انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گفتگو با آقای موقن ـ کفاش

در ادامه گفتگو هایی که با مردم عادی در اصفهان داشتیم، گفتگوی زیر را که با یکی از کفاشان مقیم این شهر انجام گرفته است را می خوانیم.

ز. ر: سلام علیکم ، خسته نباشید لطفا خودتان را معرفی بفرمایید

کفاش: من حجت الله موقن هستم. اهل چهار محال بختیاری، متولد ۱۳۳۹

ز. ر: از چه زمانی ساکن اصفهان هستید و آیا خانواده (پدر و مادر) هم در اصفهان زندگی می‌کنند؟

حجت الله موقن: خیر، فقط من به اصفهان مهاجرت کردم. از سال هفتاد و سه (۱۳۷۳) تا به حال در اصفهان زندگی می‌کنم.

ز. ر: چند سالتان بود که شاغل شدید و آیا همیشه شغل‌تان تعمیر کفش بوده؟

موقن: نه، من در چهار محال رادیوساز بودم. از همان بچگی وقتی کلاس پنجم دبستان بودم مشغول به کار شدم که توی مغازه‌ی رادیوسازی دامادمون که خودش هم اوستایم بود کار می‌کردم.

ز. ر: چقدر تحصیل کرده‌اید؟

موقن : تا کلاس پنجم به صورت روزانه درس خواندم . از آن به بعد تا سیکل (سوم راهنمایی) به صورت شبانه درس خواندم

ز. ر: چند سال رادیو ساز بودید؟

موقن: از بچگی تا وقتی هجده سالم شد و رفتم سربازی. بعد هم که برگشتم برای خودم مغازه رادیو سازی داشتم.

ز. ر: چه سالی ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟ آیا همسرتان هم چهارمحالی هستند؟

موقن: سال ۱۳۶۳ ازدواج کردم و سه فرزند دارم که همگی پسر هستند. همسرم اصفهانی است.

ز. ر: دلیل مهاجرت‌تان به اصفهان چه بوده؟

موقن: عیال من، تک دختر خانواده بود و مادرش هم به علت مرض رماتیسم مفاصل فلج بود. کسی را نداشت ازش نگهداری کند، آمدیم اصفهان.

ز. ر: چه طور با همسرتان آشنا شدید؟

موقن: ما یکی از فامیل‌هایمان همسایه‌ی خانومم اینا بود.

ز. ر: همسرتان خانه‌دارند؟

موقن: بله.

ز. ر: چه طور شد تغییر شغل دادید؟

موقن: عرضم به حضورتان که ما وقتی آمدیم اصفهان، پدر خانومم کفاش بود و توی خیابان وحید مغازه کفاشی داشت ولی به علت کهولت سن دیگه نمی‌توانست کار کند. مغازه‌اش را به ما داد که توش کار کنیم. من هم می‌خواستم در آنجا رادیو سازی کنم اما چون مغازه استیجاری بود صاحب آن راضی به این کار نشد و می‌گفت باید در رابطه با کفش کار کنی. به خاطر همان آمدیم کفش فروشی باز کردیم. پدر خانومم که پیر مرد بود مرتب می‌آمد دم مغازه می‌نشست، مردم هم که همه او را از قبل می‌شناختند، مرتب کفشهایشان را برای تعمیر می‌آوردند آنجا. ایشان هم خب دیگه پیر مرد بود و دست و پاش می‌لرزید نمی‌توانست درست کار کند ولی در همان حدی که می‌توانست ما ازش یاد گرفتیم. کم کم مغازه را واگذار کرد به ما و خودش بازنشست شد. ما هم شدیم کفاش.

ز. ر: چه طور شد که شما از خیابان وحید آمدید به محله دنارت ؟

موقن: خیابان وحید سال ۸۶ تعریض شد. شهرداری به علت باریک بودن خیابان تصمیم گرفته بود آنرا پهن کند. چند سال بود توی طرح بود. که بالاخره سال ۸۶ شهرداری موفق شد با مالکین و مستأجرین توافق کند. ما هم یکی از همان مستأجرها بودیم که مغازه را واگذار کردیم به شهرداری و آمدیم توی این کوچه مغازه اجاره کردیم.

ز. ر: آیا شهرداری برای اجاره‌ی اینجا کمکی هم به شما کرد؟

موقن : شهرداری آن موقع (سال ۸۶ ) متری ۲۲۰ تومان می‌داد. نصف آنرا می‌داد به مالک و نصف دیگر را می‌داد به مستأجر. ولی خب پولی که گرفتیم آنقدر نبود که بشود باهاش مغازه ای خرید فقط می‌شد جایی را رهن کرد. اینجا را هم رهن کامل به ما ندادند می‌گفتند باید رهن و اجاره بگیری. یک میلیون و پانصد هزار تومان رهن داده ایم و ماهی هم صد و چهل هزار تومان اجاره کردیم. الان شده ماهی صد و نود هزار تومان. سالی ۲۰ درصد اضافه کرده ایم. منتها اجاره امسال ۳۰ در صد بوده.

ز. ر: این مغازه قبلا هم کفاشی بوده؟

موقن: اینجا تا به حال سه، چهار تا شغل داشته، مرغ فروشی بوده، میوه فروشی بوده ، یک چند سالی هم آپاراتی بوده.

ز. ر: توی این قفسه‌ها یک سری کفش کهنه است که به نظر می‌رسد همینطور روی هم گذاشته شده‌اند، ماجرای این کفشها چیست؟

موقن: یک سری هستند که وقتی کفشی را برای تعمیر می‌آورند حالا یا بعد پشیمان می‌شوند و می‌خواهند بروند کفش نو بخرند یا یادشون می‌ره که بیایند کفششان را ببرند و یا اتفاقی برای خودشان می‌افتد و یا یکی از اعضاء خانواده کفشی رو می‌آورد و صاحب کفش خبر ندارد و یا کسی که آورده رفته مسافرت و یا طوری شده … در حالی که یک سری مصالح مصرف کرده‌‌ایم و وقت گذاشته‌ایم. نه می‌توانیم دور بریزیم و نه اینکه می‌دانیم که می‌آیند ببرند یا نه.

ز. ر: می‌دانید تعدادشان حدوداً چند تاست؟

موقن: شمارش نکرده‌‌ام اما فکر می‌کنم حدود ۴۰ ، ۵۰ تایی هست که بلاتکلیفند.

ز. ر: چند وقت است اینجا هستند؟

موقن : از چهار پنج سال است تا دو ماه، سه ماه ، یک ماه.

ز. ر: آیا برای همین است که این نوشته را زده‌‌اید : «در این تعمیرگاه فقط پانزده روز از کفش شما نگهداری می‌شود» ؟

موقن: بله، ولی خب با این وجود می‌آیند کفش رو جا می‌گذارند و ما هم مجبور به کار و هزینه می‌شویم.

ز. ر: نمی‌شود قبلا اجرت را بگیرید؟

موقن: ‌ بعضی‌ها ندارند. یعنی وقتی می‌گیم پول تعمیر رو پرداخت کنید، می‌گن «کارت خوان‌» دارید؟ بعد که آمدیم ببریم پرداخت می‌کنیم.

ز. ر: شما بیمه هم هستید ؟

موقن: بله بیمه «اختیاری» تأمین اجتماعی هستم.

ز. ر: چقدر در ماه حق بیمه پرداخت می‌کنید؟

موقن: ۱۳۰ هزار تومان برای خودم و همسرم. چون پسرانم بالای ۲۲ سال هستند.

ز. ر: پولی که هر ماه پرداخت می‌کنید، آیا به نظرتان زیاد نیست؟

موقن: خب چرا چاره ای نداریم. زیاد هست ولی چاره چیست. این حداقلش است.

ز. ر: آیا فرزندانتان شاغل‌اند؟

موقن : سه پسر دارم که دو تا از آنها خارج اند و یکی هم همینجا مغازه مبل‌سازی دارد.

ز. ر: آنهایی که خارجند در کدام کشور زندگی می‌کنند.

موقن : یکی در آمریکاست که سال ۸۴ رفته و در آنجا در شرکت گوشت، قسمت سرد خانه و بسته بندی گوشت کار می‌کند و آن یکی ۶ ماه است به ترکیه رفته و فعلا در آنجا باغبانی می‌کند.

ز. ر: آیا کارهای اقامت پسرتان در آمریکا درست شده است؟

موقن: بله ، اقامت دارد.

ز. ر: آیا شما به آمریکا رفته‌اید؟

موقن : آنها تا خودشان مدرک شهروندی‌شان را نگیرند، نمی‌توانند از کسی دعوت کنند. از نظر قانونی مشکلی ندارد اما هنوز دنبال این کارها نرفته است. وقتش را ندارد.

ز. ر: فرزندان‌تان متأهلند یا مجرد؟

موقن : آنی که در آمریکاست تازگی ازدواج کرده است.

ز. ر: همسرش ایرانی است؟

موقن : خیر، مکزیکی است.

ز. ر: آیا شما و همسرتان مایل هستید، عروس‌تان را ببینید؟

موقن : بله می‌بینیمش. توی «فیس بوک» او را می‌بینیم. با هم در تماس هستیم. پسرم که اینجاست و با ما زندگی می‌کنه، می‌ره توی اینترنت و فیس بوک و اینها ، [با بچه‌ها] در تماس هستیم.

ز. ر: از رادیو سازی بیشتر خوشتان می‌آمد یا از این شغل تان (کفاشی)؟

موقن: این شغل چون بیشتر با مردمی هستم که طبقات پایین اجتماعی هستند، برای خودم احساس می‌کنم که حلالیت رزق بیشتری دارد. حالا کار و زحمت زیادتری مواجه هستیم ولی حلالیتش بیشتر است.

ز. ر: شما اوقات فراغت تان را چه می‌کنید؟

موقن : اوقات فراغتی که به آن صورت نداریم. جمعه ها هم بعضی وقتها تا ظهر کار می‌کنم. اگر فرصتی باشد برای صله رحم گذاشته‌ام. به دیدن مادرم در چهار محال می‌روم. و یا شش تا خواهر دارم که سرکشی می‌کنیم. دو سه تا برادر دارم که می‌ریم خونه همدیگر جمعه یا آنها می‌آیند.

ز. ر: خاطره‌ای دارید که برایمان تعریف کنید؟

موقن: بله، اتفاقاً در رابطه با همین ماندگار شدن کفشها در مغازه خاطره ای دارم. روزی آقایی یک جفت کفش کوهنوردی آورد. کفشش نو بود، می‌خواست دورش را بدوزد که می‌خواهد کوهنوردی کند محکم‌تر باشد، بهش گفتم اگر می‌شود اجرتش را جلوتر پرداخت کند. گفت: « آقا قیمت کفش من پنجاه هزار تومان است من که این را نمی‌گذارم پیش شما . الان پول پیشم نیست وقتی آمدم ببرم پولش را پرداخت می‌کنم». به همان نشان که پنج سال است کفشش پیش ما مونده. الان هم مدتهاست گذاشته‌ام توی یک پلاستیک. نمی‌دانم صاحبش چی شد که دیگر نیامد…

ز. ر: می‌دانید قدمت محله‌ای که در آن کار می‌کنید چند سال است. درباره ی آن چه می‌دانید؟

موقن: مشتریها که می‌یان درباره‌اش صحبت می‌کنند. البته قبلا اینجا مزروعی بوده. دیگه ساخته‌اند و آمده اند جلو.

ز. ر: محل سکونت تان کجاست؟

موقن : محله امیریه، تقریبا نزدیک اتوبان ذوب آهن. آخر اصفهان ، روبروی قائمیه.

ز. ر: وسیله نقلیه دارید؟

موقن : بله ، یک پژو آر دی دارم.

ز. ر: آیا با همان به محل کار رفت و آمد می‌کنید؟

موقن : خیر ، با اتوبوس.

ز. ر: آقای موقن از اینکه اجازه این مصاحبه را دادید از شما ممنونم. خسته نباشید.

اصفهان ـ خرداد ۱۳۹۲