این گفتگو در مجله نوول ابسرواتور سال ۱۹۸۴ به انتشار رسیده است. – پیر بوردیو امروز در نوول ابسرواتور است و این می تواند مایه شگفتی باشد. می گویند که شما چندان علاقه ای به مطبوعات و روزنامه نگارن ندارید؟
– حرف زیاد زده می شود…، در واقع من تاثیراتی را که ورود مولفه های بیرونی و تحمیل شده به وسیله روزنامه نگاران بر حوزه فکری به وجود می آورند، برای مثال اینکه در تلویزیون اصرار دارند که «تصویر خوبی ارائه شود»، تحلیل می کنم. یا این را که تعلق داشتن به محلفی از «دوستان» در این موارد چه معنایی دارد. در حقیقت به نظر من بسیار مهم است که ما سازوکارهایی را که به وسیله آنها روشنفکران دستکاری شده و قدرت ارزیابی خویش را بر کار خود از دست می دهند، بشناسیم.
فکر می کنم بتوانم نشان دهم چگونه فروپاشی مرزهای میان روشنفکران و روزنامه نگاران و ابهامی که از این طریق به وجود می آید، برای هر دو گروه زیان بار است، چه برای روشنفکران و چه به خصوص برای روزنامه نگاران. به نظر من باید هر کاری کرد تا خود مختاری حوزه روشنفکری افزایش یابد و به دلایل زیادی که در کتاب «انسان دانشگاهی» توضیح داده ام ، این خود مختاری هر چه بیش از پیش از طرف قدرت های سیاسی و و رونامه نگاران در خطر است. و حاصل این امر در اغلب موارد آن است که روشنفکران چاره ای جز آن نبینند که خود را از صحنه کنار بکشند.
در مباحثی که درباره «سکوت روشنقکران» به راه افتاده بود، دیدیم که شمار کسانی که وارد موضوع شده بودند به همان میزان که مطبوعات و روزنامه نگاران آنها را مطرح می کردند، افزایش می یافت و بدین ترتیب آدم هایی به جلوی صحنه می آمدند که به نظر من در حد آن نبودند که در نقش یک روشنفکر قرار بگیرند، روشنفکری که یکی از ابعاد اساسی اش باید داشتن موضع انتقادی و مستقل بودن نسبت به هر قدرتی باشد.
– بنابراین فراتر از انتقادهایی که شما نسبت به دانشگاه ها دارید می خواهید وضعیت روزنامه نگاری کنونی را نیز تحلیل کنید؟
– فکر می کنم در دنیای سیاست، مطبوعات هستند که تا حد زیادی مشخص می کنند به چه چیزهایی باید فکر کرد و حتی چه کسانی را باید کنشگران مشروع بازی سیاسی به حساب آورد و آنها این کار را از طریق دعوت [افراد خاصی] به برنامه های ( پر شنونده و پربیننده همچون] «باشگاه مطبوعات»(Club De la presse) انجام می دهند. به همین ترتیب [باز هم مطبوعات هستند که ] در دنیای روشنفکری تلاش می کنند کنشگران اصلی را تعیین کرده و برای هر کدامشان رده ای در نظر بگیرند. برای نمنوه نگاه کنید به انواع برنامه هایی که به صورت های مختلف در تلویزیون و رادیو روشنفکران را در مسابقه ای برای مطرح شدن قرار می دهند یا تلاش می کنند بیلانی از فعالیت های سالانه آنها و یا از دهه های ادبی و غیره عرضه کنند. امروز بیش از پیش رایج شده است که همین کار را از طریق مطرح کردن پرسش ها و گزارش ها و مصاحبه ها نیز انجام می دهند که همه اینها را باید اشکال مختلفی از «سفارش» ی کار کردن دانست که حاصلش جز تبلیغات نیست. و در هر دو مورد تاثیر این کارها به شدت محافظه کارانه نیز هست.
دربرنامه هایی همچون «باشگاه مطبوعات» ، «ساعت حقیقت» (l’Heure de la verité) همواره وقت سخن گفتن را به کسانی می دهند که باید آنها را سخنگویان مجاز دانست کسانی مثل مارشه [دبیر کل وفت حزب کمونیست فرانسه ] ، لوستیژه [ نماینده رسمی وقت کلیسای کاتولیک در فرانسه] ، شیراک [ شهردار و رئیس حزب گلیست وقت در فرانسه] و سراک [ نماینده رسمی وقت صاحبان صنایع و سرمایه داران فرانسه] و غیره. و به همین ترتیب آنچه در صفحات فرهنگی روزنامه ها و هفته نامه ها به مثابه حقایق متعارف یا خارق العاده مطرح شده و تقدس می یابند، همان چیزهایی هستند که پیش از آنکه به آنجا برسند نیز همین تقدس را یافته اند. این را می توان درباره کسانی نیز گفت که تقدس یا مشروعیت یافتن خود را مدیون قدرتی هستند که خود در این تقدس و مشروعیت دادن به بقیه دارند، حال چه به مثابه روزنامه نگار و چه به مثابه دانشگاهی – روزنامه نگار. اجازه بدهید که نامی از کسی نبرم. این موقعیت هر گونه پژوهش واقعی را تهدید می کند، چه در عرصه هنر، چه در عرصه علم. برای مثال وقتی که رسانه ها دانشگاهیانی را که باید صبور باشند و مدتهای زیادی در گمنامی بمانند تا بتوانند کاری بزرگ انجام دهند، وسوسه می کنند که با شرکت در آنها به موفقیتی سریع دست یابند، با چنین حالتی روبرو هستیم.
– در این صورت، خود شما برای چه موافقت می کنید که مصاحبه ای انجام دهید؟ چرا روی زمین طرف مقابلتان می روید؟
– برای آنکه از ارزش های خود مختاری و مولفه های خاص خود مختار ترین بخش از حوزه علمی دفاع کنیم و این کار را برای کسانی انجام دهیم که اطلاعات چندان درستی از مسائل ندارند، اما خود هم در این امر بی تقصیرند.
– شما از خودمختاری حرف می زندید و کار خود را علمی معرفی می کنید. اما کارهای شما امواج و شور و هیجان هایی چنان خروشانی را بر می انگیزانند که ربط چندانی با علم ندارند.
– هر علمی سبب پدید آمدن مقاومت می شود. به ویژه در مرحله آغازین خود. به یاد بیاورید که چگونه فروید سبب شد که ضربات سختی به خود شیفتگی انسان محورانه وارد آید: کپرنیک ، داروین و خود روانکاوی نیز همین طور. انجام جامعه شناسی روشنفکران نیز به نظر من می تواند سبب وارد شدن همین ضربات به خودشیفتگی شود ، ضرباتی که شاید از قبل هم بیشتر، غیر قابل بخشش به نظر بیایند. اگر بسیاری از کسان همچون خود من کارهایی را که می کنیم که انتخابشان کرده ایم، برای آن است که بتوانیم به خود همچون به مثابه یک «سوژه» نگاه کنیم، سوژه هایی خالص، و به قول مانهایم، سوژه هایی «بدون تعلق و بی ریشه».
سارتر تبلوری است از چنین روشنفکری هوشمند، استاد و مشرف به تمام اصول هوشمندی خویش. این در حالی است که جامعه شناسی روشنفکران نشان می دهد که ما همگی دارای تعلق ها و ریشه هایی هستیم، شورها و علاقه مندی هایی، موقعیت ها و بنابراین زوایای دیدی خاص… و طبعا خطاهایی در دیدمان. این اشاره به لیبیدوی خاصی که در اصل کنش های روشنفکرانه قرار می گیرد، ظاهرا چیز غیر قابل تحملی برای بسیاری از روشنفکران در بر دارد…
پایان بخش اول – ادامه دارد