فصل چهارم: اصالت وجود
- ماکس وبر، متفکر وجودی مدرنیته (ادامه از قبل )
نوشتههای مرتبط
وبر به معنای دقیق کلمه فرزند خلف عقلانیت مدرنیته و پارادوکسهای درونی آن است. پارادوکسهایی که فقط هنگامی به وضعیت بهنجار و توازن میرسند که در تنش و تنازع ارزشها به سر برند. از نظر او توازن و هنجار جهان را جنگ و ستیز خدایان رقم میزند… ؛ چه شباهت بینظیری در این نوع نگرش بین وبر و نیچه دیده میشود. هر دو رستگاری و نجات روح انسانِ مدرن را نه در ساختاری عاری از تعارض یا تناقضاتی که یا از صحنه زندگی بیرون رانده میشوند یا به نظارت و کنترلِ دستگاهی برتر در میآیند، بلکه در مبارزه و ستیزی میبینند که بین جهان ارزشها بر پا میشود. وبر عقلانیتِ نظمدهنده متکی به قوانین انتزاعیِ مدرنیته را به مثابه امکانی میبیند که در عمل به تحریک اراده شخص منجر میشود. طغیان فرد علیه قفس آهنینِ خود، شورشی است که از راه تأمل شخصی و به صورت خود ـ مسئولیتی انجام میگیرد: اقدامی در جهت مشخص ساختن نفس فردیتِ وجودی، همان شخصیتی که به توسط عقلانیتِ دیوان سالارانه مدرن بلعیده شده است. کنشی که اصلاً در ذات خویش حامل به تحقق رساندن اصالت وجودی فرد است و خود مبتنی بر «انتخاب» است. انتخابی تماماً خود ـ مسئولانه و از این جهت کاملاً تراژیک. تنها از این راه است که فرد میتواند پاسخی به هستی خویش دهد. وبر بارها به این وضعیت تراژیک اشاره کرده است: «انسان، خدا یا شیطانش را خود به تنهایی انتخاب میکند.» کششِ وبر به عقلانیتِ «خود ـ مسئولیتی»، بیشک به جهت دو سویگی و متناظر این عقلانیت است که بر پایههای اخلاق کانتی و اخلاق ماکیاولیستی قرار دارد. تنها وضعیتی که از قابلیت پاسخگویی به پارادوکس های ذاتیِ عقلانیت مدرنیستی برخوردار است، پذیرش خود ـ مسئولیتیِ «نتایج اعمال من» همان وضعیت خود ـ مسئولیتی نظامهای عقلانی مدرنیستی است. اکنون اگر بخواهیم به طور اجمال با این نگرش به خوانش مسائل زمانه خود بپردازیم میتوان گفت سخن از عقلانیتِ مدرنی است که به واسطه آزادیِ متافیزیکیای که به بار آورده ، انسان مدرن را ناگزیر کرده است تا خود به تنهایی خدا یا شیطان اش را برگزیند. و هر زمانی که شانه از بار مسئولیتِ عملِ خویش خالی کند، حکم انسانِ منتشری را پیدا میکند که این مسئولیت را به نظم بوروکراسیِ قفس آهن محول کرده است. نظمی که به وسیله متخصصانی که توسط قفس آهنین به وجود آمده است (کارگزاران دولت، در معنای سیاستمداران، و نیز دانشمندان، وکلا ، مدیران زندانها و زندان بانها، پزشکان و مدیران بیمارستانها ، مدیران آموزش عالی و دانشگاهها، و وزارت آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت و ….) اداره میشود . ضمن آنکه سرکوبگری همین نظم، حتی به شیوه پنهان و به اصطلاح نَرم است که همواره مورد انتقاد قرار میگیرد. سخن از مخالفخوانی گروههایی است که بر اثر تنش بین صورتهای عقلانیِ معطوف به قدرتِ نظام و نیز بر علیه اهدافِ سرکوبگر قدرت بوروکراسی، شکل گرفتهاند: مخالفت روشنفکران، انواع گروههای صنفی، و اتحادیهها و سازمانهای مددکاری و … ، با سیستم سرمایهداریِ حذف کننده دولت رفاه و یا تضعیف آن در نظام بروکراسی … ؛ حال اگر به زمان وبر برگردیم، میتوان گفت که دفاعِ وبر از عقلانیت مدرنیته، به دلیل منطقِ «خود ـ مسئولیتی» است که تنها از عهده انسان مدرن برمیآید. زیرا چه بخواهد و چه نخواهد ناگزیر از حمل آن است. از این منظر،کلیت مدرنیته، همانگونه که شاهدش هستیم، همواره با وضعیت کاملاً تراژیک پارادوکسیِ «انتخاب» و بحرانهای وجودیِ ناشی از آن (که به تمامیِ انسانهای جهان انتقال مییابد،) مواجه است.
نگرش وجودی وبر و نیچه: طریق وبر
همانگونه که قبلاً هم اشاره شد، تفکر وجودیِ وبر متأثر از نیچه است. او همچون نیچه از روی تأملی ژرف به مغاکِ آزادی ِ متافیزیک پی برده است و به همان سان که نیچه بر اثر چنان نگاهی، به جای درغلطیدن به نهیلیسم، طریق «ابر مرد»ش را آفرید، وبر نیز با اتکا به میراث مدرنیستیاش به نوبه خود تلاشی در جهت خلق آگاهانه اخلاق و ارزشی که هدفش به تحقق رساندن اصیل ترین رسالت مدرنیته که همانا «آزادی وجودی» است، برآمد.
برای این هدف، نخست همچون نیچه، اما کاملاً به طریق خویش، در صدد آشکار کردن رابطه علم و ارزش و پیشفرضهایی که علم به آنها وابسته است برآمد. از نظر وبر، علمِ ناشی از آزادیِ متافیزیک از همان عقلانیتِ «تخصصی» شده نظامهای مدرن تبعیت میکند. اگر در دیوان سالاری مدرنیته، ما با متخصص یا ادارهجاتیِ بینام و نشانی برخورد میکنیم که به جهت عقلانیت پارادوکسیِ مدرنیته ناگزیر به شخصیت زدایی و از خود بیگانگی شده است، در قلمروی علم نیز با همان خصلتهای از خودبیگانه مواجه میشویم؛ یعنی علمی فاقد ارزشهای هستیشناختی. به زبان هایدگر، علمی که نه به هستی، بل به «هستها» میپردازد. به بیانی وبر معتقد است که: «این علوم با این سئوالها که آیا این یا آن در عمق و در نهایت با معنی است یا نه، یا اینکه آیا ما باید از نظر تکنیکی بر زندگی مسلط باشیم یا نه، کاری ندارند. یا صرفاً در رابطه با اهداف، خود آنها را پیش فرض قرار میدهند » (وبر ، ۱۳۶۸ : ۸۳ ) .
(ادامه دارد ….)