انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفت‌وگو با آقای بهمن رجبی (رزمنده جنگ ایران و عراق)

ز. ر: لطفا خودتان را معرفی بفرمایید.

آقای بهمن رجبی: متولد ۱۳۴۵ ، در خیابان سجاد به دنیا آمدم، و در حال حاضر هم ساکن سپاهان‌شهر هستم.

ز. ر: لطفا بفرمایید، چه شد که به جبهه رفتید و چند سال داشتید؟رجبی: پانزده ساله بودم که تصمیم گرفتم به جبهه بروم. وقتی از رادیو می‌شنیدم که چطور دشمن متجاوز به وطنم، مردم و سرزمین پاکم حمله کرده و هموطنانم را به خاک و خون کشیده دیگر جایز برای ماندن ندیدم و تصمیم گرفتم به جبهه بروم تا بتوانم دین خود را ادا کنم.

ز. ر: از «دوره فشرده آموزشی» چه خاطراتی دارید؟

رجبی: زمان آموزشی ما چهل و پنج روز بود که واقعاً فشرده و سخت بود. آموزش‌های نظامی طاقت‌فرسایی داشتیم. آموزشی که شاید نظامی‌ها ممکن بود در ماه‌ها و مدت‌های طولانی طی کنند، ما در مدت چهل و پنج روز گذراندیم. یکی از آموزش‌هایی که بعدها توانستم در جنگ از آن استفاده کنم این بود که یک شب بدون اطلاع قبلی خشم شب زدنند. فرمانده آن‌قدر تیر هوایی و مشقی زد که همه‌ی بچه‌ها که خواب بودند، فکر کردند نکند که عراقی‌ها حمله کرده‌اند و اصفهان را هم گرفته‌اند. اصلاً نمی‌فهمیدند که چه کار کنند. بعضی‌ها دنبال لباس و کفش‌هایشان می‌گشتند؛ در صورتی که آن‌ها را به تن داشتند.

ز. ر: در کدامین عملیات شرکت داشتید؟ آیا مجروح هم شده‌اید؟

رجبی: من هم در کردستان و هم در جنوب بودم. عملیات فتح‌‌الموبین، عملیات رمضان، بیت‌المقدس، و عملیات والفجر هشت که آزادی فاو یکی از شهرهای عراق بود . در بهداری رزمی جنوب هم بودم که در عملیات رمضان از ناحیه پا مجروح شدم. بعد از عملیات فتح‌الموبین، عملیات رمضان در نزدیکی بصره در منطقه‌ای به نام کانال ماهی که نزدیک پتروشیمی عراق بود، دشمن ما را محاصره کرد. بعد از چندین ساعت جنگیدن، دستور عقب نشینی داده شد. بچه‌ها با یک تانک توانستند عقب نشینی کنند [اما] متأسفانه هلی‌‌کوپتر عراقی‌ها همه‌ی بچه‌ها را به رگبار بست. خیلی‌ها شهید شدند و من هم آن‌جا مجروح شدم.

ز. ر: تلخ‌ترین و دشوارترین روزی که در جبهه داشتید، کدام روز بود؟ لطفا درباره‌اش بگویید.

رجبی. خاطرات جنگ آن‌قدر زیاد است که نمی‌شود همه‌ی آن‌ها در یک سئوال گفت. تا نبینید باورتان نمی‌شود که جوانان این خاک، چه جان‌فشانی‌هایی کردند و به درجه‌ی شهادت رسیدند. در کردستان آن‌قدر وحشت و ناامنی بود که تنها جرأت نمی‌کردیم وارد شهر بشویم. حتماً باید چند نفری می‌آمدیم و با لباس شخصی. اگر شناسایی می‌شدی حتماً کشته می‌شدی. و در جنگ با عراق در سال ۶۵ عراقی‌ها دو مقر پشتیبان را بمباران شیمیایی کردند که دهها نفر در آن روز شیمیایی شدند. وقتی آن‌ها را به بیمارستان شهید بقایی اهواز آوردند، واقعاً وحشتناک بود. همه‌ی آن‌ها سوخته بودند، تاول‌های بزرگی روی پوست آن‌ها بود ولی صدای «یا حسینِ» آن‌ها قطع نمی‌شد. تا چند ساعتی بعد به شهادت می‌رسیدند و هیچ‌کس نمی‌توانست کاری انجام دهد.

ز. ر: آیا پس از مجروح شدن در جبهه بود که در جهاد مشغول به کار شدید، لطفاً بفرمایید چه مدت در آن جا کار کردید و به چه کارهایی مشغول بودید؟

رجبی: نه، مدتی بعد از مجروح شدنم بود که به جهاد رفتم و در آن جا مشغول به کار شدم. در روستاهای محروم کارهایی از قبیل جاده‌سازی و لوله‌کشی آب انجام می‌دادیم. البته بعد از مدتی دوباره به جبهه برگشتم.

ز.ر: روزی که خبر پایان جنگ را شنیدید، چه احساسی داشتید؟ ممکن است لطف کنید و خاطره‌ای از آن روز و احساس‌تان بگویید.

رجبی: قبول پایان جنگ برای بعضی‌ها خیلی سخت بود. چون خیلی از دوستان و همسنگرهایمان را از دست داده بودیم. دلمان می‌خواست تا «آزادی قدس» پیش برویم. ولی دستور امام بود و باید قبول می‌کردیم. من هم خوشحال شدم، نه به خاطر این‌که دیگر جنگ نیست، بلکه به خاطر این‌که بتوانیم کشورم را بازسازی کنیم و آرامش را به هموطنانم بازگردانیم.

ز.ر: پس از جنگ چه کرده‌اید، شغل فعلی شما چیست؟

رجبی: پس از جنگ در یک خشکشویی مشغول به کار شدم. بعد به مدت پانزده سال است که راننده تاکسی هستم.

ز. ر: در چه سالی ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟

رجبی: در سال ۱۳۶۴ ازدواج کردم و دارای دو فرزند دختر هستم.

ز.ر: آیا خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنید متعلق به خودتان است؟

رحبی: بله، با پدر خانمم شریکی خانه را خریده‌ایم و در آن زندگی می‌کنیم.

ز.ر: آیا از زندگی‌تان راضی هستید؟ اوقات فراغت خود را چگونه می‌گذرانید؟ آیا سفر جزو برنامه زندگی شما و خانواده‌تان هست؟

رجبی: بله، چون خانواده خیلی خوبی دارم. اوقات فراغتم هم ورزش می‌کنم، بله اگر امکان باشد به سفر هم می‌رویم.

ز. ر: به عنوان حُسن ختام لطفا بفرمایید، به عنوان کسی که در سنین جوانی تجربه جنگ و جبهه را داشته و امروز هم به عنوان مردی با تجربه، مشکلات زندگی را می‌شناسد، چه چیزهایی دلتان می‌خواهد تغییر کند که مطابق آرزوهای‌ شما باشد؟

رجبی: آرزو دارم دولت‌مردان این مملکت بتوانند تغییر اساسی در اقتصاد مملکت بدهند که از این هرج و مرج نجات پیدا کند و مردم قدر این آرامش و امنیت کشور را بدانند و باترویج فرهنگ غربی این آرامش و امنیت را از دست ندهند.

ز. ر: از همکاری با ارزش شما تشکر می‌کنم و برایتان آرزوی سلامتی و موفقیت دارم

رجبی: با تشکر فراوان از شما

اصفهان ـ فروردین ۱۳۹۳