برنار لاهیر، جامعهشناس فرانسوی که پیش از این نیز درباره دیدگاههای او مطالبی در صفحه فرهنگ و سبک زندگی سایت انسانشناسی و فرهنگ منتشر شده بود (بررسی یک روش تحقیق در نگاهی به کتاب برنار لاهیر و بررسی زندگی روزمره از نگاه “جامعهشناسی پیشزمینهها و بسترها”)؛ چند ماه پیش، در گفتوگو با سایت اینترنتی “la vie des idées”، به مروری بر مسیر فکری خود، در بازخوانی دیدگاههای پیر بوردیو و طرح نظریاتش در مقیاس جامعهشناسی فردی پرداخته است. ترجمه بخش نخست این گفتوگو را که در روشنتر شدن نظریات این جامعهشناس بسیار موثر است، در ادامه میخوانید.
– برنار لاهیر، شما جامعهشناس، استاد اکول نرمال سوپریور لیون و مدیر گروه «تحقیقات در زمینه جامعهپذیری» در مرکز پژوهشهای ملی فرانسه هستید و طی پانزده سال گذشته، مجموعه پرمحتوایی شامل حدود پانزده کتاب را به رشته تحریر درآوردهاید که طی آنها در واقع، یک تئوری بسیار قوی را حول محور مفهوم عادتواره (habitus) پیر بوردیو مطرح کرده و بدین ترتیب، به نوعی به طرح پیشنهادی برای جامعهشناسی در مقیاسی دیگر پرداختهاید. ممکن است لطفاً برای ما توضیح دهید که این پیشنهاد نظری شما در جامعهشناسی، دقیقاً چیست و چه مسائلی را در بر میگیرد؟
نوشتههای مرتبط
– در واقع باید بگویم که طی تحقیقات تجربیای که داشتم، پرسشهایی به تدریج در ذهنم شکل گرفتند. طبیعی است که من با این ایده به جامعهشناسی وارد نشدم. من به نوعی از مسأله عادتواره شروع کردم؛ مفهومی که پیر بوردیو به خوبی آن را برای بحث درباره امر اجتماعی درونی شده در انسانها به کار گرفته بود. اما بحث در این است که تجربیات اجتماعی چه تأثیراتی بر ما دارند؟ چگونه در ما درونی و پایدار میشوند؟ و چگونه این تجربیات به صورت تمایلات و پیشزمینههایی، در نوع نگاه، احساس و عمل ما نقش ایفا میکنند؟ در واقع بوردیو به بررسی این مسائل میپردازد. با این وجود، او حتی در تعریف مفهوم عادتواره، ایدهای را مبنی بر وجود نوعی نظام پیشزمینهها (dispositions) مطرح میکند؛ پیشزمینههایی که جابهجا شده و از یک حوزه فعالیت به حوزه دیگر به حرکت در میآیند. بدین ترتیب، بوردیو نوعی ثبات و همگونی در یک فرد و حتی در یک گروه را مورد تأکید قرار میدهد. این ویژگی چه در شیوه تعریف مفهوم عادتواره و چه در بهکارگیری آن، مثلاً در کتاب تمایز (La Distinction, P. Bourdieu ;1979) که در آن، بوردیو موضوع فعالیتهای فرهنگی و سبک زندگی فرانسویها را مورد بررسی قرار میدهد، قابل مشاهده است. من در ادامه این نظریه و دیدگاه، ایدهای را درباره انتقالپذیری این پیش زمینهها مطرح کردهام. مسأله من در این رابطه این است که آیا ما به طور دائم، یک سری پیشزمینههای خاص را در فعالیتهای مختلف خود، در بخشهای مختلف زندگی، مانند تغذیه، ورزش، روابط زناشویی و یا کاری، به کار میگیریم؟ آیا همیشه همان قالب کوچک (از اداراک، کنش، بازنمایی و ارزیابی) است که ایفای نقش میکند و یا اینکه مسأله بسیار پیچیدهتر از این است؟ این پرسش به صورت تدریجی برای من مطرح شد و از ابعاد آن، در ایجاد نوعی توسعه کاربری مفهوم عادتواره، از تحلیل ویژگیهای اساسی گروهها یا طبقات اجتماعی (مانند کار بوردیو در کتاب تمایز) به تحلیل ویژگیهای یک فرد (مانند آنچه بوردیو در کتاب هستی شناسی سیاسی مارتین هایدگر (L’Ontologie politique de Martin Heidegger, P. Bourdieu ; 1988) مطرح میکند) بوده است. وی در کتاب تمایز، به صورت مشخص از عادتوارههای یک طبقه اجتماعی یا بخشی از یک طبقه سخن میگوید. این در حالی است که به نظر من، مفهوم عادتواره میتواند بر تحلیل جامعهپذیری هر یک از افرادی که در یک طبقه اجتماعی وارد شده یا حضور دارند نیز دلالت داشته باشد.
– شما انتقاد سختی را نسبت به مفهوم عادتواره مطرح میکنید. من میخواهم اشاره کنم به کتاب انسان متکثر (L’Homme pluriel, B. Lahire ; 2001) که در آن، شما بازگشتی دارید به متن و زمینهای که در آن مفهوم عادتواره ساخته شده است، یعنی مردمنگاری کابیل که از نخستین کارهای تحقیقاتی بوردیو است. شما میگویید که این عادتواره همگن چندان با جوامع بسیار تفکیک شده امروزی، مانند جامعهای که ما اکنون در آن زندگی میکنیم، مطابقت ندارد. به نظر میرسد که در کار شما، نوعی کشمکش میان توصیف فرد در جوامع بسیار تفکیک شده و یک انعکاس عمومیتر از تکثر تقلیلناپذیر فرد در زمینههای مختلف وجود دارد. در این بحث، شما چگونه دیدگاه خود را درباره تاریخچه یک فرد مطرح میکنید؟
– من فکر میکنم عنوان این کتاب من (انسان متکثر)، عنوان چندان مناسبی برای توضیح کامل دیدگاه اصلی مطرح شده در آن نیست. از این عنوان عموماً برداشتهایی صورت میگیرد که به نظر من، چندان با ایده اصلی کتاب سازگاری ندارد. من هرگز نگفتم یا به تعبیری ننوشتم که کنشگر فردی، به خودی خود، لزوماً و در همه جا متکثر و چند گانه است. پرسش خوبی که میتوان در اینجا مطرح کرد، این است که چه شرایط اجتماعی و تاریخیای یک کنشگر فردی را در پیشزمینهها، متکثر و چندگانه میکند؟ این کنشگر ممکن است در برخی شرایط اجتماعی و یا تاریخی، به صورتی کاملاً همگن ظاهر شده و رفتار کند. چنین شرایطی به ویژه در جوامعی که رقابتهای اجتماعی چندان گسترده نبوده و بالطبع فرد نیز با فرآیندهای متعدد و گوناگون جامعهپذیری مواجه نمیشود؛ به خوبی دیده میشود. اگر بخواهم در این رابطه فقط یک مثال بزنم، میتوانم بگویم در جوامعی که مدرسه وجود ندارد، فرد با ناهماهنگی و تنش میان فرایند اجتماعی شدن خانوادگی و مدرسهای روبرو نمیشود. بدین ترتیب، به خوبی میبینیم که آنچه تکثر پیش زمینهها را معرفی میکند، شرایط تاریخی و اجتماعیای است که در جوامعی مانند جامعه ما وجود دارد؛ جوامعی که در آنها رقابتهای اجتماعی و تحصیلی به وضوح دیده میشوند. بنابراین نمیتوان در معنای کلی از “انسان متکثر” سخن گفت ولی میتوان این پرسش را مطرح کرد که چه شرایط اجتماعی و تاریخیای، یک فرد را به سمت متکثر شدن سوق میدهند و پژوهشگر اجتماعی در چه مقیاسی باید جستوجو کند تا قادر به مشاهده و تحلیل چنین پدیدهای باشد؟
– به تعبیری میتوان گفت که تکثر زمینههای اجتماعی، امکان پیدایش نوعی تکثر در پیشزمینههای فردی را برای افراد مختلف جامعه فراهم میکند. به نظر میرسد مثال جابهجاییهای طبقاتی میتواند این مسأله را روشنتر کند، افرادی که به نوعی از طبقه اجتماعی خود خارج شده و میتوانند عادتوارههای متعددی را پذیرا شوند. این مسألهای است که جامعهشناسی بوردیو به سختی میپذیرد و اساساً کمتر به این مقوله وارد میشود؛ اما به نظر میرسد شما در کارهایتان، این نوع خط سیر اجتماعی را خیلی مورد توجه قرار دادهاید.
– مورد جابهجایی طبقاتی مثال خوبی است. در مدل بوردیو، این تنها موردی است که ناهمگنی و عدم تجانس پیشزمینهها در آن پیشبینی شده و مورد بررسی قرار گرفته است؛ یعنی فردی که به شیوههایی بسیار متفاوت، در بخشهای مختلف زندگی خود، رفتار میکند. مثلاً ممکن است وقتی با اعضای خانواده خود است، لهجهای متفاوت پیدا کند و یا بار دیگر با ادبیات عامیانه حرف بزند و یا اینکه همچنان پیش زمینههای طبقات پایین جامعه را در ذائقه غذایی خود حفظ کرده و در انتخاب مواد غذایی مورد علاقه از همان ذائقه پیروی کند. با این وجود، همین فرد در همین زمان، در ابعاد دیگری از وجود خود و در حوزههای دیگری از زندگی، از فرهنگ و عادتوارههای قشر دیگری تبعیت میکند؛ چنانکه در محیطهای اجتماعی دیگر، به هیچ وجه مانند پدر و مادر خود حرف نمیزند، به شیوه آنها فکر نمیکند و سلیقههای زیباشناختی یا فرهنگی کاملاً متفاوتی نسبت به آنها دارد. من نمیگویم که چنین افرادی عادتوارههای متعددی را در خود درونی کردهاند. به عقیده من، ما نمیتوانیم مفهوم عادتواره را به صورت نظامی یکپارچه از پیشزمینهها تعریف کنیم؛ چرا که اگر چنین معنایی را در نظر بگیریم، قطعاً بعد از مدتی از کاربردهای چندگانه و مشکلساز مفهوم عادتواره، مثل عادتواره تحصیلی، سیاسی، ورزشی و یا همینطور در ابعادی دیگر، عادتواره عامیانه یا اشرافی و … شگفتزده خواهیم شد؛ ولی میتوانیم بگوییم که این افراد وارثان پیشزمینههایی نامتجانس و گاه متناقض هستند.
اما در اینجا مسأله این است که ما مدتها “پناهنده طبقاتی” را به عنوان موردی خاص و استثنایی در نظر گرفتهایم؛ موردی نه چندان معمول در جامعه که در عین حال قانون عادتواره سازگار و همگن را نیز تأیید میکرد. بدیهی است که موارد عمده جابجایی طبقاتی نیز همچنان به عنوان موارد خاص در نظر گرفته میشوند. کافی است نمودار تحرک اجتماعی را مشاهده کنیم تا ببینیم که تعداد افراد محدودی هستند که در مسیر زندگی خود تحرک اجتماعی صعودی یا نزولی داشتهاند. این در حالی است که آنچه که من تلاش کردهام در کتاب فرهنگ افراد (La Culture des individus, B. Lahire ; 2004) که به فعالیتهای فرهنگی فرانسویان میپردازد، نشان دهم؛ این است که ما در جامعه با تعداد بسیار زیادی جابهجاییهای اجتماعی کوچک مواجه هستیم. تحرکات اجتماعی حرفهای و شغلی و یا تحرکات اجتماعی درون نسلی که گاه بسیار جزئی، کوچک و قابل چشمپوشی شمرده میشوند ولی پیامدهای خیلی مهمی را در بر دارند. این قبیل تحرکات اجتماعی در برخی موارد، اساساً به نظر نمیآیند، چرا که معمولاً فرزندان کم و بیش همان جایگاه اجتماعی- حرفهای والدین خود را در جامعه داشته و در عین حال، از آنجا که عموماً تحصیلاتی بیش از والدینشان دارند، برخورد آنها با مقوله فرهنگ، نسبت به نسل قبلی، به کلی متفاوت است؛ به عنوان مثال، آنها به موسیقیهایی متفاوت با نسل قبلی خود علاقهمندند و مکانهای فرهنگی متفاوتی را برای اوقات فراغتشان انتخاب میکنند. بنابراین میتوان گفت که ما با انبوهی از تحرکات اجتماعی کوچک در جامعه مواجهیم که برای بررسی آنها باید تأثیرات فرآیند جامعهپذیری زائیده ارتباطات میان همسران، دوستان و سایرین را نیز افزود. اگر ما همه این موارد را که اغلب مورد غفلت جامعهشناسان قرار میگیرند، در نظر بگیریم؛ متوجه میشویم که در گروهها و حتی در درون یک فرد نیز با انبوهی از تنوعات، گوناگونیها و تفاوتهای کوچکی مواجهیم که او در خود درونی کرده و به خوبی آموخته است که در شرایط متفاوت، با بهکارگیری یک نوع از این انواع، به شیوههای متفاوتی رفتار کند. در واقع این فرد حامل پیشزمینهها و بسترهای نامتجانسی است که هر یک بر اساس نوع شرایطی که او در آن قرار میگیرد، فعال شده و ایفای نقش میکنند.
– من فکر میکنم یکی از حلقههای ظهور این بازتاب پیشزمینهها و تأمل فرد در مورد بهکارگیری انواع مختلف آنها در شرایط متفاوت، ایده بازتابندگی و خوداندیشی (réflexivité) در مورد فعالیتهاست. بوردیو یک برداشت را از مفهوم عادت واره ارائه میدهد که آن را به عنوان طبیعت دومی که کاملاً درونی شده است، تفسیر میکند. این درونی شدن در حدی است که میتوان آن را با واکنشهای یک بازیکن فوتبال در زمین بازی و در مقابل توپ مقایسه کرد؛ اما شما نشان دادهاید که کنشگر در عین حال با نوعی خوداندیشی دائمی در مورد فعالیتهای خویش نیز مواجه است. آیا همین خوداندیشی نیست که تکامل و تطابق با شرایط محیطی را مشخص میکند و این در تقابل با اندیشه بوردیو قرار ندارد؟
– من در اینجا باید دو مسأله را از هم جدا کنم. در مورد موضوع بازتابندگی یا خوداندیشی، بوردیو همچنان آن را به عنوان یک مورد خاص در نظر میگیرد. بنابر دیدگاه او، ما در وضعیت بحرانی، بازتابنده حقیقت خود هستیم. بیشتر اوقات، وقتی که ما در حالت تعادل کامل نیستیم، ناچاراً پرسشهایی برایمان مطرح میشوند. در زندگی روزمره، ممکن است شما هر روز منزل خود را ترک کنید و به محل کارتان بروید، بدون اینکه به این فکر کنید که چطور از خیابانها گذشتید. تنها لازم است کارهایی وجود داشته باشند که شما فکر کنید برای انجام آنها باید صبح بیدار شوید و از خود بپرسید که به کدام سمت باید بروید. وقتی این عادتها به سوال گذاشته میشوند، نوعی بازتابندگی یا خوداندیشی صورت میگیرد. اما فرصتها و شرایط بسیار زیادی برای این خوداندیشی وجود دارد که بوردیو آنها را مطرح نکرده است و این موضوعی است که من تلاش کردهام در کتاب انسان متکثر بیشتر مورد بررسی قرار دهم. به عقیده من، ما به طور دائم با شرایطی برای خوداندیشی و بازتابندگیهای کوچک در زندگی روزمره روبرو هستیم، مثلاً وقتی که به عناوین مختلف، یادداشتهایی برای خود یا اعضای خانوادهمان تهیه میکنیم (یادداشتهایی مثل فهرست کارهایی که باید انجام دهیم، فهرست خریدهایی که باید بکنیم، خاطرات روزانه و ….) به نوعی، خود و فعالیتهایمان را مورد تأمل و اندیشه قرار دادهایم و در اینجا، به شکلی، بازتابندگی صورت گرفته است. اینها تنها به تغییرات اساسی، تحولات عمده یا بحرانهای بزرگ در زندگی محدود نمیشوند. بلکه در حالت کلیتر میتوانیم بگوییم که تعداد “افراد آواره” بسیار بیشتر از آن چیزی است که ما فکر میکنیم. در واقع، مهاجرت، تحرک اجتماعی و یا تغییر جایگاه حرفهای تنها مواردی نیستند که به عدم سازگاری و تطابق منجر میشوند؛ بلکه به تعبیری میتوان گفت کلیه شرایطی که در آنها فرد در نوعی تغییر و حتی در نوعی تعلیق و اسکان موقت بهسر میبرد (مثل هتل، زندان و …) را نیز میتوان به عنوان مواردی از عدم سازگاری و عدم تطابق معرفی کرد که گاه در آنها فرصتی برای ایجاد تغییر یا اصلاح در عادتها فراهم میشود.
یک مثال کلاسیک در این رابطه، مدرسه است. گذاشتن زود هنگام یک کودک از طبقه پایین در فضای تحصیلی، مانند کودکستانهای فرانسه که این شرایط در آنها به خوبی قابل مشاهده است، در واقع جای دادن او در یک وضعیت متفاوت است که در آن، کودک با شیوه دیگری از حرف زدن و رفتار کردن مواجه شده و همچنین در مقابل نوعی علایق جدید، پرسشهای تازه و حتی نوعی اعمال قدرت متفاوت قرار میگیرد. در چنین شرایطی، بخشی از این کودکان به نوعی در بحران دائمی به سر میبرند. بر این اساس، از یک زاویه، میتوان شکست تحصیلی را معلول وجود نوعی بحران در پیشزمینههای کودک معرفی کرد. کودکی که در تحصیل ناموفق است، کودکی است که با نوعی عدم سازگاری و تطابق در کلاس درس مواجه شده و به همین دلیل، آنچه که به او میگویند و یا از او میخواهند را چندان متوجه نمیشود و بنابراین “آنطور که باید” رفتار نمیکند و بسیار بیشتر از دیگران مورد تنبیه قرار میگیرد.
با این وجود، من فکر میکنم میان تکثر پیشزمینهها و مسأله بازتابندگی و خوداندیشی ارتباط مستقیمی وجود ندارد. ما همگی محصول زمینهها و فضاهایی هستیم که فرایند اجتماعی شدن را برایمان ممکن کرده و در بیشتر مواقع ما را با شرایطی مواجه میکنند که لزوماً انتخاب ما نبوده و از کنترلمان خارجاند؛ مثلاً همگی بدون انتخاب خود، در یک خانواده متولد میشویم، ما را در مدرسهای ثبتنام میکنند، به کلاس فوتبال میفرستند و … . بدین ترتیب، ما در فضاها و زمینههای گوناگونی وارد عمل شده و متناسب با آنها رفتار میکنیم و هر بار به نوعی این ریسک را میپذیریم که ممکن است در مسیر متفاوتی اجتماعی شده باشیم و در نتیجه رفتاری نشان دهیم که مغایر فضایی باشد که اکنون در آن بهسر میبریم. در واقع کنشگر قادر است تمامی تجربیات خود را با هم ادغام کرده و هر بار در هر موقعیتی، آموختههای خود را به گونه جدیدی کنار هم بچیند تا در آن موقعیت خاص، آن گونه که باید، متفاوت با دیگر موقعیتها، رفتار کند. حال اگر به هر دلیلی، فرد در شرایطی خاص به شیوه مناسب رفتار نکند، بلافاصله به نوعی، مورد مجازات قرار میگیرد؛ خواه با برخورد بیتفاوت یا تحقیرآمیز دیگران، خواه با تنبیههای صریحتر و شدیدتر، مانند آنچه در مدارس صورت میگیرد. در هر حال، فرد دائماً نشانههایی را از سوی جامعه اطراف خود دریافت میکند که به او گوشزد میکنند در فلان موقعیت خاص، میتواند یا باید به این شیوه و نه به شکل دیگری رفتار کند. او همچنین میآموزد که اگر بخواهد مورد پذیرش دیگران قرار گرفته، شناخت شود و یا پاداش دریافت کند، در موقعیت دیگری، بالعکس، باید به نحو متفاوتی وارد مناسبات اجتماعی شود. بنابراین من معتقدم که هر فردی یاد میگیرد که در فضاها و زمانهای مختلف به صورتهای متفاوتی رفتار کند. حال، آیا میتوانیم بگوییم که این امر به خودی خود، فرد را به سوی بازتابندگی و خوداندیشی بیشتری سوق میدهد؟
در این رابطه، من فکر میکنم که وقتی این رفتارهای متفاوت در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند (البته آنها میتوانند در فضاهایی که نسبتاً جدا از دیگر فضاها هستند، تقابلی هم با هم نداشته باشند)، فرد را به اجبار در موقعیت نوعی خوداندیشی و بازتابندگی قرار میدهند. بدین ترتیب، میتوان گفت که طبیعتاً هر چه کنشگران متکثرتر میشوند، شانس بیشتری برای خوداندیشی مییابند و این به دلیل تقابل جهانها یا فضاها و موقعیتهای ناهمگون است.
– به خوبی مشخص است که فرضیهها و تئوریهایی که در رویکرد اولیه شما وجود داشته، در حوزههای مختلف در حال پیشروی است. ما میتوانیم در اینجا موضوع شکست تحصیلی را در نظر بگیریم. در این مقوله که تحقیقات و بحثهای بسیاری توسط جامعهشناسان صورت گرفته، ویژگی رویکرد شما، ادراک و توجه به بحرانی است که فرد در مواجهه با شیوه جدیدی از جامعهپذیری با آن روبرو میشود که به نوعی در ضدیت با ارزشهای پیشین یا دانستههای او قرار داشته، به کلی برای وی ناشناخته است و یا حتی به نوعی بر او تحمیل میشود. در واقع در دیدگاه شما، امر اجتماعی در فرد خود را نمایان میسازد. در این بحث شما از استعاره “چین و چروکها” استفاده کردهاید و میگویید که اساساً امر اجتماعی از روی چین و چروکهای اعمال شده بر روی آن قابل مطالعه است. آیا میتوانید کمی درباره این استعاره در نظریهتان برای ما توضیح دهید؟
– در واقع این استعاره، تصویری بود که به شکلی فیالبداهه در توصیف امر اجتماعی و مطالعه جامعهشناسانه آن به ذهن من آمد؛ چرا که در واقع من احساس میکنم جامعهشناسان به صورت کلاسیک، امر اجتماعی را در شرایطی مطالعه میکنند که به تعبیری هیچگونه چین و چروک و یا ناصافیای در آن نباشد، مثل فرهنگ گروه یا فرهنگ نهاد که به واسطه آن، ما میتوانیم روی یک نهاد دینی، یا جامعهپذیری کاتولیک یا پروتستان و امثال آن کار کنیم. در عین حال میتوانیم تأثیرات اجتماعی شدن در خانواده یا طبقه اجتماعی را مورد مطالعه قرار دهیم یا فرایند اجتماعی شدن سیاسی را بررسی کنیم. در هر یک از این موارد، ما فضاها، حوزههای کاری یا نهادها و گاه گروههایی را در نظر میگیریم و روی هر یک از آنها یا مجموعه آنها کار میکنیم. اما مسأله اینجاست که فرد از یک نهاد به نهاد دیگر و از یک گروه به گروه دیگری گذر میکند و ما نمیتوانیم او را تکه تکه کنیم. به عنوان مثال، میتوان یک فرد را در نظر گرفت که پروتستان است، جزء طبقه کارگر به شمار میآید، یک مرد است، به فلان نسل تعلق دارد و … حال به نظر میآید در یک زمینه خاص، برای مطالعه چنین موردی باید مجموعه عوامل نسلی، وابستگیهای مذهبی، تعلقات اجتماعی، جنسیت و … را در نظر بگیریم؛ چرا که هر یک از این عوامل چین و چروکهای خاصی را در او به وجود میآورند که باعث میشوند ما مجموعه رفتارها و ویژگیهای شخصیتی وی را به نوعی منحصر به فرد و طبیعتاً متفاوت با دیگران ارزیابی کنیم. به همین دلیل، در نظر گرفتن این منطقهای ذهنی و رفتاری مختلف در مورد زمینههای کنش کاری بسیار پیچیده است. این در حالی است که اکنون مطالعه آماری گروهها و تفاوتهای میان آنها برای جامعهشناسان، به امری ساده و عادی بدل شده است. نگرانی کلاسیک جامعهشناسی بعد از دورکیم، در مورد تنوع و تغییرات رفتاری یک گروه نسبت به گروه دیگر در یک جامعه است و در این رابطه معمولاً از تفاوتهای میان یک جامعه با جامعه دیگر میگذریم. در دورهای، جامعهشناسان تنوعها و تغییرات تاریخی جامعه را نیز مورد توجه قرار میدادند اما بعدها به تدریج، توجهها بیشتر بر روی تنوع گروهها یا دستههای مختلف درون یک جامعه محدود و متمرکز شد. در واقع، جامعهشناسی تا حدی با مطالعه تفاوتهای درون گروههای مختلف، کار خود را پیچیدهتر کرده ولی چندان از این حد جلوتر نرفته است. بنابراین یک سوال ساده و در عین حال بسیار منصفانه که در این رابطه معمولاً از جامعهشناسان و میتوانم بگویم بیشتر از من، به عنوان جامعهشناسی که در حوزه آموزش و پرورش کار کردهام، پرسیده میشود؛ این است که «اگر یک خانواده را با دو فرزندی در نظر بگیریم که به هیچ وجه از نظر وضعیت تحصیلی در یک سطح نیستند، شما آن را چگونه تحلیل و تفسیر میکنید؟ مثلاً در مورد دو برادری که در یک خانواده، از شرایط برابر و حتی منابع ابتدایی یکسانی برخوردار بوده و قاعدتاً سرمایه فرهنگی و اقتصادی والدینشان نیز یکی بوده است. حال چطور یکی از آنها موفق شده تحصیلات دانشگاهی داشته باشد، در حالی که دیگری حتی دیپلم هم نگرفته است؟» این موارد معمولاً شرایط غالب در جامعه نیستند ولی کم و بیش با آنها روبرو میشویم.
اگر بخواهیم در جامعهشناسی به این نوع پرسشها پاسخ دهیم، به عقیده من چارهای نخواهیم داشت که سوالهایی را برای خود مطرح کنیم که شاید تا پیش از آن چندان مطرح نشدهاند و در عین حال باید وارد جزئیات فرایند پیچیده جامعهپذیری افراد شویم تا دریابیم که در درون یک خانواده نیز با شرایط نسبتاً یکسان، تفاوتها و تنوعهایی بین افراد ایجاد شده و حتی یک فرد نیز ممکن است به دلیل انواع مختلف تجربههایی که در مسیر زندگی با آنها مواجه شده و به شیوههای بسیار متنوعی، در زمانها و مکانهای مختلف، در خود درونی کرده است؛ کنشهایی ناهمگن و بسیار پیچیده داشته باشد. اگر بپذیریم که وارد این پیچیدگیها شویم و آنها را مورد ارزیابی قرار دهیم، من فکر میکنم میتوانیم در خصوص پدیدههای مختلفی، مثل موفقیت یا شکست تحصیلی، رابطه با فرهنگ، رفتارهای سیاسی و … تحلیلهایی را ارائه دهیم. اما طبیعی است که این طرح این مسأله در ابتدا هراس و واکنش جامعهشناسان را در پی دارد؛ چرا که آنها باید به واسطه این پذیرش، نوع نگاه و عادتهای فکری خود را تغییر دهند.
بخش بعدی این مصاحبه به زودی در صفحه فرهنگ و سبک زندگی سایت انسانشناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد.
منبع: http://laviedesidees.fr/La-fabrication-sociale-d-un.html?decoupe_recherche=lahire
فیلم مصاحبه: http://www.dailymotion.com/video/k1lp6h0wn4YCPn1cXZa#from=embed?start=6
مصاحبه شونده: برنار لاهیر (Bernard Lahire)، استاد جامعهشناسی اکول نرمال سوپریور لیون و مدیر
گروه «تحقیقات در زمینه جامعهپذیری (Socialisation)» مرکز ملی پژوهشهای فرانسه (CNRS)
مترجم: بهناز خسروی، دانشجوی دکتری جامعهشناسی در دانشگاه لیون ۲ و اکول نرمال سوپریور لیون است. behnaz.khosravi@ens-lyon.fr