انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

یادداشت‌های پایان قرن (۳۷)

فصل چهارم: اصالت وجود

  1. هایدگر و همگنان (ادامه از قبل)

وانگهی امروزه صرف نظر از نقش انضمامیِ «رابطه» در جامعه‌شناسی‌ زیمل و یا از آن مهم‌تر وضعیت «جامعه‌پذیری» در جامعه‌شناسی بوردیو، حتی توسط جامعه‌شناسیِ غیرانتقادی هربرت مید، نیز دریافته‌ایم که «خود» اساساً در رابطه‌ای اجتماعی ساخته و پرداخته می‌گردد. بنابراین هرگونه تصوری از «خود»، مشروط به وجود پیشاپیشیِ وضعیتی اجتماعی است. همان وضعیت مادی و در عین حال ذهنیِ «آنجاسازی»ای که قادر است فهم، درک، تفسیر، آگاهی، تخیل و بطور کلی تمامیت عناصر هستی را به کار اندازد و آن‌را قابل فهم و ارتباط سازد: هم برای «خود» و هم برای «دیگری»؛ زیرا بنیاد هر دوی آن‌ها را سرشت اجتماعی است که برمی‌سازد. به عنوان مثال در همین لحظه به یاری این سرشت است که من می‌توانم در وهله نخست از امکان فهم ، درک و تفسیر اجتماعی بودنِ نحوه وجودی انسان ـ درـ جهان برخوردار گردم، و سپس به این تشخیص دست یابم که آگاهی از «باشیدن»،  و یا اندیشه‌ و نیز عملِ «چگونه باشیدن»، اساساً مسئله‌ای اجتماعی است. نکته طعنه آمیز نگرش هایدگر در این است که اصلاً «دغدغه‌ی باشیدن»، فقط از موجودی سر می‌زند که از درک و فهم اجتماعی برخوردار است …!

و بالاخره تأمل بر نحوه انضمامیِ انسان‌ـ‌ درـ جهان، ما را به «آنجا» (بخوانیدش افق دید و در عین حال  سکونت و سکونتگاهی ) می‌رساند که صرفاً در رابطه ناگسستنیِ سرشت اجتماعی و نحوه انضمامیِ هستی انسان ـ درـ جهان، یعنی منبع اصلی الهامات، قدرت خلاقه، ذوق و شوق هنری و آفرینندگی است . چرا که به یاری این رابطه، هرگز نمی‌توان افق نهاییِ ساحت تأویل و تفسیر را ترسیم کرد: با کوچکترین تغییری در موقعیت و شرایطِ مجموعه برسازندگی، مسلماً تفسیر و تأویلی جدید از «موقعیت»  ارائه می‌شود. همان گونه که هرگز نمی‌توان تعریفی کامل و پایانی از «انسان» ارائه کرد. به قول اگزیستانسیالیست‌ها «من همواره بیشتر از آنی هستم که هستم…». و در این لحظه می‌توانیم به این آموزه اگزیستانسیالیستی این نکته را اضافه کنیم: «زیرا وضعیت انسانی، وضعیتی انضمامیِ توأم با سرشتی اجتماعی درـ جهان ـ است». و در این لحظه است که می‌توان سراغ مارکس جوان در «دستنوشته‌ها» رفت.  نخستین کسی که به سرشت اجتماعی، به منزله بنیاد هستیِ بشری نگاه کرده بود. هرچند که تا روش انضمامیِ هستی‌شناختیِ هایدگری هنوز فاصله داشت. به هرحال او در سال ۱۸۴۴ می‌گوید:

«فعالیت اجتماعی و ذهنیت اجتماعی به هیچ وجه فقط به شکل بعضی از فعالیت‌های مستقیماً ]مشارکتی[ و ذهنیت مستقیماً ]تعاملاتی[ وجود ندارد…هنگامی که من از لحاظ علمی فعال هستم، هنگامی که درگیر کاری هستم که به ندرت می‌توانم با دیگران فعالیت مشترکی داشته باشم، باز هم انسانی اجتماعی هستم زیرا به عنوان یک «انسان» فعال هستم. نه تنها ماده و مایه فعالیتم به عنوان محصول اجتماعی به من داده می‌شود («مثل زبانی که متفکر با آن درگیر است»)، بل خود هستی‌ام، فعالیتی اجتماعی است و بنابراین آنچه که من از خود می‌سازم در واقع چیزی است که برای جامعه و با آگاهی خودم به عنوان وجودی اجتماعی ساخته می‌شود… آدمی در آگاهیِ نوعی خویش، زندگی واقعی اجتماعی خویش را تأئید می‌کند و در اندیشه، صرفاً هستی واقعی خویش را تکرار می‌کند». (مارکس ، دستوشته ها ، ۱۳۷۸ ، تأکید از من است).

عجب حسن تصادفی، همان گونه که در هستی‌شناختیِ دازاین دیدیم، هایدگر بین فهم و هستی، جدایی و تفکیکی قائل نمی‌شود (هایدگر، ۱۳۸۸ : ۳۷) و در تحلیل درخشان مارکس در بالا می‌بینیم که از نظر وی بین آگاهی، اندیشه و هستی اجتماعی، تفکیکی وجود ندارد. به نظر می‌رسد هر دو متفکر متأثر از این اندیشه‌ی پارمنیدسی (فیلسوف پیشاسقراطی) اند که در روزگاری بسیار دور یعنی قبل از جدایی سوژه و ابژه گفته بود: «اندیشه و هستی یک چیز واحدند»!  به هرحال هایدگر هم در مقام هستی‌شناسی که وضعیت انضمامیِ انسان در ـ جهان ـ را مورد بررسی قرار داده است، از اجتماعی بودنِ «کار» و جهانیت جهانِ دازاین غافل نبوده است. او در کتاب «هستی و زمان» در تحلیل بسیار جذابی می‌گوید:

تعامل و مراوده هر روزینه بدواً نه در جوار کارافزارها ، بل در جوار کار مقیم است… کار محمل کلیتی از ارجاعات است که «افزار»، در ضمن آن طرف مواجهه قرار می‌گیرد… ساعتی که ساخته می‌شود برای دانستن وقت است. کاری که ما در مراودات پردازشگرانه قبل از هر چیز با آن مواجه می‌شویم…ذاتاً دارای قابلیت بهره‌گیری و مصرفی است که خود هماره پیشاپیش می‌گذارد تا برای چه بودن این قابلیت در معرض مواجهه قرار گیرد» . (هایدگر ، هستی و زمان ، ۱۳۸۶‌، تأکید از من است).

(ادامه دارد … )