انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

یادداشت‌های پایان قرن (۲)

مقدمه (قسمت پایانی)

اما بازگردیم به ادامه معرفی کتاب، در فصل سوم که به امتزاج افق‌ها می‌پردازیم نظریات نیچه را در مصاف با اندیشه‌ متفکران یونان باستان و نیز اندیشه دوباتن را در مصاف با سقراط و یا جستجوی آلن تورن در جهت بقایای سوژه دکارتی را پی خواهیم گرفت. در واقع آنچه در این فصل انجام می‌گیرد، رویاروییِ افق تاریخیِ متفکران پیشامدرن، مدرن و یا پسامدرن در برابر یکدیگر است. به نظر می‌رسد آنچه آن‌ها را مهم و جالب می‌کند، نحوه اندیشیدنِ فی‌المثل نیچه در مواجهه با متفکران یونان باستان است. و یا اینکه بدانیم چگونه آلن تورن سوژه مورد نظرش را در گریز از امر انضمامی ـ کلی هدایت می‌کند و یا منظور دوباتن از متوسل شدن به اندیشه سقراط چه بوده است. اما خوب است این را هم یادآوری کنیم که کارِ ما در اینجا به دلیل تواناییِ تأویل و تفسیرِ علمی و برخورداری از امکاناتِ دانشیِ نهفته در افقِ تاریخی و اجتماعی خودمان، صرفاً نمی‌تواند بازگوییِ مواجه‌ها باشد؛ زیرا خود نیز به دلیل اندیشه‌ورزی، گونه دیگری از افق تاریخی و اجتماعی را که به صورت افق سوم پدیدار می‌گردد، در خطی ارتباطی و سیّال با دو افق دیگر نمایان می‌سازد. امری که به دلیل امکاناتِ انضمامیِ نهفته در قوه تأویل، از نحوه (بخوانیم روشِ) نقد و تفسیر گریزناپذیر است. و مخاطب را خواهی نخواهی با امتزاج‌ افق‌های تاریخی و اجتماعی چند بُعدی و چندگانه مواجه می‌سازد.

باری، در فصل چهارم به نمونه‌‌هایی از تفکر اصالت وجود (اگزیستانسیالیسم) خواهیم پرداخت. ترجمه این نحوه تفکر گرچه در همان ابتدای پس از انقلاب ۱۳۵۷، مخاطبین خاص خود را داشته است، ـ احتمالا با نگرشی نسبتاً مأیوسانه به دلیل ناتمام بودگی طرحِ تحول اجتماعی و سیاسیِ آن ایام و سرخوردگی‌های ناشی از آن از دید مخاطبین‌اش ـ ، اما در دهه‌های آخر قرن شاهد حضورِ گروه دیگری برای پیوستن به نقد و بررسی این دسته از نظریات هستیم که به دور از هر نگاه مأیوسانه‌اند؛ باری این چند نمونه اگزیستانسیالیستی، صِرفاً به‌منزله آموزه‌های هستی‌شناسانه‌ای است که از آن‌ها حتی می‌توان در مباحثی دیگر بهره‌ گرفت؛ بنابراین ما هم از این نحوه فکری با هدف کاملا مشخصِ پدیدارشناسی، جهت فهم درکِ هستی‌شناسانه وجود در جهان، یاری خواهیم گرفت. ضمن آنکه هر آن جایی هم که لازم بدانیم، انفعال این دسته از تفکرات در هستی اجتماعی را نقد خواهیم کرد. اما ناگفته نماند که در این فصل آنچه می‌تواند قابل توجه مخاطبین مشتاق به این‌ دسته از نظریات باشد، وجود نگرش‌ اگزیستانسیالیستی در اندیشه ماکس وبر است. ضمن آنکه کتاب «ترس و لرزِ» کی‌یر کگارد نیز در همین فصلِ کتاب نقد و بررسی می‌شود. متفکری که از نظر گروهی پایه‌گزار اگزیستانسیالیسم در غرب است.
در فصل پنجم به آثار دیگری خواهیم پرداخت که در طی آن سال‌ها مورد توجه مخاطبین در قلمرو عمومی بوده است. گروهی که علاقه‌مند به چیستیِ روانکاوی فروید بوده و هستند. آنچه در این فصل از کتاب آمده و شاید با اهمیت باشد، نظریات کاملا انتقادی و افشاءگرانه فروید، نسبت به مدرنیته‌ای است که با ابزارهای سرکوب‌گر‌ تحت عنوان «فرهنگ و تمدن» در جوامع عمل می‌کند. فروید به ما نشان می‌دهد که برای متمدن بودن چه هزینه‌هایی را باید پرداخت….؛ اما علاوه بر این‌ها، در این فصل بر اساس خوانش لاکان از فروید، به استقبال تفسیر بوتبی در تأویل‌اش از تابلوهای زنجیره‌ای کلود مونه می‌رویم. بحثی که با توسل به «میدان وضعی» در فلسفه‌های هایدگر، مرلو پونتی، و …، می‌توانیم فیلسوف درونیِ فروید را هنگام تفسیرش از «ناخودآگاه» ملاقات ‌کنیم. به بیانی قرابتی که بین پدیدارشناسیِ هایدگر یا مرلو پونتی و ناخودآگاه فروید وجود دارد.
و اما در خصوص «مدرنیته»، دو نقد و بررسی‌‌ خواهیم داشت که یکی مبتنی بر رابطه جامعه‌شناسی و فلسفه «تطبیقی» بین مارکس و وبر است؛ و دیگری به مقوله «رابطه‌مندی» ـ به‌منزله اساس درک چیزها در هستیِ اجتماعی مدرن ـ اختصاص یافته است. اندیشه‌ای که از دل رابطه «نئولیبرالیسم و بدن» از اندیشه هاروی (در مقام متفکر انتقادی) برگرفته‌ایم. ضمن آنکه توجه و علاقه‌مندی به بررسی جایگاه بدن در علوم انسانی و اجتماعیِ غرب را می‌توان دید.

و بالاخره فصل آخر (هفتم) به «پیری و مرگ» اختصاص یافته است. و با توجه به انتشار کتاب‌هایی در این‌باره، به نظر می‌رسد در این دوره زمانی و تاریخی، اندیشیدن درباره‌اش از اهمیت خاصی برخوردار است. مسلماً اینکه پیری و مرگ را چطور بیاندیشیم، به دیدگاهی برمی‌گردد که از افق‌ِ تاریخی و اجتماعی‌اش این مسائل دیده و بررسی می‌شود. اما در این موردِ به خصوص (پیری ومرگ) باید متذکر شد که مقالات و نقد و بررسی‌های گزیده شده، مسلماً تنها به قرنی که در روزهای پایانی‌اش هستیم، تعلق ندارد. این مسئله همواره وجود داشته و در آینده نیز وجود خواهد داشت. اما همینکه تصور کنیم که شاید نحوه درک، تأویل و تفسیر آن در آینده (۱۴۰۰ـ ۱۴۹۹)، و یا حتی قرون بعد به لحاظ اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، و سیاسی، به‌گونه دیگری انجام پذیرد، کافی است تا آن‌ها را متعلق به قرنی بدانیم که اکنون در روزهای پایانی‌اش هستیم. آن‌هم با توجه به مسائل مادی و نحوه زندگی‌ای که داشته‌ایم. سخن از قرنی است که چنانکه تاریخ گواهی می‌دهد و خود نیز تا اندازه‌ای شاهدش بوده‌ایم رخداد‌های بسیار مهمی در آن اتفاق افتاده است. بنابراین، به لحاظ هستی‌شناختیِ ماتریالیستی باید اذعان کرد که افق بینشی و نگرشیِ کنش‌گران ـ که متأثر از حوزه‌های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی ، سیاسی و مکانیِ زمانه‌شان‌ به‌مثابه «موقعیت» است ـ ، تعیین‌کننده نحوه درک و یا تعاملات کنش‌گری است.
بنابراین در پایان می‌توان به این جمع‌بندیِ منطقی رسید که آنچه که در قلمروی عمومی ایران از سوی علوم انسانی و اجتماعی در دهه‌های اخیر ـ به منزله مدار پایانی قرنِ چهارده خورشیدی ـ مطرح شده است، و یا به بیانی آن لحظه‌ای که سخن از مشارکتِ پیشاپیشیِ گروه مؤلفین، مترجمین، پژوهش‌گران و مخاطبین در هستیِ اجتماعیِ این دوره تاریخی می‌شود، همه را می‌باید به «در ـ زمانی» و «درـ مکانی» بودن‌شان ارجاع داد؛ یعنی با توجه به آموزه‌های هستی‌شناسانه دیالکتیکی، آن‌ها را به‌منزله «موقعیت‌های وجودی» درک کرد تا از این طریق، به این وضعیتِ شناختی ارجاع داد که تمامیِ مقولاتِ اندیشگی، توأمان اجتماعی و تاریخ‌مندند. و نکته مهم نیز در همین جاست. زیرا به محضِ آنکه به اجتماعی بودنِ آن‌ها اشاره ‌کنیم، به طور ضمنی به «قدرت» و یا «اقتدار نهفته» نه فقط در قلمرو رسمی، بلکه حتی در قلمروی عمومی‌ای اشاره می‌کنیم که به نظر می‌رسد به لحاظ آزادی‌های دموکراتیک هنوز به فتح کنش‌گران دست نیافته است. اما این همه ماجرا نیست، زیرا چنانچه دیدیم، صِرف وجود (بخوانیم مطالبه) جنبشِ خودجوشِ علوم انسانی و علوم اجتماعی در قلمرو عمومی ایران، بیانگرِ قدرت کنش‌گریِ مخالف قلمرو رسمی از سوی مؤلفین، مترجمین، پژوهش‌گران، ناشران و مخاطبینی است که جدا از قلمرو رسمی به موقعیت کنش‌مندی و حتی در مخالفت با آن اقدام کرده‌اند. بنا بر چنین باوری، هیچ عادت‌واره‌ای فرهنگی، هیچ اندیشه‌ و کنشی، هیچ ابزارِ شناختی، و …، دور و جدا افتاده از قدرتِ نهفته در ـ زمانی و در ـ مکانی نیست. هر چیزی که بتواند هدایت‌گرِ شناخت خاص و مشخصی باشد، آن چیز، در پسِ خود مجموعه وسیعی از نشانه‌ها و پیش‌فهم‌هایی را گنجانده است که در مقامِ روش، به شناخت و حقیقتِ خاصی منتهی می‌گردد. بر این اساس جنبشِ خودجوش علوم اجتماعی و انسانیِ انتقادی مدرن در قلمروی عمومی (غیر دانشگاهیِ) ایران در دهه‌های اخیر از این امر مستثنا نیست…؛ زیرا آگاهانه و یا ناخودآگاه به دانش‌گستری، در فضایی به غیرِ دانشگاه‌ پرداخته است. شاید بتوان گفت حضورِ دانش‌گسترِ اساتید و روشنفکرانِ تحصیل کرده در قلمروی عمومی، دور زدنِ دانشگاه‌های سرکوب‌گر است. سخن از رابطه موفقیت‌آمیزی است که بین آن‌ها و متقاضیان در قلمرو عمومی در طی دهه‌های اخیر شکل گرفته است.
و در پایان گرچه ممکن است به لحاظ ساختاری، خلاف عادت به نظر آید، اما در فصل اول کتاب که مختص به بحث‌های نظریِ «اقتدار، اتوریته و فرهنگ»، است، نخستین بحث ‌را به گفتگوی ناصر فکوهی (استاد انسان‌شناسی در دانشگاه تهران) با جمعی از اساتید درباره هویت در فرهنگ و زندگیِ روزمره جامعه ایران اختصاص می‌دهیم.

اصفهان ـ بهمن ۱۳۹۹