فصل اول: اقتدار، اتوریته و فرهنگ
۲. آرنت و پرسش از اُتوریته
مقدمه
در بحث حاضر به استقبال طرح مسئله آرنت در خصوص «چیستیِ اتوریته» میرویم. اما از آنجا که به هنگام بررسی این طرح خواهی نخواهی در چارچوب شرایط تاریخی (محلی و جهانی) خاصی به سر خواهیم برد که با انبوهی از ویژگیهای اجتماعی ، سیاسی، فرهنگی و … خاص، ما را احاطه کردهاند، به تجربه جدیدی خواهیم رسید. «جدید» نسبت به آن چیزی که آرنت از مفهوم اتوریته در نظر دارد.
بنابراین چالش متن حاضر با برخی از نظریات آرنت در خصوص «اتوریته»، بیشتر از آنکه سلیقهای باشد، برخاسته از ضرورتهایی تاریخی و اجتماعی است. ضرورتهایی که با تجربیات زیسته در قلمرو روزمره و عمومی همخوانی دارند.
نوشتههای مرتبط
سر در گمی در مفهوم اتوریته
آرنت میگوید: «… اتوریته در جهان مدرن ناپدید شده است. چون دیگر نمیتوانیم به تجربیات بیچون و چرای معتبرِ مشترک میان همه تکیه کنیم. خود واژه اتوریته، با معانی مبهم و متنازع، برایمان نامفهوم شده است» (آرنت، میان گذشته و آینده، ۱۳۸۸ : ۱۳۳). آیا از گفته مذکور، میتوان این تفسیر را کرد که آرنت ضمن آن که معتقد است در دوران مدرن، تجربهای مشترک برای همه وجود ندارد، بر این باور نیز هست که همین نبود «تجربهای مشترک برای همه»، نشانه نبود اتوریته در عصر مدرن است.
او میگوید «از آنجا که لازمه اتوریته همواره اطاعت است، معمولا با این یا آن صورت قدرت یا خشونت اشتباه گرفته میشد. اتوریته کاربرد ابزار اجبار بیرونی را منتفی میسازد. بنابراین، جایی که از زور استفاده شود، اتوریته اعتبار خود را از دست داده است…[از سویی دیگر]، اتوریته با اقناع سازگاری ندارد، زیرا پیش شرط اقناع، برابری است و از طریق روند استدلال عمل میکند. جایی که استدلال به کار آید، اتوریته از دور خارج میشود» (همان : ۱۲۵).
همان گونه که به وضوح میبینیم، آرنت مشخصا اتوریته را در چارچوب قلمرو «خود کنترلی داوطلبانه» قرار میدهد. وضعیتی که به نوعی هم فروید پیش از وی در «ناخوشایندیهای فرهنگِ مدرن» و هم پس از او متفکرانی همچون فوکو در «انضباطهای نهادینه شده» و نیز بوردیو در «ساختارهای بازتولید کننده و قدرتزده دولتهای مدرن»، از آن استقبال کرده و جنبه «خودکنترلی»اش را تأیید کردهاند. باری، آرنت اتوریته را در جایی میبیند که آدمی به میل خویش و بیآنکه از ناحیهای بیرونی به او امر شود و یا برای اجرای فرمانی مورد خشونت قرار گیرد، به استقبال محدودیتهایی میرود که بدون نیاز به دلایل عقلانی، مؤمنانه بتواند به آنها تن دهد و مسئله عجیبی نیست اگر مخاطب در همین لحظه (برای عینی ساختن صورت مفهومِ مورد نظر آرنت از اتوریته) ، فورا به مذهب و کارکرد ایمانی آن بیاندیشد. زیرا آرنت خود نیز به هنگام گفتن این سخن، آن را در نظر دارد؛ و از اینرو بین مذهب، سنت و اتوریته ارتباطی تنگاتنگ قائل میشود. ضمن آنکه ظاهرا مراقب است تا یکی به دیگری فرو کاهیده نشود. هر چند که از نظر این متن، فرقی در اصل ماجرا نمیکند. زیرا مفهوم اتوریته مورد نظر او ، مشروعیت بیچون و چرای خود را از چیزی که بنیان و ریشهاش در گذشته است، میگیرد. و این یعنی پذیرش این مطلب مهم که «گذشته» از آنجا که نگهدارنده سنت موجود است، خود به خود مرجعیتی ستایشگرانه دارد؛ اما نه صرفا به این دلیل که سابق بر ما است، بل به این دلیلِ مهم که همواره بیرون از زمان حاضر و نیز خارج از دسترس آدمیان است؛ که از قضا همین امر کافی است تا با پدیدار شدن کوچکترین شکی به هر یک از اجزای سه گانه «مذهب، سنت و اتوریته»ای که (در فرمول آرنت) نسبت به هم، در هم تنیدگی مفهومی پیدا کردهاند، کلِ ساختار بنیانی و ماهیتی زمان حاضر، به اغتشاشی سیاسی بدل شود. چنانکه میگوید: «تازه اکنون، پس از آن که از میان رفتن اتوریته به صورت واقعیت درآمده است، از دست رفتن مذهب و سنت به رخدادهای سیاسی با اهمیت بدل شدهاند» (همان: ۱۲۶).
پرسش مهمی که اکنون مطرح میشود، این است که اصلاً چرا آرنت اتوریته را در جریانی سنتی ـ مذهبی جست و جو میکند؟ برای پاسخ به این پرسش، لازم است مسیری را که وی طی کرده است، از نظر بگذرانیم. و در اینجاست که آرنت را در تلاش اتصال نظریه سه گانه خود (سنت، مذهب، اتوریته) به ساختار اجتماعی ـ سیاسی رومیان میبینیم؛ که او آن را به عنوان الگویی معتبر برای اعتبار اتوریته متکی بر اطاعت شناسایی میکند. و همچون هر اصل وصلی، آرنت نه در صدد شناسایی باستانشناسانه ساختار اجتماعی ـ سیاسی رومیان، بلکه برای اقناع مخاطبان خود (جهت پذیرفتن تئوری اتوریتهاش، به عنوان مثال اینکه در عصر مدرن اطاعت، یقین و در نتیجه اتوریته ناپدید شده است) استفاده میکند. به هر حال آرنت رابطه سه گانه بنیانی رومی را اینگونه توصیف میکند:
«نزد رومیان، دیندار بودن به مفهوم پایبندی به گذشته بود … به این سبب فعالیتهای مذهبی و سیاسی را میشد کم و بیش یکسان تلقی کرد و سیسرون میتوانست بگوید: «فضیلت انسانی در هیچ سپهری به اندازه بنیاد نهادینِ جوامع جدید و حفظ جوامع پیش از این بنیاد شده، نمیتواند به طریقت خدایان نزدیک شود، قدرت الزامآور بنیانگذاری، به خودی خود، قدرتی مذهبی بود… پیشکسوتان، اعضای سنا یا “ریش سفیدان”، از اتوریته برخوردار بودند. و آن را یا از طریق اصل و نسب خود به دست آورده بودند، یا از طریق آنان که بنیاد را برای همه پسینیان بنا کرده بودند به آنها انتقال یافته بود، از طریق نیاکانی که رومیان آنها را به سبب بنیانگذاران روم، “سروران” مینامیدند» (همان: ۱۶۲) .
به بیانی، مطابق پژوهش تاریخی آرنت، جایگاه اجتماعی «بنیانگذاری» (نزد رومیان) اساساً در نفس خود، نه فقط ماهیتی مذهبی، بلکه ماهیتی سیاسی نیز داشته است و از اینرو در سطح «ایمانی» میتواند به خود اقتدا کند؛ بیآنکه مشروعیت سیاسی این اقتدا را برهم زند. زیرا همزمان و توأمان هم سنت است و هم سنتی را به جا میآورد که به صورت پیشینی، التزامهای نحوه هستی در جهان را رقم میزند: چگونه زیستن، چگونه درک و فهم کردن، و نیز چگونه عمل کردن در هستی اجتماعی.
باری، صرفنظر از نگرش ارتجاعی در پس روابط اجتماعی بین سروران و توده مردم، بر خلاف نظر آرنت که تلاش میکند تا برای شعارِ سیسرونیِ «قدرت نزد مردم است و اتوریته نزد سینا» (همان:۱۶۳) ، دلایل و توجیهاتی منطقی بسازد، اتوریته ریش سفیدان سنا عملاً به اقتدارِ سیاسیِ تبعیضآمیزی منتهی میشود که تلاش میکند فراتر از قدرت مردم قرار گیرد تا تصمیمات سیاسی ـ اجتماعی آنها را تأیید یا نفی کند. و از قضا همین تبعیض موجود در ماهیت آن است که اطاعتِ داوطلبانه را با شک مواجه میسازد.
به هر حال، آرنت که درصدد است تا اتوریته مورد نظرش را از طریق رابطه اجتماعی نیمه مذهبی ـ نیمه سیاسی بین نمایندگان سنا و مردم روم بیرون آورد، به هر چیزی که بتواند خشونت اجتماعی سیاسی را بپوشاند و بدین ترتیب آنرا به امری فرهنگی ـ اعتقادی (مسئلهای مردمشناختی) فرو کاهد، روی میآورد. چنانکه میگوید:
«رومیان احساس میکردند که رشد، رو به سوی گذشته دارد. اگر بخواهیم این نگرش را به نظم سلسله مراتبی پیوند دهیم که به کمک اتوریته قوام مییابد، و آن را به صورت تصویر آشنای هرم مجسم سازیم، در این صورت باید به یاد داشته باشیم که (…) نوک هرم… به عمق زندگی زمینی گذشته نشانه میرود (همان: ۱۶۵)
شاید آنچه در این برخورد آرنت حیرت انگیز است، فقدان شک و تردید او در خصوص این باور سخت و محکم است که اتوریته ریش سفیدان در صحنه سیاسی، عاری از خشونت و بینیاز از اقناع سازی بوده است و حتی از خود نمیپرسد که اگر به واقع همین بوده، دیگر چه نیازی به این است که سیسرون در شعار قصارگونه خود بگوید: «قدرت نزد مردم است و اتوریته نزد سنا»؟! سخنی که آشکارا به تقسیم و جداسازی چیزی بپردازد که هر آن در معرض لغزیدن یکی به قلمرو دیگری بوده! البته بگذریم از این امر واضح که لا به لای مفاهیم سیاسی این سخن، خبرهایی از «نافرمانی» به گوش میرسد! و احتمالاً مومسن (مورخ آلمانی) نخستین کسی نیست که از خطر نادیده انگاشتن توصیه اتوریتهوار ریش سفیدان خبر میدهد (همان:۱۶۴). حتی اگر آرنت بلافاصله این توجیه از سوی مومسن را نقل کند که خطر ناشی از نادیده گرفتن «توصیه ریش سفیدان» صرفاً به دلیل بیکفایتی عقل و خواست «مردم» بوده است: «در این توصیف، این فرض نیز نهفته است که: “خواست و اعمال مردم، مانند خواست و اعمال کودکان، در معرض لغزش و خطاست و از این رو به تحکیم و تأیید از طریق توصیه شورای ریش سفیدان نیاز دارد” . ویژگی استادانه تحکیم ریش سفیدان در بند محض بودن آن است که برای پذیرفته شدن، نه به دستور نیاز دارد نه به خشونت درونی»(همان جا).
ادامه دارد …