فصل چهارم: اصالت وجود
- ماکس وبر، متفکر وجودی مدرنیته (ادامه از قبل )
نوشتههای مرتبط
اما آیا وبر همچون هایدگر به نفی این علمِ دلمشغول به هستها اقدام میکند، آن هم علارغم افشاگریای که از آن به عمل میآورد؟ پاسخ منفی است : وبر به نفی این علم نمیپردازد. همانگونه که قبلاً هم گفته شد، وبر حمایتگر طریق پارادوکس عقلانیت مدرنیته است. به همان صورتی که با حفظ و حمایت از تنشها، دیوان سالاری مدرنیته را تأئید میکند، بیطرفی و مغایر دانستن علم با داوریهای ارزشی را نیز تأئید میکند. افشای وضعیت علمِ مدرن از سوی وبر تنها به جهت ایجاد تنش و نه نفی آن صورت میگیرد: «نظامهای ارزشی مختلفی در جهان درگیر نبردی بیامان هستند. بدون آنکه بخواهیم از فلسفه “میل” سالخورده ستایش کنیم باید اذعان کرد که حق دارد بگوید: وقتی کار را با تجربه محض شروع کنیم به چند خدایی میرسیم… از اینرو وضعیت امروز با عهد باستان تفاوت چندانی ندارد. هنوز هم نفوذ خدایان و شیاطین منتها در معنایی متفاوت مشاهده میشود» (وبر ، ۱۳۶۸ : ۸۸، ۸۹ ). از نظر وبر موقعیتِ پارادوکسیِ ایجاد شده توسط عقلانیت مدرن، ما را به جهان ارزشیِ یونان باستان نزدیک کرده است. موضعگیری وبر نسبت به رابطه علم و ارزش در علوم انسانی (علوم فرهنگی، تاریخی، یا تجربی) اگرچه تا حدی شبیه به موضع گیری نوکانتی هاست، به هیچ وجه به دلیل انگیزههای وجودیِ تفکر وبر با آن تطابق کامل پیدا نمیکند. وی مسئله انتخاب ارزشی را در خصوص این علوم و نیز مسئله دور هرمنوتیکیِ شناخت متغیر تاریخی و زمانیِ آنرا (که متکی بر روش تحقیق است و این یک نیز متکی بر محتوای تمدنیِ آن دیگری است)، تشخیص میدهد: «حرف اینگونه علوم این است که در علوم مربوط به فرهنگ بشری، ساختن مفاهیم وابسته است به نحوه طرح مسئله که آن نیز به نوبه خود همراه با محتوای تمدنها تغییر میکند. رابطه مفهوم و محتوا سبب میشود که همه بر نهادهای فکری ما در علوم فرهنگ، ساختی ناپایدار داشته باشند. ارزش کوششهای بزرگ برای مفهوم سازی در علم ما معمولاً در همین بوده که حدود معنایی دیدگاهی را که پایه حرکتشان بوده، آشکار کرده است. مهمترین پیشرفتها در حوزه علوم اجتماعی به طور مثبت با این حقیقت که مشکلات عملی تمدنها جا به جا میشوند و به صورت انتقاد از ساختهای ذهنی در میآیند، پیوند داشته است » (آرون ، ۱۳۷۰: ۶۲۱) .
آنچه در اینجا وبر را از موضع نوکانتی ها جدا میسازد ، تنها مربوط به عدم پذیرش وی نسبت به پایه مابعدالطبیعیِ دستورهای اخلاقی یا عملی نیست. بلکه مربوط به درک وجودیِ برخاسته از عقلانیت مدرنیستی نیز هست: تنش بین ارزشها یا جنگ و ستیز خدایان. پر کردن شکاف اخلاق کانتی و اخلاق ماکیاولیستی و از این راه آشکار کردن چهره پارادوکس عقلانیتِ خود ـ مسئولیتِ مدرنیستی. همان چیزی که تفکر نوکانتی دغدغهای برایش ندارد…
باری، براساس همین دغدغه فکری است که تفکر وبر نه تنها نوکانتی ها را پشت سر میگذارد، بلکه او را وامیدارد تا از نسبیگراییِ به شیوه دیلتای نیز فراتر رود. و نیز نکته جالب توجهِ دیگر اینکه با وجود بکارگیری قانون اخلاق ماکیاولیستی، از او هم به دلیل تمرکز بر تنشی که ناشی از حضور اخلاق عقیدتی است، متفاوت و متمایز میشود. اینک وبر در همجواری فضای فلسفیِ گرایش به تنش و ستیز نیچه بهسر میبرد: «تقدیر دورهای از فرهنگ که میوه شناخت را چشیده است، آگاه شدن به این مسئله است که ما نمیتوانیم رمز توسعه جهانی را در نتیجه اکتشافی که روی آن انجام میدهیم، هر قدر هم که این نتیجه کامل باشد، بخوانیم. اما ما باید قادر باشیم که خودمان معنایی برای این رمز بیافرینیم و بدانیم که جهان بینیها هرگز نمیتوانند محصول پیشرفت دانش تجربی باشند، و بنابراین آرمانهای برتری که توانمندتر از هر چیز بر کردار ما اثر میگذارند، همیشه فقط در مبارزه با دیگر آرمانها که آنها نیز از دید دیگران همان قدر مقدساند که آرمانهای خود ما در دید ما، از قوه به فعل در میآیند» (همان ، ۶۲۴).
اگر از پیش نمیدانستیم که گوینده این گفتار وبر است، بیشک آنها را به نیچه نسبت میدادیم. باری، اگر بخواهیم نگرش وبر به تعالی را در یک عبارت فرموله کنیم، نتیجه چنین خواهد بود: تنشِ برخاسته از انکار و نفی؛ خلق و آفرینندگی؛ و باز تنشِ بین ارزشهای برخاسته از خلاقیتها و آفرینندگیها، از سوی این نگرشِ وجودیِ خوی و طبعِ مدرنیستی یافته است که وبر قادر میشود، ضمن نفی قفس آهنینِ عقلانیت مدرنیته، از آن به دلیل توانایی خلق مداوم صورتهای جدید حمایت کند و در مقام جامعهشناسِ نظامهای عقلانی مدرنیته، شاهد و ناظر تنش بین این صورتها نیز باشد.
شاید اغراقآمیز نباشد اگر بگوییم که ماکس وبر ژرف اندیشترین هستیشناس جوامع مدرنیستی است. چرا که وی با خصلتِ رازآمیز عقلانیت آن که ویران میکند تا بیافریند و میآفریند تا «خود» به مبارزه خوانده شود، تا عمق جان آشنا بوده است. پس بیدلیل نیست که وی نه به مارکسیسمی که خواهان برچیدن تناقضاتِ عقلانیت مدرن بود، گرایشی داشته باشد، و نه به تفکرات ضد عقلانیِ رومانتیکی که در شکلهایی متفاوت خود را پدیدار میساخت. مثلاً یکی از آن صورتها به طور نمونه تمامی گرایشات فکری اگزیستانسیالیستیِ ضد عقلانیت است. بارزترین مورد: کییرکگارد. آنچه از نظر دیالکتیکِ مدرنیستیِ وبر، بیشترین جنبه رستگاری را دارد، خصلت مبارزه جویی آن است. سرشت و طبعِ عقلانیتِ کاملاً اقتدار یافته مدرنیته، در بازاندیشیِ تعارض آمیز آن است. مدرنیتهای که در آغاز با سنت میجنگید (از دکارت تا هگل)، هماکنون پس از پیروزی و غلبه بر حریف، بنا بر سرشت تعارض آمیزِ خود، ستیزه و مبارزه را به درونِ اشکال و پدیده های اجتماعیای می برد که همچون «آتنا» از ذات عقلانیت اجتماعی و سیاسی و اقتصادی زمانه خود بیرون جهیدهاند. ستیز بین پدیدههای سرمایهداری و پرولتاریایی؛ ستیز بین پدیده دیوانسالاریِ متکی بر حقوق عقلانی و پدیده فردیتِ مبتنی بر صورتهای عقلانیِ روشنگری؛ باری، دموکراسی و سوسیالیسم، و …، همگی فرزندان عقلانی ـ حقوقیِ مدرنیته هستند. به عبارتی همگی آفریدههای ارزشی ـ حقوقیِ این عقلانیت اجتماعی و سیاسیاند و همانگونه که بارها تکرار شده است، از نظر وبر رشد و پویاییِ فرهنگ عقلانیِ مدرن و نیز مسلماً نجات روح بشر، در تنش و ستیزی است که مابین اشکال و پدیدههای برخاسته از آزادیِ متافیزیکیِ عصر مدرن رخ میدهد.
(ادامه دارد …)