت (همان: ۱۷۰ ـ ۱۶۰). وی بر این باور است که آنچه اتحاد نهانی بین این شقوق از هم گسسته مدرنیته را ایجاد میکند، عقلانیت ابزاری (یا تکنیکی) است. چرا که به دلیل خنثی بودناش، در حالی که در کانون جوامع قرار میگیرد و رابطه بین شقوق را برقرار میسازد، ایجاد خلاء ارزشی میکند که همین امر مانعی است بر سروری هریک از شوق چهارگانه که خود را بر دیگر شقوق تحمیل کند (همان: ۱۷۷ ـ ۱۷۸ و ۲۴۸ ـ ۲۴۹).
با تأملی دقیقتر بر خلاف آنچه تورن ادعا میکند، در جهان حاضر ما با دو و نه چهار شق مواجه هستیم. زیرا شهوت، مصرف و بنگاههای اقتصادی هر سه ذاتی یگانه دارند؛ که همانا گریز از کنترلهای اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است. همان کنترلی که خدای عقلانیِ ارزشها و اهداف تجدد کلاسیک آنرا در هر صورت و شکل و محتوایی در ید قدرت خود داشت. به عبارتی بین این سه شق نه تنها هیچگونه گسست و جدایی وجود ندارد، بلکه به عکس به هم وابسته، در هم تنیده و مشروط به یکدیگرند. هر سه در جهت نفی قوانین ارزشیای عمل میکنند که از سوی اتحاد و قدرت «ملت ـ دولت» (خدایان ملی) ایجاد گردیده بودند. بنابراین تاریخ آثار شکلگیری و اتحاد نهان آن سه به شکافی باز میگردد که بین ملت ـ دولت به وجود آمده است.
(ادامه دارد …)