فصل چهارم: اصالت وجود
۱. شهسوار ایمانی و تَرکِ نامتناهی (ادامه از قبل)
پس، از نگاه عقلانی با جنون طرف هستیم و از آنجا که فارغ از وسواسهای فکری و عقلانی است، به هیچ وجه با هیچ پارادوکسی هم مواجه نمیشود . و مسلماً هنگامی که پارادوکسی در کار نباشد، رنج و عذابی هم در کار نیست: ابراهیم در راه گلستان، بیخار و خراش و خارشی. ساحتِ جنون و شیدایی، تأمل و اخلاق نمیشناسد؛ جنون، جنون است در خود، و قطع رابطه کرده با امر کلی. از اینرو میتوان با اطمینان خاطر گفت، پارادوکسها، و درد و رنج مواجه با آن، تنها زمانی ظاهر میشوند که عقل و عقلانیت، ناگزیز به عملِ دیدن و تصمیم شوند. هیچ شک و دو دلی ابراهیم را همراهی نمیکند؛ نه نیایشی و نه فریادی از سر اعتراض. «هستیاش در تصمیم و عزم اوست». مصصم به سوی ارادهی الهی؛ ارادهای که او به طور پیشاپیشی میداند « قادر متعال است که او را آزمایش میکند»، و قادر متعال همانا قدرت مطلقی است که میتواند امر محال را ممکن سازد : معجزه. پس شاید همین شور ایمانی است که آتش عمل جنونآمیز او را تیزتر میکند. آدمی وسوسه میشود با نگرشی دیالکتیکی بگوید: این جنون و شیدایی ابراهیم است که آزمون لطف محال را از قلمرو خداوندی طلب میکند… قدرت و لطفی که به نظر میرسد، ابراهیمِ مستغرق در شور ایمانی، از آن یقین دارد و خواهان مواجهه با آن است؛ از آن نوع خبرداشتگیهایی که معمولاً گفته میشود، عقلانیتِ در گرو امر کلی، نمیتواند از آن بویی بَرَد….؛
اما اگر کاردی که بر گردن اسحاق قرار داشت، کُند نمیشد و ابراهیم، همچون رستم، دست به فرزندکشی میزد چه میشد!؟ در این صورت شاید ماجرای ابراهیم (بین ادیان توحیدی)، تمثیلی میشد از جنونی که فرمان از سوی شیطان را حمل بر فرمان الاهی کرده بود. ضمن آنکه به قلمرو تراژدی و ادبیات میغلطید با جایگاهی ویژه از آن خود. اما چنین نشد و ظهور لطف محالِ خداوندی او را در حالی که دل به دریای جنون زده بود، از خدشه به امر کلی محافظت کرد. امری که برای فرصت به ظهور جنون و شیداییِ ابراهیمِ پیامبر، میباید به تعلیق درمیآمد. به تعلیق درآمده برای آزمون پیامبری و رسالت ابراهیم. پارادوکسی که ابراهیم را درگیر خود نمیکند، زیرا متعلق و برآمده به قلمرو لطف محال است.
نوشتههای مرتبط
و اکنون به ترک نامتناهی، خواهیم پرداخت: همانگونه که در ابتدا گفتیم، کییرکگارد، با توجه به آزمون ابراهیم و فضای پارادوکسیکالی که در آن میدید، مایل بود این فضا و همچنین لطف محالِ متعلق به آنرا به موقعیت شهسوار ایمانی و قلمرو عاشقانه وی انتقال دهد. کییرکگارد که به قول خودش متقاعد شده بود، خدا عشق است، با این وجود ایمان را بسیار والاتر از آن میدید (همان:۵۸)، بنابراین در همینجا مشخص میشود با فیلسوفی سر و کار داریم که ایمان را سر منزل مقصود خود قرار داده است. از این منظر، عشق، فقط بستری است برای آزمون ایمان؛ یعنی در نگرش کییرکگارد، عشق در رابطه عاشق و معشوق، به خودی خود نمیتواند معنا و جایگاهی داشته باشد، بلکه ارزش والای آن تنها زمانی آشکار میشود که به موقعیتی برای قیاس و سنجش ایمان و آزمونهای مربوط به آن تبدیل شود. به بیانی، زمانی که بتوان از تحقق پذیریِ آن چشم پوشی کرد، و ایمان به خود عشق و عظمت آن را جایگزین رابطه زمانمند و مکانمند با معشوق کرد. وی در مثالی به رابطه شاهزاده خانم و شهسواری متوسل میشود که در لحظهای شهسوار تصمیم میگیرد برای نگهداری از جوانی و شادابی عشق خود (همان:۷۱)، و دست یافتن به عشق ابدیِ شاهزاده خانم، در عملی متناقض نما او را ترک گوید. عملی که از نظر کییرکگارد به ترک نامتناهی منجر میگردد. اما ترک نامتناهی فقط عشقی نامتناهی و همیشه جاویدان را منظور ندارد بلکه به خودِ نامتناهی و ارزش والای ایمانی آن نیز نظر دارد. چنانچه میگوید: “ترک نامتناهی واپسین مرحله پیش از ایمان است، چنانکه هر کس این حرکت را انجام نداده باشد ایمان ندارد؛ زیرا فقط در ترک نامتناهی است که من از ارزش نامتناهی خویش آگاه میشوم” (همان: ۷۳). اکنون به گفته کییرکگارد عاشق که برای تبدیل عشق خود به عشقی ابدی با سرشتی مذهبی، به ترک شاهزاده خانم، اقدام میکند (همان: ۶۹)، به شهسوارِ ایمان تبدیل میشود، شهسواری که اینک به موقعیت ایمانی و همچنین ارزش نامتناهی خویش واقف است، البته بیآنکه موقعیت پیشین خود را از یاد ببرد: “تنها طبایع پست خود را فراموش میکنند و به چیز تازهای تبدیل میشوند” (همان جا). آیا تمام این فراز و فرودها برای جاودانه و ابدی کردن عشق و یا خود نامتناهی و سرشت مذهبی دادن به آنها است؟ به نظر میرسد، با آگاهیای مواجهایم که با حقانیت یافتگی عشق خود، به آرامش میرسد: “او (شهسوار ایمانی) این عشق را جوان نگاه میدارد و همراه با او بر عمر و زیبایی این عشق افزوده میشود”(همان : ۷۰). کی یرکگارد، این نظر را به تمام ابعاد زندگی تعمیم میدهد: “با ایمان، من از هیچ چیز دست نمیکشم، برعکس، همه چیز را به دست میآورم، درست به همان معنا که میگویند، آن کس که به اندازه دانه خردلی ایمان دارد، میتواند کوه ها را جابهجا کند (…) با ایمان، ابراهیم از اسحاق دست نکشید، برعکس با ایمان او را به دست آورد (همان : ۷۵). البته به شرط آنکه واسطهای در کار نباشد؛ یعنی فرد، خود از شهامت ایمانی برخوردار باشد. وی میگوید: “یا فرد با پذیرش بارِ پارادوکس شهسوارِ ایمان میشود یا هرگز شهسوار ایمان نمیشود”(همان : ۹۹). تردیدی نیست که سخن کی یرکگارد در اینباره درست است، زیرا شهسوار اگر قرار است شهسوار باشد، تنها به واسطه عملِ ایمانی ـ شهسوارانه خویش (و نه فردی دیگر) است که شهسوار میشود. کییرکگارد بین شهسوار ایمانی و قهرمان تراژدی تفاوت قائل است : “قهرمان تراژدی از خویشتن میگذرد تا کلی را بیان کند؛ شهسوار ایمان از کلی میگذرد تا فرد شود” (همان : ۱۰۳).
(ادامه دارد …)