ز. ر: با تشکر از اینکه دعوت به مصاحبه را بپذیرفتید. لطفا مختصری درباره سابقهی حرفهایتان بفرمایید.
بهروز ملبوسباف: نام من بهروز ملبوسباف اصفهانی است. زاده اصفهان در سال ۱۳۵۲ هستم و میشه گفت که اهل محله خاصی نیستم البته پدر و مادرم اهل جویباره اصفهان هستند. ولی چون پدر کارمند بودند ازکودکی به ترتیب در شهر یزد و بعد تهران و در سنین پایان راهنمایی و دبیرستان زندگی در یک شهرک کارمندنشین حاشیه اصفهان را تجربه کردهام . درسالهای آخر دبیرستان جذب انجمن سینمای جوانان اصفهان شدم و تا سال ۷۵ بیشتر به کار ساخت فیلمهای کوتاه و تجربی گذشت . ۷۶ وارد دانشگاه سوره اصفهان شدم و از همان سال کم کم بصورت متمرکز مشغول ساخت فیلمهای صنعتی و سفارشی شدم .
نوشتههای مرتبط
ز. ر: گفتگوی ما درباره فیلم اخیر شما «اصفهان در بوق کارخانهها و یا به بیانی «حیات اجتماعی اصفهان » است، فیلمی که در جمعی خصوصی در اصفهان به نمایش درآمد و مورد استقبال قرار گرفت. قبل از هر پرسشی بفرمایید، انگیزهی شما برای ساخت این فیلم چه بوده است؟
ملبوسباف: انگیزه ساختم برای فیلمِ «اصفهان در بوق کارخانه ها» خیلی قابل تعریف نیست؛ من از سال ۸۰ یک موسسه فیلمسازی در اصفهان داشتم که از سال ۸۲ پیمانکار مرکز مستند سازی شرکت فولاد مبارکه شده بودیم و تا سال ۸۹ با آنجا کار میکردیم تا اینکه به دلیل تغییرات در ساختار سازمانی و تبدیل شدن مستندسازی به یک واحد سمعی و بصری، فضای کاری ما از دست رفت. در آن زمان من به دنبال کار بودم که اتفاقاً فضایی برای پذیرش طرح در تلویزیون مراکز استانها ایجاد شد و بدین ترتیب طرح من هم با عنوان (( حیات اجتماعی صنعت دراصفهان )) قبول شد که از آن طرح چند قسمتی یک قسمت به نتیجه رسید. یعنی همین کاری که شما دیدید..
ز. ر: یکی از مواردی که در فیلم بسیار لذتبخش است، لمسپذیر شدنِ «شعور اجتماعیِ» شهر تحتتأثیر صنعتی شدن ست. بگذارید اینطور بگوییم: فیلم شما تبیینی است از این اندیشه که چگونه «کارِ مولد» آنهم کارِ صنعتی در کارخانهها میتواند همراه با خود مطالبات اجتماعی به شیوهی «مدرن» (سازماندهی شده) به بار آورد. ما در فیلم میبینیم که پی آمد این نوع کار، تشکلات کارگری در شهر اصفهان را ضروری میسازد. نخست از نوع چپ و بعد هم طولی نمیکشد که اتحادیههایی با گرایشهای محافظهکارانه پا گرفتند. آنهم توسط صاحبان خود کارخانهها و یا مدیران دولتی با هدف حذف جنبش چپ، و به دست گرفتن ابتکار عمل. بازگویی فیلم شما از این ایام، خصوصاً وقتی از طریق مصاحبههای شفاهی با خاطراتِ خود کارگرانی که امروز سالخوردهاند، عجین میشود، بسیار جذاب است و بیتردید این لحظات از نقاط به راستی برجستهی فیلم شماست؛ اما با وجود این و علارغم تمام لذتی که فیالمثل خود من از این لحظات میبرم، آیا فکر نمیکنید، به دلیل زمان زیادی که در فیلم صرف این مسئله شده است، همین امر (حتا لذت بخش) باعث شود که برخی از دیگر جنبههای حیات اجتماعی اصفهان (که با صنعتی شدن شهر بیارتباط نبوده) نادیده گرفته شود و قدری از حرفهی کارگردان مستندسازی که میباید به جلوههای دیگری از این حیات هم بپردازد، فاصله میگیرد؟
ملبوسباف: با بخشی از فرمایش شما موافقم به این معنی که با اینکه آگاهانه سعی کردیم فضای کاملی از حیات اجتماعی یک دوران را برای تماشاگر ایجاد کنیم ولی شاید در پرداخت به نظر برسد که این توازن ایجاد نشده ولی به لحاظ فرم فیلم و ساختار و نوع نگاه گمان نمیکنم که اینمورد ( مغفول ماندن برخی از جنبه های حیات اجتماعی ) خدشه ای در موقعیت حرفهای من به عنوان یک مستندساز ایجاد کند چرا که اساساً فعلا به نظرم مستند و مستندسازی در
کشور ما فاقد جایگاه حرفه ایِ تعریف شده و نظام منداست ولی شاید اگر فیلم را با این عنوان فرعی ((بخشی ازحیات اجتماعی )) ارائه میکردیم خود بخود توقع از فیلم هم متعادل میشد چرا که به سختی میتوان موضوعی به گستردگی حیات اجتماعی یک دوره نیم قرنی شهری همچون اصفهان را تنها در یک فیلم به نمایش درآورد .
ز. ر: نمیدانم آیا با من موافق هستید که هنر سینما آنهم سینمای مستند از نوع موفقش، این توقع را برای مخاطب به وجود میآورد که ذهنیتش نسبت به «موضوعی» حساستر شود. در اینصورت در ارتباط با پرسش بالا، آیا شما هم موافق هستید که رشد و گسترش کارخانههای ریسندگی و بافندگی، حوزهی اجتماعی خاصی از ذینفع های مختلف سوای کارگران و حرکت آنها به وجود آورد که در این فیلم جای آنها خالی است (مانند توزیعکنندگان، دلالان، فروشندگان خرد، تکنوکراتها (مهندسان و تکنیسینها)، تولیدکنندگان مواد خام (به عنوان مثال (پنبهکاران). فکر میکنم، پرداختن به این مجموعهی ذینفع، به اندازهی پرداختن به جنبش کارگری مهم باشد. شما چه فکر میکنید؟
ملبوسباف: به لحاظ سابقه کاری که در زمینه صنعت و بویژه ساختن فیلم هایی با موضوع مدل تعالی سازمانی (EFQM ) برای فولاد مبارکه داشتم به خوبی متوجه بودم که یک چنین موضوعی واجد شاخههایی ازقبیل : تامینکنندگان، مشتریان، ذینغعان، جامعه وکارکنان و … است ولی آن چیزی که در پژوهشها دستگیرم شد و به نظرم مهم آمد و تا کنون کمتر مورد توجه قرارگرفته بود و از طرفی شکل دهنده بخشی از تجربه مدرنیته در یک اجتماع بومی شهری در ایران برای نخستین بار بود دو عنصر سرمایه و نیروی کار در ارتباط با صنعت مدرن بودند. پیدایش، حیات و مرگ سرمایهداری و جنبش کارگری موضوع اصلی من بود هر چند آدمهایی که درفیلم هستند علاوه بر سرمایهدار و کارگر و کارفرما شامل بعضی ذینفعان هم هستند . مثلاً آقای امیدیان ( همان شخصی که شعر : دکتر مصدق را بیبین … را میخواند) بنّا بوده و نانواییهای کارخانهها را میساخته و یا اگر بخواهیم از تکنوکراتها نام ببریم شاید بتوان به عبدالحسین سپنتا اشاره کرد که درفیلم بخشهایی از مطالبش از روزنامه سپنتا را آوردهایم و در آن دوران کارمند عالیرتبه بخش اداری کارخانه صنایع پشم ( همدانیان ) بوده . و یا مثلاَ با آوردن اسنادی از سالهای قبل از دهه بیست اشارهای به نظام توزیع کارخانه وطن میکنیم و در آن بخش از تکه تآتر ارحام صدر ( وادنگ ) که در فیلم هست فروشنده خرد و دلال دیده میشود .
ز. ر: چه خوب است کمی هم درباره «عنوان» فیلم صحبت کنید. پیش از هر چیز بگویم نامگذاری شما بسیار شگفت است. شما به یاری این عنوان، همانطور که در فیلم به بهترین نحو به نمایش در آوردهاید، بر مخزنی از خاطرات «اصفهانی»ها از شهرشان تکیه میزنید. شهری که مردمش گویی در بوق منظم اعلام ساعت کار، استراحت و تعطیلیِ کارخانههای ریسندگی و بافندگی خود ـ که هریک صدایی خاص خود داشتند، ـ گهوارهوار میزیستند. شهری که با تعطیلی کارخانههایش سیلی از مردان دوچرخه سوار را روی پلهای زایندهرود حمل میکرد… ایدهی این فکر چگونه به ذهنتان رسید؟
ملبوسباف: در مورد «عنوان» اینطور بگم که همیشه درفیلم هایی که ساخته ام، زمانی فیلم برایم تبدیل به «فیلم» میشه که یک عنوان خوب پیدا کنم و برای همین فکر میکنم برای تمام مستندسازان عنوان گذاری فیلم شان یک بخش چالش انگیز و البته خلاقانه و لذتبخش باشد.. از موضوع تا ارائه این فیلم دو سال طول کشید و در چند ماه آخر و پس از تدوین اولیه بود که به این عنوان رسیدیم . البته بعضی از دوستان میگویند که به جای کلمه بوق باید کلمه سوت میگذاشتیم ولی از چند جهت به نظرم بوق بهتر است. یکی اینکه سوت کارخانه بیشتر در خوزستان و آبادان و شرکت نفت به کار میرفته و در اصفهان فقط تا دههی سی (۱۳۳۰) بود که سوت میگفتند و بعد از آن بیشتر بوق متداول بوده ؛ هوشنگ گلشیری هم در داستان کوتاه : «پرنده فقط یک پرنده بود»، عنوان بوق کارخانهها را به کار برده و از آنجایی که یکی از سلاطین کلمه است حتما کارش بی دلیل نبوده و علاوه بر همه اینها اصفهان را میشود در بوق و کرنا کرد ولی در سوت جا نمیشود . اصفهانیها در صدا کردن یکدیگر شیوههای خاص خودشان را دارند . مثلاَ به «مهدی» میگویند : «مِیتیه» و یا به «مرتضی» میگویند : «مُری»، به «حاج میرزا محمد جعفر» میگویند : «حج میز مَم جعفِر» . فکرکنم اگر بخواهند از این فیلم یادکنند بگویند : «اصفهان تو بوق».
ز. ر: اگر بخواهید ویرایشی در فیلم انجام دهید، فکر میکنید بخشی هست که بخواهید آنرا حذف و یا اضافه کنید!؟
ملبوسباف: حذف که نه چون با اینکه زمان فیلم ۷۵ دقیقه است ولی برای اصفهانیهایی که فیلم را دیدهاند یک ساعت به نظر آمده ولی برای غیر اصفهانیها همان ۷۵ دقیقه بوده. اگر متر و معیار پخش تلویزیونی را بخواهیم در نظر بگیریم باید از زمانش کم کنیم که من دلش را ندارم . اولین نسخه فیلم ۱۵۰ دقیقه بود و اتفاقاً به نظر خودم خیلی هم کشش داشت ولی تدوینگر بیرحم به بیشتر از اینی که حالا هست رضایت نداد . در مورد اضافه کردن باید از یکی از دوستان مستندسازم نقل کنم که : «یک مستند برای مستندساز شروع داره ولی پایان نداره»؛ مستند بعد از ارائه شدن و در مواجه با مخاطب حیات پیدا میکنه و طبیعی است که مستندساز هم درگیر ساختهی خودش شود. متاسفانه در زمان ساخت فیلم نتوانستم از فعالین جنبش چپ ِ آنزمانِ اصفهان، کسی را پیدا کنم که به حضور در فیلم رضایت بدهد ولی اگر پیدا بشه حتما به فیلم اضافه میکنم .
ز. ر: آیا فیلم شما مطالبهی خاصی هم داشته؟
ملبوسباف: موضوعات زیادی در این فیلم مطرح میشه که هرکدام را میشه مطالبه هم نامید ولی بنظرم آنچه که فوری و فوتی هست موضوع تخریب کارخانه ریسباف است . درفیلم میبینیم که اصفهانی که میشناسیم (نه به لحاظ ابنیه تاریخی بلکه به لحاظ حیات اجتماعی معاصر ) با پیدایش این کارخانهها شکل گرفته است. هرچند مکان آن زمان کارخانهها در کنار بافت مسکونی بوده ولی حالا در نقطه مرکزی شهر قرار دارد و سازندگان آنزمان کارخانهها با هوشمندی باغهای صفویه را به باغهای صنعتی تبدیل کردند که متاسفانه اکثر این فضاها در دو دهه اخیر تخریب شده و به بافت بیتناسب شهری تبدیل شده. به قول آقای محمدعلی نجفی (کارگردان سربداران ) معماری کالبد تاریخ است. ما چطور میتوانیم ادعای حضور در تاریخ حاضر و مدیریت جهانی را داشته باشیم در حالیکه در شهری که مسئولین باعنوان «پایتخت فرهنگی جهان اسلام» از آن یاد میکنند شاهد تخریب تنها بازمانده ارزشمند از کالبد تاریخ معاصر هستیم . ریسباف با یک معماری ارزشمند و در کنار سیوسه پل و با هشتاد سال قدمت، شاهد زنده حیات اجتماعی معاصر ماست . اگر یک چنین کارخانه و فضایی نه در شهرهای حتی با قدمت بلکه در یک شهر کوچک هم بود باز یک سرمایه ملی محسوب میشد . تغییر کاربری به موزه و فضاهای فرهنگی سرنوشتی است که تداوم حیات یک دوران و حفظ سرمایه برای نسلهای بعدی را برای یک چنین جاهایی تضمین میکند که متاسفانه ما در اصفهان شاهد این نگاه نیستیم . امیدوارم با دیده شدن این فیلم و تلاش آگاهانه و عاقلانه جلوی تخریب ریسباف گرفته بشود .
ز.ر: به عنوان آخرین پرسش بفرمایید، محدودیتهای شما در تهیه فیلم چه بود؟
ملبوسباف: محدودیت ما در تهیه این فیلم از جنس محدودیتهایی است که در تمام کارهای فرهنگی وجود دارد . درفیلم میبینید که ما را به هیچکدام از دو کارخانه راه نمیدهند.عدم وجود منابع پژوهشیِمدون، عدم همکاری نهادهای مسئول، عدم پشتیبانی صنعت نساجی، وجود ترسِ تاریخی از حضور و گفتگو در نسلهای قبل از من، مهمترین محدودیتهایی بود که میشه بطور خلاصه گفت و اینها در مقابل بزرگترین محدودیت که وجود خود سانسور،افسرده و ترسوی فیلمساز در این سالهاست چیزی نیست .
ز. ر: آقای ملبوسباف عزیز بار دیگر از پذیرفتن دعوت سپاسگزاری میکنم.
اصفهان ـ آذر ۱۳۹۱