انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گونه‌شناسی نظریه‌های اجتماعی ریسک و خطرات محیطی

ریسک در چند دهه ی اخیر از انحصار دانش تخصصیِ علوم پایه و مهندسی (علوم فیزیکی) که فقط با ابزارهای فنی تخمین زده می شود، خارج گردیده و پا به عرصه علوم اجتماعی نهاده است. به بیانی صرف نظر از رویکرد دانش تخصصیِ علوم فیزیکی و فنی (علوم اثباتی) که تنها از منظر ارزیابی محاسباتی و عدم قطعیت های خارجی و عینی به موضوع ریسک می نگرند، از اواخر قرن بیستم میلادی به این سو با گسترش عدم قطعیت های ناشناخته و آشکار شدن خطرات اکولوژیک و بحران های محیط زیستی ناشی از صنعتی شدن و پیامدهای مخرب آن ها، نظریه پردازی درباره ریسک و بحران های اکولوژیک، مورد توجه علوم اجتماعی قرار گرفت. در این مقاله اهمّ نظریه های علوم اجتماعی و رفتاری درحوزۀ ریسک و خطرات محیطی با تأکید بر محیط زیست مورد بررسی قرار می گیرد و یک گونه شناسی از آن ها برحسب پارادایم، روش، ابزارهای مفهومی، تعریف ریسک و راهکارهای مواجهه با مخاطرات محیطی ارائه می شود.

روان شناسی ادراکی ریسک
روان شناسی ادراکی ریسک ابتدا توسط اسلوویک (۱۹۸۲،۱۹۷۹) در سطح روانسنجی شناختیِ اثباتی مطرح شد و در مراحل توسعه، روان سنجی احساسیِ اثباتی به آن افزوده گردید. در روان سنجی شناختیِ ریسک، ادراک فرد از زوایای مختلف مورد ارزیابی قرار می گیرد. متغیرهایی مانند احتمال خطر ادراک شده، شدت خطر و پیامدهای ادراک شده، قابلیت کنترل ادراک شده در مقابل خطر، خود توانایی ادراک شده (کارآمدی ادراک شده) در مواجهه با خطر، خوش بینی نسبی ادراک شده (خطر برای من پیش نمی آید) مورد سنجش و بررسی کمّی قرار می گیرد و روابط بین آن ها به آزمون تجربی و همبستگی گذاشته می شود (عسگری زاده و همکاران، ۱۳۹۶ ؛ دنی، ۱۳۹۳). در روان سنجی شناختی ریسک از آزمون های فرافکن، ابزار پرسشنامه و آزمون های نمایش دانش و مهارت استفاده می کند (بریکول، ۱۳۹۳ : ۴۵). در این رویکرد ریسک عبارت است از قضاوت ذهنی و ارزیابی عقلی فرد از احتمال، شدت و پیامدهای ادراک شده خطرات رو به آینده که با ابزارهای تجربی به ویژه پرسشنامه قابل اندازه گیری و با فنون آماری قابل محاسبه است (دنی، ۱۳۹۳: ۲۳- ۱۶ ؛ بریکول، ۱۳۹۳: ۴۲ ؛ عسگری زاده و همکاران، ۱۳۹۶ : ۵۸).
دنی (۱۳۹۳: ۱۵) و بریکول (۱۳۹۳) از قول اسلوویک و دیگر توسعه دهندگان روانشناسی ادراکی ریسک گزارش می دهند که نیاز به تخمین روان سنجی فردی ریسک ها جهت به کارگیری در تصمیم گیری های مدیریت بحران ها و فوریت ها و فعالیت های نهادهای سیاستی ریسک مانند تدوین و اجرای برنامه های ارتقای دانش و مهارت های مقابله با خطر، خودکارآمدی فردی، مخابره ریسک و تعاملات رسانه ای و بهبود فرهنگ ایمنی ضروری و لازم است.
در تکمیل روان سنجی شناختیِ ریسک، سنجش توأمان آن با روان سنجی احساسیِ ریسک مورد توجه قرار گرفت. در رویکرد روان سنجی احساسی، عناصر عاطفی بر عناصر شناختی ریسک تأثیر می گذارد و حتی ممکن است مانع شناخت و عکس العمل شناختی و تصمیم گیری فرد در مقابل تهدید شود. ریسک به صورت احساس، عکس العملی سریع و غریزی به خطر تعریف شده است (بریکول، ۱۳۹۳، به نقل از اسلوویک و همکاران، ۲۰۰۰). فینوکان و همکاران (۲۰۰۰) بیان می کنند در تمام ادراکات، اندکی عاطفه و احساس در میان است. اشیاء و وقایع در افراد درجات مختلفی از معانی عاطفی و احساسی به همراه دارند. افراد در فرآیند ارزیابی به مجموعۀ عاطفی و نظام احساسیِ خویش شامل بر چسب های مثبت و منفی نسبت داده شده به اشیاء چه آگاهانه و چه ناآگاهانه رجوع می کنند (بریکول، ۱۳۹۳، به نقل از فینوکان). علاقه داشتن و عشق، بی علاقه بودن و متنفر بودن از چیزها و یا جاذبه یا دافعه داشتن به آن ها بر کم و کیف قضاوت و ادراک اطلاعات اثر می گذارد. در وضعیت احساسی، فرد قضاوت و عکس العمل عاطفیِ قوی نسبت به خطر و وقایع دارد. این وضعیت می تواند بیش از آموخته ها در ادراک ریسک نقش ایفاء کند. وضعیت های احساسی متغیرهایی چون نگرانی، احساس پشیمانی و ندامت، ترس، عصبانیت، غضب، دهشت و وحشت و ترس را در بر می گیرد که بر ریسک ادراک شده اثر می گذارند. به طور مثال ترس، ریسک ادراک شده را بالا می برد، اما خشم، ریسک ادراک شده را پایین می آورد (بریکول، ۱۳۹۳، به نقل از اسلوویک،۱۹۹۶؛ بارون و همکاران۲۰۰۰ ؛ ریچارد و همکاران، ۱۹۹۶؛ لرنر و کلنتر ، ۲۰۰۰ ؛ گلاس ،۲۰۰۱).

نظریه اجتماعی سبز (واقع گرایی زیست محیطی )
نظریه اجتماعی سبز به وسیله پیتر دیکنز (۱۹۹۲) مطرح شد. او از صاحب نظران بنام حوزه جامعه شناسی محیط زیست و مخاطرات زیست محیطی محسوب می شود که تئوری خود را بر پایه واقع گرایی انتقادی قرار داده است (اروین ، ۱۳۹۳: ۳۰). دیکنز از شیوه تحلیل دیالکتیکی و ماتریالیسم تاریخی مارکس و انگلس به منظور بررسی رابطه جامعه و طبیعت الهام گرفته است. از نظر دیکنز طبیعت با بدن انسان پیوسته است و نمی توان طبیعت را جدای از انسان ها تلقی کرد (همان: ۴۴-۴۳). در این دیدگاه بر پایان دو گانگی بین انسان و طبیعت تأکید می شود. محیط اجتماعی قلمرو جدا از محیط طبیعی نیست و این دو به هم متصل هستند.
در پیش فرض واقع گرایی انتقادی، طبیعت وجود دارد و هستی اش عینی و مستقل است، همان طور که جامعه وجود دارد و هستی اش عینی و مستقل است. جامعه انسانی و طبیعت با این که پتانسیل های عینیِ مستقل دارند، اما به طور واقعی در رابطه دیالکتیکی و متقابل هستند و بر هم تأثیر می گذارند (همان: ۴۳) به بیان دیگر جوامع انسانی بخشی از محیط زیست طبیعی هستند و هر دو باید در کنار هم در نظر گرفته شوند (ساتن، ۱۳۹۳: ۶۵). انسان وقتی تغییری در محیط زیست ایجاد می کند، محیط زیست هم به نوبه خود بر انسان و جامعه اثر می گذارد. طبیعت را همواره انسان ها تغییر می دهند و در این فرآیند انسان ها نیز تغییر می کنند. در واقع «تغییر طبیعت تغییر خود ماست» (صالحی و پازوکی نژاد، ۱۳۹۶ : ۳۷ ، به نقل از دیکنز).
از نظر واقع گرایی انتقادی، مسائل و خطرات زیست محیطی مانند تغییرات اقلیمی، آلودگی آب و هوا و مخاطرات غذایی کاملاً عینی و واقعی هستند و وظیفه جامعه شناسی، تبیین علل اجتماعی بحران ها و مخاطرات محیطی است (همان: ۳۶). در واقع گرایی انتقادی، جامعه شناسی باید به دنبال شناسایی ساختارهای جامعه شناختی بلند مدت و سازوکارهای علّی درون جامعه و ریشه های اجتماعیِ پسِ پشتِ شواهد ظاهری و فنی خطرات محیطی باشد. به بیان دیگر خطرات و ریسک های محیطی به معنای احتمال وقوع خطرات و قدرت صدمه زدنشان به طور واقعی وجود دارند و می توان از یک سو آن ها را با بهره گیری از علوم طبیعی و روش ها و فنونی که عرضه می کنند، مورد اثبات و شناسایی تجربی قرار داد و مکانیزم ها، ساختارها و علل طبیعی شان را روشن کرد و از سوی دیگر در پی کشف ساختارهای عمیق و نهفته جامعه و سازوکارهای علّی اجتماعیِ ایجاد کننده خطرات زیست محیطی برآمد (اروین، ۱۳۹۳: ۴۵). واقع گرایی انتقادی یک روش تحقیق علمی است که علوم اجتماعی و علوم طبیعی را از یکدیگر جدا نمی بیند و شواهد علمیِ طبیعی و اجتماعی را در کنار هم می گذارد. این روش با گذر کردن از لایه ی سطحی شواهد عینی به سوی لایه های هر چه زیرین و عمیق تر جامعه و طبیعت، کند وکاو کرده تا به کشف علل و اسباب جامعه شناختیِ ایجاد کننده مشکلات و خطرات زیست محیطی دست پیدا کند (ساتن، ۱۳۹۳: ۶۵). علل و اسبابی که برآمد نیروهای طبیعی- اجتماعی اند. از این رو واقع گرایی انتقادی از اثبات گرایی و تجربه گرایی خام گذر کرده و با اتخاذ رهیافت پس کاوی و روش دیالکتیکی، در صدد شناخت عوامل و سازوکارهای پنهان و واقعیِ (اجتماعی- طبیعی) موجد مخاطرات و ریسک های محیطی بر می آید.
در نظریه اجتماعی سبز (واقع گرایی انتقادیِ زیست محیطی)، تحلیل بوم شناختی بر محور زیست محیطیِ انسان گرا- طبیعت مدار می چرخد. این تحلیل با الهام از فراخوان جامعه شناسان امریکایی به نام های کتون و دانلپ با عنوان به سوی«پارادایم بوم شناختی جدید » و با نقد بوم شناسی انسانیِ مکتب شیکاگو، نظریه بوم شناختی نوین خویش را بر پا کرده به طوری که چشم انداز نوینی را در پیوند بوم شناسی انسانی و بوم شناسی طبیعت ارائه می کند (اروین، ۱۳۹۳: ۴۴-۴۱ ؛ بری، ۱۳۸۰). در رویکرد بوم شناسی نوین که زیست بوم گرایان سبز و رادیکال در زمره آن هستند، شکافی بین جامعه و زیست بوم وجود ندارد. بشر از قوانین طبیعی حاکم بر سایر موجودات مبرا نیست. انسان و جامعه انسانی را نباید استثنایی انگاشت که از موجودات دیگر متفاوت و از محدودیت های طبیعت معاف است و هرچه بخواهد برطبیعت و محیط زیست روا دارد، ولی از پیامدهای آن در امان نباشد (اروین، ۱۳۹۳: ۴۵-۴۲). بهره برداری بی ملاحظه از طبیعت و تخریب آن و هم چنین دستکاری طبیعت به طور واقعی مخاطراتی را بر انسان و طبیعت تحمیل کرده و موجودیت آدمی را به مخاطره افکنده است. بنابر این انسان باید بر محدودیت های طبیعت و خطراتی که بر خود و محیط زیست خویش وارد می کند به طور واقعی واقف گردد (ساتن ،۱۳۹۳: ۷۱-۶۵).
واقع گرایی انتقادیِ زیست محیطی طیف وسیعی را در برمی گیرد که در پارادایم بوم شناختی جدید جای دارند. یکی از شاخه های آن اکومارکسیسم است. از دیدگاه اکومارکسیسم ریشه مسائل و خطرات زیست محیطی در نظام سرمایه داری نهفته است. سازو کارهای آکنده از بهره کشی بی حد و حصر از منابع طبیعی در نظام سرمایه داری وجود دارد که با هدف به حداکثر رسانی سود صورت می گیرد. در رشد بحران و تخریب زیست بوم نه تنها سرمایه داران بلکه دولت ها نیز نقش دارند. سلطه انواع سرمایه داری (خصوصی و دولتی) بر طبیعت و کالای رایگان دیدنِ طبیعت منجر به نوعی تولید کسب و کارانه شده که به واسطه سود و ایجاد نیازهای کاذب، جامعه و افراد بشری را دچار بیگانگی از اکوسیستم کرده است و در نتیجه هم بر طبیعت و هم بر حیات جامعه آسیب های فراوان وارد کرده است که پیامدهای منفی آن مانند تغییرات اقلیمی و آلودگی محیط زیست هر دم نمایان تر می شود (هانیگان، ۱۳۹۳: ۲۱ ؛ صالحی و پازوکی نژاد، ۱۳۹۶: ۵۱-۴۸). سرمایه داری علاوه بر این که رابطه انسان با کارش را دچار بیگانگی کرده بلکه موجبات بهم ریختن رابطه متعادل انسان و طبیعت شده به طوری که نوع بشر پیوند ارگانیک اش را با طبیعت از دست داده و با زیست بوم بیگانه شده است. فاستر به عنوان یک اکومارکسیسم مفهوم شکاف سوخت و سازانه بین انسان و طبیعت را از مارکس وام می گیرد تا نشان دهد مارکس به موضوع بحران زیست بوم و بیگانگی بین آدمی با محیط زیست توجه کرده است و امروز هم این عدم تعادل با گستردگی بیشتری تداوم دارد و منجر به تخریب فاجعه بار محیط زیست شده است (فاستر، ۱۳۸۲: ۲۹۲-۲۸۳).
اکو مارکسیست ها با این که به رابطه ی هماهنگ و متعادل بین انسان و طبیعت پای می فشارند، اما بر سنت انسان گرایانه مارکس پایبند هستند. طبیعت ارزشمند است ولی به خودی خود ارزش ذاتی ندارد، ارزشمندی طبیعت در پرتو انسان محوری اهمیت پیدا می کند (صادقی و پازوکی نژاد، ۱۳۹۶: ۴۹).
به نظر اکومارکسیست ها و سوسیالیست های زیست محیطی تخریب محیط زیست با استثمار طبقاتی و نابرابری های اجتماعی در پیوند است. مرفه ها از منابع مصرف می کنند، تا موقعیت ممتاز خود را حفظ کنند و تهی دستان منابع را مصرف می کنند تا وضعیت خود را در قبال مرفه ها بهبود بخشند. بدین ترتیب منابع انرژی، طبیعی و زیست محیطی در معرض نابودی قرار می گیرند که به دنبال آن جوامع انسانی در معرض نابودی و انقراض قرار خواهند گرفت (فیتزپتریک ، ۱۳۸۳: ۳۷۲-۳۷۱). راه حلی که اکومارکسیسم و سوسیالیست های زیست محیطی پیش پای جوامع می گذارند، حرکت به سوی عاقلانه شدن تولید و مصرف از طریق ایجاد یک نظام مالکیت عمومی و برنامه ریزی مشارکتی در سطوح محلی و منطقه ای و جهانی است (همان: ۳۷۳). جامعۀ زیست بوم گرایی که در آن جامعه با آگاهی و مسئولیت همگانی سازمان دهی شده باشد و بین نیازهای انسانی و طبیعت، هماهنگی و توازن برقرار کند و تولید نه برای کسب سود و ارزش مبادله بلکه برای بازیافتن ارزش مصرف در پیوند با حفظ محیط زیست صورت گیرد. جامعۀ زیست بوم گرا و شیوه تولیدی که براساس رابطه سرمایه و کار صورت نگیرد و کار دستمزدی در آن لغو گردیده و زندگی کالایی رخت بندد و تولید کنندگان با فعالیت مشارکتی خویش به تعادل سوخت و سازانه بین خود و طبیعت واقف باشند و بر اساس آن تولید و مصرف نمایند (رزاقی و رفیقی نمین، ۱۳۸۶: ۴۹).

نظریه فرهنگی ریسک
مری داگلاس انسان شناس اجتماعی اهل بریتانیا و ارون ویلداوسکی دانشمند علوم سیاسی امریکایی مطرح کردند که چرا مردم برخی از خطرات را با اهمیت تلقی می کنند و برخی دیگر را نادیده می گیرند؟ آن ها پاسخ را در متن فرهنگ پی گیری می کنند و از منظر فرهنگ به ریسک و خطر می نگرند (هانیگان، ۱۳۹۳: ۲۲۶). به نظر آنان ریسک ماهیت عینی و قابل سنجش ندارد، بلکه آنچه در یک اجتماع بشری، مخاطره آمیز است که از دید آن اجتماع خطر محسوب شود. اجتماعات بشری برای دفاع از خود و برای دفاع از طریقه زندگی خود بر می گزینند که از چه چیزهایی بهراسند و با این شیوه به انتظام اجتماعی و فرهنگی خود قوام می بخشند. مردم هر اجتماع انسانی نگران خطراتی هستند که ترتیبات ارزشمند اجتماعی و فرهنگی شان را تهدید کند. ریسک، یک خُرده نظام درکلان سیستم فرهنگی است. ادراک از ریسک ریشه در بن مایه های فرهنگی هر جامعه و یا هر اجتماع بشری دارد (بریکول، ۱۳۹۳: ۱۱۷-۱۱۶؛ دنی، ۱۳۹۳: ۲۷). بنابر این ریسک در زمان و مکان های اجتماعی به صور فرهنگی ساخته می شود و اولویت های ریسک بستگی به نوع فرهنگی دارد که مردم در آن زندگی می کنند.
داگلاس مطالعات خود را به جوامع ابتدایی محدود نکرد و به انسان شناسی صنعتی و مدرن روی آورد. او در جوامع مدرن به همراه ویلداوسکی با استفاده از مفاهیم «شبکه» و «گروه» گونه های ادراکی ریسک را در قالب چهار الگوی فرهنگی شناسایی کرد. این الگوها عبارت است از فردگرا، تقدیرگرا، سلسله مراتبی و مساوات طلب (هانیگان، ۱۳۹۳: ۲۲۷-۲۲۶). فردگرایان به حقوق بازار اهمیت می دهند؛ به طوری که افراد ریسک را یک فرصت می دانند و نسبت به آن خوش بین هستند و دغدغه آن ها حول نوسان قیمت ها در بازار می چرخد. تقدیرگرایان اهل ریسک نیستند، اما متوجه هستند در معرض ریسک قرار دارند و به آن تسلیم می شوند. افراد سلسله مراتب گرا به فن آوری روی خوش نشان می دهند و متخصصان ریسک را ارجح و صاحب صلاحیت می دانند، به طوری که باور دارند متخصصان، ایمنی آن ها را تضمین خواهند کرد. آن ها نگران بهم ریختن نظم سلسله مراتبیِ متصور هستند. مساوات طلبان به فن آوری مضنون هستند و براین نظراند که رشد اقتصادی افسار گسیخته به مخاطرات زیست محیطی می انجامد. از دید مساوات طلبان ، فن آوری بخشی از ماشین حفظ نابرابری است که به جامعه و محیط زیست آسیب می رساند (بریکول، ۱۳۹۳: ۱۱۸).
داگلاس و ویلداوسکی نتیجه می گیرند که مخاطرات بیشتر از طریق روابط فرهنگی و اجتماعی شکل می گیرند و کمتر بر اساس شواهد علمی و برآورد فنیِ احتمال وقوع خطر قرار دارند و بنابر این هیچ یک از تعاریف ریسک فی نفسه درست نیستند، بلکه همگی سوگیرانه اند. به نظر آنان لنزهای قدرتمند فرهنگی خطراتی را برجسته می کنند و خطراتی را کم تر جلوه می دهند و یا خطری را تصور نمی کنند و لذا ادعای واقعیتِ خطر را انکار می کنند و بدین ترتیب به سوی نسبی گرایی مطلق و نسبیت فرهنگی در فهم خطر گرایش دارند (هانیگان، ۱۳۹۳ : ۲۲۹-۲۲۷).

برساخت گرایی اجتماعیِ ریسک
جان هانیگان از طرفداران نظریه برساخت گرایی اجتماعیِ ریسک و خطرات زیست محیطی است. برساخت گرایان بر این نظراند که مشکلات زیست محیطی به صورت اجتماعی در میان ذهنیت افراد جامعه ایجاد و ساخته می شوند. این فرآیند ساخت یابی در جوامع مختلف به صور متفاوتی تفسیر شده و تجلی می یابد (ساتن، ۱۳۹۳ : ۵۶). به نظر برساخت گرایان، انسان ها به جهان و طبیعت معنا می بخشند و جهان بدون بشر و تفاسیر آدمیان بی معناست. خطرات و مشکلات زیست محیطی و ادراکشان نیز حاصل فرآیند پویایی، تعریف و مشروع سازی اجتماعی است. در این دیدگاه هیچ ادعایی در باب خطرات محیط زیستی بر ادعای دیگر، امتیاز و برتری ندارد. به طوری که همه دعاوی خطر از مشروعیت برخوردار هستند (هانیگان، ۱۳۹۳: ۷۱-۶۶).
این طرز تلقی نوعی پساساختارگرایی است به وجهی که خطرات زیست محیطی چیزی جز بازی های زبانی نیست. از نظر برساخت گرایان به جای یک واقعیت عینی ساده، گستره ای از معانی و تفاسیر اجتماعی در باب خطرات محیطی وجود دارد. لذا خطرات زیست محیطی را نمی توان جدای از تفاسیر اجتماعی و کشمکش ها و ادراکات فرهنگی مورد بررسی قرار داد. بر اساس پذیرش تفاسیر متکثر، در برخی افراد انواعی از خطرات اهمیت فوری و فوتی می یابند و همان خطرات نزد برخی دیگر بی اهمیت تلقی می شوند (اروین، ۱۳۹۳: ۵۰- ۴۰). از این منظر، خطرات و ادراک ریسک به طور واقعی وجود ندارد و ادعای دانش در این مورد پوچ است. ریسک های محیط زیستی برحسب نظام های معانی متفاوت در جامعه و تفاسیر انواع خُرده فرهنگ های رقیب و از دل کشمش های بین الذهانی، ساخته و پرداخته می شود. از این رو برساخت گرایانِ ریسک بر نسبیت گرایی شناختی-معرفتی تأکید دارند (همان: ۲۲۲).
آنارشیست های زیست محیطی شاخه ای از برساخت گرایان اجتماعیِ ریسک هستند. آن ها دست رد هم بر سینه بازار و هم بر سینه دولت می زنند. آن ها تکیه کردن بر بازار یا دولت را بیهوده می انگارند و به جای این دو از جامعه غیر متمرکز و سازمان های اشتراکی و دمکراسی سبز و مشارکت از پایین برای حفظ جامعه و محیط زیست دفاع می کنند. جامعه ای که بر اقدامات تعاونیِ مساوات طلبانه و خودمختار استوار است (فیتزپتریک، ۱۳۸۳ : ۳۷۱). بوم شناسان ژرف را می توان شاخۀ دیگری از برساخت گرایان ریسک محسوب کرد. بوم شناسان ژرف برای طبیعت ارزش ذاتی قائلند، از منظر آنان طبیعت به خودی خود ارزشمند است، هرچند تفاسیر متعدد از مشکلات و خطرات زیست محیطی وجود داشته باشد. آن ها شاخه ای از برساخت گرایان سبز به شمار می روند که بر مسئولیت پذیری فردی جهت حفاظت از محیط زیست و زیست گاه کره زمین و بقاء و نگهداشت آن تأکید دارند. آنان برای کاهش مخاطرات و بحران های زیست محیطی و پایداری محیط زیست بر تغییر سبک زندگی شخصی اصرار می ورزند. بوم گرایان ژرف فعالیت هایشان را تنها محدود به چانه زنی و مذاکره با نظام سیاسی رسمی و دولت محدود نمی کنند، بلکه تغییر در فرهنگ و شیوه زندگی جوامع را راهکاری مناسب برای حفظ محیط زیست و تداوم بقای گونه های جانوری و گیاهی تشخیص داده و در این راستا کوشش می کنند (ساتن، ۱۳۹۳: ۲۰۵).

نظریه جامعه ریسک
اولریش بِک جامعه امروز را جامعه ای خطر خیز (جامعه ریسک) می بیند که در معرض خطر قرار داشتنِ پنهان و آشکار، به مسئله و محور اساسی آن تبدیل شده است. جامعه ای که از مدرنیته ی اول (صنعتی شدن کلاسیک) پا به عرصه ی مدرنیته دوم (مدرنیته بازتابی و بازاندیشانه ) گذاشته است. مدرنیته اول، مدرنیته ای در سطح ملی و چالش هایش بر سر توزیع ثروت بود، اما مدرنیته دوم، مدرنیته ای جهان وطن و چالش هایش بر سر توزیع خطر است (هانیگان، ۱۳۹۳ : ۵۰-۴۹). مدرنیته دوم با این که محصول و پیامد مدرنیته اول است، اما خود نشان دهنده مدرنیته ای عمیق تر و واجد خصلت های متمایزی مانند ریسک های بشر ساختۀ پیدا و ناپیدا، وقوع فجایع ناشی از ریسک های انسان ساخت، تشدید فردگرایی، قطعیت های متناقض علمی و بازتابی شدن عرصه های زندگی اجتماعی و فردی است (بِک، ۱۳۸۸ : ۴۲-۸).
به نظر بِک فرآیند صنعتی شدن، پیشرفت های علمی- فنیِ شتابان و عقلانیت ابزاری فزاینده در دو قرن اخیر، عوارض و نتایج غیر منتظره و ناگواری به همراه داشته است که در چند دهه اخیر اثرات آن را می توان در خطرات آشکار شده متعدد زیست محیطی مانند پیامدهای ناگوار ناشی از تغییرات اقلیمی و آلودگی ها به عیان مشاهده کرد (کسلر ،۳۶۲:۱۳۹۴). از دید بِک ظهور عدم قطعیت ها و ریسک های ناشناختۀ بشر ساخته و آشکار شدن شان به شکل فاجعه های روز افزون و دست و پنجه نرم کردن با آن ها به نیروی مسلط جامعه ی متأخر (مدرنیته متأخر ) مبدل شده است. ریسک هایی که احتمال به وقوع پیوست شان از دسترس آگاهی، ادراک، پیش بینی پذیری و کنترل می گریزند (بِک،۱۳۹۷ : ۵۰). ورود به عصر جامعۀ آکنده از ریسک، تنها بازنمای ناآگاهی و خطرات ناشناخته نیست، بلکه تلاش و حرکت جوامع مدرن به سوی بازاندیشی نسبت به عملکرد و فعالیت های انسان ساخت و تردید نسبت به قطعیت های علمی است که منجر به پیامدهای ناخواستۀ هر دم فاجعه باری مانند فجایع محیط زیست شده است. به طوری که این جوامع سعی دارند با خود انتقادی و اقدامات عملی، ریسک ها را به کنترل و مهار مجدد در آورند (یوسفوند و مرادی نژاد، ۱۳۹۷: ۷۳-۷۱). آگاهیِ بازاندیشانه ای که مردمان هر آینه به این ادراک می رسند که در جامعه ای مخاطره آمیز زندگی می کنند و لازم است در مقابل خطرات پیش رو هوشیار بوده و مدام دست به اقداماتی مسئولانه و بازنگرانه ای بزنند. بنابر این جامعه ریسک با مفاهیم مدرن سازی بازاندیشانه و فرهنگ بازاندیشانه گره خورده است (بِک،۱۳۹۷: ۳۳-۳۱) به طوری که ریسک را می توان روشی نظام مند در برخورد با خطرها و ناامنی تعریف کرد که در اثر مدرن سازی تولید شده است و با بازاندیشی امکان باز شناخت و کنترل آن فراهم می شود (همان: ۴۸). بدین سان از دید بِک، ریسک ها از یک سو شامل عدم قطعیت هایی می شود که احتمال وقوعشان از چنگ انتظار و ادراک می گریزند و از سوی دیگر تلاش می شود آن ها را به انتظار و تصور باز اندیشانه و بازنگرانه در آورند و در جهت کنترل و حداقل رساندن صدمات اقدام فعال صورت گیرد (صادقی و پازوکی نژاد، ۱۳۹۶ : ۵۸- ۵۷ به نقل از کوران). به وجهی که در جامعه ریسک و فرهنگ باز اندیشانه، افراد و نهادهای اجتماعی کوشش می کنند تا آگاهی اجتماعی از آینده نسبت به شرایط اجتماعی پیشی گرفته و بر آن تقدم پیدا کند. این رهیافت سبب می شود به طور مداوم، آینده و دور اندیشی تشدید شود و در اذهان و کنش های آدمی به اسلوب زندگی در آید. به طوری که دیگر این شرایط اجتماعی نیست که شعور اجتماعی را تعیین می کند، بلکه این شعور اجتماعی است که تعیین کننده شرایط اجتماعی است. اگر مدرنیته صنعتی یک جسم بود و برخرد ابزاری معطوف بود، مدرنیته دوم (مدرنیته بازاندیشانه) هم جسم و هم جان در هم تنیده است و خرد ابزاری و خرد مفاهمه ای را در آغوش هم دارد.
با این حال در عصر جامعه ریسک و عدم قطعیت های بشر ساخته و پیامدهای ناخواسته و پنهان هر چقدر هم سعی می شود که خطرات را به ادراک در آورده و احتمال وقوعشان را پیش بینی کنیم، باز هم خطراتی ناشناخته ای هستند که از دسترس شناخت ما دور هستند و نمی توانیم آن ها را کنترل کنیم. بدین ترتیب عصر مخاطره و مدرنیزاسیون بازتابی صرفاً مشتمل بر آگاهی (دانش) بیشتر نیست، بلکه عصر ناآگاهی و عدم قطعیت های ناشناختۀ افزون تری است که حاصل صنعتی شدن و دانش و فن آوری است. عصری که دانستن و ندانستن، دانش بیشتر و ناآگاهی بیشتر در هم آمیخته می شوند و ماهیت جامعه خطر و مدرنیته بازتابی را سازمان می دهند (بِک، ۱۳۸۸: ۱۷۵). امروز وارد عصر بازنمایی ناآگاهی شده ایم که مشتمل بر ناآگاهی ناشناخته (این که نمی دانیم که نمی دانیم) و ناآگاهی شناخته شده (ناآگاهی اندیشیده، این که می دانیم که نمی دانیم) است (همان:۱۹۶-۱۹۴).
در مدرنیته بازاندیشانه (بِک، ۱۹۹۶)، خِرَد محاسباتیِ علمی نفی نمی شود، بلکه خِرَد علمی (دعاوی دانش) با خِرَد اجتماعی (خِرَد مردمی)، تعاملی سازنده یافته و در جهت بازسازی رابطه انسان و طبیعت قرار می گیرند. عقلانیتی متکثر که با بازاندیشی و اتخاذ کنُش معطوف به ریسک، امکان ادراک و مهار خطرات ناپیدا و عدم قطعیت های ناشناخته را فراهم می آوَرد. هرچند که مدام ریسک هایی برساخت می شوند که به حوزه ادراکی ما وارد نمی شوند. بدین سان آگاهی (توانایی در شناختن و تمایل به شناختن) و ناآگاهی (ناتوانی در شناختن و عدم تمایل به شناختن) از خطرات پیش رو بخشی جدایی ناپذیر مدرنیته متأخر هستند (بِک، ۱۳۸۸ : ۱۹۳-۱۸۴).
برخی از صاحبنظران مانند لاپتون ، نظریه بِک (جامعه ریسک) را در توصیف و تبیین مخاطرات بشر ساخته، رویکردی واقع گرا (رئالیستی) دانسته که در آن فرآیندهای فرهنگی و اجتماعی میانجی فهم و ادراک ریسک ها قرار می گیرند (لاپتون، ۱۳۸۰ : ۲۹۵- ۲۹۴). برداشتی عینی و در عین حال برداشتی بین الذهانی نسبت به خطرات انسانْ ساخت، که از یک سو از عینیت محض (واقعیت گرایی خام) به سبب لحاظ نکردن تفاسیر فرهنگی فاصله می گیرد، اما آن را یکسره مردود نمی شمارد و از سوی دیگر از ذهنیت محض (برساخت گرایی سخت یا قوی) نیز به دلیل نسبی گرایی فرهنگی و آنارشیسم معرفت شناختی دوری می جوید، اما الگوهای تفسیری و خِرَد ادراکی مردم و گروه های اجتماعی را در فهم بازاندیشانه و اقدام بازنگرانه نسبت به ریسک ها وارد می کند. رویکردی که آن را برساخت گرایی ضعیف (برساخت گرایی نرم یا بر ساخت گرایی انتفادی ) می دانند (لاپتون، ۱۳۸۰: ۲۹۶-۲۹۵ ؛ بِک،۱۳۹۷: ۱۲۱-۱۱۶). آن جایی که بِک استدلال می کند، ریسک ها «برساخته های اجتماعی هستند که به طور استراتژیک در حوزه عمومی تعریف، لاپوشانی و یا دراماتیزه می شوند و این کار به کمک مواد و مصالح علمی انجام می گیرد» (لاپتون، ۱۳۸۰: ۲۹۵ به نقل از بِک). بِک در جای دیگری به صراحت می گوید: «من می توانم با بهره بردن از واقع گرایی و برساخت گرایی تا جایی که این فرا روایت ها به منظور درک سرشت پیچیده و مبهم مخاطره جامعه در جامعه جهانی ای که در آن زندگی می کنیم مفید باشند، هم واقع گرا و هم برساخت گرا باشم (بِک، ۱۳۸۸ : ۲۰۴). به تعبیری وی را می توان یک برساخت گرایِ واقع گرا (برساخت گرایِ انتقادیِ واقع گرا) تلقی کرد. بِک از یک طرف سیاره زمین را در معرض مخاطرات فزاینده، تشدید یافته و عینی می داند و از طرف دیگر ریسک ها را سازه ای اجتماعی و ادراکی تلقی می کند. بدین ترتیب بِک ریسک ها را هم واقعی می بیند و هم به ادراکات بشری مرتبط می داند. وی سعی در تلفیق واقع گرایی علمی و برساخت گرایی اجتماعیِ ریسک دارد و آن را رویکرد جامعه شناختی می نامد (لاپتون،۱۳۸۰ :۲۹۶). این تلفیق او را در پارادایم واقع گرایی بازاندیشانه جای می دهد که در آن عقلانیت علمی در پیوند و تعامل دائمی با شبکه گفت و گوی بی پایان، سیال و دیالکتیکیِ عقلانیت اجتماعی عام در سطح جهان وطن گرایی (جهان وطنیِ محلی- جهانی) قرار می گیرد (یوسفوند و مرادی نژاد: ۱۳۹۷ :۷۷- ۵۵) و از این طریق با جذب ویژگی های خود انتقادی و بازاندیشی تشدید یافته در جهت ادراک، بازشناسی و کنترل ریسک ها و عدم قطعیت های ناشناخته گام های اثربخش بر می دارد. چیزی که بِک آن را بازاندیشی روش شناسی و خود انتقادی هم در خِرَد علمی و هم در خِرَد اجتماعی نام می نهد (بِک،۱۳۹۷ :۳۳۸). برهم فراخوانیِ دیالکتیکی، گشودگی و گفت و گوی درون و میان خِرَد علمی و خِرَد اجتماعی در جامعه ریسک و ظهور عقلانیت های متکثر، از یک سو خود انگاری علمی را به شک و خضوعی عالمانه سوق می دهد و از سوی دیگر عامه گراییِ خِرَد مردمی را به سوی تفکر و هوشیاری روشمند علمی هدایت می کند و در نهایت در صدد راه حل مشکلاتی است که مدرنیته در رابطه انسان و محیط زیست ایجاد کرده است. بدین معنی مخاطرات را باید هم به صورت واقعی، عینی و اضطراری دید و هم باید دربارۀ آن ها سخن گفت و تفسیرشان کرد (بِک، ۱۳۸۸: ۵۲). بنابر این بِک ضمن گرایش به تفسیر برساخت گرایانه ریسک بر این نظر است که خطرات پیش رو را می توان به لحاظ علمی و تجربی اندازه گیری کرد و از برساخت گرایی خام که در دام نسبیت فرهنگی است، پرهیز کرد.
بِک در حل بحران ها و خطرات زیست محیطی بر مفهوم عقلانیت و آگاهی بوم شناسی تأکید دارد (هانیگان، ۱۳۹۳: ۵۴). از نظر او آگاهی علمی و آگاهی بوم شناسی متفاوت از یکدیگرند. در آگاهی علمی از طبیعت، طبیعت از جامعه متمایز است. در آگاهی علمی از جامعه، جامعه از طبیعت مجزا است. اما در آگاهی بوم شناسی، طبیعت، محیط زیست و زیست بوم در تقابل با امر اجتماعی نیستند. آگاهی بوم شناسی به فراسوی دو گانگی طبیعت و جامعه راه می برد. بدین معنی که طبیعت و جامعه در هم تنیده اند و جزئی از یکدیگر تلقی می شوند. امروز به مرحله ای رسیده ایم که مسائل زیست بومی نه صرفاً مربوط به محیط زیست، بلکه به عنوان مسائلی دیده می شوند که به دنیای اجتماعی پیوند دارند (بِک، ۱۳۸۸: ۴۷- ۴۱). بدین سان در آگاهی و عقلانیت بوم شناسی، جامعه و طبیعت از درون به یکدیگر فرا خوانده می شوند و به یکدیگر تعلق دارند. در عصر مخاطره جهانی، سیاست بوم شناسی و زیست محیطی از انحصار دولت ها، قواعد نظام های سیاسی رسمی و ملی خارج می شود و به اردوگاه شهروندی جهانی- محلی، جنبش های جهان وطنی و کنشگران فراملی کشیده می شود (بِک،۱۹۹۲ ؛ بِک، ۱۳۹۷: ۳۵۷- ۳۵۱). ایجاد و گسترش احزاب و شبکه های بوم شناختیِ جهانی، نوعی سازماندهی جامعه از پایین است که دایره بسته دیوان سالاری دولتی و فن سالاریِ ملی را در هم می شکنند و میدانی را برای گفتگو و کنش مؤثر حول مسائل محیط زیست و خطرات بوم شناختی جهت پیشبرد مدرنیزاسیون بوم شناسیِ بازاندیشانه در سطح جهانی- محلی فراهم می کنند (یوسفوند و مرادی نژاد، ۱۳۹۷ :۵۲- ۴۷).
بِک مفهوم خُرده سیاست را برای نشان دادن گسترش احزاب، تشکل ها و جنبش های محیط زیستی و گفتگوی بوم شناختی جهانی- محلی در عصر مخاطره ی جهانی به کار می برد. در خُرده سیاست، شهروندان جهانی- محلی در قالب سازمان های غیر دولتی همراه با متخصصان و کارشناسان توان خود یادگیری اجتماعی، بحث و گفتگو و بازاندیشی خردمندانه پیدا کرده و با خود سازماندهی و مشارکت فعال به طرح و حل و فصل مسائل و ریسک های بوم شناختی در عرصه عمومی جهانی- محلی می پردازند (بِک،۱۳۸۸: ۷۰-۶۷). این به معنای شکل گیری شهروندان جهانی است، به طوری که افراد در یک شبکه جهانیِ مسئولیت پذیری، تصمیم گیری و ائتلاف های فرا ملی قرار می گیرند و با دمکراسی و سیاست مستقیم شهروندی و فرا پارلمانی در تکاپوی بازاندیشیِ دائمیِ راه های حفظ محیط زیست و کنترل آلودگی های زیست بوم برمی آیند و بر علیه فعالیت های مخرب شرکت ها و دولت ها در سطح جهانی- محلی دست به اقدام می زنند (همان: ۷۵-۷۱).

جامعه مخاطرات تولید شده
گیدنز در پرتو نظریه ی ساخت یابی خود (پیوند بین عاملیت و ساختار) به طرح مدرنیته تشدید یافته (مدرنیته متأخر ) می پردازد. در دنیای مدرنیته متأخر، جوامع مدرن هم در سطح نهادها و هم در سطح کنش های فردی هر چه بیشتر به طرف انحلال سنت و عادات سنتی در حال حرکت هستند. از دید او نهادها و ساختارهای مدرن بر زندگی روزمره تأثیر می گذارند، اما خودشان به نوبه خود به وسیله کنش های افراد شکل می گیرند. ساختارها در جوامع هر چه مدرن تر، فرصت سازتر هستند و به کنش های فردی و جمعی قدرت انتخاب می دهند (لاپتون، ۱۳۸۲: ۳۰۵). از خصایص مدرنیته به ویژه مدرنیته متأخر«از جا کندگی» یعنی جابجایی و «جای گیری مجدد» یعنی استقرار دوباره (تلاقی بیگانه و آشنایی) است.
از منظر گیدنز، ریسک در جوامعی ظهور پیدا می کند که به آینده و تسخیر آن نظر دارد. در مدرنیته اول، ریسک ها صرفاً جنبه محاسباتی و فنی داشته به طوری که عدم قطعیت ها خصلت عینی و خارجی داشتند و قابل شناسایی و ارزیابی کمّی و عددی بودند. در این دوره تنها دانشمندان و متخصصان فنی دست اندرکار دانش ریسک بودند و استانداردهای مقابله با آن را عرضه می کردند. مردم نیز با اطمینان و اعتماد به ارزیابی های آنان می نگریستند و روش ها و تمهیدات کنترلی آنان را می پذیرفتند (گیدنز، ۱۳۹۵: ۵۹-۵۷؛ گیدنز، ۱۳۷۸: ۱۶۱- ۱۶۰). کلیه نظام های بیمه، خدمات درمانی و هم چنین دولت های رفاه اروپایی در زمره ریسک های محاسباتی و عینی قرار داشتند.
در مدرنیته متأخر، بسیاری از عدم قطعیت ها از حوزه محاسبه بیرون آمدند و در حیطه عدم قطعیت های تولید شده قرار می گیرند. گیدنز این ریسک ها را ریسک های برساختی اطلاق می کند که نتیجه فعالیت های صنعتی و فن آوری و محصول دخالت بشر در طبیعت بشر طی دو سده اخیر بوده و منشاء درونی و انسان ساخت دارند. ریسک های تغییرات اقلیمی و گرم شدن فزاینده زمین از جمله این ریسک ها محسوب می شوند (گیدنز، ۱۳۹۵: ۶۰ -۵۸).
به نظر گیدنز، مدرنیته متأخر خصلت بازاندیشی پیدا کرده است. همه چیز در مدرنیته ی متأخر در معرض بازاندیشی تشدید یافته قرار دارد و حس فراگیری از عدم قطعیت ما را در برمی گیرد. (گیدنز، ۱۳۹۵: ۵۲). ساز و کارهای از جا کندگی و جای گیری مجدد از یک طرف برای ما امنیت می آورد و از طرف دیگر«تصور خطر و ناامنی» را هم پدید می آورد. بدین سان مدرنیته متأخر خصلت دو پهلو دارد. از یک سو منطبق با پیشرفت (نیمه روشن مدرنیته) است و از سوی دیگر با ناامنی و خطر (نیمه تاریک مدرنیته) عجین است. به طوری که مثلاً کارخانه تولید برق با انرژی هسته ای نشان از پیشرفت دارد و از سوی دیگر ممکن است زندگی انسان ها را نابود سازد و یا به آن آسیب وارد کند (لاپتون، ۱۳۸۲: ۳۰۶). گیدنز بین مخاطره و بازاندیشی (آگاهی و بازآگاهی) پیوند برقرار می کند. به نظر او بازاندیشی و مخاطره به منزله محور اصلی دگردیسی های جامعه، فرهنگ و سیاست محسوب می شوند. منظور از بازاندیشی، چرخش دانش و اطلاعات است که از طریق رسانه های ارتباطی جمعی در دنیای جهان وطنیِ در حال جهانی شدن بالنده می شود. بازاندیشگی به منزله وسیله ای برای باز نظم دهی و باز تعریف کردن چیستی فعالیت سیاسی عمل می کند. از این نظر تأثیر جهانی شدن در مخاطرات از اهمیت اصلی برخوردار است. فرآیند جهانی شدن، آگاهی ما از مخاطره را از بنیاد متراکم می کند و با این کار بسترهای عملی را به پیامدهای جهانی شدن مبدل می سازد (گیدنز، ۱۹۹۹). در آغاز سده بیست و یکم، دنیای بازاندیشگیِ (آگاهی های گفتمانی و کرداری) متراکم همان دنیای مردمی است که درباره پیامدهای سیاسی کنش انسان، از تخریب جنگل های بارانی تا کارخانه های اسلحه سازی برای نابودی جمعی بازاندیشی می کنند و به ادراک مجدد در می آورند (الیوت و ترنر ،۱۳۹۳: ۵۳۰-۵۲۹).
در مدرنیته متأخر، جامعه به طور بازاندیشانه آگاهی می یابد که خطرات به طور فزاینده به دست بشر ساخته شده است و می بایست به دست بشر به بازآگاهی و نظارت مجدد درآید. مخاطرات از نظر گیدنز بازنمای آگاهی هستند. بنابر این مدرنیته متأخر به منزله فرهنگ ریسک است. جامعه متأخر مدام فرهنگ ریسک را به طور بازاندیشانه تولید می کند. جامعه ای که به طور فزاینده مشغول و نگران آینده است و مفهوم ریسک را تولید می کند و می تواند مخاطرات را بازشناسی کرده و مجدداً به مهار آن ها بپردازد (همان: ۳۰). هر چند که به نظر گیدنز بلاهای مدرن را نمی توانیم به طور کامل مهار کنیم. چون مدرنیته متأخر پیامدهای ناخواسته دارد و دانش مخاطره علی رغم خصلت باز اندیشانه اش، نمی تواند تبعات منفیِ خطرات را به طور قطعی و حتمی پیش بینی و کنترل کند (ریتزر، ۱۳۹۳: ۷۳۹). گیدنز به مانند بِک به وجه ادراکی بودن ریسک و تأثیرات عمیق و گسترده آن بر حیات روزمره آدمیان اهمیت قائل است. به بیانی ریسک ها جنبه ادراکی دارند و زندگی انسان را در دنیای مدرن تحت تاثیر قرار می دهند (قاسمی، ۳۱:۱۳۸۸).
از نظر گیدنز در جامعه متأخر، ریسک های تولید شده (عدم قطعیت های برساختی ) محیط های ریسک بشری هستند که به واسطه تغییرات به وجود آمده در محیط و طبیعت ناشی از پیشرفت دانش و فناوری به وسیله انسان تولید می شوند و می توان آن ها را در سطوح نهادی و فردی با باز اندیشی و تشدید آینده نگری به ادراک، کنترل و نظارت درآورد (گیدنز، ۱۳۷۹: ۵۶). از دید گیدنز بازاندیشی در دو سطح نهادی و فردی، اسلوبی دائمی است که جامعه متأخر فرا راه خود قرار می دهد. مدرنیته متأخر، عصر گرایش هرچه بیشتر به سوی تحقق آینده است. گیدنز در دنیای پُر ریسک، حضور قطعیت های متناقض علمی و سیالیت اعتبار دانش علمی به نقش متحقق ساختن«خود» هم چون پروژه ای باز اندیشانه می نگرد. پروژه ای که به خود باوری و خود تربیت پذیری و فردیت و استقلال فردی تأکید دارد (لاپتون، ۱۳۸۲: ۳۰۹- ۳۰۸).
گیدنز در مقابل کسانی قرار می گیرد که عقلانیت علمی را یکسره رد می کنند. برخی از متفکرین و دغدغه مندان حوزه خطرات محیطی به دلیل وجود ریسک ها و عدم قطعیت هایی که ناشناخته مانده و از دست محاسبه گریز پیدا کرده و اتفاق افتاده اند و پیامدهای ناخواسته ای داشته اند؛ با علم و عقلانیت علمی و محاسبات کمّی مخالفت می ورزند. به نظر گیدنز «چنین رویکردی چندان معقول نیست. هر چه باشد اگر علم و تحلیل علمی و فنی در کار نبود ما حتی از وجود چنین ریسک هایی خبردار نمی شدیم» (گیدنز، ۱۳۹۵: ۶۹). از این رو او بر اعتمادی که نظام های تخصصی می توانند فراهم آورند، تأکید فراوان دارد. در حالی که بِک نگاه به نسبت بدبینانه ای نسبت به عقل تکنولوژیک و فنی در تولید خطرات محیطی و یا پیش بینی و کنترل آن ها دارد، اما گیدنز نگاه خوشبیانه تری را اتخاذ می کند و بر این نظر است که تحلیل های علمی و فنی نقش اساسی درشناخت ریسک ها و خطرات محیطی ایفا می کنند. با این حال بِک و گیدنز بر فرایندهای یادگیری اجتماعی، هم فکری و عقلانیت بازاندیشانه در فهم و ادراک ریسک ها و عدم قطعیت های ناشناخته و ناخواسته و مقابله با فجایع آینده در وجوه نهادی، عمومی و فردی اصرار می ورزند (هانیگان، ۱۳۹۳: ۲۳۰).
گیدنز نیز مانند بِک درباب ریسک رویکرد برساخت گرایی ضعیف را اتخاذ می کند و برساخت گرایی انتقادی (برساخت گرایی بازاندیشانه ) را محور مطالعاتش درباره ریسک قرار می دهد. این که ریسک های محیطی برساخت و تولید اجتماعی هستند و با بازاندیشی و اقدام موثر می توان آن ها را به ادراک و کنترل درآورد (لاپتون، ۱۳۸۲: ۳۱۳). گیدنز در پارادایم برساخت گرایی بازاندیشانه، رهیافتی استهفامی داشته و بر روش هرمنوتیک مضاعف خویش تأکید دارد ( بِک، ۱۳۹۷: ۲۵).
به نظر گیدنز، «گردونه خُرد کننده و بلای مدرنیته» غیر قابل توقف است و لذا باید آن را به کنترل و مهار درآورد. او راه حل را در نوسازی بوم شناسی (مدرنیزاسیون اکولوژیکی) جست و جو می کند (صالحی و پازوکی نژاد، ۱۳۹۶ : ۶۸). در نوسازی اکولوژیکی به جای صنعت زدایی به گسترش فن آوری ها و صنایع سبز و پاک تأکید می شود. طرفداران مدرنیزه کردن اکولوژیکی رشد اقتصادی توأم با تکنولوژی سبز را جهت کاهش خطرات زیست محیطی پیشنهاد می دهند، بدون آن که میزان بهره وری از منابع طبیعی کاهش یابد (ساتن، ۱۳۹۳: ۲۷۱). آنان بر این نظرند که می توان به کمک فن آوری های جدید از جامعه آلوده کننده صنعتی عبور کرده و به جامعه فرا صنعتیِ سبز گام بگذاریم. به نظر آنان سرمایه داری ظرفیت و انعطاف پذیری لازم به سوی سبز شدن را دارد و ساز وکارهای بازار می تواند در خدمت نوسازی اکولوژیکی قرار گیرد. نوگرایان اکولوژیکی به دنبال گسترش و تعمیق سبک زندگی سبز در همه وجوه تولید و مصرف انسانی هستند و رشد سبز را از طریق فن آوری های سبز تبلیغ کرده و اشاعه می دهند (هانیگان،۱۳۹۳: ۶۲-۵۵). گیدنز در نوسازی اکولوژیکی به گسترش فن آوری های سبز و کارایی انرژی از طریق تکنولوژی های بسیار کم مصرف و ترکیب نهادیِ سازوکارهای بازار و اقدامات دولت منطبق با سبک مصرف سبز نظر دارد. او بازگشت به برنامه ریزی و دولت نظاره گر در تنظیم بازار را از طریق قیمت گذاری و مالیات برکربن تجویز می کند. دولت ها از طریق وضع مالیات برکربن و سایر آلاینده ها و وضع مقررات بازار با سوگیری سبز می توانند مردم را به سوی انرژی های تجدید شونده، کارایی انرژی و فن آوری های پاک، مصرف سبز و تغییر سبک زندگی کم مصرف تشویق و هدایت کنند (صادقی و پازوکی نژاد، ۱۳۹۶: ۷۱-۶۴).
گیدنز در باب خطرات تغییرات آب و هوا و گرمایش زمین ناشی از مصرف سوخت های فسیلی و انتشار گازهای گلخانه ای به سه مسئله اشاره می کند. اول این که اکثریت مردم خطراتی را که مربوط به آینده است، واقعی تلقی نمی کنند و آن را نادیده می گیرند. مخاطرات و نتایج تخریبی ناشی از گرمایش زمین در جریان زندگی روزمره ملموس فوری و مشهود نیست و امکان دارد بسیاری از افراد دست روی دست بگذارند و هیچ کار خاصی انجام ندهند. لذا اغلب شهروندان به جای این که تغییرات اقلیمی را مسئله ای مهم بدانند، آن را بی اهمیت تلقی می کنند. بسیاری از مردم قبول دارند که گرمایش زمین جدی است، اما تعداد اندکی می خواهند در نتیجه چنین نگرشی زندگی خود را تغییر دهند. آنچه روان شناسان اجتماعی نادیده گرفتن آینده می نامند. به عبارت دیگر اکثریت مردم نمی توانند آینده را به اندازه حال واقعی ببینند. دوم این که بسیاری از مردم یک پاداش ناچیز کنونی (استفاده از وسیله نقلیه شخصی) را به پاداش بزرگ تر در آینده (عدم استفاده از وسیله نقلیه شخصی برای کاهش گازهای گلخانه ای) ترجیح می دهند، لذا سعی در توجیه رفتار خود دارد. این که اگر به کسی گفته شود روش های اسراف کارانه خود را تغییر دهد، وی همیشه این ادعا را می کند که مسئله هنوز اثبات نشده است. یا دیگری پاسخ دهد تا زمانی که دیگران زندگی خود را تغییر ندهند، من هم کاری انجام نمی دهم. یا بگوید کاری که من برای بهبود گرمایش زمین انجام می دهم، اصلا تأثیری نخواهد داشت. یا دیگری بگوید بالاخره یک وقت این کار را انجام می دهم. یا دیگری بگوید مسئله بزرگ نمایی شده است و آن را کتمان و انکار کند. یا دیگری بگوید تغییرات آب و هوایی اتفاق افتاده است، اما منشاء آن طبیعت است و ربطی به مصرف سوخت های فسیلی ندارد. مسئله سوم این که شکاف و تفاوت بین آنچه مردم می گویند و انجام می دهند، وجود دارد. به طوری که اغلب مردم بر این نظرند که خطرات واقعی هستند، اما در برابر آن کاری نمی توان انجام داد. این همان شکاف بین نگرش و رفتار است که به آن قفل شدگی مردم در رفتارهای عادتی گویند. اکثریت مردم به رفتارهای که منشاء مخاطرات است، عادت کرده اند. بخشی از قفل شدگی رفتار و شکاف بین نگرش و کنش به محدودیت های اقتصادی و نهادی که به مردم تحمیل می شود، مربوط است. به نظر گیدنز قدرت زیاد عادت را در نباید در ایجاد مخاطرات دست کم گرفت. رفتارهایی عادتی می تواند چنان در سوگیری شخصیتی جای گیر شوند که نگرش افراد را تحت الشعاع قرار دهند و مانع از ایجاد کنش های مسئولیت پذیر در مقابل خطرات ناشی از اثر گلخانه ای و گرمایش زمین گردند (گیدنز، ۱۳۹۴ : ۲۶-۲۳).

نتیجه: گونه شناسی نظریه های اجتماعی ریسک و خطرات محیطی
نظریه های ریسک در حوزه علوم اجتماعی و رفتاری طیف وسیعی را در برمی گیرد. در یک سوی طیف نظریه هایی قراردارند که بر پارادایم واقعیت گرایی محض در شناخت ریسک و ادراک آن مبتنی هستند و به روش های کمّی و آزمون های تجربی در توصیف و تبیین آن تأکید می ورزند و در سوی دیگر نظریه هایی هستند که بر پارادایم برساخت گرایی سخت (ذهنیت گرایی محض) استوارند و روش های تفسیری و تفهمی تشدید شده را در فهم ریسک از منظر دنیای ذهنیِ سوژه ها اتخاذ می کنند. در این میان نظریه هایی وجود دارند که سعی در تلفیق پارادایم های واقع گرایی و برساخت گرایی جهت بررسی و شناسایی ابعاد و ویژگی ها ی ریسک و ریسک ادراک شده و علل ایجادی و ایجادی آن داشته و روش های پس کاوی، واقع گرایی انتقادی و برساخت گرایی بازاندیشانه را در کشف و مواجهه با خطرات در پیش می گیرند. در ذیل بر اساس معیارهای پارادایم- مکتب، روش، ابزارهای مفهومی، تعریف ریسک و راهکارهای مقابله با مخاطرات یک طبقه بندی از نظریه های ریسک ارائه می شود.

 

منابع:
– اروین، آلن (۱۳۹۳)، جامعه شناسی و محیط زیست، ترجمه صادق صالحی، چاپ اول، بابلسر: انتشارات دانشگاه مازندران.
– الیوت، آنتونی و ترنر، برایان (۱۳۹۳)، برداشت هایی در نظریه اجتماعی معاصر ،ترجمه فرهنگ ارشاد، چاپ دوم، تهران: جامعه شناسان.
– بری، جان (۱۳۸۰)، محیط زیست و نظریه اجتماعی، ترجمه حسن پوریان و نیره توکلی، چاپ اول، تهران: سازمان حفاظت محیط زیست.
– بریکول، گلینیس. ام (۱۳۹۳)، روان شناسی ریسک، ترجمه پروانه فخیم قاسم زاده و مهتاب صالحی، چاپ اول، تهران: پژوهشکده بیمه.
– بِک، اولریش (۱۳۸۸)، جامعه در مخاطره جهانی، ترجمه محمدرضا مهدی زاده، چاپ اول ، تهران: کویر.
– بِک، اولریش (۱۳۹۷)، جامعه خطر به سوی مدرنیته ای نوین، ترجمه رضا فاضل و مهدی فرهمند نژاد، چاپ اول، تهران: نشر ثالث.
– دنی، دیوید (۱۳۹۳)، ریسک و جامعه، ترجمه صالح کاشانی محمدی،چاپ اول تهران: پژوهشکده بیمه.
– رزاقی، حمید و رفیقی نمین، شمسی (۱۳۸۶)، محیط زیست، نظام جهانی و رفاه، در سبک زندگی پایدار مجموعه مقالات تولید و مصرف پایدار در زندگی شهری، تهران: موسسه نشر شهر.
– ریتزر، جورج (۱۳۹۳)، نظریه های جامعه شناسی، ترجمه هوشنگ نایبی، چاپ اول، تهران: نشر نی.
– ساتن، فیلیپ دبلیو (۱۳۹۳)، درآمدی بر جامعه شناسی محیط زیست، ترجمه صادق صالحی ، چاپ دوم ، تهران: انتشارات سمت.
– صالحی، صادق و پازوکی نژاد، زهرا (۱۳۹۶)، جامعه و تغییر آب و هوا، تهران: پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات.
– عسگری زاده، زهرا و همکاران (۱۳۹۶)، بررسی نقش ادراک ریسک مردم بر رفتارهای کاهش ریسک زلزله در شهر تهران، دو فصلنامه علمی و پژوهشی مدیریت بحران، شماره ۱۲، ۶۸-۵۷.
– فاستر، جان بلامی (۱۳۸۲)، اکولوژی مارکس ماده باوری و طبیعت ، ترجمه اکبر معصوم بیگی ، چاپ اول ، تهران: نشر دیگر.
– فیتزپتریک، تونی (۱۳۸۳)، نظریه رفاه، ترجمه هرمز همایون پور، چاپ اول، تهران: گام نو و موسسه پژوهش تأمین اجتماعی.
– قاسمی، محمد علی (۱۳۸۸)، جامعه ریسک و اهمیت آن برای مطالعات استراتژیک، فصلنامه مطالعات راهبردی، دوره ۱۲، شماره ۳ (مسلسل۴۵)، پاییز،۴۶-۲۷.
– کسلر، دیرک (۱۳۹۴)، نظریه های روز جامعه شناسی از ایزنشتات تا پسامدرن ها، ترجمه کرامت الله راسخ، چاپ دوم،تهران: اگه.
– گیدنز، آنتونی (۱۳۷۹)، جهان رها شده ، ترجمه علی اصغر سعیدی و یوسف حاجی عبدالوهاب ، چاپ اول ، تهران: نشر علم و ادب.
– گیدنز، آنتونی (۱۳۹۵)، جهان لغزنده است، ترجمه علی عطاران، چاپ اول، تهران: بنگاه ترجمه و چاپ و نشر پارسه.
– گیدنز، آنتونی (۱۳۷۸)، تجدد و تشخص: جامعه و هویت شخصی درعصر جدید، ناصرموفقیان، چاپ اول، تهران: نشر نی.
– گیدنز، آنتونی (۱۳۹۴)، سیاست های مقابله با تغییرات آب و هوا، ترجمه صادق صالحی وشعبان محمدی، چاپ اول، تهران: نشر آگه.
– لاپتون، دبورا (۱۳۸۰)، بیم و مدرنیزاسیون تأملی، ترجمه مریم رفعت جاه، فصلنامه فلسفی ارغنون، شماره ۱۸، ۳۱۶- ۲۹۳.
– هانیگان، جان (۱۳۹۳)، جامعه شناسی محیط زیست، ترجمه صادق صالحی، چاپ اول، تهران: انتشارات سمت.
– یوسفوند، سامان و مرادی نژاد، زینب (۱۳۹۷)، طبیعت بحرانی و جامعه در معرض خطر (میراث جامعه شناسی اولریش بک)، چاپ اول، تهران: انتشارات گل آذین.
– Beck, U.(1995) Ecological Politics in the Ago of Risk. Cambridge: Polity press.
– Beck, U.(1996) The Reinvention of Politics: Rethinking Modernity in the Global Social Order: Cambridge : Polity Press.
– Giddens, Antony (1999) Runway World: How Globalization Is Reshaping Our Lives, London Profile Books.
– Slovic. P,. Fischhoff, B . and Lichtenstien , S.(1979) Rating the risks. Environment, 21(3), 14-20 , 36-90.
– Slovic, P , Fischhoff, B . and Lichtenstien , S.(1982) Why study risk perception? Risk Analisis.2. 93- 283.

 

برای خواندن مقاله به همراه جداول و پانویسها به فایل پیوست مراجعه کنید:

Razaghi- Social Theories of Risk