انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفتگو با فرانس دو ووال (۱)

فرانس دو وال(Frans de Waal) ، زیست شناس و رفتار شناس جانوری و مدیر مرکز پیوندهای زیستی در مرکز ملی نخستی شناسی دانشگاه اموری(Emory) در آتلانتای آمریکا است. او اخیرا کتابی با عنوان «مرزهای انسان» در انتشارات پومیه (۲۰۰۷) منتشر کرده است. گفتگو با او را در دو بخش می خوانیم.

– بسیاری هنوز بر این عقیده هستند که منشاء جوامع انسانی را باید در نوعی «رام شدن» میمون های وحشی در نظر گرفت که توانستند با یکدیگر زیستن را در یک محیط متخاصم بیاموزند.

– این یک الگوی ساده انگارانه است که من علیه آن مبارزه می کنم. آنچه به نظر می رسد ، برعکس تصویری واژگونه از چنین طبیعتی «با چنگال ها و دستان خون آلود» است که در آن فرد در درجه نخست قرار داشته و جامعه چندان مطرح نبوده است. به نظر من، جانوران نمی توانسته اند بدون آنکه به حیات کمک کنند، از منافع آن بهره مند شوند و هر جانور اجتماعی تعادل خود را میان این دو می یابد. برخی از جانوران شریر هستند و برخی مهربان تر. حتی در خشن ترین جوامع حیوانی، همچون در نزد برخی از میمون ها، گاه می بینیم که جنگ های درونی شان را کنار می گذارند. اغلب تصور می شود که در طبیعت، ضعف به معنی از میان رفتن است – منظورم همان اصطلاح معروف «قانون جنگل » است – اما در واقعیت جانوران اجتماعی دارای قدرت بردباری و همبستگی زیادی هستند. چه در غیر این صورت زندگی کردن مشترک فایده ای در بر نداشت. من با میمون های ماکاک رزوس کار کرده ام که وقتی با یک نوزاد مونث عقب افتاده که در میان آنها متولد شده بود ، برخورد می کردند، میزان بالایی از عطوفت و مهربانی از خود نشان می دادند . میمون های رزوس عموما هر گونه زیر پاگذاشتن ضوابط را در جامعه بسیار سخت گیر خود را به شدت تنبیه می کنند، اما رفتارهای این میمون مونث عقب افتاده، حتی در مواردی بسیار حاد؛ نظیر تهدید کردن میمون مذکر دارای سلطه، تحمل می شد. بنابراین نمی توان ادعا کرد که فقط موجودات کاملا سالم می توانند زنده بمانند! البته تلاش برای زنده ماندن وجود داشته و گسترش زیادی نیز یافته است، اما نباید زندگی نیاکان خود را به صورت یک کاریکاتور در بیاوریم و تصور کنیم آنها دائما در خطر نابودی و نگران از میان رفتن بوده اند.

– شنا نشان داده اید که در میان جماعت های میمون، برخی از رفتارها ممنوع هستند، تا جایی که حتی به نوعی «حس اخلاقی» در نزد این جانوران اشاره می کنید.
– تز من آن است که پایه های اخلاق کهن تر از نوع [زیستی] ما هستند. شاید حیوانات هیچ گونه حس و درک اخلاقی نداشته باشند ولی نمی توان شک داشت که آنها حس مسئولیت، تقابل و عدالت دارند. به نظر من، اخلاق انسانی بر محور گرایش های اجتماعی ذاتی ساخته شده است.

– جانوران اجتماعی برای مثال دارای قابلیت هایی در حل تنش های بین خود هستند. خود شما درباره شامپانزه ها کار کرده اید.

– سازش به معنی تماس دوستانه ای میان دشمنان، در فاصله اندکی از یک تنش به صورت گسترده ای در نزد نخستی ها مطالعه شده است. در حدود ۳۰ گونه مختلف چنین رفتاری را نشان می دهند. افزون بر این، مطالعات جدیدی نیز نشان داده اند که این رفتار خاص نخستی ها نیست: این رفتار را ما در کفتارها، دوفین ها و بزهای اهلی نیز دیده ایم. به نظر می رسد که سازش یک فرایند بنیانی در نزد بسیاری از انواع اجتماعی باشد، فراوانی آن را نیز می توان به این دلیل توجیه کرد که روابط ضروری برای حیات که پرخاش جویی بر هم زده است، را جبران می کند. از آنجا که بسیاری از حیوانات با یکدیگر روابطی از همبستگی ایجاد می کنند که گاه نیز به تنش می رسد، آنها ناچارند سازوکارهایی برای سازش مجدد نیز داشته باشند. باید توجه داشت که صلح هدفی خود به خودی نیست، بلکه ابزاری است برای حفظ مناقع مشترک. برای تجسم بخشیدن به این پنداره، من الگویی تبیین کرده ام که به آن «الگوی رابطه ای» می گویم و تنش را در زمینه ای اجتماعی قرار می دهد. در واقع، پرخاش جویی به جای آنکه حاصل نوعی غریزه یا پاسخی خودکار که از یک محرومیت حاصل شده باشد، به حساب بیاید، راه حلی، همچون هر راه حل دیگر برای گره گشایی از تنش های حاصل از برخورد منافع فرض گرفته می شود. راه های دیگری هم البته هست، همچون کنار کشیدن در برابر رقیب ( که در انواع سلسله مراتبی و سرزمینی شده رواج دارد) یا مشارکت در منابع( که در انواع با بردباری زیاد دیده می شود). وقتی سود و هزینه های هر یک از راه حل ها ارزیابی شد، تنش ممکن است تا حد پرخاش جویی و یورش پیش برود و سپس همواره امکان جبران زیان ها از طریق سازش وجود دارد و این راه حلی است که طرفین دارای منافع مشترک به سوی آن می روند.

پایان بخش اول – ادامه دارد

/////////////////////////////////////////////////////////
گفتگو با فرانس دو ووال (۲)

بخش دوم و نهایی

– این همان چیزی است که شما به آن «رابطه ارزشمند» می گوئید. در یک گروه افراد دارای منافع همگرا هستند بنابراین باید به گونه ای رفتار کنند که با یکدیگر سازش داشته و با یکدیگر کمک کنند. آنچه عجیب به نطر می رسد این است که میمون ها قادر به یادآوری (حتی بعد از مدت ها) «دیونی» هستند که نسبت به دیگران داشته اند.
– گروهی از آزمون ها انجام شده اند که هدف از آنها تشخیص میزان همکاری میمون ها بر پایه احتساب ذهنی محبت هایی بوده که به آنها شده است. ما شرایطی را به وجود آورده ایم که امکان می دهد به طور دائم خدمات دو سویه را ارزیابی کرد: «من کاری برای تو انجام می دهم و کمی بعد تو هم کاری برای من انجام می دهی». در آزمایشی ما دو میمون را در شرایطی قرار دادیم که باید برای به دست آوردن غذا سینی را به طرف خود می کشیدند، دو میمون در یک محل آزمایش بوده و با حفاطی از یکدیگر جدا بودند، اما حفاط به گونه ای کار گذاشته شده بود که آنها بتوانند یکدیگر را ببینند و غذا را با یکدیگر شریک شوند. سینی را به صورتی انتخاب کرده بودیم که وزنش بیشتر از آن باشد که یک میمون بتواند آن را به سوی خود بکشد. بنابراین آن دو مجبور بودند با یکدیگر همکاری کنند. اما در عین حال وضعیت به گونه ای بود که وقتی سینی کشیده می شد، غذا تنها در اختیار یکی از آن دو فرار می گرفت. اما ما می دیدیم که شریک شدن در غذا ، پس از تلاش های مشترک، بسیار بیشتر از تلاش های تک روانه بود: یعنی میمونی که غذا را به دست می آورد، اگر میمون دیگر به او کمک کرده بود، گرایش بسیار بیشتری داشت که غذا به او بدهد، تا زمانی که خودش به تنهایی غذا را به دست آورده بود. بنابراین نتیجه می گرفتیم که این میمون ها کار کسانی را که به آنها کمک می کنند، جبران می کنند، چیزی که البته سبب ایجاد انگیزش در کمک نیز می شد. این مسائل قابل درک است: همکاری اگر تقسیمی در سود حاصل وجود نداشته باشد از میان می رود.

– بنابراین درون گروه، نوعی همبستگی وجود دارد. اما آنچه باز هم شگفت انگیز تر است اینکه نخستی ها دارای حس روشنی از عدالت هستند!

– درست است. من این فکر را با عنوان داشتن حس «تنظیم اجتماعی» یعنی مجموعه ای از انتظارها درباره رفتاری که هر جانوری انتظار دارد با آن برخورد کند (خود یا دیگران)، منابعی که باید تقسیم شوند، مطرح کرده ام. به محض آنکه واقعیت از این انتظارات به زیان فرد (یا دیگری) فاصله می گیرد، یک واکنش منفی ظاهر می شود که عموما شکل اعتراض در نزد افراد زیر سلطه و مجازات به وسیله افراد دارای سلطه را دارد. این انتظارات در هر گونه ای متفاوت است، در نزد میمون ها آنها به سادگی می توانند ارزشی را که به یک ژتون داده می شود، درک کنند. افزون بر این آنها می توانند این ارزش ها را در مبادلات پایاپای ساده به کار ببرند. این خاصیت سبب می شود که ما بتوانیم واکنش آنها را در برابر بی عدالتی بسنجیم، یعنی واکنش آنها زمانی که می بینند یکی از شرکایشان برای یک ژتون بیشتر از آنچه معمولا به آن ژتون داده می شد، چیز دریافت می کند. میمون ها می توانستند میان یک غذای دارای ارزش بالا که یکی از هم نوعانشان مصرف می کرد و همان غذا که صرفا در معرض دید قرار می گرفت، تمایز قائل شوند و واکنش های آنها تنها در مورد اول رو به شدت می گذاشت. بنابراین می توان نتیجه گرفت که این میمون ها پاداش ها را به صورت نسبی با مقایسه آنچه قابل مقایسه است و کاری که آنها انجام می داده اند، در مقایسه با کار دیگران، ارزیابی می کنند. این امر از آنجا ناشی می شود که این میمون ها گونه ای بردبار هستند. برخلاف نخستی هایی که دارای سلسله مراتب مستبدانه هستند (مثل شامپانزه ها) گونه های بردبار، به تقسیم غذا و همکاری عادت دارند و می توانند عواطفی نسبت به تخوه توزیع پاداش ها و مبادلات اجتماعی از خود نشان دهند؛ و به همین دلیل نیز می توانند بی عدالتی را حس و از آن بیزار باشند.

– چه نتایجی می توان از این بحث در ظهور جوامع انسانی گرفت؟ آیا نمی توان گفت که ضوابط آنها در تداوم ضوابط طبیعی قرار دارد؟

– ابتدا باید توجه داشت که همگرایی و سازش با دیگری یک پاداش تعیین کننده است، زیرا چشم انداز بقا خارج از گروه – یعنی جایی که شکارچیان و همسایگان متخاصم وجود دارند- چندان جذاب نیستند. نخستی های منفرد، عمر زیادی نمی کنند و همین سبب می شود که آنها بخش بزرگی از روز خود (در حدود ۱۰ درصد) را به ایجاد روابط اجتماعی از طریق شپش کشی در هم نوعانشان کنند. بنابراین آن گروه از فرضیاتی که منشاء انسان ها را در موقعیت آدم هایی منفرد نشان می دهد که به اجبار با یکدیگر زندگی کرده اند، هیچ تاییدی در زندگی نخستی ها نمی یابند. ما به گروهی از جانوران تعلق داریم که ناچار به اجتماعی بودن هستند. معنی این حرف آن است که ما چاره ای جز آن نداریم که به یکدیگر کمک کنیم: بقای انسان تا حد زیادی وابسته به زندگی او در گروه و همبستگی دارد. به همین دلیل نیز وحشت از جدا افتادن از گروه همواره در روح انسان وجود داشته است: بیرون رانده شدن از گروه بدترین مجازاتی است که می تواند بر سر ما بیاید. تطور در وجود ما نیاز به تعلق، پذیرفته شدن را جای داده است. بنابراین ما تا مغز استخوان هایمان اجتماعی هستیم.

گفتگو گر:

Romain Pigeaud

– L’Homme est-il un loup pour l’homme ? Frans de Wall, in Henri Atlan et Frans de Waal , Les Frontières de l’humain, le Pommier 2007.

– Le Singe et nous, Frans de Waal, Fayard 2006.

– Le Commerce chez les animaux, Frans de Waal, pour la Science, no. 331, Mai 2005.

– Les Antécédents de la morale chez les singes, Frans de Waal et Bernard Thierry, in, Pascal Picq et Yves Coppens (dir.), Aux origines de l’humanité, t. II, Le Propre de l’homme, Fayard, 2001.

– Les Chimpanzés et nous, Entretiens avec Frans de Waal, La Recherche, no. 341, Avril 2001 .

– Le Bon Sauvage, Les Bases naturelles de la morale, Frans de Waal, Bayard, 1997.