فرهنگ در متداول ترین معنی خود مجموعه ای از تمامی توانایی های اکتسابی یک جامعه در طول تاریخ آن است که البته تمام توانایی ها و شناخت های مادی و انباشت های معنوی را در بر می گیرد. در حالی که عمر واژه رسانه بسیار کمتر از واژه فرهنگ است و زمان تولدش به حوالی سالهای پس از جنگ جهانی دوم باز می گردد، اما هر کدام از این دو واژه مفاهیم عمیقی را در بر دارند که با تمام جنبه های حیات بشری بالاخص علم، فلسفه، هنر، دین و سنت به طرز آشکاری پیوند خورده اند. بررسی هر کدام از این واژگان، ارتباط آن ها با یکدیگر و تأثیر پذیری و تأثیر گذاریشان برهم موضوع گفتگوی ما جناب آقای دکتر ناصر فکوهی است.
***
نوشتههای مرتبط
به دلیل گسترده بودن و تنوع و تعدد تعاریف از دو واژه «فرهنگ» و «رسانه» لطفا در ابتدای گفتگو تعریفی از آنها ارائه دهید تا مسیر ما برای ادامه راه آشکار شود و به تعریف مشترکی نیز از این واژه ها رسیده باشیم.
فرهنگ یا Culture دست کم در مفهوم اروپایی خود، واژه ای قدیمی است که ما از قرن نوزده به صورت متداوم با آن سروکار داشته ایم. نخستین تعریف علمی از این واژه که هنوز هم مورد اجماع است را ادوارد برنت تایلور، انسان شناس بریتانیایی در اواخر قرن نوزده ارائه داد و در این تعریف تایلور فرهنگ را مجموعه ای از تمامی توانایی های اکتسابی یک جامعه در طول تاریخ خود آن جامعه می داند که هم شامل توانایی ها و هنرها و شناخت های مادی می شود و هم شامل انباشت های معنوی. از آن به بعد تعاریف بی شماری از فرهنگ ارائه شده است.تعریف کلی که من از آن حرکت می کنم و از این واژه در چندین کتاب ارائه داده ام این است: « فرهنگ مجموعه ای است ترکیبی از عناصر رفتاری و مادی از یک سو و ذهنیت ها و توانایی های غیر مادی از سوی دیگر که به صورت اکتسابی و انتسابی در یک جامعه خاص در زمان و مکانی خاص وجود دارند و یا حاصل می شوند و سپس به صورت ها و در درجه ها و شدت های مختلف از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند» . بنابراین باید گفت که فرهنگ عامل اصلی شکل گیری و تداوم «هویتی» یک جامعه است که البته این امر بر خلاف آنچه اغلب ممکن است تصور شود بدین معنا نیست که برای برخورداری از یک جامعه منسجم باید لزوما فرهنگی یکدست و یکسان در سراسر و همه اجزاء آن جامعه داشت که تصوری غلط و سطحی از فرهنگ است: تمام جوامع انسانی به گونه ها و شدت های مختلف دارای فرهنگ های منعطف و ترکیبی و پویا هستند و عدم پویایی یک فرهنگ به معنی عدم توانایی آن به ترکیب با فرهنگ های دیگر چه درون خود و چه برون خود از عوامل اصلی از میان رفتن و تخریب آن به شمار می آید.
اما اگر به واژه رسانه برگردیم که اغلب به جای media گذاشته شده است عمر این واژه بسیار کمتر است و از زمانی رایج شد که پس از جنگ جهانی دوم، فرهنگ های پیش از آن خاص اقشار بالای جامعه و هنر هایی که تا آن زمان هنرهای زیبا و متعالی خوانده می شدند، توانستند از طریق گروهی از ابزارهای جدید از جمله روزنامه ها، رادیو، تلویزیون، و سرانجام اینترنت در اختیار همگان قرارگیرند و بالا رفتن سطح سرمایه فرهنگی جوامع انسانی که خود حاصل گسترش نظام های آن موزش همگانی بود، تولید و مصرف محصولات فرهنگی به شدت افزایش یافت. از این زمان علم ارتباطات رشد زیادی کرد که با جهانی شدن و نیاز به برقراری رابطه ای هر چه بیشتر میان جوامع بر اهمیت آن چه با همین عنوان و چه با عنوان مطالعات بین فرهنگی هر روز افزوده شد. رسانه از نظر ما، به عنوان انسان شناسان غیر متخصص در حوزه ارتباطات، به معنای مجموعه ای از ابزارها و روش ها و مهارت های مادی و غیر مادی است که برای انتقال فرهنگ در همه اشکالش به کار می رود و طبعا اهداف بسیار متفاوتی از آموزش و تربیت گرفته تا تبلیغات و پروپاگاند سیاسی را در بر می گیرد.
با توجه به اینکه تعریف کلید واژه های اساسی ما در گفتگو روشن شد، اکنون فرهنگ رسانه ای را چگونه تعریف می کنید؟
منظور از فرهنگ رسانه ای را متوجه نمی شوم. گمان می کنم بنا بر اینکه از کدام رسانه و از کدام کنشگر سخن گفته شود نیاز به آن است که این مفهوم تدقیق شود. اصولا در جامعه ما و گاه در جوامع دیگر واژه فرهنگ به صورتی کاملا گسترده و غیر تخصصی به کار می رود که می توان آن را معادل «روش ها»، «توانایی ها» «استراتژی ها» و بسیاری مفاهیم دیگر تعریف کرد؛اما من نمی توانم مفهوم فرهنگ رسانه ای را بفهمم. البته ما در علوم اجتماعی مکتب بزرگ و مهمی داشته ایم و داریم با عنوان «مطالعات فرهنگی» که از «بیرمنگام» در بعد از جنگ جهانی دوم آغاز شد و تا امروز ادامه یافته است و موضوع اصلی کار این مکتب تبیین مفهومی و ایجاد روش های لازم برای مطالعه بر اشکال جدید مصرف فرهنگی به ویژه تولید و مصرف انبوه کالاهای فرهنگی مثلا برنامه های رادیویی و تلویزیونی، رسانه های مکتوب و غیره بود. شاید منظور از فرهنگ رسانه ای چنین چیزی باشد. از طرف دیگر، ما ارتباطات را چه در قالب یک شاخه علمی داریم و چه در قالب مجموعه ای از روش های کاربردی و فناورانه برای ایجاد رابطه با مخاطب و یا افزایش مخاطب با اهداف گوناگون تجاری، سیاسی، آموزشی و غیره که شاید منظور چنین چیزی باشد. بهر حال این مفهوم لااقل در حوزه علوم اجتماعی چندان گسترده نیست که بتوان درباره اش به تفصیل سخن گفت.
زمانی که از فرهنگ و رسانه و ارتباط این دو با هم سخن می گوییم، گو اینکه دیگر نمی توانیم فرهنگ را به همان شیوه ی متداول و معمول تعریف کنیم. آیا «فرهنگ» در ترکیبش با «رسانه» معنای جدیدی می یابد که وجه عمیق تر آن نه سوی گذشته بلکه به سوی حال و آینده نظر دارد؟
همانگونه که گفتم از دیگاه انسان شناسان، فرهنگ شناسان و بسیاری از جامعه شناسان، رسانه یک ابزار است که بخشی از فرهنگ مادی به حساب می آید، بنابراین سخن گفتن از «رابطه فرهنگ و رسانه» برای من مفهوم روشنی ندارد. فرهنگ، همواره دو بخش مادی و غیر مادی دارد که در رابطه ای پویا و عمیق و تفکیک ناپذیر با یکدیگر قرار دارند و در این حالت نمی توان انتزاعی مفهومی با عنوان «فرهنگ» به وجود آورد و آن را با «رسانه» در ارتباط قرار داد. مگر آنکه پرسش شما به این امر برگردد که رسانه ها به مثابه بخشی مادی از فرهنگ چه رابطه ای با مفاهیمی که حمل می کنند بر قرار می کنند و با چه روش ها و چه اهداف و چه نتایجی. اصولا واژه رسانه چه در فارسی و چه در زبان های اروپایی خود گویای امر «واسطه» بودن بین دو گروه است و اینکه ابزار رسانه حاوی یک «پیام» یا یک محتوا است.
با وصف این، ما اغلب با عنوان چنین رابطه ای در زبان عام روبرو می شویم، در این حال فرهنگ را بیشتر در قالب میراث فرهنگی و بخش های غیر مادی آن می بینند و بنابراین تصور می کنند که باید بتوان میان آن بخش های معنایی و بازمانده های تاریخی با ابزارهای جدید، رابطه ای خاص مشاهده کرد. اما به نظر ما این رابطه ای است درون فرهنگی، بین محتواهای فرهنگی و ابزاهایی که همین فرهنگ ها و یا فرهنگ های دیگر به وجود آورده اند.
یکی دیگر از مهمترین مباحثی که می خواهم به آن بپردازید موضوع سنت است، به نظر شما چه رابطه ای میان فرهنگ و رسانه با «سنت» وجود دارد؟
سنت بخش مهمی از فرهنگ را تشکیل می دهد، زیرا سنت در حقیقت همان میراثی است که یک جامعه از گذشتگان خود به درست یا به غلط در اشکال مثبت یا منفی دریافت کرده است و اینکه هر فرهنگ معاصر تا چه حد توانسته باشد سنت های گذشته و مثبت خود را حفظ و به روز کند و آن را با زندگی کنونی اش انطباق دهد و بر عکس تا چه حد توانسته باشد سنت های منفی جامعه خود را به کنار گذاشته و آنها را با روش های مثبت جایگزین کند، در سرنوشت و موقعیت کنونی آن جامعه تاثیر بسزایی دارد. در کشوری همچون هند ما هنوز شاهد آنیم که سنت «کاستی» به نظام های اجتماعی – سیاسی اش ضربه می زند. در کشورهایی مثل افعانستان، عراق ، کشورهای عربی منطقه خاور میانه سنت های قبیله ای و قومی هنوز از موانع مهم بر سر راه شکل گیری نظام های سازماندهی جدید برای اداره امور به روش های عقلانی هستند و حتی در خود ایران ما هنوز در بخش هایی از کشور با سنت های قبیله ای – طایفه ای سروکار داریم که مانع رشد و بهبود زندگی در آنها است؛ این ها سنت های منفی هستند. اما برعکس، تمام فرهنگ ها سنت های بی شمار مثبت دارند که اغلب آنها را به نام مدرنیته نادیده گرفته و تحقیر می کنند. در دورافتاده ترین نقاط کشور ما سنت های بسیار معنوی و حتی توانایی ها و دانش های فناورانه ای وجود دارد که به نظر ما هنوز حتی در پایه های اولیه شان مورد استفاده بهینه قرار نگرفته اند. در این میان رسانه ها می توانند نقش بسیار مهمی ایفا کنند. تصور کنید، نظام های رسانه ای جدیدی همچون روزنامه ها، اینترنت و غیره تا چه حد می توانند این سنت های از یاد رفته مثبت را به ما و به تمام متخصصان در حوزه های مختلف بشناسانند و بر عکس نسبت به وجود سنت های منفی و اثرات زیان بار آنها ما را آگاه کنند. البته برای این کار نیاز به مدیریت های قوی وجود دارد. اینکه ما سنت را به امری مطلقا مثبت یا مطلقا منفی تبدیل کنیم غلط است و ما را به بیراه می کشد. در کنار سنت البته ما میراث معنوی بزرگی به نام دین داریم که گستره و تاثیر و میزان قابلیت های آن در حوزه فرهنگ بسیار بیشتر از سنت است و به باور ما ، از این میراث نیز استفاده ناچیزی شده است و استفاده ها بیشتر در سطح شکل و صوری بوده است تا در سطح محتوایی و عمیق. اینجا هم رسانه ها و به ویژه رسانه های ارتباط جمعی می توانند نقش بسیار مهم و مثبتی داشته باشند همانگونه که می توانند نقشی منفی داشته باشند: نقش مثبت انتقال محتواهای عمیق این میراث است و نقش منفی بسنده کردن و محدود کردن خود به اشکال و صوری گرایی در این میراث که محتوا را به زیر سئوال می برد.
چگونه افراد می توانند با وسایل ارتباطات جمعی یک ارتباط دو سویه و تعاملی داشته باشند؟
پیش از هر چیز باید به این نکته توجه داشت که در ۵۰ سال اخیر تعداد و میزان گستردگی وسایل ارتباط جمعی و بالطبع میزان مصرف از آنها به صورت دائم افزایش یافته است. صد سال پیش تعداد افرادی که می توانستند چیزی بخوانند، به زحمت ممکن بود حتی به ۱ درصد از افراد یک جامعه برسد، در حالی که ما امروز درست در موقعیت معکوس قرار داریم. کمتر از ۵۰ سال پیش میزان وسایل ارتباط جمعی اغلب صرفا به ابزاری مثل رادیو محدود می شد در حالی که امروز میلیاردها تلویزیون؛ رایانه، تلفن همراه و دیگر وسایلی که دائما از راه می رسند انسان ها را به یکدیگر ارتباط می دهد. این البته نتیجه انقلاب اطلاعاتی است که از دهه ۱۹۸۰ اتفاق افتاد. اما به گمان من هنوز بسیاری از افراد و حتی جوامع ابعاد آن را درک نکرده اند و مشغول زندگی به شیوه سابق هستند، امری که هر روز برایشان و برای مردمشان سنگین تر و پر هزینه تر تمام می شود. وقتی در جهانی زندگی می کنیم که در آن دیگر نمی توان هیچ گونه جزیره فرهنگی و ارتباطی و رسانه ای داشت، تلاش برای بر پا کردن چنین جزیره ای می تواند تا نابودی فیزیکی یک جامعه و یک تمدن حتی ریشه دار پیش رود این متاسفانه حقیقتی است که هر چه زودتر درکش کنیم مشکلاتمان در آینده کمتر خواهد شد.
با این مقدمه رابطه با رسانه ها را نمی توان به یک رسانه و یک گونه رسانه و یک برنامه و محتوا محدود کرد. و حتی سخن گفتن از رابطه دو سویه میان کنشگر اجتماعی و رسانه نیز گویای عدم شناخت از سیستم شبکه ای که آخرین سنگری که فتح کرده است، سنگر تلویزیون است. دستگاه های تلویزیون جدیدی که از چند ماه دیگر به بازار می آیند و هم اکنون نیز در برخی از نقاط در حال عرضه شدن هستند اصولا مفهوم تلویزیون را تغییر می دهند زیرا این ها هم تلویزیون و هم رایانه هستند و برنامه های شبکه های مختلف در آنها پس از پخش، بلافاصله ضبط شده و به خواست تماشاگر می توانند در ساعات مختلفی تماشا شوند. افزون بر این ارتباط این تلویزیون ها با شبکه اینرنت ، آنها را به یک ابزار جدید تبدیل می کند که به نظر من دیگر نه تلویزیون خواهد بود و نه رایانه بلکه شیئی جدیدی شکل می گیرد که احتمالا جایگزین تلویزیون می شود و در آن ما همواره، با روابطی پیچیده و شبکه ای و نه دو سویه یا حتی چند سویه و با کنشگرانی روبرو خواهیم شد که در آن واحد هم رسانه هستند و هم مخاطب . بنابراین می بینیم که برای چنین جهانی باید هر چه زودتر به فکر به دست آوردن مهارت های لازم در باقی ماندن و موثر بودن باشیم واینکه بخواهیم با مفاهیم قرن نوزدهمی با یک جهان قرن بیست و یکمی روبرو شویم و خود را مدیریت کنیم یعنی قافله را باختن و تیشه بر ریشه خود زدن. اینکه میان رسانه ها و مخاطبان در تعریف شبکه ای که از این مفاهیم کردم امکان رابطه وجود دارد و این روابط می توانند و باید بر جامعه تاثیرات مثبت بگذارند بی شک قابل قبول است اما به هیچ عنوان خود کار نبود ه و نیاز به مهارت هایی شگفت انگیز دارد که خود وابسته به آن است که اولا تا چه حد سیستم جهانی را بشناسیم و ثانیا تا چه حد بتوانیم با قواعد بازی در این سیستم مشارکت کنیم و البته آنجا که با آن مخالفیم تلاش کنیم تغییرش دهیم. اما تصور و یا بهتر است بگویم توهم تغییر یک تنه و تک روانه این سیستم بیشتر به یک شوخی شباهت دارد تا به یک بحث قابل تامل.
در اینجا می خواهم به یکی از بحث های مهم در حوزه اندیشه یعنی تأثیر رسانه ها بر درک مردم از هنر بپردازم. به نظر شما و بر اساس بحث مشخص تاریخی در این زمینه، رسانه ها به عنوان یکی از مهمترین ابزارهای صنعت فرهنگ چگونه سبب تنزل درک عمومی مردم از هنر می شوند؟
این امر در دوره گذشته یعنی در دوره ای که با موقعیت های محدود رسانه ای صرفا ما با چند روزنامه و چند شبکه رادیو – تلویزیونی روبرو بودیم، بیشتر معنا داشت تا امروز. بدین معنا که همانطور که در مکتب مطالعات فرهنگی و یا پیش از آن در مکاتبی چون مکتب فرانکفورت مطرح می شد، تولید و مصرف انبوه و توده ای فرهنگ سطح آن را به مخرج مشترکی از مجموع مصرف کنندکان می رساند و در این میان سیستم های ایدئولوژیک قدرت نیز از موقعیت استفاده کرده و این سطح را به سود خود به کار می گیرند. تجربه های رسانه ای در دولت های توتالیتری مثل شوروی پیشین، چین و اروپای شرقی از یک سو ودولت های دموکراتیکی مثل آمریکا و فرانسه و بریتانیا از سوی دیگر این امر را نشان می دهد که رسانه های می توانند به سقوط فرهنگ تا حد زیادی دامن زده و نوعی فرهنگ سطحی و بی ارزش را در موقعیتی که اشکال بسیار بالاتری از فرهنگ وجود دارد به مردم تحمیل کنند. اما باید توجه داشت در موقعیت های پس از انقلاب اطلاعاتی وضعیت بسیار پیچیده تر است. از یک سو امکان پیشین، حتی به شکلی گسترده تر نیز، وجود دارد زیرا ما در سطح رسانه های بین المللی به سوی ایجاد انحصارهای رسانه ای رفته ایم که بخش قریب به اتفاق رسانه ها را در دست دارند. اما از سوی دیگر ، حرکت فناورانه ای که اتفاق افتاده هم چون یک شمشیر دو لب عمل می کند، یعنی درون خود موقعیت هایی را ایجاد می کند که میلیون ها رسانه جدید اعم از وبلاگ ها و سایت های خصوصی، تلویزیون ها، رادیوهای آماتور و غیره و غیره می توانند به صورت ابتکارهای رسمی و غیر رسمی ظاهر شوند و وضعیتی غیر قابل کنترل به وجود بیاورند. بنابراین به همان اندازه که امکان های دستکاری و تنزل فرهنگی به وجود می آید امکانات مقاومت فرهنگی نیز ظاهر می شود. حال در اینجا مسئله در آن است که جوامع انسانی و افراد فرهیخته در آنها تا چه حد بتوانند این مقاومت فرهنگی علیه تحمیق عمومی را سازمان دهند و جریان های عمومی اندیشه انسانی تا چه حد بتوانند گفتمان های مبتنی بر سود جویی و قدرت طلبی را به سود مردم ناچار به تغییر جهت کنند.
چگونه و در چه زمانی رسانه و نقش آن به عنوان واسطه میان فرستنده و گیرنده پیام فراموش می شود؟
رسانه ها از ابتدا درون خود قابلیت و این امکان را داشتنه اند که به عنوان ابزاهای تبلیغ و تحمیق و دستکاری مخاطب به کار روند و به نظر من هر اندازه این روند که همیشه وجود داشته بیشتر شود، ولو آنکه ظریف تر هم بشود، رسانه ها از رسالت اصلی خود که انتفال فرهنگ است دورتر می شوند. البته در شرایط کنونی این روند با مقاومت شدیدی پاسخ می گیرد زیرا به دلیل وجود منابع بی شماری برای دریافت برنامه های رسانه ای، خارج شدن یک رسانه از ابزاری که مخاطب می خواهد و تبدیلش به یک ابزار مثلا پروپاگاندای سیاسی یا یک ابزار صرفا تجارتی می تواند آن را ناکام گذاشته و تماشاگر را به سوی ابزارها و رسانه های جایگزین هدایت کند. توهمی که رسانه ها، به ویژه رسانه های بزرگ دارند در آن است که می توانند به دستکاری تا ابد ادامه دهند و چون نسبت به پیشرفت های فناورانه به ویژه در کشورهای غربی نیز اشراف دارند، بنابراین این پیشرفت ها ابزارهایی باز هم پیشرفته تر برای دستکار در اختیار آنها خواهد گذاشت، که البته این یک سوی ماجرا است که در سوی دیگرش و به شکلی نامتقارن ( همچون مفهوم جنگ نامتفارن) امکاناتی وجود دارد که شبکه در اختیار همه افراد حتی ضعیف ترین آنها قرار می دهد. ورود تلویزیون های رایانه به نظر من انقلابی در این حوزه بر پا خواهد کرد که هنوز نمی توان ابعاد سیاسی و اقتصادی آن را پیش بینی کرد.
نقش مخاطب در برابر تولیدات رسانه ای چیست؟ آیا به طور خودآگاه و عامدانه تصمیم می گیرد که مفعول صرف باشد و فریب بخورد یا اینکه این امر فرایندی آگاهانه نیست و مخاطب به آن آگاه نیست؟
در این مورد ما صرفا با یک مخاطب روبرو نیستیم و نه تنها مخاطبان متعدد و گوناگون و با سرمایه های فرهنگی و اجتماعی متفاوت دریافت و واکنش یکسانی از رسانه ندارند، بلکه موقعیت ها نیز وارد عمل می شوند . ما هنوز در سیستم هایی هستیم که رابطه با زمان کمابیش کنترل شده است اما با نسل های جدید سیستم های رسانه ای همچون تلویزیون های رایانه ای، رایانه های همراه و منتقل شده بر تلفن های همراه، و بی سیم، و سایر سیتسم های جدید رسانه ای همچون کتاب ها و کتاب خوان های الکترونیک و همچنین نشریات و روزنامه های الکترونیک، داده های ماجرا به سرعت در حال دگرگونی هستند. در حقیقت این امر تاثیر ایدئولوژیک رسانه ها را به شدت کاهش می دهد و برای جبران این امر به نظر من عمدتا بیشتر از دو آلترناتیو یا راه حل وجود ندارد: یا سیستم های اجتماعی – سیاسی باید به سوی یک پسرفت یا عقب گرد رادیکال رفته و توتالیتاریسم های جدید را به وجود بیاورند که کنترل را بار دیگر برقرار کنند و یا ناچارند سیستم های ایدئولوژیک کنترل و دستکاری را رفته رفته کنار گذاشته و به جوامع انسانی امکان دهند که راه حل های انسانی برای رابطه خود با حوزه شناخت و آگاهی و اطلاع رسانی بیابند. به نظر من هر دو احتمال وجود دارد، البته احتمال اول ضعیف تر است اما غیر محتمل نیست . این احتمال بسیار خشونت آمیز خواهد بود. احتمال دوم به نظر من کاملا وجود دارد و راه حل عقلانی است که باید به تدریج و با تغییر گسترده ای در سطح روابط بین المللی همراه باشد. به عبارت دیگر راه حل دوم و منطقی نمی تواند در جهانی هژمونیک که پس از جنگ جهانی دوم به وجود آمد پیاده شود و همزمان باید این جهان و نهادهایی که بر آن سلطه دارند را نیز تغییر داد.
از آنجاییکه سرعت تغییر در ابعاد مختلف جوامع امروزی بسیار شدید است، نقش رسانه در اشاعه فرهنگ عمومی در مقایسه با گذشته چیست؟
نقش رسانه ها در حال حاضر بسیار بیشتر است؛ اما دو نکته در اینجا اهمیت دارد نخست روند های انحراف کژکاردی است؛ بدین معنا که ما هر چه بیشتر با این خطر سروکار داریم که یک رسانه جای خودش را تشخیص ندهد. یک روزنامه تبدیل به یک نشریه شبه علمی شود و یا برعکس. تلویزیون به جای آنکه رسالت خود را برای برقراری با مخاطبان گسترده در نظر گیرد به سوی تبدیل شدن به جایگاهی برای یک گروه کوچک شود و غیره که این امور بیشتر از آنکه بر فرهنگ و بر مردم تاثیر گذارد، اعتبار رسانه مورد سئوال را زیر سئوال برده و آنرا بی اثر غیر کارا و در نهایت تخریب می کند. البته در سیستم هایی که رسانه ها کاملا دولتی هستند، به دلیل عدم وابستگی آنها به درآمدهای ناشی از آگهی، تقریبا هر گونه دستکاری امکان دارد؛ اما این بدین معنا نیست که تصور کنیم این دستکاری ها موثر واقع می شود، برعکس در اغلب موارد این دستکاری ها اثر معکوس داشته و به جریان هایی دامن می زند که قاعدتا رسانه در پی حذف و یا کنار زدن آنها بوده است و برعکس.
آیا می توان قدرت نمایی رسانه های امروزی در ترویج افکار، مد، سیاست… را به نقش وکارکرد خدایان اسطوره ای در دوران کهن تشبیه کرد؟
به گمان من این ادعا بسیار مبالغه آمیز بوده و به هیچ رو قابل دفاع نیست، نه تنها رسانه ها یک بازنمایی از قدرت هستند، بلکه حتی خود قدرت ها نیز بیشتر در جهان خیالین خود تصور می کنند می توانند به قدرت های اسطوره ای و خدایی نزدیک شوند وهر اندازه در این زمینه بیشتر دچار توهم شوند بیشتر شرایط نابودی خود را فراهم می کنند. تجربه تاریخی از این لحاظ شاید بتواند به ما کمک کند، در قرن هجده و نوزده فیلسوفان روشنگری تصور می کردند که پروژه دائره المعارف می تواند جایگاه هزاران ساله دین در جوامع انسانی را به آنها بدهد؛ صد سال بعد دولت های توتالیتاریستی شوروی و آلمان گمان می بردند که با رساندن میزان فشار تبلیغات و سرکوب تا ابعادی غیر قابل تصور، آینده را برای خود تضمین کرده اند ، و از این مثال ها می توان به تعداد بی شماری زد . این یک تصور است که کسی بتواند جای اسطوره ها و خدایان را بگیرد، زیرا اگر چنین بود ما تاکنون لااقل کمتر با تجربه شکست هایی نظیر آنچه آمد روبرو می شدیم. تاثر رسانه ها محدود است و البته برخورداری از همین تاثیر محدود نیز نیاز به آن دارد که بتوانند مهارت زیادی در استفاده از فرهنگ و سازوکارهای اجتماعی داشته باشند. به نظر من هم قدرت های سیاسی جهان امروز و هم رسانه ها که اغلب در دست همین قدرت ها هستند، بیش از اندازه درباره قدرت خود توهم دارند و همین توهم نیز آنها تا این حد بی اعتبار کرده و چنین بی اعتمادی عظیمی را در سیستم های جهانی نسبت به آن حوزه ها ایجاد کرده است.
یکی از معضلات رسانه ها تولید فرهنگی است که هدفش یکسان سازی افراد و به زعم آدورنو ویرانگر فلسفه، هنر و هر امر والای دیگری است. اما شاید از یک سو همین امر سبب نزدیکی افراد انسانی در سراسر جهان به یکدیگر می شود. چگونه این مسأله را آسیب شناسی می کنید؟
به نظر من هم آدورنو و رویکرد عمومی مکتب فرانکفورت و حتی تداوم آنها در نزد فیلسوفی چون هابرماس، در این مورد توهم داشتند و هم نظریه های رسانه ای کنونی. فرهنگ موضوعی بسیار پیچیده تر از آن است که بتوان به سادگی دستکاری اش کرد و تجربه بسیاری از فیلسوفان پس از جنگ جهانی آن بود که نازیسم توانسته است چنین تخریبی در سطح افکار عمومی انجام دهد. شاید بتوان این موضوع را در آن زمان ، آن هم به طور نسبی پذیرفت که البته من نمی خواهم در اینجا وارد بحث شوم زیرا به نظر من حتی در آن زمان مباحث بسیار پیجیده تر از آن بود که در مکتب فرانکفورت و مکتب مطالعات فرهنگی دیده می شد، اما بدون هیچ شک و تردیدی می توانم بگویم که این گونه نظریه ها در دوران کنونی که سیستم های پیچیده فناورانه وارد عمل شده اند، رابطه با زمان و فضا به طور کامل تغییر کرده و سیستم های سیاسی، اجتماعی، رسانه ای، فرهنگی در هزارتویی از روابط پیچیده و غیر قابل پیش بینی و در عین حال شکننده قرار گرفته اند، اصولا نمی توانند به موضوع پاسخ دهند. چگونه انتظار داریم در جهانی که در آن در هر صدم ثانیه میلیون ها و بلکه میلیاردها روابط پیچاپیچ تغییر می کنند ، نظریه های صد سال پیش به کار بیایند. البته میراث نظری این نظریه ها همچون نظریه هایی که از یونان باستان و یا سایر حوزه های اندیشه کلاسیک می آیند همواره پر ارزش باقی می مانند؛ اما باید اعتراف کرد که موقعیت کنونی تنها به صورتی رومانتیک ( مثلا در کتاب ۱۹۸۴ اورول) و یا به صورت فلسفه اخلاق (مثلا در کامو) قابل پیش بینی آن هم به صورت بسیار نسبی بوده است و برای درک و شناخت و یافتن راه حل امروز باید به سراغ جریان پیچیده اندیشه در حوزه های مربوطه و یا فیلسوفان پیچیدگی نظیر ادگار موردن برویم که دائما در حال تغییر و در پویایی کامل است. از لحاظ من خطری که جهان را تهدید می کند یک انحراف توتالیتاریستی روی مدل اورولی است، یعنی کنترل سخت و نظامی و سرکوب گرانه حوزه شناخت و زبان که طبعا آثارش به رسانه ها نیز خواهد رسید. اما این تهدید به وسیله تهدید نظامی گری محدود می شود به معنی دیگر برای اینکه چنین انحرافی اتفاق بیافتد به گمان من سطح خشونت در سراسر جهان باید به مرزهایی برسد که بعید می دانم چنین اتفاقی قابل انجام باشد، چون تا همین امروز نیز این مرزها بسیار فراتر از تحمل جهان رفته اند.
خبر و تبلیغات به عنوان دو ژانر مهم رسانه ای چه رابطه ای با «فرهنگ بومی» جوامع دارند؟
خبر و تبلیغات می توانند در صورت نبود مدیریت صحیح رسانه ای و نبود شناخت از سیستم های جهانی، تا مرز نابودی و تخریب سیستماتیک و ریشه ای سنت ها، اخلاق و فرهنگ بومی پیش بروند. به نظر من باید توجه داشت، که مردم هر جامعه ای در جهانی واقعی زندگی می کنند که با آن رابطه ای واقعی دارند و هر چند این امر امروز به صورت نسبی درآمده است اما بریدن کامل از واقعیت فیزیکی در چشم انداز قابل تصور دیده نمی شود، بنابراین «خبر» نمی تواند به خود اجازه دهد هر چیزی را در خود جای دهد زیرا با این کار سبب بی اعتبار شدن منبع خود و رسانه شده و به این ترتیب مجموعه ای از سلسله مراتب های اجتماعی و احلافی بر هم می خورند و سنت و فرهنگ بومی دچار مشکل میشوند. در مورد تبلیغات مسئله از این هم بدتر است.. تبلیغات در سراسر جهان از الگو هایی کمابیش پیروی می کنند که البته در آنها تلاش می شود اصل کارا بودن مد نظر قرار بگیرد. سوای این امر که فرصت پرداختن به آن را ندارم، در بسیاری از کشورهای در حال توسعه کنونی، از جمله کشور خود ما تبلیغات در حال ضربه زدن های جبران ناپذیری به فرهنگ بومی هستند، برای مثال نگاه کنید به تبلیغات بانکی و جوایز آنها که نوعی تبلیغ رسیدن به پول راحت و بدون زحمت است آن هم در جامعه ای مثل ایران که در سنت هایش به دلیل اقلیم سختی که داشته است، و پیش از آنکه ورود درآمدهای نفتی فرهنگش را بر هم بریزد، مردم هموراه ناچار بوده اند برای زندگی خود کار وتلاش زیادی بکنند.و در چنین شرایطی به هیچ رو عجیب نیست که ما شاهد تخریب فرهنگ بومی به وسیله چنین تبلیغاتی باشیم. چیزی که مطالعات اجتماعی نیز تایید کرده است و مشاهدات روزمره هر یک از ما نیز تایید می کنند.
گو اینکه گفتگو در مسائل اساسی این حوزه به زمانی بسیار طولانی نیاز دارد، بنابراین من برای آخرین سوال به یکی از مباحث مهم مناقشه آمیز می پردازم و پرسش پایانی را این گونه طرح می کنم که چالش اصلی میان فرهنگ و رسانه به دلیل نا توانی رسانه در «روایت عینی واقعیت» چیست؟
در مباحث مربوط به انسان شناسی امروز گفته می شود که ما چیزی به «روایت عینی» نداریم، وقایع و حوادث و حتی مسائل اجتماعی با توجه به موقعیت ها و جایگاه افراد در سیستم و مواضع و دانش و سرمایه های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی آنها به صورت های گوناگون درک و روایت می شود. بنابراین ما روایت یکسان و یکدست و یکپارچه نداریم. به عبارت دیگر این «عین» یعنی این چشم بسیار وابسته به این است که چشم چه کسی باشد. متاسفانه روایت عینی رسانه ها بیشتر حکایت از چشم و روایت رسمی دارند که دغدغه های خود را با جریان های پیچیده اجتماعی یکی می گیرد و بیشتر به دنبال ارضا خود و توجیه خود است در حالی که این عمل به عدم کارایی یا کاهش شدید کارایی آن می رسد. این توهم که رسانه ها می توانند دیدگاه های مردم را عوض کنند، توهمی است که نه تاریخ آن را نشان می دهد و نه در هیچ یک از سیتسم های اجتماعی کنونی دیده می شود. روایت رسمی در واقع تنها آن هم به صورت محدود، دیدگاه روایت کنندگان را تغییر می دهد و به آنها یک خود باوری کاذب و بسیار خطرناک می دهد، زیرا خود را با سیستم اجتماعی یکی گرفته و در چرخه ای قهقرایی از اشتباهات می افتند که سرانجام خوشی نخواهد داشت. این توهم از آن رو نیز ایجاد و تقویت می شود که این گونه رویکردها، نوعی سیستم نشانه شناسی برای «دنباله روی» و «اطاعت» اجتماعی می سازد که گویای هیچ چیز جز ذخیره یک انرژی انفعالی خطرناک نیست که هر آن می تواند به یک انرژی آنومیک فعال با قدرت فوق العاده مخرب تبدیل شود وبه خود و به کل جامعه زیان هایی گاه جبران ناپذیر و دراز مدت بزند.
این مصاحبه در چارچوب همکاری انسانشناسی و فرهنگ و مجله اطلاعات فرهنگ و معرفت، «خرداد ۱۳۸۹» منتشر شده است.