مروری بر کتاب کنترل رسانهی نوام چامسکی
برگردان و تلخیص : زینب لطفعلیخانی
نوشتههای مرتبط
کتاب کنترل رسانه: دستاوردهای چشمگیر پروپاگاندِ چامسکی خطاب به ما نوشته شده است. ما انسانهایی که اربابانِ قدرت از طریق سیاستمدارانِ «طبقهی متخصص»، نام «گلهی مبهوت و سردرگم» بر ما نهادهاند. یعنی ما آن اکثریتی هستیم که به زعم این اقلیت، قدرت تمیزدادن صلاح خود و جامعهیمان را نداریم و آن دستهی برتر باید برای این اکثریت تصمیم بگیرند و ذهن ما را از طریق کنترل رسانهای منحرف سازند. چامسکیِ زبانشناس میتوانست این کتاب را به زبانی بسیار پیچیده و برای طبقهی دانشگاهی بنویسد، اما او این کتاب را برای همهی ما نوشته است. کتابی آگاهیدهنده و همه فهم. کتابی که امید به بیشتر و بیشتر شدن آگاهی مردم نسبت به آنچه بر سرشان میآید، در کلمه به کلمهی سطور آن، به چشم میخورد. اگرچه که کنترل رسانهی چامسکی بر روی رسانههای آمریکا تمرکز دارد و خطاب به مردم امریکا است، اما با توجه به سلطهی رسانههای آمریکایی در دنیا و به طور کلی ماهیت دستکاری کنندهی تمامی رسانهها و آگاهی حاکمیتها و قدرتها از اهمیت در دستگیری آن، خواندن کتاب کنترل رسانه برای همهی شهروندان جهان اهمیت مییابد. آنچه خواهید خواند مروری بر بخشهای ابتدایی از فصل اول این کتابِ دو فصلی است.
چامسکی کتاب خود را با دو تعریف متناقض از دموکراسی آغاز میکند. تعریف اول تعریف موجود در لغتنامههاست که جامعهی دموکراتیک را جامعهای میداند که در آن عموم مردم از امکان مشارکتی معنادار در ادارهی امورات خود برخوردار هستند و ابزارهای ارتباطی، باز و آزاد هستند. اما در تعریف دوم، دموکراسی، جلوگیری از ادارهی امور توسط عموم معنی میشود و ابزار ارتباطات نیز باید به طرز سفت و سخت مورد کنترل قرار گیرد. چامسکی با بیان اینکه تعریف دوم اگرچه عجیب به نظر میآید، میگوید که لازم است متوجه باشیم که این تعریف دوم، مفهومی متدوالتر و غالبتر است. یعنی نه تنها این تعریف دوم در عمل به کار گرفته میشود بلکه به صورت نظری نیز بارها و بارها تبیین شده است. این تببین نظری از اولین انقلابهای دموکراتیک مدرن قرن هفدهم انگلستان به صورت گستردهای آغاز شده و تا دوران حاضر ادامه یافته است. چامسکی با اشاره به این مطلب، میگوید که در این کتاب به شکلگیری این تعریف از دموکراسی در دورهی مدرن بسنده خواهد کرد و علت اهمیت ارتباط آن را با رسانه و اطلاعات جعلی توضیح خواهد داد.
بخش اول کتاب به تاریخ اولیهی پروپاگاند میپردازد. اولین پروپاگاند دولتی مدرن در آمریکای ویلسون در زمان جنگ جهانی اول صورت گرفت و بدین وسیله ملتی صلحجو که نمیخواستند به جنگهای درون اروپا کشیده شوند، تبدیل به جماعتی پرخاشجو و جنگطلب شدند که میخواستند هرچیز آلمانی را تخریب کنند، آلمانها را قطعهقطعه کنند و جهان را نجات دهند. این اتفاق تحت نظارت دولت ویلسون که خواستار جنگ بود رخ داد. دولت کمیتهای تبلیغاتی تحت عنوان کمیته کریل تشکیل داد که ظرف مدت شش ماه موفق به تغییر افکار عمومی شد. بعد از آن همانطور که چامسکی شرح میدهد این اتفاق بارها و بارها در قضایای مسائل و جنگهای مختلف تکرار میشود و تخریب رسانهای هر آنچه غیر از خواستهی طبقهی برتر، تحت عنوان آزادی بیان، آزادی رسانه و آزادی اظهار نظر سیاسی، مطرح میگردد. مانند ایجاد ترس سرخ که با استفاده از همان روش پروپاگاند قبلی موفق به تخریب و بستن اتحادیههای کمونیستی شدند. این اتفاق چگونه رخ داد؟ چگونه میتوانستند و همچنان میتوانند افکار عمومی را با خود همراه سازند؟ یکی از این روشها تولید خبرهای جعلی است. مثالی که چامسکی در این رابطه میزند، ساختن اخبار دردناک جعلی در رابطه با قساوتهای آلمانها در رابطه با قطع نمودن اعضای بدن کودکان بلژیکی و چنین اخباری است که حتی امروزه بخشهایی از کتابهای تاریخ نیز این خبرهای جعلی را به عنوان اتفاقات حقیقی نقل کردهاند. نکتهی جالب توجه این است که بسیاری از این اخبار جعلی در وزارت پروپاگاند بریتانیا تولید میشدند. وزارتخانهای که «هدایت افکار اغلب مردم جهان» را وظیفهی خود میدانست و آرام آرام در حال شکل دادن به دنیایی بود که پایههای خود را بر روی دادههایی دروغین بنا مینهاد. از همه مهمتر در این میان دستکاری و کنترل افکار طبقهی نخبه آمریکا بود که در صورت همراهی با این پروپاگاند، آن را به خورد عموم مردمی میدادند که جنگ آخرین چیزی بود که ممکن بود بخواهند. چامسکی در ادامه توضیح میدهد که این حقه جواب داد. این حقه که پروپاگاند دولتی اگر مورد حمایت طبقهی نخبه قرار بگیرد، همراهی عمومی را در پی خواهد داشت، نه تنها یکبار جواب داد، بلکه بعد مورد استفادهی دیگرانی از جمله هیتلر قرار گرفت و برای همیشه، یعنی تا به امروز مورد استفاده قرار گرفت.
بخش دوم کتاب، دموکراسی تماشاچیان نام دارد. چامسکی پس از اشاره به موفقیت پروپاگاند و اخبار ساختگی در همراهسازی افکار عمومی با خود، به گروههایی اشاره میکند که جذب چنین دستاوردهایی شدند. از جمله این گروهها نظریهپردازان لیبرال دموکرات و رهبران رسانهای بودند. یکی از این افراد «والتر لیپمان» بود. فردی که سرپرستی خبرنگاران آمریکایی را بر عهده داشت و یکی از نظریهپردازان اصلی لیبرال دموکراسی محسوب میشد. لیپمان با صحبت از «جعل رضایت» یا «تولید رضایت»، تولید رضایت را روندی میداند که با تکیه بر تکنیکهای پروپاگاند میتوان عموم را راضی به کاری کرد که با آن مخالف هستند. به عقیدهی لیپمان این «انقلابی در هنر دموکراسی» محسوب میشود. لیپمان همچنان معتقد است که «مصلحت عمومی» چیزی نیست که توسط عموم قابل درک باشد و در این میان به «طبقهای متخصص» نیاز است که از هوش و استعداد کافی برای تشخیص این مصلحت برخوردارند. درست مانند نگاه مارکسیسم- لنینیسم که تودهی مردم را نادانتر از آن میدانست که بتوانند به سمت آیندهای درخشان برای خود بروند و به همین دلیل نیاز به رهبرانی دارند که قدرت دولتی را که توسط انقلاب مردمی بدست آمده در دست بگیرند و این جماعت نادان را هدایت کنند. و لذا چامسکی ایدئولوژی لبیرال دموکراسی و مارکسیسم- لنینیسم را بسیار به هم نزدیک میداند. بنابراین لیپمان از نظریهای دفاع میکند که در آن گروهی «طبقهی متخصص» وجود دارند که تصمیمگیریهای سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیک و غیره، همه و همه بر عهدهی آنهاست که درصد بسیار کوچکی از جامعه را تشکیل میدهند. و گروهی دیگر که اکثریت جامعه را تشکیل میدهند و لیپمان از آنان با عنوان «گلهی مبهوت» نام میبرد. گلهای انسان که طبقهی متخصص باید خود را از شر لگدهایشان در امان نگه دارد. این گلهی مبهوت دارای نقشی در دموکراسی نیز هست. نقش آنان این است که «تماشاچی» باشند و به غیر از آن هیچ نقش یا مشارکت دیگری نداشته باشند. چرا که فقط و فقط مشکل ایجاد میکنند. تنها گاه به گاه حق دارند که به «طبقهی متخصص» بگویند که «ما میخواهیم، شما رهبران ما باشید» و این انتخابات نام دارد. و بعد از آن، دوباره باید به صندلیهای خود برگردند. یعنی همان جایی که در آن تماشاچی هستند.
همانطور که گفته شد، لیبرال دموکراسی معتقد است که اکثریت تنها قادر به ایجاد مشکل هستند. بنابراین نیاز به چیزی است تا آنان را رام و آرام کرد. یعنی از طریق «تولید رضایت» حواس آنان باید پرت شود. توجه آنان باید به سمت چیزهایی جلب شود که آنان را از ایجاد دردسر باز دارد. باید مطمئن شد که اینان تماشاچی تصمیمات و عملکردها باقی خواهند ماند.
چامسکی این نوع نگاه را در نظریه بسیاری از این افراد مشاهده میکند و آن را بخشی حیاتی از سیاست معاصر میداند. او مثالهای دیگری را از عقاید این افرادِ به اصطلاح متخصص بیان میکند. مثال دیگر این افراد رینهولد نیبور متخصص الهیات و سیاست خارجی است که معتقد است اغلب مردم احساساتی و ناگهانی رفتار میکنند، و آن دسته از ما –طبقه متخصص- که دارای عقلانیت هستیم باید برای آنان – عموم- «توهمات لازم» را تولید کنیم. فرد دیگری که چامسکی از او نام میبرد هارولد لاسول بنیانگذار رشتهی ارتباطات مدرن و یکی از پیشتازان علوم سیاسی در آمریکا است. او میگوید که ما نباید تسلیم «دگماتیسم دموکراتیک» شویم که معتقد است افراد بهترین تصمیمگیرندگان منافع خودشان هستند. چون نیستند! ما بهترین تصمیمگیرندگان برای مصلحت عمومی هستیم. پس باید از این اطمینان حاصل کنیم که آنها فرصتی برای عمل بر اساس کجفهمیهای خود نیابند. در جوامع توتالیتر و نظامیگر، چنین کاری آسان است. از طریق یک چماق. اما هرچه جامعه دموکراتیکتر باشد، این امکان نیز کمرنگتر میشود. بنابراین باید به تکنیکهای پروپاگاند متوسل شد. در واقع تکنیک پروپاگاند برای جوامع دموکراتیک، همان چماق برای جوامع توتالیتر است.
سومین بخش کتاب روابط عمومی نام دارد. آمریکا پیشرو در صنعت روابط عمومی است، چامسکی با بیان این نکته به هدف رهبران این صنعت اشاره میکند که همانطور که خود بیان میکنند، هدفشان کنترل افکار عمومی است. چامسکی معتقد است که این صنعت همزمان با موفقیت کمیسیون کریل و ترس سرخ، موفق به گسترش خود شد و در نتیجه توانست در سالهای دههی ۱۹۲۰ عموم مردم را به فرمانبرداری و تبعیت از اصول تجاری وا دارد. صنعت روابط عمومی سالی میلیونها دلار برای در کنترل نگه داشتن افکار عمومی خرج میکند.
در دههی ۱۹۳۰ با توجه به شرایط افسردگی گسترده و نیاز به ساماندهی اساسی کارگری که مشکلساز شده بودند، وضعیت دیگری در حال بروز بود. در ۱۹۳۵ اولین پیروزی بزرگ در قانونگذاری یعنی «حق ساماندهی» بدست آمد. اما گلهی مبهوت، بر اساس تعریف غالب از دموکراسی، نباید «ساماندهی» کند. گلهی مبهوت باید تنها و جدا باشد تا خطری ایجاد نکند. بنابراین این بار روابط عمومی از طریق خرج کردنهای فراوان سعی در تصحیح این انحرافات بوجود آمده در دموکراسی کرد. از منظر روابط عمومی، اعتصابات عمومی از طریق ضرب و شتم تمام نمیشوند، بلکه از طریق پروپاگاند رسانهای، باید عموم مردم در مقابل اعتصابکنندگان قرار داده شوند. رسانه میآموزد که اعتصابها زیانبار، تخریبگر و در مقابل منافع و مصلحت عمومی قرار دارند. رسانه میآموزد که نظافتچیای که زمین را تی میکشد و مدیر اجرایی در کنار هم، دارای منافع مشترک هستند و همه میتوانند در کنار هم در هارمونی برای اصول آمریکایی، کار و زندگی کنند و همدیگر را دوست داشته باشند. فقط اگر این اعتصابگران دست از مسخرهبازیهایشان بردارند و بیشتر از این به روحیه و رویهی آمریکایی صدمه وارد نکنند. بنابراین روابط عمومی با ثروت تجاری بسیار خود دست به کار میشود و برای رسانهای که در اختیار دارد یک فرمول تعریف میکند که توسط این فرمول، بارها و بارها اعتصابهای مختلف را در هم میشکند. این فرمول Mohawk Valley formula نام دارد و به عنوان فرمولی «علمی» و «اعتصابشکن» مطرح میگردد و قادر به تحریک افکار عمومی با مفاهیم و شعارهایی تهی و بیروح مانند آمریکاییگرایی است. چامسکی در ادامه میگوید تمام هدف یک پروپاگاند موفق این است که مردم به سوالهای اساسی فکر نکنند و حتی ذهنشان به سراغ این سوالات نیز نرود. یک شعار موفق مانند «از نیروهایمان حمایت کنید» در اصل معنای خاصی ندارد. سوال در این باره حتی معنای خاصی ندارد. اگر از شما سوال کنند که آیا از نیروها حمایت میکنید؟ چه جواب شما مثبت باشد و چه منفی، فرقی ندارد. نکتهی یک شعار موفق همین است. یک شعاری میسازید که همه با آن موافق باشند و کسی مخالف آن نباشد. چون در اصل شعار شما معنایی ندارد که کسی با آن موافق یا مخالف باشد. چون سوال اساسی که آیا اصلا با این سیاستهای جنگطلبانه موافق هستید، در اینجا از میان میرود.
در نتیجه آنچه مفهوم دموکراسی را تشکیل میدهد سیستمی است که در آن طبقهی متخصص برای منافع اربابان خود یعنی صاحبان اصلی جامعه، کار میکنند و بقیهی جمعیت نیز باید از هرگونه توانایی ساماندهی منحرف شوند. آنها باید تنها در مقابل تلویزیونهایشان بنشینند و این مطلب را در مغزهایشان فرو کنند که تنها ارزش در زندگی، داشتن کالاهای بیشتر است یا تنها ارزش زندگی، زندگی کردن شبیه به آن طبقهی متوسطی است که در تلویزیون میبینند. همان طبقهی متوسطی که معتقد به اصول آمریکایی هستند و هارمونی آنان را فرا گرفته است. حتی اگر به ذهن شما خطور کند که میبایست ارزش بیشتری در زندگی وجود داشته باشد، از آنجایی که تنها جلوی تلویزیون نشستهاید با خودتان میاندیشید که حتما دیوانه شدهاید!
چامسکی در ادامه به معرفی یکی از شخصیتهای برجستهی روابط عمومی ادوارد برنای و بیان نظرات او میپردازد که اتفاقا یکی از اعضای کمیسیون کریل نیز بوده است. برنای با آنچه از تجربهی کریل کسب کرده بود نظر خود را مبتنی بر «مهندسی رضایت» مطرح نمود. او مهندسی رضایت را «جوهرهی دموکراسی» میدانست و معتقد بود افرادی که قادر به تولید این رضایت هستند، همان کسانی هستند که قدرت و ثروت در دست آنان است. یعنی صاحبان قدرتهای تجاری.
به این ترتیب به بخش چهارم کتاب با عنوان «مهندسی رضایت» میرسیم. برای ادامه یافتن دموکراسی لازم است که عموم مردم با شلاق به سمت همراهی با سیاستهای ماجراجویانهی خارجی، هدایت شوند. این گلهی مبهوت هیچگاه به خوبی رام نمیشوند. برای همین این نبرد دائمی همواره ادامه خواهد داشت. در سال ۱۹۳۰ مردم قیام کردند و سرکوب شدند. در سالهای ۱۹۶۰ دوباره موج دیگری از نافرمانیها ایجاد شد که با ذکاوت «بحران دموکراسی» نام گرفت. در واقع جمعیت کثیری از مردم میخواستند به صورت فعالانه در ساماندهیها و عرصهی سیاسی مشارکت داشته باشند. یعنی طبق آنچه از تعریف اول دموکراسی در لغتنامهها انتظار میرفت. اما تعریف غالب به دنبال بیتفاوتی، اطاعتپذیری و پذیرش نقش منفعلانهی عموم است. یعنی همان نقشی که دقیقاً برای آنان تعریف شده است و به آن تعلق دارند! بنابراین دوباره طبقهی متخصص چارهای میاندیشد و این بار این بیماری عمومی را با یافتن تعریفی تکنیکی درمان میکند. اسم این وضعیت عمومی، «سندرم ویتنام» گذاشته میشود. تعریفی که حدود سال ۱۹۷۰ توسط نورمن پادهورتز از نخبگان طرفدار ریگان مطرح شد و به معنی مقابلهی بیمارگونه و احساساتی برای مهار فرستادن نیروهای نظامی به دیگر نقاط دنیا بود. بنابراین به تعبیر طبقهی متخصص، اکثریت مردم دچار بیماریای شده بودند که آنان را به بازدارندگی بیمارگونهای از خشونت و جنگ سوق میداد و این بیماری که سندم ویتنام نامیده میشد، نیاز به درمان داشت…
چامسکی سپس به بخش پنجم وارد میشود که «بازنمایی به عنوان واقعیت» نام دارد. او به تحلیل راه دیگری که برای درمان این بیماری مورد استفاده است، اشاره میکند. «دستکاری و تحریف تاریخ». بر این اساس لازم است تا هنگامی که به جایی یا فردی حمله میشود، اینگونه بگوییم که برای دفاع از خود در برابر هیولاهایی متجاوز این کار صورت گرفته است. این شیوهنامهای است که بعد از جنگ ویتنام به صورت وسیعی برای بازسازی تاریخ به کار گرفته شد. اما بسیاری از سربازان و مردم به این دستکاریها واقف شدند، بنابراین باز میبایست کاری علیه این جنبشهای صلح و غیره صورت میگرفت. بنابراین دستکاری جدید تاریخ این بود که اگر این حملات در برابر متجاوزان خارجی نیست، پس در برابر متجاوزان داخلی آن کشورها صورت گرفته است. یعنی کشوری را در برابر متجاوزین درونی خودش، حفظ میکنیم! یعنی نجات ویتنام از دست ویتنامیهای جنوبی! تعریف داده شده توسط یکی از نخبگان کِنِدی، فردی به نام آدلای استیونسون مطرح و در مطیعسازی افکار عمومی موفق واقع شد که چنین چیزی حاصل تسلط کامل بر رسانه و سیستم آموزشی است.
در ادامهی این بخش چامسکی به یک بررسی در دانشگاه ماساچوست دربارهی بحران خلیج اشاره میکند که جهت مطالعهی عقاید و رویکردها نسبت به تلویزیون صورت گرفت. در این بررسی از افراد پرسیده شد که تعداد کشتگان جنگ ویتنام را چند نفر تخمین میزنند؟ جواب میانگین آمریکاییها از تعداد کشته شدگان ویتنامی، عددی حدود ۱۰۰ هزار نفر بود. در حالیکه عدد رسمی حدود دو میلیون نفر و عدد واقعی احتمالا چیزی حدود سه تا چهار میلیون نفر کشته محاسبه شده بود. افرادی که این پرسشنامه را تهیه کرده بودند این سوال را مطرح کردند که ما دربارهی سیستم فرهنگ سیاسی آلمان چه فکری میکردیم اگر همین سوال را از مردم آلمان دربارهی تعدا کشتهشدگان یهودی در هولوکاست میپرسیدیم و آنان جواب میدادند حدود ۳۰۰ هزار نفر؟ چنین سوالی به عقیدهی چامسکی جواب بسیاری از سوالها را دربارهی فرهنگ غالب رسانهای و آنچه در حال انجام آن است، خواهد داد. تصویری که از دیگر کشورها برای عموم ساخته میشود، کوچکترین شباهتی به واقعیت ندارد. حقیقت امور، زیر دروغی بر روی دروغ دیگر و تحت قیود آزادی مدفون میشود.
بخش بعدی کتاب تحت عنوان «فرهنگ مخالف» نوشته شده است. چامسکی در این بخش میگوید که با وجود تمام این تلاشها برای کنترل عموم، فرهنگ مخالف از میان نرفته است. این جنبشهای مخالف که اغلب به عدهای از دانشجویان و جوانان محدود میشدند، بعد از دهه شصت میلادی، رشد بیشتری کردند. تا دههی هفتاد میلادی، جنبشهای اساسیای شکل گرفتند از جمله جنبش محیط زیست، جنبش زنان، جنبش ضد تسلیحات هستهای و غیره. در دههی هشتاد جنبشهایی شکل گرفتند که نقش بزرگی در تاریخ آمریکا و جهان ایفا کردند. جنبشهایی که نه تنها دست به اعتراض زدند بلکه به صورت نزدیک و فعالانه خود را به زندگی افرادی که مورد آسیب قرار میگرفتند نزدیک کردند که نقش بسزایی در روند رسانههای جریان اصلی بازی کرد.
در نتیجه در انتها باید گفت که آنچه چامسکی بر آن تاکید دارد اهمیت اگاهیبخشی و مداخلهی فعالانه در امور اجتماعی است. نگاه چامسکی نگاهی منطقی و عقلانی است که اگرچه نقاط سیاهی از پروندهی رسانهها و قدرتها را به نمایش میگذارد اما همچنان امید به تغییر از طریق جنبشهای عمومی و مردمی برای پایان دادن به حرص جنگطلبی و سوداگری طبقهی برتر در آن موج میزند. چامسکی پایان تمامی این ماجراجوییهای نظامهای فاسد را در دست عموم مردم میداند یعنی همانطور که خودش میگوید در دست «افرادی مانند شما و من».