فصل اول : اقتدار، اتوریته و فرهنگ
۱. هویت در فرهنگ و زندگی روزمره (ادامه از قبل)
باری، از نگاه ناصر فکوهی، فقدان حوزههای آموزش و پرورشِ”شخصیت انسانیِ خلاق”، یکی دیگر از مشکلاتی است که فرهنگ ایران با آن روبروست (همان:۵۶). او این راهنمایی و آموزش را امری لازم در پروراندن ذهن و شخصیت جوانان میداند، زیرا به خوبی متوجه خطر خود ویرانگریای است که آنان را به لحاظ شخصیتی و ذهنی تهدید میکند. چنانکه میگوید:
“ظاهراً ما در حال رسیدن به موقعیت شگفتآوری هستیم: جامعهای که در آن دیگر هیچکس کتاب نمیخواند ـ زیرا همه نویسندهاند! ـ همه کتاب مینویسند بیآنکه نیاز به خواندن کتابهای دیگران داشته باشند! پدیده شتابزدگی و بیپروایی برای به چالش کشیدن کسانی که حتی آثارشان را به سختی درک میکنند، در سطح وسیعی میان جوانان وجود دارد” (همان:۵۷).
و این در حالی است که علارغم مشکلات و گرفتاریهایی که در خصوص اجازه چاپ برخی از کتابها وجود دارد (تا جایی که به تعطیلی انتشارات منجر میشود)، به قول جلال ستاری، “یک جوان با ۴۰۰۰۰۰ تومان خود را شاعر میداند، چون میتواند با این پول کتاباش را چاپ کند! “(همان:۵۶). بنابراین چنانکه میبینیم بحث هویت در ایران، خواهی نخواهی به شیوه مدیریتی گره خورده است و از آن جدایی ندارد.
اما آیا واقعا هویت نیاز به «مهندسی» دارد و یا همواره محتاج گذشته است؟ به لحاظ هستیِ اجتماعی، خصوصاً اگر نگاهی اگزیستانسیالیستی آنرا دنبال کند، پاسخ این پرسش منفی است. زیرا در این نگرش، هویتِ آدمی تبدیل به فرایندی میشود که «با انتخابهای او و موقعیتهای متفاوت او برساخته میشود». به بیانی امر هویت در نگرشهای اگزیستانسیال، بینیاز به انکار گذشته (به مثابه ساختاری پیشاپیشی)، به دلیل پذیرش کنشگری انسان و تلاش این دیدگاه در جهت شناختِ امکانهای وجودی (به مثابه ابزارهای هستیشناسانه)، هویت آدمی را بهمنزله فرایندی از نحوه هستیای میبیند که با «شدن» میسر میگردد.
اما از حیث آرمانهای انسانگرایانه و دموکراتیک، برای آنکه هر یک از ما در فرایند موقعیت ساز فردی و شخصیِ خویش، از هویتهایی قابل اعتماد و استوار برخوردار باشیم، لازم است در شرایطی از قلمرو عمومی پرورش یابیم که قابل اعتماد، بردبار و آزادمنش باشد. شرایط و فضایی که در شکلدهی به جایگاه و روابط اجتماعی، و یا نحوه تفکر و سبک زندگی، تلاش اش بر این است تا مبادا آزادگیِ انسان از دست برود. یعنی از جامعهای برخوردار باشیم که بتواند ضرورتِ هستی شناسانه تعامل و چگونگی آنرا به انسان بیاموزد. همان گونه که در گفتگوی ناصر فکوهی و حاتم قادری این باور دیده میشود که جوامعی میتوانند موفق باشند، که به درک ضرورت تعامل و اعتمادِ متقابل پی برده باشند (همان: ۱۰۷،۱۰۸). و واقعیت این است که این ضرورت، تنها زمانی به گونهای اصیل فهمیده میشود که آموزه پذیرشِ غیر، به عنوان امکان و موقعیت رشد به طور بایسته و شایسته، بخشی از مفهوم شهروندی شده باشد.
از سوی دیگر آموزه تعامل به لحاظ فلسفه اجتماعی، با توجه به نحوه بودن و باشیدن در عصر حاضر که به شکل جهانی نیز هست، از این پتانسیل برخوردار است تا به امری عام و کلی تبدیل گردد. یعنی دیگر وقتش رسیده است که حتی در جهان سوم هم این واقعیت را ببینیم و بپذیریم که چه مطالبات شهروندی، و چه راهکارهای سیاسی ـ اقتصادی نمیتوانند به مطالبات دیگر شهروندان و نیز دیگر راهکارهای موجود در جهان بیاعتنا باشند. فکوهی در توضیح این مسئله میگوید: “جهان به یک شبکه تبدیل شده است؛ منتها در درجه اول این شبکه را باید فهمید و بعد با آن تعامل کرد. اما به نظر میرسد که ما میخواهیم یا تصور میکنیم میتوانیم در یک نظام جزیرهای زندگی کنیم. در این جا من بیشتر از اینکه سیاستمداران را مد نظر بگیرم، روشنفکران و منتقدان و اصلاحطلبان را مورد نقد قرار میدهم. روشنفکران و منتقدان ما دچار یک نوع محلی اندیشیدن یا یک نوع تمرکز روی حوزه محلی هستند” (همان: ۱۱۰).
هرچند در سخن فکوهی کمترین شکی وجود ندارد، اما نمیباید این واقعیت را از یاد ببریم که همزمان نیز این احتمال وجود دارد که بسیاری از کشمکشهای سیاسی ـ اجتماعیِ به اصطلاح «محلی»، خود برآمده از سرمایهداری جهانی (بخوانیم نئولیبرالیستی) باشد. به بیانی اگر بپذیریم که در جهانی شبکهای زندگی میکنیم و این نحوه زیست را ریزوموار و دیالکتیکی بفهمیم، به طوری که در فرایند هستیِ چیزها، تکثر و چندگانگیِ ریشههای موقعیتی و نیز تأثیرپذیری و تأثیرگذاری توأمان را ببینیم، آنگاه نمیتوانیم در “دور باطلِ فرایند دولت ـ ملتسازی(همان : ۱۱۲)”، اثرات مخرب سیاستهای نئولیبرالیستی (اعم از اقتصادی و مالی و یا نظامی و پلیسی و …) را که در جهت تأمین منافع غیر مشروع محلی ـ جهانی، به درون کشمکشهای محلی راه یافته، نادیده گیریم. به عبارتی، اگر کمترین شکی در ستمهای چندگانه ناشی از نظام اختاپوسیِ نئولیبرالیسم نداشته باشیم (که به طور یقین برخوردار از هستیِ مافیاییِ شبکهای است)، در این صورت میباید به هنگام شناسایی و بررسی کاملاً محتاط بود و از مرزبندیهای معمولِ محلی و جهانی تا حد ممکن پرهیز کرد. یعنی باید پیچیدگی و درهم تنیدگیِ نحوه هستیِ تعینیافته را در رابطهی محلی ـ جهانی درک کنیم.
اکنون پرسش این است: با توجه به این پیچیدگی، آیا از این پس، هنگام بررسی هویت میباید به همینگونه عمل کرد یعنی آیا در مورد هویتِ اجتماعی، میباید آنرا در فرایند پیچیدگیاش (به صورت هستی محلی ـ جهانی) در نظر آورد!؟ اگر پاسخ مثبت است، در این صورت آیا امیدی هست که بتوان از این «پیچیدگیِ هویتی»، به نوعی «آگاهی» برای مقابله با اوضاع نابسامان جهانی سازیِ نئولیبرالیستی (چه از حیث فرهنگی و چه به لحاظ اقتصادی) دست یافت!؟ منظور برساختن آگاهیِ مشارکتی و انضمامی در قلمرو عمومی کشورها (اعم از غربی و شرقی و یا غنی و فقیر) است: واقف به امکانهای انضمامیِ هویت (در وضعیتِ مکانی، تاریخی و زمانی خود)؛ آشنا و برآمده از آنچه که در شرایط امروزِ جهانی، برخواهد شد؛ اگر این امیدواری وجود دارد، چگونه میتوان در مسیرش قرار گرفت؟ یا اگر در مسیرش هستیم و خود قادر به دیدن آن نیستیم، چگونه میتوان عناصر ادراکی و شناسایی آنرا دید و دریافت!؟ به بیانی چه چیزهایی را میباید به منزله پتانسیل آگاهی و هویتِ مشارکتی جدید جهانی تلقی کرد؟
اما اگر گمان رود که این امیدواری وجود ندارد، و با این حال، شرایط زمانه، بررسی هویت را به عنوان امری لازم بر سر راهمان قرار داده باشد، آیا میتوان از پاسخ به آن طفره رفت؟ پاسخ به چیستیِ هویتی که به دلیل شرایط زمانه ناچار شدهایم آنرا در شیوه دو زیستیِ محلی ـ جهانیمان بیابیم؛ آن هم در بین انواع مشکلات ریز و درشت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگیای که به محاصرهی ساختار پلیسی ـ نظامیِ جهان درآمده است ! به عبارتی دیگر، آیا این آگاهی (آگاهی از هجومِ انواع دستکاریها، از هم گسیختهگیها و تهدیدها)، انگیزهای برای ناامیدی نسبت به وضع موجود و دست شستن از مشارکت در مسائل جهان است و یا بالعکس انگیزهای قوی برای تغییر دادن شرایط و مقابله با وضع موجود!؟
به نظر میرسد پاسخ به پرسشهایی از این دست، چیستیِ رابطه ما با جهان را تعیین میکند؛ به بیان دقیقتر، ظاهراً اقدامِ مُصرانه در خصوص چیستی هویت، نمیتواند جدا از آزادسازیِ جهان باشد. از اینرو شاید عجیب نباشد که در نهایت، (حتی اگر آنروز، دور از امروز و قرن حاضر به نظر رسد)، انسان ناگزیر خواهد شد دست از ویران کردن جهان بردارد و به موجودی مُصلح، خیراندیش، تعالیجو و خلاق در حفاظت از منابع زیستی تحول یابد: انتخابِ هویتِ شایسته و بایسته و همچنین قبول مسئولیت در قبال آن؛ چه در غیر این صورت، جهان، جایی برای او نخواهد داشت ! آیا میتوان همین را در خصوص نظام و سیاستهای مدیریتیِ قلمروهای فرهنگیِ تمام کشورها و به خصوص جهان سوم گفت و به عنوان امکان «گفتوگو» در طولانی مدت، و «تفهیم وخامت اوضاع»، روی آن حساب کرد….!؟
نوشتههای مرتبط
منبع: ناصر فکوهی، فرهنگ و زندگی روزمره، (گفتگوهایی با …)، انتشارات فرهنگ جاوید،۱۳۹۱