انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفت‌وگو با «محمدرضا اصلانی» درباره‌ی فیلم «تهران، هنر مفهومی»: پنهان‌‌ِ آشکار

«محمدرضا اصلانی» تنها یک فیلمساز، شاعر و منتقد نیست، صاحب‌نظر در مباحث فلسفی هنر نیز هست. درک آثار او در گرو شناخت رویکردهای نظری و فلسفی است. در گفت‌وگوی پیش‌رو، رویکردها و منظرهای فیلم «تهران، هنر مفهومی» پیش کشیده می‌شود، فیلمی که در میان دیگر فیلم‎های او از فرم و ساختار متفاوتی پیروی می‌کند. تهران در این فیلم همچون کودکی به تصویر در می‌آید که هر روز خود را در تصاویر آیینه‌ای بازمی‌یابد و پیش از مرحله‌ی سوژگی، خود را بازمی‌آفریند.

****

*در فیلم «تهران، هنر مفهومی» رویکردها و منظرهای متفاوتی اهمیت پیدا می‌کند که برای درک فیلم نیاز به شناخت این رویکردها وجود دارد، در ابتدای گفت‌وگو، درباره‌ی این رویکردها صحبت کنید.

با توجه به نظر تعدادی ساختن این فیلم ساده است، اما این افراد نمی‌دانند که این‌گونه رفتار را نمی‌توان برای نیویورک، توکیو و اصفهان داشت، ولی با تهران چنین رفتاری را می‌توان داشت. در این ۳۰‌ سال اخیر خیلی از مباحث بنیادین زندگی به مباحث مجازی تبدیل شده است، این مجازی‌شدن جهان در فضای ما و کمک ‌کردن رسانه‌ها در این مجازی‌شدن منجر شده است که ما دیگر مجازی از جهان و نه خود جهان را از رسانه‌ها دریافت کنیم و نمی‌دانیم که جهان در چه موقعیتی است، جهان بدون جای شده است، وقتی که اتفاق لیبی با ازدواج فلان شخص بازیگر در کنار هم نشان داده می‌شود، این موارد چنان با مجاز درمی‌آمیزند که دیگر ارزش وجودی و حتی ارزش واقعی ندارند. در رسانه‌ها هر واقعه‌ای می‌تواند اتفاق بیفتد و در عین حال می‌تواند اتفاق نیفتد. وقایع اهمیت خودشان را از دست می‌دهند و در حد واقعه می‌مانند و به تاریخ تبدیل نمی‌شوند و فرصتی برای استنباط و استدلال باقی نمی‌ماند و به دلیل حجم بالای وقایع نمی‌توان آنها را سامان داد و دیگر این حجم‌ها واقعیت نیستند و مجازی از واقعیت قلمداد می‌شوند. ممکن است تعدادی از این واقعیت‌ها را پنهان کنیم، برای مثال در جریان لیبی پس از مدتی مشخص می‌شود که بسیاری از وقایع لیبی پنهان شده بود، چه بازی جامعه‌ی جهانی‌ای در لیبی وجود دارد؟ آیا مردم را با اتفاق لیبی سرگرم می‌کنند تا مقاصد دیگری را پی بگیرند؟ دقیقاً حذف «لکانی» خودش را اینجا نشان می‌دهد و در کنار «لکان» نظرات «بودریار» و «آلن بدیو» نیز مطرح می‌شود. حذف «لکان»ی نه‌تنها حذف روانکاوانه، بلکه حذف وجودی جهان نیز هست. در واقع آنچه ما می‌بینیم صرفاً به خاطر حذف جهان است.

معماری به نام «میس وندروهه» تز جدیدی را برای معماری پیش می‌کشد و آن برداشتن دیوارها و جایگزینی دیوارها با شیشه بود. از شیشه استفاده کرد به‌ خاطر اینکه بیرون و درون را با هم یکی کند. در واقع چیزی پنهان نماند. فروغی بسطامی می‌گوید: «کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را»، پنهان نبودن به همراهش آشکارگی می‌آید، این دقیقاً چیزی است که «میس وندروهه» باور دارد، چیزی که می‌تواند پنهان نباشد، می‌توان آن را پیدا کرد. برای مثال فضای بیرون اگر باغ باشد وارد خانه می‌شود و خانه و باغ از هم جدا نمی‌شوند، تئوری بنیادین اعتراف در برابر پنهان‌کردنی‌ای که در ذات بشریت است می‌ایستد. این تئوری به‌خصوص در مسیحیت نیز وجود داشته است و اعتراف، پاک‌کننده است. در اتاقی به جزیی‌ترین مسائل نیز اشاره می‌شود و امر خصوصی به یک امر جمعی در می‌آید. در ایران این‌گونه مسائل به یک امر مجازی و پنهان‌کننده‌تر مبدل می‌شوند. این در واقع عکس‌العملی بود نسبت به دیوارهای بلندی که برای پارک‌ها و کاخ‌ها کشیده شد و دیوار گسترش پیدا کرد و یک فضای خفقان ایجاد شد و حتی معمارها شیشه‌ها را روی دیوارها گذاشتند و به جای اینکه شیشه به رابطه بینجامد عدم رابطه را شکل داد و عدم رابطه مجازی شد و ساختمان‌ها و دیوارهای شیشه‌ای گسترش یافت و شهر به درون شیشه‌ها انتقال یافت، بدون اینکه درون به برون بیاید. به عبارت دیگر برون به درون رفته است و درون حامل بیرون نیست، در واقع یک دیواره‌ای است که مجاز شهر در آن انعکاس می‌یابد و شهر سمبلیزه می‌شود، شهری که اکنون پر از مغازه با شیشه‌های گسترده است، اما پیاده‌روها که جزء روابط شهری است کاسته و کم‌عرض شد و دیگر تهران را دارای نظام روابط شهری نمی‌بینیم، در بزرگراه‌ها مسیری برای عبور انسان‌ها وجود ندارد و انسانی با انسان دیگر رودررو نمی‌شود، پیاده‌رو منظر عمومی شهر است و در عین حال میدان منظر اجتماع شهر است، در وسط هیچ میدانی از تهران بر خلاف رم نمی‌شود ایستاد، مکالمه در شهر تهران حذف شده است، شهر بدون مکالمه است. میدان‌ها که در حکم نقطه ‌عطف‌های شهر هستند و شهر در میدان‌ها خودش را متجلی می‌کند. هم‌اکنون میدان به گریزگاه‌ها تبدیل شده است و تنها محل تقسیم و نه محل تجمع خیابان‌هاست و خیابان‌ها ‌مانند رودخانه به دریایی همچون میدان نمی‌ریزند و به یک کلیت نمی‌رسند. تمام ارتباطات شهری به عبور و مرور تقلیل پیدا کرده است. عدم ارتباط شهری، شهر را به ندیدن تبدیل کرده است و شهر در انعکاس‌ها دیده می‌شود. تهران به یک دهکده‌ی گسترده تبدیل شده است و اصطلاحی که برای این شهر به کار می‌برند دیگر کلان‌شهر نیست، بلکه کلان‌آبادی است، تهران از شهر بودن خارج شده است و به سمت آبادی یا شهر سلولی پیش رفته است، مانند مولکول در حال تکثیر شدن است.
افرادی همچون «کولهاس» بر این باورند که شهر خود نوعی زبان است، اگر ما شهر را همچون یک گزاره ببینیم، یک میدان می‌تواند فعل آن باشد، همچنین خودِ زبان‌هایی که در یک شهر رواج دارند زبان کلی‌تری را می‌سازند، این زبان‌ها با وجود تفاوتی که دارند توسط یکدیگر هم فهم می‌شوند و هم فهم نمی‌شوند. این شهر با وجود کلماتی که در خود دارد به گزاره تبدیل نمی‌شود و همین‌طور کلمات به صداهای نامفهوم تبدیل می‌شوند، به‌جای اینکه به گزاره‌های مفهومی تبدیل شوند.
*تهران برای شما، در امور مجازی شناخته می‌شود، حتی خود تهران نیز به یک امر مجازی درآمده است. بدین جهت به تصاویر غیرصریح و ضمنی می‌پردازید؟ آیینه و انعکاس در اثرتان به این خاطر اهمیت پیدا می‌کند؟
فقط شهر تهران مجازی نیست، این مجازی ‌بودن زاییده‌ی مدرنیته است و مساله‌ی جوامع مدرن است، این مساله و انعکاس آیینه‌ها برای من جالب است و ما را عیناً در یک فضای سینمایی وارد می‌کند، در کنار این موارد از همه جالب‌تر داستان مولوی درباره‌ی آیینه است، مسابقه‌ی نقاشی‌ای میان رومیان و چینیان درمی‌گیرد، چینیان نقاشی می‌کنند و رومیان دیوار را صیقل می‌دهند، در پایان رومیان در زیبایی‌شناسی برنده می‌شوند، انگار شهر تهران در آیینه‌ای‌شدن و زیبایی‌شناسی در حال برنده‌شدن است، شهر تهران نقاشی خودش را از فضا مطرح می‌کند و فرم و نه موضوع فیلم اهمیت پیدا می‌کند.
*اشاره کردید که درون خودش را به بیرون نمی‌آورد و بیرون درون را پنهان می‌کند، نشان ‌ندادن خانه تاکیدی بر همین بیرونی بودن شهر تهران است؟
این فیلم نقش یک پیاده به خود می‌گیرد و درون هیچ مکانی نمی‌رود، به مانند پیاده‌ای که به هیچ‌وجه نمی‌تواند بایستد، به پرسه‌گری در پیاده‌روها مشغول است. انسان جامعه‌ی مدرن یک پرسه‌گر است. ویژگی پرسه‌گر و پیاده‌رو حرکت است، در لابه‌لای این پرسه‌گری انعکاس زندگی روزمره نشان داده می‌شود. تنها جایی که وارد یک فضا می‌شویم یک مغازه‌ی بدلیجات است. خود تهران مکان بزرگ بدلیجات است، همین انعکاس‌ها هم بدل است، انعکاس آدم‌ها همان بدل آدم‌هایی است که خودشان نیستند. به این خاطر در برخی جاها آیینه اضافه کردیم. تنها جایی که بدل نیست تاریخ و مجسمه‌هایی است که در تاریخ است. هر چقدر آدم‌ها مجازی‌اند ولی این مجسمه‌ها مجازی نیستند.
*در فیلم «تهران، هنر مفهومی»، از یک سو روزمرگی و پرسه‌زنی مردم تهران را می‌بینیم و از سوی دیگر انعکاس این روزمرگی در آیینه‌ها دیده می‌شود. با توجه به نظر «لکان» گویی تهران همواره همچون کودکی خود را در آیینه‌ها بازمی‌یابد و در حال نوزایی است. در این میان، موضوع فیلم به مردمان و عموم می‌پردازد که معمولاً توجهی به این‌گونه فرم‌ها و رویکردهای فلسفی و حتی نخبه‎گرا ندارند، فرم این فیلم افرادی را به پرسش می‌گیرد که اهمیت برای این‌گونه پرسش‌ها قائل نیستند، آیا مختصات مخاطبی برای این فیلم تعیین کرده‌اید و چگونه رابطه‌ای میان فرم فیلم و مخاطب فیلم‌تان را مشخص می‌کنید؟
من اصلاً به تعیین مختصات مخاطب اعتقادی ندارم، مثل این است که بگویید مخاطبِ «اینشتین» چند نفر است؟ حتی خود «اینشتین» هم در اواخر عمرش مخاطب خودش قرار نگرفت. اگر قرار است برای مخاطب فیلم بسازیم. نباید اصلاً فیلم بسازیم، مخاطبی که وجود دارد خودش را مثل سلول در لحظه‌ی حال گسترش می‌دهد، زمان حال برای من پیونددهنده‌ی گذشته با آینده است، زمان حال لحظه‌ی پیوند و شکوفایی است، لحظه‌ی مصرف نیست، یک موقعیت است، لحظه‌ی حال برای من پیچیده است و اگر در لحظه‌ی حال خطا کنم آینده را مغشوش کردم و گذشته را از دست داده‌ام. حال زندگی است و آینده را می‌کُشد و به قول «هایدگر» آینده مفهوم مرگ را دربر دارد. تبدیل مرگ به زندگی کار آسانی نیست. اصلاً مصرف‌کننده اهمیت پیدا نمی‌کند، دستمال کاغذی بیشتر از هر فیلمی می‌تواند مصرف‌کننده داشته باشد، پس تفاوت فیلم و دستمال‌کاغذی در مصرف‌کننده نیست، آنچه اهمیت دارد مصرف‌کننده نیست، ضرورت است، ما ضرورت را فدای مصرف‌کننده کردیم. در ضمن مخاطب کسی است که یک رابطه‌ی دوسویه ایجاد می‌کند، ولی مصرف‌کننده دنبال این نوع رابطه نیست، مصرف‌کننده به فیلم مانند دستمال‌کاغذی نگاه می‌کند و پس از دیدن آن ‌را دور می‌اندازد، برای مصرف‌کننده نتیجه‌ی هر امری دورانداختن است. مصرف‌کننده‌ی فیلم می‌خواهد سرگرم بشود، من قصد سرگرم‌ کردن کسی را ندارم، کسی که دیگری را سرگرم می‌کند، می‌خواهد چیزی را پنهان کند. تمام تلاش فیلم «تهران، هنر مفهومی» این است که این پنهان‌ کردن را آشکار کند.

این مطلب در همکاری مشترک انسان شناسی و فرهنگ با مجله سینما و ادبیات بازنشر شده است.
فروش دیجیتالی مجله سینما و ادبیات در سایت ماناکتاب: www.manaketab.com