انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفتگو با ناصر فکوهی : عینی‌گرایی علم را فراموش کنیم، از بازتابندگی آن سخن بگوییم

گفتگوهای همایش منطقه‌ای تفکر اجتماعی و جامعه‌شناسی در خاورمیانه معاصر

آقای دکتر فکوهی، همان‌طور که می‌دانید دو عنوان محوری خرداد ماه انجمن “تفکر اجتماعی” و “جامعه‌شناسی” و البته بررسی وضعیت آنها در خاورمیانه معاصر است. بر این اساس، اجازه دهید ابتدا با این پرسش شروع کنیم که به نظر شما چه رابطه‌ای میان تفکر اجتماعی و جامعه‌شناسی برقرار است؟

تفکر یا اندیشه اجتماعی واژه‌ای عام است که می‌توان آن را برای تعریف هر نوع اندیشه‌ای درباره امر اجتماعی از زمانی که چیزی به نام “جماعت(community)”وجودداشته‌، به کار برد. از این رو به گمان من آنچه برای مثال در فلسفه یونان باستان مشاهده می‌کنیم و یا آنچه در اندیشه ادیان باستانی یا ابراهیمی با آن برخورد می‌کنیم، نمونه‌هایی از اندیشه اجتماعی است که افراد بنا بر باورهای اعتقادی خود آن‌ها را دارای ریشه‌های استعلایی یا زمینی می‌پندارند؛ اما به هر شکل این اندیشه‌ها و گزاره‌ها با علم متفاوت هستند. همین امر است که جامعه‌شناسی را تعریف می‌کند. جامعه‌شناسی اولاً یک علم است که بنا بر تعریف همچون علوم دیگر در دورانی خاص (نیمه قرن نوزدهم میلادی) در مکانی خاص (اروپای غربی) و برای پاسخ دادن به مسأله‌ای مشخص (مشکلات انسانی ناشی از پدید آمدن “جامعه”در مفهوم جدید کلمه) و با یک روش‌شناسی مشخص به وجود آمده است. بنابراین دانشگاهی بودن، نسبی و خطا پذیر بودن، روش‌مند بودن، برخورداری از چارچوب‌های نظری، کاربردی بودن اجتماعی، برخورداری از کنشگران و مخاطبان معلوم، داشتن ادبیات تخصصی و نهادهای ویژه و همچنین رابطه‌ای خاص با حوزه قدرت، جامعه‌شناسی را همچون سایر علوم از اشکال مختلف اندیشه که لزوماً از چنین مشخصاتی برخوردار نیستند، جدا می‌کند.

با این تعریف مشخصی که شما ارائه دادید، می‌توانیم وارد بحث خاورمیانه شویم. به نظر شما این رابطه در کشورهای اسلامی به خصوص در خاورمیانه، میان تفکر اجتماعی که به هر حال نشأت گرفته از سنت‌های فرهنگی و دینی بوده با علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی چگونه بوده است؟

رابطه چه در حوزه اسلام و چه در حوزه‌های دیگر، عموماً در ابتدا تنش‌‌آمیز بوده و به تدریج به سوی نوعی همسازی پیش رفته است. مسأله در ابتدا در آن بوده که اندیشه اجتماعی و حاملان آن تصور می‌کردند جامعه‌شناسی و اصولاً دانشگاه به جنگ آن‌ها آمده است و قصد آن را دارد که انحصار علم را از دست آن‌ها خارج کند و به همین دلیل نیز نسبت به آن حساسیت زیادی از خود نشان دادند. این امر البته در جهان مسیحیت بیشتر به واقعیت نزدیک است، چرا که دولت‌های ملی قرن نوزدهمی بر آن بودند که دانشگاه‌ها را به آنچه ما امروز حوزه علمی می‌نامیم نزدیک و در واقع از دست کلیسا خارج کنند و عملاً نیز چنین کردند. همچنین دولت‌ها بر آن بودند که به علوم طبیعی دامن بزنند، در حالی که کلیسا با این امر مخالف بود. در حوزه اسلامی اما مسأله لزوماً به این شکل نبوده است. اندیشه اجتماعی در این پهنه در آن واحد هم به وسیله سنت حمل می‌شد و هم به وسیله گروه‌های ممتازی از نخبگان که توانسته بودند به هر شکلی در جهان غرب با اندیشه‌های جدید آشنا شوند. بسیاری از افراد گروه اخیر از‌‌ همان قرن نوزده تا امروز تلاش کردند و می‌کنند که به “تألیف”ی میان این دو گونه اندیشه برسند و البته اصل را بر آن می‌گذارند که این دو با یکدیگر در تضادی اولیه‌ قرار داشته‌اند و وظیفه آن‌ها این است که تضاد را از میان ببرند. اما همان‌طور که گفتم، در جهان اسلام، جامعه‌شناسی نیز تقریباً با فاصله‌ای صد ساله آغاز شد و از ابتدا حامل ساختار‌ها و اندیشه‌های غربی بود که البته نمی‌توانست چنین نباشد؛ زیرا نظریه‌ها، روش‌شناسی‌ها، رویکرد‌ها و غیره همگی در جهان دانشگاهی کشورهای اروپایی شکل گرفته و تبیین یافته بودند. اما درست به همین دلیل نیز ما از ابتدا شاهد نوعی مناقشه و تعارض میان این دو حوزه نیز بودیم؛ با این تفاوت که در هر یک از دو حوزه، یعنی از یک سو اندیشه اجتماعی و از جمله اندیشه دینی و از سوی دیگر اندیشه دانشگاهی، نیز جدال‌های بسیار زیادی وجود داشت و دارد که تا حد زیر سوال بردن هستی‌شناسانه حوزه خود نیز پیش رفتند. این جدال هنوز هم ادامه دارد، البته برخی هم اعتقاد دارند این جدال بیهوده است؛ زیرا “غرب”ی که تلاش می‌شود با آن مبارزه شود، خود حاصل فرایندی بلند مدت از اندیشه‌هایی بوده که از جهان “شرق”برون آمده‌اند و “شرق”ی که این‌قدر بر آن پای فشرده می‌شود، خود در بخش بزرگی از اجزاء، رویکرد‌ها و ساختارهای خویش، حاصل نوعی مدرنیته غربی است. بنابراین به جای این بازی “شرق”در برابر “غرب”یا برعکس، بهتر می‌دانند که به سراغ نگاهی نزدیک‌تر و واقع بینانه‌تر نسبت به مسائل اجتماعی رفته و راه حل‌های عملی و کاربردی برای آن‌ها یافته شود. به عبارت دیگر، معتقدند بهتر است بار اندیشه اجتماعی در شرایط جهانی شدن کنونی از دوش فلسفه برداشته شود و به جامعه‌شناسی منتقل شود تا فلسفه بتواند به مسائل پایه‌ای و بنیادی‌تری مثل مسائل اخلاقی و هستی‌شناسانه بپردازد و جامعه‌شناسی به مشکلاتی که انسانیت را عملاً در مرز نابودی قرار داده‌اند.

در این بحث، به نظر شما، متفکران اجتماعی مسلمان چه رویکردی نسبت به تفکر و دانش اجتماعی جدید داشته‌اند؟ شاید اگر مایل باشید، با اشاره به دیدگاه‌های متفکر اجتماعی خاصی در این خصوص بتوان بحث را بازتر کرد.
من ترجیح می‌دهم از کسی نام نبرم، زیرا اولاً خواننده آشنا خود این نام‌ها را می‌شناسد، و ثانیاً اخلاقاً برای این کار باید وارد بحثی دقیق و استنادی شد و در چنین مصاحبه‌ای جای چنین کاری نیست. بنده هم صلاحیتی در این کار ندارم و بهتر است در این مورد با متخصصان تاریخ تفکر اجتماعی در کشورهای اسلامی مصاحبه کنید. اما در چارچوبی عام که به اندیشه و نظریه جامعه‌شناختی مربوط می‌شود، می‌توانم بگویم که اگر متفکران و صاحب نظران دین‌شناس حوزه اسلامی را که از الزامات و مسیر‌ها و رویکردهای خاص خود حرکت کرده و می‌کنند، کنار بگذاریم؛ می‌توانیم به دو گروه اشاره کنیم (که البته این کار بسیار تقلیل‌گرایانه است، اما برای بحثی در چنین محدوده‌ای چاره‌ای جز آن نداریم)؛ نخست گروه جامعه‌شناسان یا متفکران دیگری که از به سایر حوزه‌های دانشگاهی تعلق دارند و با توجه به اهمیتی که دین و اعتقادات مردم در نظام‌های کشورهای اسلامی دارد، تلاش کردند میان جامعه‌شناسی و اسلام نوعی “آشتی”به وجود بیاورند و به نوعی جامعه‌شناسی اسلامی یا برعکس، به نوعی اسلام جامعه‌شناسانه برسند. گروه دیگر نیز جامعه شناسانی بوده‌اند که اصولاً نگاهی ابزاری به جامعه‌شناسی داشته‌اند و به این علم‌‌ همان گونه می‌نگرند که به علوم طبیعی می‌توان نگریست. گروه نخست دائماً به دنبال توجیه آن هستند که جامعه‌شناسی لزوماً “غربی”نیست و گروه دوم به دنبال اینکه ثابت کنند “غربی”یا “غیر غربی”بودن هیچ نقشی در “عینی‌گرایی”این علم ندارد. طبعاً به عنوان یک انسان‌شناس، ما نمی‌توانیم با هیچ یک از این دو گونه رویکرد موافق باشیم؛ زیرا از یک سو، از لحاظ تاریخ فرهنگی و روابط فرهنگی همان‌گونه که گفتم معتقدیم که “اندیشه و علم غربی”جز تألیف و آمیزه‌ای از اشکال پیشین و هم زمان خود در حوزه علم و فرهنگ نبوده و نیست، و از طرف دیگر این ادعا را که تبیین شدن روش‌ها، رویکرد‌ها و ساختارهای یک “علم”که دقیقاً به دلیل علم بودنش نمی‌تواند زیر سلطه هژمونی سیاسی نباشد، هیچ تأثیری در خنثی بودن و “عینی”بودنش ندارد، را درست نمی‌دانیم و اصولاً مفهوم “عینیت”سال‌هاست در انسان‌شناسی زیر سوال رفته و جای خود را به مفهوم “بازتابندگی”داده است.
بنابراین گمان من این است که این موضوع، باب گشوده‌ای است که هنوز نیاز به بحث‌های بسیار زیادی دارد و چنین جلسات و برنامه‌هایی می‌توانند به ما امکان دهند در تفکر در این زمینه پیشرفت کنیم اما نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم راهی که کشورهای ابداع کننده این علم هنوز پس از دویست سال در آن با مشکل روبرو هستند را پیش روی خود هموار و ساده ببینیم

به نقل از سایت انجمن جامعه شناسی ایران