فصل چهارم: اصالت وجود
۲. ماکس وبر، متفکر وجودی مدرنیته
در بین اندیشمندانِ عصر مدرن گروهی هستند که جداً دانستن نظرها و تفکراتشان جهت شناسایی «مدرنیته» از اهمیت بالایی برخوردار است. ماکس وبر، یکی از ایشان است؛ متفکری که بررسیهای موشکافانه، دقیق و جامعی در موضوعاتی به انجام رسانیده که یا خود زاده عقلانیتِ مدرناند (جامعهشناسی، حقوق) یا با وجود قدمت تاریخی، توسط این عقلانیت متحول شده است (فلسفه).
وبر به لحاظ دانش وسیعی که به علوم تجربی زمانهاش و نیز علاقه وافری که به شناساییِ عقلانیت مدرن داشته، از قدرت ژرف اندیشی خاصی برخوردار شد که موجب پهناور ساختن افق فکریاش شد. در عصر مدرنی که حاصل آزادیِ متافیزیک است و در آن خبر مرگ خدایان به گوش میرسد، آنچه برای وبر حائز اهمیت می شود، گزینشی است که انسانِ مدرن در انتخاب خدا یا شیطاناش انجام میدهد. متن حاضر خواهان شناساییِ ماهیت این نگاه اخیر است. نگاهی که به اعتقاد وبر از سوی انسان مدرن به خود افکنده میشود تا به نحوه هستیِ خویش پاسخ گوید. بنابراین چنانچه پیداست، قصد ما نه بررسیِ نظریات جامعهشنانه وبر و برانگیختن بحثهای آن، بل آشکار کردن نگرشی «وجودی» (اگزیستانسیال) است که در تفکر وبر جریان دارد. از این زاویه دید، آن مواضع پیچیده و مبهمی که وبر اتخاذ کرده است، قابل درک می شود. مواضعی که هم فردگراست و هم ضدیت خاصی با فردگرداییِ بروکراتیک دارد؛ هم عقلانی است و هم بر هم زننده عقلانیت است؛ هم دیوانی است و هم به افشای قفس آهنین بوروکراسی میپردازد… ؛ آری اگر این زاویه دید اگزیستانسیال (وجودی) را در بررسیهایی که وبر به انجام رسانیده نیابیم، جامعه شناسی عقلانیت مدرنیستی وبر، در اصطلاح واژگان سارتر، به «شوری بیحاصل» منجر میشود و در اصطلاح منتقدین پستمدرنیستی به «بن بست مدرنیسم» میرسد. و اگر آن جایگاه را بیابیم، اما بنا به هر دلیلی از آن صرف نظر کنیم، با جسد بیجان و تحریفشده نظریات وبر مواجه خواهیم شد…
نگرش اگزیستانسیالیستی وبر در همان وضعیتهای تنشآمیزی است که مابین قلمروهای تفکیک شده سرریز میشود. وبر، همچون نیچه، نجات روح بشر عصر مدرن را نه از راه جدا سازی و تفکیک ارزشها یا دستورالعملهای بهداشتی ـ روانی، بل در وضعیت تماماً وجودیِ تنشِ «بینِ» ارزشها میبیند: نزاع خدایان. از این جایگاه نگرشی، برای انسان مدرن، آرام و قراری وجود ندارد. به موازات قدرت و استحکام نظام عقلانیِ فراگیر، فراخوانی «خودِ» فرد در جهت نفی و مبارزه با آن داده میشود. اما آیا این به معنای ضدیت با مدرنیته است!؟ همان ضدیتِ صاف و سادهای که برخی از جریانات پست مدرنیستی اتخاذ کردهاند و با هرگونه نظم عقلانیِ سازمان دهنده و برنامهریز و پیش بینیپذیر به مخالفت برمیخیزند؟ ـ مسلماً نه! معضل شناسایی وبر از همین جا آغاز میشود. وبر دقیقاً فرزند خلف مدرنیته است و به واقع بینیِ مدرنیستی خویش میبالد. جامعه نوین، از نظر وی نیازمند نظمی بوروکراتیک و عقلانیتِ معطوف به هدف است و این بدین معنی است که از دید چنین نگرشی:
نوشتههای مرتبط
الف. از خود بیگانگی نظامهای دیوان سالار
هرگونه تفکری که مدعی گذر از دیوان سالاری و پشت سر گذاردنِ از خود بیگانگی نظام دیوانسالارانه باشد (مارکسیسم، سوسیالیسم)، تفکری خام به شمار میآید. وبر میگوید: «بی تردید زوال مداوم و تدریجی سرمایهداری خصوصی در تئوری امکانپذیر است هر چند این امر به آن سادگی که بسیاری از ادبای ناآشنا با آن خوابش را میبینند نیست. همچنین این امر پیامد جنگ حاضر نخواهد بود. اما بیایید فرض را بر این بگذاریم که یک بار چنین شود: عملاً چه معنایی دارد؟ انهدام قفس آهنین کارگران جدید وابسته به مزد؟ ـ خیر، بلکه اداره هر نوع مؤسسه اقتصادی ملی شده یا «اشتراکی» ((communal دیوانسالارانه خواهد شد.» (وبر، ۱۳۷۹).
چرا که از نظر وبر وجه تمایز دیوانسالاری مدرن با دیوانسالاریهای پیشین، خصلت عقلانی یافتن «حقوق» است. بر پایه همین خصلت عقلانی ـ حقوقی بوروکراسیِ نوین است که جدایی و شکافی بین شخصیت شغلی و شخصیت فردی ایجاد میشود. در سازمانی که به شیوه عقلانی اداره میشود، طریق ارتباطگیری بین افراد در وهله نخست مبتنی بر قوانین و مقررات صوری و تابع اقتدار عقلانیت سازمانی است که از قضا خودِ این امر به لحاظ عقلانی بودنش پیشاپیش می بایست ضامن عدالت اجتماعی نیز باشد. اما ماجرا به این سادگی نیست. زیرا عقلانی شدن حقوق، وضعیتی پارادوکس ایجاد میکند: برای دستیابی به قضاوتی عادلانه و رعایت حقوق افراد، فردِ صوری میباید جایگزین شخص گردد. اما همین امر از سویی به شخصیت زدایی منجر میگردد. پس میتوان گفت به دلیل این وضعیت پارادوکسی است که وبر وعده «گذر» از خود بیگانگی دیوانسالارانه را امری خوش خیالانه تصور میکند.
(ادامه دارد … )