فصل دوم : هرمنوتیک و ساختار
۲. هرمنوتیکِ دیلتای: بیان رابطه انسان در زندگی
ویلهم دیلتای ( ۱۸۳۳ـ۱۹۱۱) یکی از اندیشمندان بزرگ آلمانی است. «دانش هرمنوتیک و مطالعه تاریخ» عنوان کتاب مهمی از اوست. هر چند بحثهای دیلتای تخصصی است، اما در حال حاضر به دلیل خصلت انتقادیِ جامعهای که در آن زندگی میکنیم برای اهل مطالعه (که لزوماً هم متخصص و آشنا به علوم انسانی نیستند)، این فرصت و امکان فراهم آمده تا به قلمروهای تخصصی (و از جمله نگرشهای هرمنوتیکی) سرک کشند و شوق دانستن و فهمیدن جهانی را که در آن زندگی میکنند از چشمه این افقها هم سیراب کنند. و از اینرو جداً نیازی عمیق و بسیار گسترده به دانش علوم انسانی دارند تا بتوانند بر اساس واقعیات عینی، مطالبات خود و زمانهشان را مشخصتر بیان سازند.
اما قبل از شروع بحث، لازم است برای متخصصان، معرفی کوتاهی از مطالب کتاب داشته باشیم: کتاب گزیده و ترجمهای است از آثار دیلتای به زبان انگلیسی که در دو بخش تنظیم شده است. در بخش اول بحثهایی از دیلتای گنجانده شده که در آنها سیرِ تاریخی علم هرمنوتیک در غرب مورد بررسی قرار میگیرد. این بخش شامل ۳ فصل با عنوانهای نظام هرمنوتیکی شلایرماخر نسبت به هرمنوتیک پروتستانی اولیه ، درباره فهم و دانش هرمنوتیک: یادداشتهای دانشجویان از درسگفتار (۱۸۶۷ ـ ۱۸۶۸) ، و برآمدن دانش هرمنوتیک (۱۹۰۰)؛ و در بخش دوم که به تفسیرهای تاریخی اختصاص دارد، بررسیهای تاریخی دیلتای را میخوانیم: دربارهی «تاریخ وعلم (۱۸۶۲)» ، درباره « تاریخ تمدن در انگلیس» اثر باکل؛ دربارهی «فرهنگ رنسانس در ایتالیا» اثر یاکوب بورکهارت (۱۸۶۲)؛ دربارهی فریدریش کریستف شلوسر و مسئله تاریخ کلی (۱۸۶۲)؛ قرن هجدهم و جهان تاریخی (۱۹۱۰)؛ و بالاخره خاطراتی از مطالعات تاریخی در دانشگاه برلین (۱۹۰۳).
و اینک به کمک همین کتاب تلاش خواهیم کرد با زبانی تا حد ممکن ساده ، از اهمیت بحثهای هرمنوتیکی دیلتای بگوییم؛ برای شروع، بهتر است در یک عبارت او را اندیشمندی معرفی کنیم که دغدغه اصلیاش مسئله فهم انسان است. فهمی که تنها از راه علوم انسانی حاصل میشود. چرا؟ چون باورش این است که ابزار کار این علوم تأویل و تفسیر و همچنین تبیین است. و خود همین تفسیر و تأویل از ارکان مهم دانش هرمنوتیک است. به گفته دیلتای طبیعت و بالطبع کلیه علوم طبیعی (فیزیک، پزشکی، شیمی، و…) علومی هستند که باید آنها را توضیح داد، حال آنکه انسان را باید فهمید. و در اینجاست که دانش هرمنوتیک به مثابه ابزاری کارآمد، در فهم انسان و مسائل او سهمی به سزا دارد. او در اینباره به روشنی میگوید: “در مورد همه موضوعات دیگر، علاقهای به تبیین وجود دارد، در مورد انسانها علاقه به فهم”(دیلتای ، ۳۴۳:۱۳۹۱).
نوشتههای مرتبط
اما بیآنکه وارد بحث تخصصی «تبیین» شویم فقط این تذکر کوتاه را بدهیم که این گفته دیلتای بدین معنی نیست که تبیین را از قلمرو هرمنوتیک بیرون برانیم، زیرا آنجا که به اهمیت محیط در فرایند شکلگیری فهم میپردازد، به دلیل مهم بودن تحلیل و تبیین در فهم محیط انسانی، به این امر معترف است که “فهم در حد نهاییِ خویش فرقی با تبیین ندارد، البته تا جایی که تبیین در این حوزه ممکن است. و تبیین نیز خود مستلزم تکمیل فهم است”(همان : ۳۷۹). پس با رابطهای دیالکتیکی و انضمامی بین فهم و تبیین مواجه ایم. چرا که در نهایت هر کدام مستلزم دیگری است.
باری، قبل از ادامه بحث لازم به گفتن است که تاریخچه هرمنوتیک به مذهب پروتستان و زمانی برمیگردد که این مذهب بر اساس ضرورتی که اصلاحگران دینی (لوتر و …) در خصوص اصلاح دینِ مسیحیت میدیدند به آزاد سازی تفسیر کتاب مقدس روی آوردند و آنرا مجاز اعلام کردند (همان : ۶۴). و بدین ترتیب «تفسیر» کتاب مقدس تبدیل به مسئلهای اساسی برای مسیحیت شد (همان : ۳۷۷). و اگر در اینجا بخواهیم هر چند کوتاه به پروسه تاریخی این دانش بپردازیم ، شاید بد نباشد از بین بررسیهای تاریخیِ دیلتای به کلادنیوس (۱۷۰۷ ـ ۱۷۷۸) و روش هرمنوتیکی او اشاره کنیم. زیرا روش مطلوب و مورد دلخواه کلادنیوس رخنه کردن در درونیترین نیات، چشماندازها و عواطفِ نویسنده است. (همان :۱۰۱). با توجه به بررسیهای دیلتای درمییابیم که مشغله فکری کلادنیوس در قرن هجده، ظاهراً این بوده که دریابد چگونه پژوهشگر میتواند در برابر اثر یک نویسنده به اندیشههای فرعی و ضمنیای که خود نویسنده آنها را سرکوب کرده دست یابد.
بنابراین صَرف نظر از کاربرد اولیه هرمنوتیک در علم کلام و تفسیر متون مقدس، در عصر جدید در حیطههای مختلف علوم انسانی همچون ادبیات (شعر) و زبانشناختیِ تاریخی نیز کاربرد داشته است . به عبارتی اندیشمندان علوم انسانی در عصر جدید کوشیدند تا این دانش را در زمینه حرفهای خویش به کار گیرند. به عنوان مثال قبل از دیلتای، اندیشمند بسیار مهمی به نام شلایرماخر (۱۷۶۸ ـ ۱۸۳۴) هرمنوتیک را به عنوان «فن فهم» معرفی کرد. او که در دورهای از زندگی حرفهای خود دلمشغول زبان و ساز و کار آن بود و همچنین به رابطه آن با اندیشه میاندیشید، هرمنوتیک را فنی دید که برای فهمیدن سخن و اندیشه به کار میآید. حتی بیآنکه کسی که در حال استفاده از این فن است از وجود آن مطلع باشد. به قول دیلتای، شلایرماخر میخواست نحوه استفاده از این دانشِ عمومی را که آنرا به مثابه فن میدید در ساز و کار تولید زبان و فکر نشان دهد (همان: ۲۲۷). میگوییم دانش عمومی زیرا بر اساس نظریات شلایرماخر همه ما بیآنکه متوجه باشیم مجهز به این دانش هستیم. زیرا قادر به ارتباط فکری و زبانی با یکدیگر هستیم. (سطح این ارتباط، فی المثل تخصصی و یا غیر تخصصی در این لحظه چندان مهم نیست). ناگفته نماند به دلیل اهمیت پژوهشهای شلایرماخر، دیلتای در کتاب خود ضمن بررسی نگرش شلایرماخر به مقایسه روش وی با روشهای دیگر متفکران پرداخته است. از سوی دیگر شاید بد نباشد بدانیم شلایرماخر در دورهای دیگر از تحقیقات خود، تجربه هرمنوتیکی دیگری را در قلمرو روانشناختی پشت سر گذاشت. از پرسش چگونه فهمیدن سخن (زبان) و یا چگونه راه بردن به اندیشه، به این پرسش روی آورد که چگونه میتوان به «نیّت» پنهانِ مؤلف یا هنرمند در خلق اثر راه برد، ـ همان چیزی که دیلتای بدان پیگیری فرایند فکر مصنف میگوید ـ؛ اکنون آنچه برای شلایر ماخر مهم بود فهم نیّت مُصَنَف (تصیف کننده، نویسنده، هنرمند، تألیف کننده) بود. به همین دلیل هم تلاش کرد تا از هرمنوتیک در جهت روانشناسی یاری گیرد، به بیانی بازسازی اعماق تصورات ناخودآگاه. به قول دیلتای: راه یافتن به تاریکترین تصورات ناخودآگاه مصنف (همان : ۲۲۸).
بشاید بتوان گفت با توجه به پژوهشهای هرمنوتیکیِ شلایرماخر در برخی از قلمروهای علوم انسانی و نیز متفکران قبل از اوست که ویلهلم دیلتای، هرمنوتیک را اساس و ارکان علوم انسانی معرفی کرده است. زیرا همانگونه که گفته شد هدف همه آنها فهم انسان بود و ابزار کارشان تفسیر و تأویل. هر چند که بعدتر هایدگر در مقام هستیشناس ، با استفاده از دانش هرمنوتیکی متوجه این مسئله بسیار مهم شد که برای فهم انسان ، میباید به مجموعه هستی شناختیِ « انسان ـ در ـ جهان » دست یافت …
(ادامه دارد …)