فصل سوم: امتزاج افقها
۱. سقراط و آلن دوباتن؛ دشواریهای عدم محبوبیت
معرفی کوتاه : آلن دوباتن، فیسلوف فرانسوی (۱۹۶۹ـ ) در کتاب تسلیبخشیهای فلسفه، برخی از دشواریهای بشری از قبیل ناکامیِ ناشی از «عدم محبوبیت؛ ناتوانی و ….»، را رویاروی مخاطب قرار میدهد تا روش برخورد با آنها را بیاموزد. ابتکارِ وی در این است که هر کدام از این وضعیتهای به اصطلاح دشوار را با توجه به مشکلات زندگی مشاهیری همچون سقراط، شوپنهاور، نیچه و…؛ انتخاب میکند و همین امر به او امکان میدهد تا روشی را که هر یک از این اندیشمندان در رویارویی با آن دشواریها به کار گرفتند، به عنوان آموزههای تسلیبخشِ فلسفی، بسط دهد. بنابراین علاوه بر آنکه در هر قسمت از کتاب، خواننده با زندگی یکی از مشاهیر بزرگ جهان آشنا میشود، در معرض دشواریِ زندگی و همچنین نحوه وی، به عنوان آموزهای فلسفی قرار میگیرد.
اما نکتهای که دوباتن، در مقام متخصص به طرز غریبی فراموش میکند، این است که دشواریهای برخاسته از زندگیِ اجتماعی، اموری تفسیری، در نتیجه تاریخی و منضم به ساختارهای فرهنگی و اجتماعی هستند. بدین معنی که با طرز تلقی و تعبیر و تفسیرهایی روبروییم که فینفسه ذاتیِ درک و شعور آدمی نیستند، یعنی در هر مقطع تاریخی، بسته به شرایط اجتماعی و فرهنگی خاص آنزمان، میتوانند متفاوت باشند. به عنوان مثال، در مورد عدم محبوبیت سقراط نزد همشهریهایش، ما (انسانهایی که در کلانشهرهای بی در و پیکر مدرن زندگی میکنیم) به درستی نمیتوانیم موقعیت دشوار او را درک کنیم زیرا شرایط اجتماعی و فرهنگی زندگیمان با محیط زندگی سقراط، که در آتنِ چهارصد سال قبل از میلاد مسیح میزیسته بسیار متفاوت است. صرف نظر از تفاوت ساختار اجتماعی ـ سیاسی، در آن زمان شهر آتن جمعیتی حدود ۲۴۰ هزار نفر داشت که از نگاه زیمل همین تفاوت در اندازه شهر و جمعیت، به خودی خود کافی است تا با قلمروهای عمومی بسیار متفاوتی مواجه شویم. و اینها همه بدین معنی است که علارغم ادعای ما در درک رنج و دشواری زندگیِ سقراط، نیچه، یا شوپنهاور و …، ما هرگز نمیتوانیم آن رنج و دشواری را آنگونه که هر کدام از آنها درک میکردند، درک کنیم. زیرا شرایط اجتماعی، تاریخیمان تغییر کرده است. شرایطی که طی زمان باعث تغییر در الگوهای فرهنگی و ارزشیای شده است که به طور طبیعی اکنون سقراط یا نیچه نمیتوانند درکی از آنها داشته باشند.
بنابراین به دلیل اهمیتِ بحث، و در عین حال کمبود فضا، متن حاضر را فقط به فصل«تسلیبخشی، در مواجهه با عدم محبوبیت» اختصاص خواهیم. همان موقعیتی که دوباتن با استفاده ابزاری از سقراط، آموزه خود را به تفسیر درمیآورد. به بیانی، روی سخنمان، دوباتن است. مقابله با نگرشی که آگاه یا ناآگاه، بدون تأمل و دقت نظر، از نفسِ تاریخی، اجتماعی و فرهنگیِ اندیشه، چیزی همچون وضعیتی ذاتمند در خود، و همه زمانی میسازد: اندیشهای ایستا و خارج از تحولات اجتماعی و تاریخی.
نوشتههای مرتبط
«حقیقت و روش سقراطی»
ظاهراً سقراط شخصاً نوشتهای از خود به جای نگذاشته است. آنچه که به نام وی خوانده میشود، به قلم افلاطون است: شاگرد و هوادار سفت و سخت او؛ شاید همین امر سبب احتیاط شود. احتیاط در داوریهای ستایشآمیز؛ در متن حاضر با تأویل و تفسیر آلن دوباتن سر و کار داریم. فردی که همچون افلاطون مجذوب سقراط است. جذابیتی، فارغ از هر گونه نقد، و همانگونه که میدانیم تاریخ گواه خطرناک بودن این مجذوبشدگیها است. به هر حال، در خصوص دوباتن، این جذابیت با توجه به گفتههای وی، مرتبط است با دلیری و شجاعت سقراط در گفتن حقیقت. البته فراموش نکنیم که منظور از «حقیقت»، همان چیزی است که سقراط در آن زمان، فکر میکرده میتواند به آن دستیابد. و ظاهراً با کند و کاو تأملاتی و گفتگو با دیگران در دسترسش قرار میگرفته. چیزی که از افق عصر حاضر، حسرت به دلِ انسانِ مشکلزده امروزی میگذارد. همان حقیقتی که احتمالاَ از زمان نیچه به اینسو، گم گشته به شمار میرود. به هر حال از نگاه دوباتنی که با در دست داشتن چهره کلیشهای از سقراط، به تاریخی و تفسیری بودنِ حقیقت توجهی ندارد، سقراط همان کسی است که نه تنها از «گله» پیروی نمیکند، بلکه بر عکسِ «ما» (مخاطبین بحث کتاب دوباتن)، سر راه انسانهای تابع رفتار گلهای سبز میشود تا شیوه هستیِ آنها را به پرسش گیرد. و از آنجا که دوباتن با چسبیدن به این چهره کلیشهای (فرقی نمیکند متعلق به سقراط باشد یا فردی دیگر)، بحث تاریخی و تفسیری حقیقت را آگاهانه یا ناخودآگاه، نادیده میگیرد ، به نقد و بررسی آن میپردازیم.
قبل از هر بحثی لازم است، نمونهای از گفتگوی سقراط را در اینجا بیاوریم (و همانطور که گفتیم این گفتگوها هر چند به نام سقراط است اما با دقت تمام به دست افلاطون، نوشته شده است. به هر حال ما هم به ناچار نام سقراط را بر آنها خواهیم گذاشت). اما برای اینکار نخست باید چارچوب روش گفتگو را توضیح دهیم. فیالمثل تذکر این مطلب که از آنجا که سقراط اعتقادات معنوی و غیر دنیوی خود را مبنای گفتگو قرار میداده، گفتگوی خود را رستگاریبخش میپنداشته. یعنی در چارچوبی که وی برای گریز از جهل و حقیقتجویی در نظر داشته، هدف مشخص و از پیش تعیین شدهای وجود داشته که از نظرش رستگار کردن عموم مردم بوده است . سقراط، در توضیح اعتقادات و رفتار اجتماعیِ خود میگوید: “من در سراسر زندگی به پول و آسایش و مقام لشکری یا سیاسی و دیگر مناصب قدرت و همه چیزهایی که به دست آوردن آنها آرزوی بیشتر مردمان است اعتنا نکرده، از پیوستن به انجمنها و احزاب سیاسی که در شهرهای ما تشکیل شده، خودداری کردهام.”( سقراط ، به نقل از دوباتن ، تسلی بخشی در مواجهه با عدم محبوبیت ، ۱۳۸۳ :۳۵).
(ادامه دارد …)