فصل هفتم: پیری و مرگ
- مرگِ «مرگ»: سکوت و سرکشی در رویارویی با مرگ (ادامه از قبل): نکته جالب اینکه تمامی این اعمال، در واژۀ «قبرستان» (cemetery)، حضور داشته است؛ زیرا این طور که لغت نامه شارل دو کونژ (۸۸ ـ ۱۶۱۰) نشان میدهد این واژه در زبان فرانسه، به معنای «پناهگاه» نیز بوده است (همان : ۳۲ ـ ۳۳). اما از این واژه (چنانچه که دیدیم)، همان معنایی درک میشد که مکانهای عمومی نزد رومیها؛ به بیانی ما با واژه و معنایی مواجهایم که کاملاً مستعدِ تفسیرهای هستی شناسانهای است که کلیسای کاتولیک از خود و چیزها دارد. به عنوان مثال، این کلیسا در تلقی مهمترین وظیفۀ خود به مثابه «شبانِ» جماعت مسیحی، به موقعیت پناهگاهیِ خود (پناهدهی خویش) برای نجات مؤمنینِ وابسته به کلیسای کاتولیک در زندگی روزمره نیز نظر دارد. و از اینرو بر اساس پیش فرضهای هستی شناسانهای از این دست، مستقیم یا غیر مستقیم سعی میکند در قلمرو روزمره و کلیۀ اعمالِ وابسته، حضور یابد. به بیانی حتی اگر هم نشود که قلمرو روزمره را در خود کلیسا جای دهد، حداقل آنها را به قبرستان انتقال میدهد. آخرین نقطۀ جهان هستی. مکانی متشکل از مردگان مسیحیای که قبل از فرا رسیدن مرگ خود در نظارت کامل کلیسا زندگی و زاد و ولد میکردند، سپس به وقت مرگ، تحت همان نظارت و آئینِ حاکم بر طریق مُردن، جان میدادند و بالاخره در آن مکان به عنوان آخرین نقطۀ جسم و وجودِ دنیوی به خاک سپرده میشدند…
نوشتههای مرتبط
پس تا پیش از ظهور دیوان سالاریِ مدرن، کلیسا و قبرستانِ کاتولیک، کانون مرگ و زندگی در جهان مسیحیت بودند و از اینرو (از دید امروز) برخوردار از انعطافی عجیب برای تبدیلِ خود به مکانهای عمومیِ قابل قیاس با مکانهای عمومی رومیها (چنانچه گفته شد : محلی برای دید و بازدید، رقص و پایکوبی، تجارت، قمار و حتی کلاه برداری…)؛ و این بدین معنی است که از منظرِ تقسیماتِ فضایی ـ مکانیِ عصر حاضر، با وضعیتی بسیار نادر روبروییم. در واقع به لحاظ هستیشناسی، با چیزی شبیه به دنیای کودکانهای که فیالمثل هنوز بین زمان و مکانِ خوابیدن و زمان و مکانِ بازی کردن تفاوت و تمایزی برقرار نمیکند، مواجهایم. چنانچه شاهد هستیم، کودکان به راحتی و با کمترین نگرانیای میتوانند در حالی که مشغول خوردن غذای خود هستند با قاشق و یا حتی نخود فرنگیهای غذای خود و یا هر چیزی که در دسترسشان باشد، بازی کنند. به نظر میرسد، سبک زندگی انسان قرون وسطایی تا حد زیادی این چنین بوده: بیبهره از تقسیمِ اجتماعیِ «فضا ـ مکان»؛ رویکردی برآمده از اقتدار کلیسای کاتولیکی که به صورت امری کلی، خود را محور مرگ و زندگیِ جماعت مسیحی کرده است. به طوریکه از ظاهر اعمال و کردار مختلف مردم آن زمان در صحن کلیسا (به منزله قلمرو عمومی)، از دیدِ انسان امروزی چنین به نظر میرسد که در آن ایام، مردم از قوۀ تمیزِ انسان امروزی، بین مکانها، زمانها و فضاهای اجتماعی بیبهره بوده اند.. ؛ وضعیتی که امروزه آنرا در تقسیمات کارکردی و یا کاربری جای میدهیم. حال آنکه در آن ایام با قلمرو عمومیِ کلیسای کاتولیکی مواجهایم که از آزادیِ اجتماعیِ فضایی ـ مکانی برخوردار بوده است… ؛ حرکت سیال از وضعیتی به وضعیتی دیگر؛ چیزی که ظاهراً برای گستردگی فضای زندگیشان، امری واجب و ضروری به شمار میآمده. به طوری که باعث میشده، رابطۀ تنگاتنگ بین مرگ و زندگی به نفع زندگی تلقی شود. زیرا آشنایی و حضور مرگ در زندگی، سبب شده بود مرز بین موقعیتهای مختلف زندگی با موقعیت و فضای مرگ اگر نگوییم بیاهمیت، حداقل کمرنگ جلوه کند. آن هم به این دلیل ساده که نه تنها مرگ در زندگی حضور داشت، بلکه این حضور کمترین تصرفی در زندگی و جریان آن نمیکرده است.
اما بالاخره روزی فرا میرسد که این بیاعتناییِ تقدیرگرا نسبت به مرگ، به تدریج کمرنگ شود. به گزارش آریس، هر چند در قرون پانزده و شانزده، وحشت از مرگ، هنوز همگانی نبود، اما در اذهان فرهیخته این واکنش دیده میشود؛ آن هم در رابطه با تجزیۀ جسد و تعفن ناشی از آن. به بیانی اکنون آنچه مرگ را دردناک و غمانگیز میکند، «فساد بدن» است.
(ادامه دارد …. )
