گزارش شانزدهمین نشست یکشنبههای انسانشناسی و فرهنگ: فضایی شدن مفهوم جهان سوم و مسایل آن، مورد ایران
ملیکا زندیچی و منیژه غزنویان
پانزدهمین نشست یکشنبههای انسانشناسی و فرهنگ، با عنوان «فضایی شدن مفهوم جهان سوم و مسایل آن، مورد ایران» در روز ۱۳ بهمن ماه ۱۳۹۲ با سخنرانی دکتر پرویز پیران (جامعه شناس، پژوهشگر و استاد دانشگاه) برگزار شد. در این نشست همچنین مستند «مزرعهای که رویید و شهر شد» به کارگردانی یاسر خیر پخش شد و برنامه، طبق روال با برگزاری پرسش و پاسخ و گپ و گفت دوستانه هنگام چای به پایان رسید.
نوشتههای مرتبط
درباره مستند «مزرعهای که رویید و شهر شد»
مزرعهای که رویید و شهر شد، عنوان مستندی حدودا ۵۰ دقیقهای به کارگردانی و تهیهکنندگی یاسر خیر است که در سال ۱۳۹۰ ساخته شده و تاریخچه شهر زاهدان را به تصویر میکشد. این مستند نشان میدهد که چه طور از محلی موسوم به «دزداب» از حدود ۹۰ سال پیش، شهری شکل میگیرد که بنا به فرمان محمد رضا شاه و با هدف زندهسازی شهری که در اسناد تاریخی، نام «زاهدان» داشته ولی کلا از بین رفته بوده این نام بر آن گذاشته میشود. خیر در این فیلم نشان میدهد آن چه زاهدان امروز را شکل داده، بیش از هر چیز توسعه برونزای دوره پهلوی اول است که با ساخت اداره گمرک، راهآهن و به تبع آن بسیاری از ادارات دولتی دیگر و نهادهای مدرن، هر روز بیشتر از شکل پیشین خود فاصله گرفته و طی مدت کوتاهی، کاملا به لحاظ کالبدی، دگرگون میشود. زاهدان به خاطر موقعیت استراتژیکی که در ارتباط با کشورهای همسایه و تجارت با آنها خصوصا هند دارد نقش تجاری مهمی پیدا کرده و به دلیل وجود بازار کار و امکانات توسعهای بهتر برای زندگی، جمعیت زیادی را از قومیتها و ملیتهای مختلف (هندی، پاکستانی، افغانی و…) درون خود پذیرا میشود که به شکلگیری محلههای مختلفی در شهر دامن زدهاند. همچنین در دورههای مختلف جنگ جهانی، شدیدا تحت تاثیر شرایط قرار میگیرد. توسعه زاهدان در این سالها به قدری بوده که جمعیت دومین دانشگاه کشور از نظر جمعیت، امروز در آن قرار دارد. با این حال، شهرنشینی سریع و توسعه دستوری، امکان توجه به بسترها و ساخت زیرساختها را متناسب با این روال رشد جمعیت فراهم نکرده به طوری که سالهاست تامین آب مورد نیاز شهروندان از دغدغههای اصلی مسئولین به شمار رفته و بحرانی است که این شهر را تهدید میکند. این فیلم علاوه بر تاریخچه شهر، مروری بر تنوع فرهنگی آن نیز دارد به صورتی که حضور گروههای دینی اسلامی (تشیع و تسنن)، سیکها و زرتشتیهارا به تصویر میکشد. کمک گرفتن از چند اطلاعرسان کلیدی شهر به عنوان راوی و نیز استفاده از نقشه، عکسها و فیلمهای تاریخی قدیمی و نیز فیلمهای هوایی که تصویری از بالا از شهر ارائه میدهند از نکات مثبت این مستند محسوب میشود.
سخنرانی دکتر پرویز پیران: فضایی شدن مفهوم جهان سوم و مسایل آن، مورد ایران
بحثی که من در خدمتتان ارائه خواهم کرد، بحث فضایی شدن است که به عنوان یک مورد از فضایی شدن جهان سوم، تاکید بر مورد ایران دارم. در این جریان فضایی شدن، عامل اصلی و مشهودتر، بحث شهری شدن است. من در دانشکده معماری و از چند ترم پیش، بحثی را تحت عنوان جامعهشناسی فضا داشتهام که ادامه پیدا کرده و چندین متن را مطالعه کردهایم که گروهی از آن، مطالعه کارهای لوفبور روی شهر بود و از آن جا به سمت بحث فضا آمدیم؛ امروز میخواهم بخشهایی از آن را تحت عنوان فضایی شدن برای شما مطرح کنم و مدلی در این زمینه را ارائه دهم.
اگر بخواهیم بحث را شروع کنیم اینست که ما به عنوان انسان، ماهیتا فضایی بوده و هستیم و خواهیم بود. اساسا هر چیزی که دارای طول و عرض و ارتفاع است فضایی است، یعنی مقداری از فضا را اشغال میکند. این جا خود جهان و به ویژه کره زمین یک فضایی شدن را دارد. حالا این جا یک کلمه ای پیش میآید به نام فضائیت یا فضایی بودن. مسئله مهم بعدی اینست که این فضایی بودن از طریق معناسازی و مفهومسازی منتقل میشود. خواهیم دید که همین مفهومسازی چه قدر میتواند ذهن را شرطی کند و هم بر روی برداشت ما از فضا تاثیر بگذارد و هم روی فضایی شدن. حالا این جا بحثی که پیش میآید اینست که ما به عنوان کنشگران و فرآیند عاملیت، گرچه در یک فضای از پیش موجود به دنیا میآییم ولی در تولید آن مشارکت میکنیم. در نتیجه، دیالکتیکی پیش میآید که ما از یک طرف، در یک فضا خلق میشویم و از طرف دیگر، در آن فضا، زندگیمان مشروط میشود ولی ضمنا امکان کنشگری در آن فضا و تاثیرگذاری بر تولیدش را داریم. این البته با شدت و ضعف همراه است. این جا مسئله جا یا مکان پیش میآید که گرچه ما آن را به عنوان مقولهای فیزیکی درک میکنیم و مثلا میگوییم این جا، آن جا، بالا، پایین و… ولی ضمنا در اجتماعی شدن ما نیز جاهایی را اشغال میکند. ما آن را از مفهوم فضا قرض میگیریم و مثلا میگوییم طبقه بالا، طبقه پایین و… درست است که این مفاهیم در ذهن هر کسی معنای خاصی را دارد، ولی همه ما اشتراک داریم که طبقه بالا از نظر اقتصادی، نسبت به طبقه پایین، وضع بهتری را دارد. حالا چه میزان و با چه کیفیتی؟ این به تعداد آدمها معانیش تکثیر میشود. به قول هابرماس، ما درباره مفاهیم به یک اجماع بینالاذهانی میرسیم. گرچه طیفی هست که گستردگی معنا را میرساند ولی همهمان اشتراک داریم که وقتی میگوییم بالاتر، حالا ارزشگذاری میشود و میگوییم بهتر، خوبتر، راحتتر. پس اینجاست که پای ایدئولوژی به میان میآید. در نظر بگیرید که من کمکم دارم پیشفرضهای بحثم را مطرح میکنم که بتوانیم با هم به سراغ بحث اصلی برویم. تا این جا بحث «فضائیت» را مطرح کردم، یعنی فضایی بودن. یکی از کارهایی که پسامدرنها مطرح کردهاند و همچنین در مباحث بوردیو و لوفبور و افراد دیگری هست همین است که اگر خوب بررسی کنید میبینید که ما قبلا، رد پایش را در مباحث رازی داریم. این بحثی بود که من دو سال پیش در لندن و در کنفرانس دگرگونی شهری مطرح کردم که چه طور ما یک نوع urbanism یا شهرنشینی داشتیم که آن را در آثار رازی میبینیم؛ شهرنشینی ای که با آمدن صحراگردان مرکز آسیا نابود شده و از قرن ۴ به بعد از بین میرود. تلاش دیگری بعد از مشروطیت هست که آن هم به باور من شکست میخورد و بعد از آن هم نمیتواند دیگر شکل بگیرد. بحث فضایی شدن، با تغییراتی همراه میشود که در هر ظرفی، واژههای مختلفی را دربرمیگیرد، مثلا شهری شدن، مدرن شدن و… که در ادامه توضیح میدهیم ارتباط آنها با جهانی شدن چه خواهد بود. از یک طرف اشاره کردم که با این مفاهیم بالا و پایین وقتی کیفیت میآید ایدئولوژیک میشود. پس مقوله فضایی و فضایی شدن هم مثل هر مقوله ایدئولوژیک میشود و با آن، سیاسی و گاهی سیاستزده میشود. ما درواقع با کنشگریای که داریم جهانهای زندگی را تولید میکنیم. منظورم از آن، اینست که هر انسانی برای زندگی خودش جهانهایی را دارد، مثلا زندگی خانوادگی اگر یک جهان باشد ما یک دنیای خصوصی، سرزمین خصوصی و مکان خصوصی داریم. این حیطههای کنشگری ما جهانهایی به هم پیوسته ولی مستقل را شکل میدهد که آنها هم ایدئولوژیک میشوند و سیاسی. مثلا، اولین کار در جهان خانواده، تعریف جایگاه زن است که همان سلسلهمراتب را این جا پیاده میکنیم: جای کهتر، ناتوانتر، ضعیفتر، شهروند درجه دو. کمکم پیشفرضهایی شکل میگیرد که جزء فرهنگ ماست. من میخواهم نتیجه بگیرم که در فرآیند تولید فضا، گاهی این جهانهای اجتماعی، واژگونه شکل گرفته یا گلآلود میشوند و خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا میرود دیوار کج. حال ما به عنوان یک انسان و با اتکای به عقل، مدام سوال میسازیم و با این سوال کردن، معنا میسازیم. با این سوال کردن است که بیقرار پاسخ میشویم. برای همین من در کلاسهایم تاکید زیادی روی طرح سوال و بیقراری پاسخ دارم، مثل زمانی که اسم شخصی یا جایی از یادمان میرود و بعد بیقرار به یاد آوردنش میشویم. این بیقراری پاسخ، واقعا مقوله مهمی است چنان چه در مثال گفته شده، برخی سعی میکنند با پشت سر هم قرار دادن لغات مختلف، پاسخ را زودتر پیدا کنند چون بیقراری، آزاردهنده است. بیقراری پاسخ، زمینه معناسازی و تولید معناست. در این جا و با همین کار است که ما وارد قلمرو تئوریک میشویم و معناسازی میکنیم، یعنی دنیا را در چارچوبهایی تعریف کنیم که با تسامح به آنها نظریهسازی میگوییم. خوب حال، در این جهانهای زندگی که ما تولید میکنیم (و یک بعدش هم فضاست) و معنا میسازیم و نظریهپردازی میکنیم، به طیف گستردهای میرسیم: محلیِ محلی، عمومیِ عمومی، خصوصیِ خصوصی و… خواهیم گفت که در جهانهای دیگر، عرصهها الزاما به یک شکل، تقسیمبندی نمیشوند. مثلا در بسیاری از جهانها، زندگی به دو دسته عرصه خصوصی و عرصه عمومی تقسیم میشود، در صورتی که در ایران، ما عرصه حکومتی و عرصه نیمهخصوصی را داریم. در مطالعهای که از سال ۱۳۶۳ داشتهایم و ۵۰۰ متن تاریخی مهم که ۳۰۰ تا از آنها را برای ۵ بار با بیش از ۱۰۰۰ نفر از دانشجویانم تحلیل محتوا کردهایم و بیش از ۱۵ هزار فیش تحقیقاتی بر جای گذاشتهایم، دیدهایم که جالب است که در ذهن ما، فضائیت مکان، تقسیم میشود به دو عرصه «خصم» و عرصه «خود». برای همین هم هست که میگوییم «چهاردیواری، اختیاری!» البته در باره پهنه خودمان باید گفت که این مثلا چندان صادق نیست، بسیاری از آنچه باید رفتارهای خصوصی نامید به دلیل شکننده بودن آنچه مرزهای «حریم خصوصی» نامیده می شوند، شکل خاص و اضسراری به خود می گیرند ختی در خصوصی ترین روابط، زیرا اطمینانی از «خصوصی ماندن» این حریم لزوما وجود ندارد. فضائیت هم در این جا خیلی کامل نیست. نتیجه این که در فضاسازی مفهوم خصوصی نیز باز یک عامل حکومتی دخالت دارد که همین در تولید جهان سوم، نقش عمدهای بر عهده دارد. وقتی که بحث فضا مطرح میشود، تغییری عمده در معناسازی و نظریهسازی پیش میآید که درباره آن، افرادی مثل فوکو، لوفبور و سوجا (Soja) و… مفاهیمی ارائه دادهاند. از جمله در این جا «دیالکتیک سهگانه» مطرح است که توضیحش خواهیم داد. وقتی که ما میخواهیم به هر بحثی فکر کنیم باید به این مدل توجه داشته باشیم که یکی از اجزاء آن «تاریخیت» است یا تاریخی بودن، البته نه به آن معنا که زمانی را میگذاریم و تکهتکهاش کرده و بنابراین نابودش میکنیم؛ بلکه زمان به عنوان بودنِ دائمی بیوقفه، یعنی عمل گذار و دگرگونی و تغییری که کنشگری را معنا میکند. دومین جزء این سهگانه «جامعهای» بودن است که برخی آنرا اجتماعی ترجمه میکنند که به نظرم جامعهای درستتر است و ذیل خود، فرهنگ، اقتصاد و سیاست را هم دارد. سومین جزء این مدل نیز «فضائیت» است که قبلا صحبتش شد. از خلال این دیالکتیک سه وجهی میبایست به مسائل نگاه کنیم و توجه داشته باشیم که دائما این اضداد با هم ترکیب میشوند: عاشقم بر مهر و بر قهرش به جد/ بوالعجب من عاشق این هر دو ضــد. درواقع ترکیب میشوند و به مجردی که سنتز میشوند، نابود میشوند و آنتیتز میشوند و دوباره به دنبال تز میگردند و… این خیلی زیباست چون ناتمامی هست که به آن اشاره میکنیم. اتفاقا در جهانی شدن جهان سوم، دستوری هست که میگوید این تمام شد، آن تمام شد، در صورتی که در مدرنیته “ناتمامی” یک ویژگی است.
در ابتدای صحبتم، بحث واژگونه شدن و گلآلود شدن فضا را مطرح کردم. در این جا پس سه نوع تخیل باید شکل گیرد: تخیل جامعهنگر (اگر کتاب سیرایت میلز را من ترجمه میکردم حتما اسمش را همین تخیل جامعهنگر میگذاشتم به جای تخیل جامعهشناسی.) تخیل تاریخنگر (به مفهوم مکتب آنال که به انسان، به صورت انسان بسیار وجهی و تام و تمام نگاه میکند که مدام ساخته میشود و فرومیریزد و دوباره ساخته میشود. من در تجربه بم از روز اول درگیر بودم تا به حال و هنوز نمیفهمم چه طور میتواند این حجم از غم را درون خودش داشته باشد و هنوز کار کند. چه طور میتوان هیولایی شود یا فرشته و متاسفانه هیولاها تعدادشان خیلی زیاد است. در بم من واقعا احساس میکردم چه طور جامعه و انسان خودش را ساختمند میکند. یک پزشک بسیار نازنینی که سه بار هم نماینده شورای شهر بم شده بود، ۱۱۴ نفر از اعضای خانواده نزدیکش را از دست داده بود که همه جنازهها بار یک نیسان بودند که به من نشان داد: پدر و مادر، خواهر و برادر و تمام فرزندانشان. خودش و همسرش و فرزندانش فقط چون برای یک عروسی به کرمان رفته بودند زنده ماندند. این آدم در خدمت به مردم از روز اول کار میکرد. حالا آدمهایی هم در همان روز آمده بودند تا دزدی کنند… خواستم از این مثال استفاده کنم که بگویم ساختار که فرومیریزد، فورا تشکیل ساختار دوباره شروع میشود و این رمز ماندگاری انسان است و این دیالکتیک ساختمند شدن، فروپاشی ساخت و دوباره ساختمند شدن دوباره ادامه پیدا میکند.) بنابراین ما تخیل جامعهنگر، تخیل تاریخی و نیز تخیل جغرافینگر یا فضایی را داریم که هر سه باید انتقادی باشند. این انتقاد باید از نقد خود شروع شود و خواهم گفت در ایران واقعا در هر قدم بیش از هر چیزی به نقد خود نیاز داریم، به دلیل رنجهایی که در طول تاریخ، مثل پتک بر سرمان خورده است، به دلیل سم ستورانی که بر ستون فقرات ما فروآمده تا بشویم هیچکس و بتوانیم در این جا ادامه دهیم. این متاسفانه به یک دیالکتیک بسیار بزرگ عقده حقارت و عقده خودبزرگبینی تبدیل شده و بنابراین، خودانتقادی در این جا میبایست به شکلی تشدیدشده وجود داشته باشد. نتیجهگیری من از این بحث آنست که ما باید بر پایه فضا و فاصله، روابط اجتماعی را هم تحلیل کنیم. افراد و گروهها، فضاهای اجتماعیای را خلق میکنند که توسط کنش جمعی، پر و خالی میشوند، مثلا فضای خصوصی، محلی، کشوری، جامعهای، دشت و دمن، کوه و کمر و… این جاست که بحث دوگانگی کنش اجتماعی (که به آن دوگانگی فضا نیز میگویند) مطرح میشود، که البته ما به اینها هم نقد داریم. این را هم باید بگویم که از مشکلات جهان سوم، مقهور شدن در مقابل اسامی است چون تفکر، قرنهاست که به گروههای مرجع واگذار شده و جامعه درواقع نمیاندیشد. اگر ما میتوانستیم روند اندیشیدن را در این جوامع روی نمودار ببریم میدیدیم خیلی دورههای کمی هست که تفکر حضور دارد و بقیهاش خط صاف است، و در برخی موارد نیز نه تنها اندیشه نبوده بلکه ضداندیشه بوده است. دوگانگی اینست که میگوید افراد به عنوان عاملان و کنشگران اجتماعی، فضا را تولید میکنند، اما همین آنها در یک فضای از پیش موجود به دنیا میآیند. بنابراین آن واژگونه شدن فضا میتواند از پیش از تولدشان شکل گرفته باشد. آن انتقادی بودن، این جا وسیلهای میشود که دائما کندوکاو کنیم و به چالش بپذیریم. این جاست که علوم اجتماعی باربط و بیربط، علوم فضایی باربط و بیربط در مقابل هم قرار میگیرند. ما صدها واژه بیربط داریم. مثلا شما میگویید «حاشیهنشینی». در جهان سوم، حاشیهنشین فقط روشنفکر است و نه کس دیگری. من ۲۰ سال با آلونکنشینها زندگی کردم. اصلا این احساس حاشیه بودن در بین خودشان وجود ندارد. یکی از ویژگیهای ما اینست که اصرار به نادانی داریم، حتی بین همکاران و دوستان. یک نفر وقتی گفت حاشیهنشینی، غلط است تاکید میکنند که این طور نیست و مدام تکرار میکنند. یک کمیتهای هست به نام متخصصان شهری جهان که هر دو سال یک بار در یونسکو تشکیل جلسه میدهد و چون ما براساس حروف الفبا مینشینیم، خانم جنی پرمن، همیشه در صندلی مجاور من است. او بعد از ۲۰ سال کار بر روی آلونکهای آمریکای لاتین، کتاب «اسطوره حاشیهای بودن» را نوشته و ثابت میکند که اینها به لحاظ اقتصادی، فرهنگی، روانی و اجتماعی اصلا حاشیه نیستند! اینها همه به کنار، وقتی که ما میگوییم از این اصطلاح استفاده نکنید، به خاطر رنجی هم هست که خود این مردم میکشند، خصوصا دختران دمبختشان. این واژه از نظر خود آنها واژهای حاوی بیاحترامی شدید است. ببینید مجید، پسر ۱۵ ساله در شعرش چه میگوید: «آقای مدیر هم نام مرا نمیداند، میگوید مردودند، تجدیدند، حاشیننشینند دیگر. قدم رنجه کنید و از این تپه به بالا بیایید و ببنید که من حاشیهنشین، انسانم، انسانم، انسانم.» ببینید واژهها چگونه ما را اسیر میکنند؟ حالا میخواهم بگویم که جهان سوم، از این نوع واژههاست.
حالا چگونه ما اسیر میشویم و چگونه فضا واژگونه میشود، داستانش مفصل است. یکی سنتهایی است که قبل از ما زندگی میکنند. اشتباه برایتان نشود، هیچ جامعهای بدون سنت نمیتواند زندگی کند. آن عنصر نقد اگر نباشد و سنت، بازتعریف نشود بر جا نمیماند و نابودکننده است. این حق هر نسلی است که سنتها را بازتولید کند و یکی از ویژگیهای کنشگریش است. اساسا یکی از دلایل عقبافتادگی، ندیدن سنتها و فراموش کردنشان است؛ ولی یک بعد دیگرش هم بازتعریف نکردن سنتهاست. لذا نگاه پویا به سنت میبایست داشت و یکی از دلایل واژگونه شدن فضا همین است. یکی دیگر، از پذیرش غیرانتقادی «نو» است که تولید فضا، یعنی آن سهگانه را واژگونه میکند. یکی دیگر از آنها بحث تاریخ است که آن هم میتواند فضا را واژگونه و گلآلود کند. با این مباحث، دیگر مقدمههای من تمام شد و اجازه بدهید وارد بحث اصلی بشویم، فضایی شدن جهان سوم.
نتیجه گرفتیم که همه فضاها اجتماعا بنیاد پیدا میکنند و صرف نظر از ماهیتشان مقولههایی اجتماعی هستند که توسط جامعه و کنشگران و به واسطه آن پیشفرضهای قبل از خودشان تولید میشوند. فضایی که اجتماعا تولید میشود درواقع عنصر کنشگری انسان را هم نشان میدهد، یعنی دیالکتیک بین جبر و آزادی. منظور از آزادی هم، شناخت جبر و عمل براساس آنست. برای این که جهان سوم را بفهمیم برمیگردیم به پیدایش سرمایهداری. وقتی که سال و زمان میگوییم نوعی خیانت به زمان است که مثلا بگوییم قرن ۱۶: سرمایهداری تجاری، قرن ۱۷: سرمایهداری صنعتی، جنگ دوم جهانی: سرمایهداری انحصاری، دهه ۷۰: سرمایهداری قماری یا کازینویی. سرمایهداری که به دنیا میآید منطق درونی خودش را دارد، مثل هر نظام دیگری. هر مفهومی را اگر منطق درونیش را درست درک کنیم صدها موضوع را نفهمیده میتوانیم تعریف و هضم کنیم. منطق درونی سرمایهداری اما اینست: انباشت دمافزون سرمایه برای سرمایهگذاری مجدد تا بینهایت و به صورتی بیپایان! یعنی همان گلوله برفی که هر چه پیش میرود بزرگتر میشود. تا کی؟ تا کجا؟ تا بینهایت. هر وقت هم که جلویش گرفته شود میشود بحران سرمایهداری. مفهوم جهان سوم هم درواقع زاییده بحران سرمایهداری است. ما در این جا نمیخواهیم از قالبهای کلاسیک مارکسیستی استفاده کنیم، چون آن جا هم ایدئولوژیک میشود که یک شیوه واژگونه نگاه کردن است. گفتم که تحت تاثیر نامها مقهور نشویم، ولی اجازه دهید این جا یک جمله از مارکس را بیاورم که به درک مطلب کمک میکند. او میگوید: انباشت کن، انباشت کن، اینست موسی، اینست پیامبران. این راز درک مفهوم سرمایهداری و مفهوم جهان سوم است. منفی نگاه نکنید چون این انباشت دائمی، یکی از پویاترین نظامهای شناخته شده جهان را ایجاد کرده است. همین الان و در همین فضا، اگر نتایج سرمایهداری را بخواهیم برداریم، چیز زیادی باقی نمیماند. ما متاسفانه چون نتیجه سرمایهداری برایمان نتیجه بدی بوده، همیشه منفی نگاه کرده و متاسفانه دچار نوستالژی تاریخی میشویم. من به بچههای معماری میگویم که نروید خانه بروجردیها را ببینید و فکر کنید که معماری ایران همین بوده! نه عزیز من، اصلا مسکن تهیدستان کو؟ آنها در یک بیغولههایی بودهاند که با باد و باران خراب میشده سرشان، زودمرگی و خاک کردن صدها بچه است از نداریشان. گذشته الزاما چیز قشنگی نیست. میگفتند قدیمها روستا و آب روان و… ولی این از دید یک مالکی بود که صبحها با اسبش میرفت و همه چیز برایش مهیا بود؛ ولی اگر تراخم روستایی، کچلی روستایی، مردن برای سادهترین چیزها را در روستا تجربه کرده بودید میفهمید روستا واقعا کجاست؟ متاسفانه دیدگاهی هم هست که روستایی احمق کلاهنمدی و شهری دانشمند تحصیلکرده. روستای ایرانی، به مراتب از شهرهای ایرانی پیچیدهتر است چون بیشتر توی سرش خورده و رنجهایش بیشتر است. همیشه این انتقادی بودن را در ذهنمان نگه داریم و برای همه آدمها به کار ببریم ولی فروتنی کنیم. با این حساب، سرمایهداری تا مدتها وقتی انباشت دارد انجام میشود با غارت جهانی همراه است که بعدا جهان سوم نامیده میشود. یک عکسی در راهروی دانشکده معماری شهید بهشتی هست که افراد دارند نفت را در پیتهای حلبی، سوار الاغ میبرند و نشان میدهد که ما چهقدر عقبافتادهایم ولی نفتمان دارد میرود. این مرحله اول سرمایهداری است که دارد در اروپا رشد میکند، شهرها دارد دگرگون میشود. این البته خطرات و پیامدهای خودش را هم دارد. کارشناسی میگوید با شکلگیری لندن، مرگ و میر مردم سه برابر افزایش پیدا میکند چون شهرها ناآماده است. عصر ویکتوریایی، عصر اعتراض، همین است که در ادبیات هم بسیار منعکس شده است، در کارهایی چون بینوایان، شاهزاده و گدا، فحشا در پاریس، وضعیت طبقه کارگر در انگلستان انگلس، مطالعات مارکس وبر بر طبقه کارگر آلمان و… در این دوره، درست است که دوگانگی در جامعه زیاد است اما هنوز زمینه انباشت زیاد است و فقط منابع اولیه نیاز است. کمکم با اولین بحران مازاد تولید، یعنی از ۱۸۲۵ میآید به گسترش مفهوم جغرافیایی سرمایهداری شکل میگیرد و وارد دنیایی میشود که شروعکننده سرمایهداری نیستند، یعنی چشمآبی موطلایی سفیدپوست نیستند و میمانند که حالا باید چه کار کنند؟ یک فضای جدیدی میخواهد تولید شود. اجتماعا تولید شود، جامعهای تولید شود و فرهنگ و روساخت خودش را داشته باشد. حالا این جا چه کار میکنند؟ با الهام از طبقهبندی انقلاب کبیر فرانسه، مفهوم جهان سوم، خلق میشود. در آن انقلاب، دو گروه اصلی هستند (البته در رم هم همین تقسیمبندی دوگانه هست) و عامه مردم هم هستند که فقیرند و عقبماندهتر و سادهلوحتر معرفی میشوند. اینها را در انقلاب فرانسه میگویند گروه سوم. حال بعد از سالها که از انقلاب گذشته و دوران اولیه سرمایهداری تمام شده و گروههای سوسیالیستی هم شکل گرفته میگویند حالا باید کشورهایی را که انباشت باید به آن جا برود و فضای جدیدی را شکل دهد نامگذاری کنیم. سالها از تولید فضا گذشته و حالا میخواهند نامگذاری کنند و میگویند یک جهان سرمایهداری داریم، یک جهان سوسیالیستی داریم و بقیه، یعنی این گداها با الهام از آن انقلاب، جهان سوم هستند. با این نامگذاری، معنای فضاییای که شکل میگیرد القاء میشود. چهطور؟ نه این که نامگذاری باعث آن میشود، نه. این نامگذاری میخواهد بگوید آن فضایی که شکل گرفته، چه طور است؟ عقبمانده، متاخر، جامانده، ناتوانتر و مهمتر از همه، اینکه هرچه میخواهد برایش اتفاق بیفتد درونزا نیست دیگر. یعنی ماییم که باید آن چه که قرار است اتفاق بیفتد را توضیح دهیم و ایجاد کنیم. این جا سه سوال مطرح میشود:
همه جوامع روزی سنتی بودند؟ غلط کامل!
همه جوامع روزی صنعتی میشوند؟ «بُزک نمیر بهار میآید، کمبوزه با خیار مییاد!»
اما نکته مهم اینست که زود صنعتی شدگان و مدرنشدگان باید دست دیرمدرنشدگان را بگیرند و آنها را به سمت مدرنیته هدایت کنند.
این جا هم میگویند که پروژهای به اسم مدرنیته است، فرآیندش مدرنیزاسیون و نتیجهاش جامعه مدرن است. خیلی هم ساده بوده و الگویش در غرب است. چه اتفاقی میافتد؟ وقتی میگویند «جهان سوم»، جدای از آن پیشفرضهای بدبخت و عقبافتاده و… مسئله تفاوت تاریخی را کاملا نادیده میگیرند. این اصلا دست نامرئی هم نیست، ولی دارد اتفاق میافتد. وقتی با خیلی از این غربیها هم آشنا میشوی میبینی آدمهای خوب و سادهلوحی هستند، ولی آنها هم اسیر همین فرآیندند و چه بسا بدبختیشان خیلی زودتر شروع شده، که این روزها نمود آن در نابودی طبیعت و مرگهایی که وجود دارد، دیده میشود.
من این قصد را ندارم که وارد ارزشگذاری شویم زیرا نگاه ما نگاهی انتقادی است. حال یکی از اتفاقاتی که می افتد این است: واژهی «جهان سوم» عنصر تاریخی بودن را کاملا نفی میکند و آش شله قلمکاری از کشورهای چین، ایران، یونان، هند، قبیلههای آفریقایی و … درست میکند و همه به مقولهای تحت عنوان «جهان سوم» تبدیل می شوند. در این میان فضاهای اجتماعا تولید شدهی گذشته و تفاوت ها و پیشرفت های مهمی که این جوامع داشته اند به طور کامل نادیده گرفته می شوند. شما حتما باید کتاب سرمایه داری و حیات مادی را مطالعه کنید. درآن کتاب نوشته شده است: هنگامی که ما بربر بودیم مهمترین دستاوردهایی که مورد استفادهی سرمایه داری قرار میگرفت محصول جوامع آسیایی بود. همه این موارد در سایهی واژهی جهان سوم نادیده گرفته می شود.عنصر تاریخی، عنصر جغرافیایی نگری و … نیز نفی می شوند. و در این بین تفکراتی نظیر آن که «جهان سوم عقب مانده است و باید به سوی جلو حرکت کند و این کار هم از طرف ما صورت میگیرد» از جانب غرب مطرح می شود. حال چگونه این اتفاق می افتد؟ توسط نسخه ای واحد. این نسخه ی واحد برای قبیله های بومی آفریقا و یا هندی، چینی و … با فرهنگ و سنن خودشان چگونه جواب خواهد داد؟ این نسخه بسیار ساده است. نسخه ای که از طریق سه محور شهری شدن، صنعتی شدن، دموکراسی سیاسی و در بستری به نام عقلانیت صورت میگیرد. همان مبحث عقلِ جزء و عقلِ کل که بارها در فرهنگ ایرانی توسط مولوی مطرح شده است، اما این اقلام که بارها در منابع تاریخی به آنها اشاره شده مورد نیاز ما نبوده و آنها را فراموش کرده ایم. یکی از دانشجویان من مشغول نوشتن رساله ای بینظیر راجع به مدرنتیه و تمام نظریات آن در ظرف ایران است. اما ایرادی که من به او میگیرم این است که آیا ما اصلا توانایی فهم مدرنیته را داشته ایم یا خیر؟ قبل از تمام این بحث ها باید این نکته را بررسی کرد. حال برای رسیدن به مدرنیته لازم است که صنعتی شویم؛ اما این امر به زمینه، زیرساخت، و زمان احتیاج دارد. پس آن را کنار گذاشته و به سراغ شهری شدن می رویم. شهری شدن نیز به این معناست که لباس، نحوه ی غذا خوردن و به یک معنا سبک زندگی خودت را تغییر دهی. هنگامی که مصرف کننده ی اقلام مدرن شوی به مدرنیته رسیده ای. حال پس پایه ی دموکراسی سیاسی چه می شود؟ متاسفانه برای آن آمادگی لازم را نداریم. به همین دلیل مجبور هستیم که کودتا کنیم. به همین دلیل است که گاهی ۶۰-۵۰ کودتا رخ می دهد. مدرنیته، سه محور صنعتی شدن، شهری شدن، دموکراسی سیاسی بر پایه ی عقلانیت را شامل می شود اما حال که امکان تحقق سه عنصر آن نیست ما تنها به شهری شدن روی می آوریم که امکان تحقق دارد.
اگر تاریخ شهری شدن ایران را مطالعه کنید متوجه میشوید هنگامی که رضا شاه به ترکیه سفر می کند ناگهان تصمیم می گیرد که شهری شود. برای این کار، سرلشگر بوذرجمهری را به سِمَت شهرداری تهران می رساند. زمانی که او به آلمان می آید با او مصاحبه ای انجام می دهند و می پرسند حال که به آلمان آمدید، میبینید که این کشور، چه مقدار از ساختمان های قدیمی و با ارزش خود را حفظ کرده و امروز به موزه تبدیل شده اند بگویید که شما برای تهران چه کردید؟ جواب میدهد من قزاقی بیش نبودم و نمیفهمیدم که این حرف ها چیست. شاه به من دستور می داد که در مکانی، خیابان بسازم و من هم اطاعت میکردم. این است که اینگونه، شهرسازی در ایران آغاز شده و به نقشه ی سنتی ایران تحمیل می شود. این جاست که کنشگر انسانی که فضا را تولید می کند با غولی بیابانی با نام حکومت رو به رو می شود که تعیین کننده است. یکی از ویژگی های استبداد نیز همین است. استبداد تعیین می کند تو که هستی و از طریق آن، شهر تعریف می شود. اگر ما به راه های ساخته شده در کشور نگاه کنیم این امر را به راحتی در مییابیم زیرا تمام راه های ساخته شده در کشور، به تهران می رسند. ما مطالعه ای با دانشجویان راه دانشگاه بین المللی امام خمینی بر روی چگالی راه انجام دادیم و متوجه شدیم که تهران به طور کامل، مرکز و محور است. قبل از آنکه وارد تحلیل این بحث شوم برای روشن شدن موضوع باید مثالی برایتان بزنم. دوستان در نظر بگیرید که فردی، پتکی به سرش خورده و بیهوش شده است. این آدم بیهوش به خواب عمیق ۷۰ ساله ای رفته است. این فرد نزدیک به بیدار شدن و به هوش آمدن، خوابی میبیند اما در اثر آن ضربه شدید هنگامی که بیدار می شود به صورت بریده بریده آن خواب را به یاد می آورد. این مثال، معنای مدرنیته در ایران است. ما باید صادقانه از خود بپرسیم که آیا واقعا مدرن شده ایم؟ اگر ما مردمانی مدرن هستیم چه کسانی اینگونه رانندگی می کنند؟ ما ۶۵۳ تصادف را مطالعه کرده و تحقیقاتی میدانی بر روی آن انجام دادهایم. در میان این ۶۵۳ تصادف یک نفر تقصیر را گردن نگرفت و همه، تقصیر را گردن طرف مقابل می انداختند. مطالعه ی دیگری نیز از طریق مشاهده ی متخصصان انجام شده است. مجموع قیمت ماشین افراد مورد مطالعه ۱۲۰۰ میلیارد بوده ولی آشغال های خود را از پنجره ماشین به بیرون پرتاب میکردند. من خود تحقیقی برای شهرداری تهران با موضوع «دورریز، دورریزی، دورریزگیری» انجام دادم. در این تحقیق مشخص شد که ۲ آبراه از بالای کوه، داخل تهران شده و به ۵ آبراه تقسیم می شوند و مطمئنا آبی که به آخر مسیر میرسد هرچه باشد مطمئنا دیگر آب نیست. شما می دانید چه چیزهایی در این آب ریخته می شود؟ اعضای بدن، گاو مرده، ماشین، آدم مرده، نیمکت، نخاله ساختمانی و … شما می دانید که معماری امروز ایران به دلیل عدم رعایت ساده ترین مسائل و اصول عایقکاری، دو میلیارد پرت حرارتی در ساختمان سازی دارد؟ آیا میدانید در سال ،۱۳۵۷ نهصد میلیون دلار بنزین در حین بنزین زدنهای ما حرام شده و به زمین ریخته میشده است؟ آیا می دانید که شهرداری تهران بیشترین هزینه ها را به موسسه ی زلزله شناسی ژاپن داده تا مطالعه انجام داده و تعیین کنند که گسلی در شمال تهران به شعاع ۹۰ کیلومتر قرار گرفته و تمام شمال تهران را دربر می گیرد و اگر این گسل حرکت کند ۷۵۰ هزار نفر می میرند. یک گسل دیگر نیز در جنوب تهران قرار دارد که اگر حرکت کند ۸۳۰ هزار نفر در جا می میرند، اما بزرگ ترین بارگزاری جمعیتی تاریخ شهر تهران بر روی این گسل ها نشسته که اکثر ساکنان نیز از طبقات بالای جامعه بوده و در آنجا ساکن هستند و روز و شب از زلزله می ترسند؟ آیا این تضاد ها، جزئی از مدرنیته است؟
این پتک باید زده شود تا ما به هوش بیاییم. این مسائل به تازگی کشف نشده اند. تمام استادان جغرافیا و علوم اجتماعی سال هاست که این مسائل را فریاد می زنند. آیا ذره ای خودمحوری ما تخفیف پیدا کرده است؟ آیا ما استادان تشریح و توضیح تمام این موارد نیستیم؟ آیا من پرویز پیران پس از پایان کتاب ۶۰۰ صفحه ای خود در مورد دموکراسی، به زنم دستور نمی دهم تا برای رفع خستگی ام چایی بیاورد؟ آیا ما این مسائل را درونی کرده ایم؟ آیا مدرن شده ایم؟ آیا اسم این اتفاق مدرنیته است؟ پس این آن خواب است. بعد از این چه اتفاقی می افتد؟ فرهگ لغت آورده و برای این کلمات، معادل می سازیم. این همه کتاب، چاپ و ترجمه شده وجود دارد. وجدانا آیا می فهمیم که راجع به چه چیزی صحبت می کنیم؟ آیا فضای شهری اجازه می دهد تا طرح های توسعه اجرا شود؟ آیا سنخیتی با جامعه دارند؟ ما بیدار شده ایم و تنها به صورت بریده بریده، فیزیک را می شناسیم. از تمام برند ها و مارک ها آشنایی داریم. شنل، دولچه گابانا و … را می شناسیم. این، مدرن شدن ماست. شهر هم به همین صورت مدرن شده است. در نتیجه یک نوع از خود بیگانگی فراگیر که متاسفانه با بی اخلاقی هم همراه شده به وجود می آید.
پس از این سعی کردیم تا شرایط تاریخی در یک جامعه ایلی را بیان کنیم. یکی از نتایج گراندد تئوری ما که حاصل بررسی محتوای ۵۰۰ متن بود به پنج نظریه رسید:
نظریه ژئوپولیتیک و ژئو استراتژیک جامعه ایران: ما این نظریه را نقد کردیم که آیا می شود ایران را با دوره های تاریخی اروپا مطالعه کرد؟ این بررسی را انجام داده و دریافتیم که چرا این نظریه مربوط به ایران نیست. به عنوان مثال در جامعه فئودالی، شش تم اصلی وجود دارد که در ایران هیچ کدام از این تم ها وجود نداشته است.ایران، خطه ای است از آمودریا تا دریای سیاه. هنگامی که ما به این پهنا نگاه می کنیم ممکن است چندین نظریه به علت این پهنای گسترده با آن سازگار باشد اما اگر به جریان عمومی آن نگاه شود این نظریه ها رد می شوند.
انواع استبداد(دسپوتیسم) یا شیوه ی تولید آسیایی: بیشتر آنها غیر علمی است و تحت تاثیر دوگانه ی قدیمی شرق ظلم پذیر بربر و غرب دمکراسی خواه.
نظریه ی شیوه توسعه آسیایی: اگر بر روی منشورهای شهری مطالعه شود در مورد بین النهرین صادق است که به دلیل زهکشی و آبیاری کانال کشی از نظام دولت شهر به نظام استبدادی تبدیل می شود. اما در مورد ایران صادق نیست زیرا تحقیقات مهرداد بهار نشان می دهد که شیوه تولید آبیاری شیوه ای جدید است و ما کشاورزی به صورت دیم را داشته ایم. بعدها من نیز مطالعه ای بر روی اسناد قنات انجام دادم و متوجه شدم که نظام آبیاری در ایران نظام کاریستی است و کوچک مقیاس. و این گونه نیست که فردی هزار نفر را به بیگاری بکشد و ما حتی هیچ آثاری از کانال کشی های عظیم را در ایران مشاهده نمی کنیم.
پاتریمونیالیسم: خیلی از دوستان همچون آقای کاتوزیان و حجاریان آن را مطرح می کنند که بعد از آن نیز جامعۀ کلنگی مطرح می شود و بسیاری آن را مطابق با ایران می دانند. ظاهر این نظریه بسیار همخوان است، اما اگر کسی سابقه ی آن را مطالعه کند میبیند که اصلا با ایران موضوعیت ندارد. شما میبینید که این نظریه از ترکیب دو جریان در پایان روم و فئودالی شکل می گیرد. جریان پایان رم که همسو با بحران اقتصادی است شهروندان فقیر به صورت آزادانه خود را تحت قراردادی در اختیار افراد پولدار می گذارند تا جا و غذا و لباس از آنان گرفته و نوکری شان را بکنند. این جریان رمی با جریانی که بر اساس جنگاوری دوران فئودالی که زمینه شوالیه ای آن را شکل می دهد ترکیب شده و پاتریمونیالیسم را به جود می آورد که در اول به عنوان ارباب- رعیت ترجمه شده و پس از آن آقا- نوکری. که هر دو با مشکلاتی همراه بودند و پس از آن نظام کفالتی نام گرفت زیرا در این مورد قراردادی شکل گرفته و این افراد آزاد هستند. البته ماکسبر معتقد است که این امر در دورانی به سلطانیسم تبدیل می شوند و در آن مورد شبیه شرایط ایران میشود. اما باز هم وقتی به صورت فردی مشاهده می شود برای دوره های کوتاه قابل استفاده است. به همین دلیل این نظریه هم در مورد ایران صداق نیست.
امنیت: من تحقیقی را در مورد افغانستان انجام دادم. شما اگر نقشه افغانستان را مشاهده کنید، زایده ای از آن را در چین میبینید که «کلیدر روخان» نام دارد و تمام رفت و آمد غرب و شرق جهان باید از این محل صورت بگیرد. زیرا در این طرف آن «قله روخان» با ارتفاع ۷۰۰۰ هزار متر قرار دارد و پس از آن هندوکش و ارتفاعات هیمالیا واقع شده است. و تنها از این محل رفت و آمد ممکن است. بعدها که مطالعه ی من بر روی افغانستان به پایان رسید همین مطالعه را بر روی ایران انجام دادم. شما تصور کنید که هر کسی که بخواهد شرق و غرب عالم را طی کند باید از ایران عبور کند. اگر بخواهد از بالای دریای مازندران عبور کند با بیش از ۹ ماه یخبندان دولت شوروی روبه رو می شود و اگر ما حجم مبادلات را بسنجیم متوجه میشویم که امکان عبور از این مکان وجود ندارد. اگر بخواهیم از دریای خزر عبور کنیم باز هم به مشکل میخوریم. برای عبور از خلیج فارس و اقیانوس هند به ۱۰ تایتانیک نیاز است. پس به این نتیجه می رسیم که همه ناچار به عبور از ایران هستند. این اتفاق باعث می شود که همه برای رفت و آمد، تجارت، از روی کشور ما عبور کنند و از ما فرهنگی سر راهی بسازند. در آخر به این نتیجه رسیدیم که استبداد انتخاب ناگزیر انسان ایرانی است. حال این استبداد به چه صورت فضایی میشود؟
ما ثابت کردیم که صورت بندی فضایی و مفاهیم در ذهن قبل از مدرن ایرانی، مانند مفاهیم امروزی نبوده است. ده به معنی آبادی است. آبادی یعنی کاشتن درخت و آغاز کردن آبادی از این طریق. یکی از مشکلات شهرسازی ما این است که ما به صورت غلط، مفاهیم غربی را گرفته و به جامعه ایران وارد کرده ایم. چرا غربی ها می گویند شهر و خارج شهر؟ دلیل آن این است که این دو محل همواره محل ستیز بوده و خونین هستند. در یونان و روم برده ها خارج از شهرها زندگی می کردند. و شهر غارت کننده ی دست رنج آنان بود. پس یک ستیز تاریخی آنجا قرار دارد. در فئودالی نیز این ستیز ادامه پیدا می کند که همراه با جنگ و شکنجه است. ستیز میان شهر کلیسیایی و محدوده های شاهزاده و یا شاهنشین. هنگامی که به دنیای سرمایه داری وارد می شویم این الگو تبدیل به کارگر و کارفرما می شود. آیا این امر با ایران موضوعیت دارد؟! تا چند وقت پیش هنگامی که در شهر بمباران رخ می داد مردم به ده ها و روستاها پناه میبردند. این تضاد در جامعه ی ایران وجود دارد. زیرا جامعۀ ایران جامعه ای طبقاتی نیست. یکی از مشکلات ما این است که باید از ابتدا مفاهیم را پیدا کنیم و این مفاهیم غلط را پاک کرده و کم کم مفاهیم درست را با هم بسازیم. تکرار این اشتباهات ما را به جایی نمیرساند.»
پس از این مباحث، پیران با کمک الگویی به بحث خود ادامه داد و گفت: «این جا بر اساس الگویی، همزیستی سه نظام شهری- روستایی- ایلی نشان داده شده که این الگو در ساختار تاریخی تکرار می شود. شهر در این جا محل سیاسی و بازار مرکز تجارت جهانی است این همزیستی، استبداد سیاسی را بازتولید می کند زیرا نیروهای تغییر آفرین به این نتیجه می رسند که اگر استبداد وجود داشته باشد به نفع آنان است، زیرا هر وقت استبداد می پاشد هرج و مرج به وجود می آید. ما فراوانی ای در تاریخ از منابع تاریخی جمع کرده ایم تحت این عنوان که هرگاه حاکمی را تضعیف کرده و یا قصد عوض کردن آن را داشتند او مخفیانه دستور می دهد تا دیوارهای شهر را سوراخ کنند تا دزدها بتوانند وارد شهر شوند. آنگاه مردم با التماس به سمت حاکم رفته و از او می خواهند که در سمت خود باقی بماند و امنیت را به شهر باز گرداند. آیا شما به عنوان یک کنش گر، هرج و مرج و نابودی و تجاوز را انتخاب می کنید یا استبداد را؟ معلوم است که استبداد انتخاب می شود. بدین صورت است که استبداد بازتولید میشود. اما وقتی دست به مطالعه بزنید میبینید که این استبداد همواره از جانب بیگانگان بر ایران اعمال شده است و گاهی که آنان توانایی نگهداری کشور را ندارد خود ایرانیان هستند که در تمام این مدت کمک میکنند و اسنادی بر بیگاری آنان در تاریخ وجود دارد. این حقارت تاریخی ما را بدبخت کرده و نمی گذارد که اندیشه ما بیاندیشد.
از طرفی شما فضا و روابط بین الملل را دارید و ضرورت جهانی شدن که به طور ناگزیر به هم برخورد میکنند. این جاست که جهان سوم خلق می شود. اما نه توسط ما. تمام فرموله کردن آن توسط دیگران اتفاق می افتد. از این طریق است که تغییر در نظام ایلی ایران اتفاق افتاده و دیگری نیازی به وجود آن نیست. نظام ایلی کم کم به سمت مرگ تدریجی می رود و ایستا باقی می ماند. زنده است اما مازادش در خوردش نمی ماند. در مطالعه ای بررسی کردیم که روستاهایی که بالای ۵۰ میلیون تومان در آمد داشته و کالاهایی همچون علوفه و یا ابزار های استراتژیک تولید میکنند بخش عمده ای از آنان را به شهر می فرستند. و مازاد آن به روستا باز نمیگردد. در این زمان چهار گرایش شهری در ایران اتفاق می افتد:
۱. رشد کند شهری شدن: در این جریان شهرگرایی در شهر های ایران زنده میشود و کم کم در شهرهایی که بالای ۵۰ هزار نفر جمعیت دارند تعدادی سینما تاسیس شده، جلسات شعرخوانی، نقد فیلم، کتاب خانه های محلی و … تشکیل می شود. این جریان اول شهری شدن است. اما شکل گیری فضاها با توجه به تعریف جهان سوم تنها به چند نقطه ی مرکزی توجه می کند و به سمت بزرگ شهری میرود.
۲. بزرگشهری شدن: شهر مشهد نسبت به دومین شهر خود تا سال ۸۰ یازده برابر جمعیت را داشت. و تمرکز جمعیت در این ناحیه قرار گرفته و به همین صورت امکانات هم متمرکز در شهر می شوند. این دومین جریانی است که اتفاق می افتد. شهرها به مرکزیت تهران هستند و ساختار اقتصادی – اجتماعی – سیاسی- و فرهنگی ایران معاصر با رشد سریع جمعیت است. نظام روستایی حاشیه ای و نظام ایلی میرا می شود. و نظام شهری با توسعه ای ناهمگون شروع به رشد می کند. پس از آن فضایی شدن الگوهای مصرف شکل می گیرد. و این فضاییت، تاریخیت و اجتماعیت را نفی می کند و در اینجاست که کالایی شدن اتفاق می افتد. زنده هستیم تا مصرف کنیم. در همین راستا طبقه نوکیسه جدید ( مصرف گرایی ) و طبقه متوسط گستره (مصرف گرا ) به وجود می آیند. پس از این امر تمرکز مهاجران شهری در بخش سوم، خدمات و گسترش مشاغل ساده شهری به ویژه در شهر تهران دوره ی اول جریان شهری شده است که اتفاق می افتد. دوره ی دوم جریان جدید شهری که با رشد سریع شهر و قطبی شدن آن اتفاق افتاده است آثار و پی آمدهایی به همراه دارد. اغتشاش کالبدی، یکی از آنهاست. ما اسکان غیر رسمی را به عنوان معضل شهری مطالعه میکنیم، در صورتی که آلونک نشین ها اگر وجود دارند از طریق همان قانونمندی ایست که الهیه و یا زعفرانیه را به وجود آورده است. آیا یک استاد شهرساز و یا جامعه شناس باید این امر را به عنوان یک معضل شناسایی کند؟ اگر مردم نمی توانستند برای خود سرپناهی بسازند ۳۸ درصد مردم تهران که در این آلونک ها ساکن هستند بی سرپناه میشدند و به چه میزان دزدی شهری، فحشا و .. در شهرها بالا میرفت؟ آیا این امر معضل است یا راه حل شهری؟ مهاجرت بی رویه به چه معناست؟ هوشمندانه ترین تصمیم یک روستایی، مهاجرت است. او در پی کار و نان بیشتر به شهر مهاجرت می کند. فضا چگونه ساخته می شود؟ فضا با هرج و مرج ساخته میشود. چرا؟ چون اغتشاش نگاه و نظریه است. هرج و مرج روش شناختی و پژوهشی همراه با فساد است. شما وقتی که به وزارت مسکن می روید به شما میگویند که لطفا راجع به نظریه با من صحبت نکن. به قول یکی از اندیشمندان: «وقتی به من می گویند بدون نظریه صحبت کن مثل این است که به من بگویند یک قطار را بدون لوکومتیو بران و یا یک پستاندار را بدون استخوان تصور کن و یا داستان عشقی ای بدون عشق بنویس.» مگر میشود بدون نظریه کار علمی انجام داد؟ ما تا سال ۱۳۸۵ تمام برنامه های درسی دانشگاه ها را بررسی کردیم و مشاهده کردیم که یک درس مستقل به نام نظریه سازی وجود ندارد. پس معلوم است که در دیدگاه افرادی که در دانشگاه ها فعالیت دارند و دانشگاه ساخته ی دست آنان است ما باید مصرف کنندۀ نظریات باشیم. در صورتی که میبینیم اکثر این نظریه ها در بسترهایی که ارتباطی با ما ندارند تولید می شوند و در آنان دیالکتیک عام و خاص هم رعایت نشده تا دانش بشری در ظرف هایی خاص قرار بگیرد و پالایش شود و به عام برگردد. در نتیجه محصول به محصول جمعی جوامع تبدیل میشود. در اینجا تولید غرب آورده می شود و راجع به ایران استفاده میشود. و با این کار موضوعیت خودش را از دست می دهد. با ترجمه های ناقصی هم که صورت میگیرد ما حتی نمی توانیم به صورت کامل و دقیق بگوییم که این نظریات چه می گویند و منظورشان چیست. تشدید نیاز به مسکن و مسئل پیدایش معضل مسکن و تفکیک بازار زمین و مسکن به بخش رسمی و غیر رسمی نیز از دیگر پیامدهای این رشد سریع شهر است. همان طور که گفتیم دو گرایش شهری رخ میدهد که رشد کند شهر و رشد شدید بزرگشهری است. در این حالت، معضل مسکن تشدید می شود. جمعیت وارد تهران شده اما به علت نبودن مسکن کافی همه نمی توانند ساکن تهران شوند.
۳. اسکان غیر رسمی، مسئلهایست که در جریان سومِ شهری شدن اتفاق می افتد و تحت عنوان تبدیل کلان شهرها به منطقه ی شهری مورد بحث قرار میگیرد. در فاصله ی سال های ۶۵ تا ۷۵ بیش از هزار سکونت گاه غیر رسمی در اطراف تهران شکل گرفت. تا سال ۷۳ که بحث ایده ی شهرهای جدید مطرح شد. قرار شد ۱۷ شهر جدید در ایران ساخته شوند. تمام دانش شهرسازی در کنار هم قرار گرفتند تا با کمک هم این ۱۷ شهر را بسازند و بودجه دولتی هم در اختیارشان قرار گرفت اما حتی یک مورد از این ۱۷ شهر هم ساخته نشده است. بلکه با مطالعه ای که بر روی فاصله تهران تا هشتگرد انجام شد مشاهده کردیم که ۱۱ شهر بالای ۵۰ هزار نفر توسط مردم و با وجود مقابله دولت ساخته شده است. روزی که طرح مسکن مهر مطرح شد من سخنرانی در ساختمان استان شهر تهرن انجام دادم و گفتم که آقایان این فاجعه خواهد بود. فریادهایی زده شد اما کسی به آنان توجه نکرد. از دیگر پیامدهای رشد سریع شهر و قطبی شدن آن میتوان به آلودگی زیست محیطی، هوا، خاک، آب، صدا ، تولید زباله، همه گیر شدن الگوی انفرادی تردد. پیدایش رشد مسئله حمل و نقل شهری، تداوم اقتصاد نفتی و رشد بخش دلالی و آنومی اجتماعی اشاره کرد. در شرایط کنونی تنها راه حل ما بازاندیشی است. باز اندیشی در حوزه های پایداری زیست محیطی، سوانح و ایمنی شهر، پایداری کالبدی، پایداری حمل و نقل، پایداری اجتماعی و فرهنگی، پایداری اقتصادی، شهر جهانی و مدیریت پایدار شهری.
۴. شهر پایدار و مشارکت شهروندان و شهروندسازی، آخرین راهکاری است که مطرح میشود. به سه بعد نیاز است تا مردم در ایران، شهروند شوند. اولین مورد درونی سازی و نهادینه سازی است و بعد از آن حقوق و فضا. من با داستان کباب غاز که شهروند شدن را به ما می آموزد بحث خود را تمام میکنم و از شما سپاسگذارم که وقت خود را در اختیار من قرار دادید.داستان به این گونه است:
مدیران برجسته ی کشوری مسافرت های کاری زیادی انجام داده و در این مسافرت ها به ۵۰ و یا ۶۰ مورد کاری رسیدگی میکردند. در کنار این مسافرت های کاری ناهار های کاری ای نیز برگزار میشد. و این مدیران چند وقت یک بار به کلوپ گرانی که عضویت در آن هزینه بالایی هم داشت مراجعه میکردند. در خلوتی و آرامش غذایی عالی میخوردند و به کارهایشان می رسیدند. یکی از مدیران در یکی از مراجعه هایشان به این مکان کباب غاز سفارش می دهد. او در راه بازگشت شدیدا مریض میشود اما به آن بی توجهی میکند و هنگام رسیدن به خانه و رفتن به طبقه بالا مریض شده و از پشت سقوط میکند. او را به بیمارستان منتقل می کنند. بعد از آن که کمی حالش بهبود پیدا می کند به این فکر میکند که چرا و به چه دلیل این اتفاق رخ داده است؟ کم کم به این نتیجه می رسد که بعد از ناهار آن روز و خوردن کباب غاز به این حال افتاده است. یادش می آید که یکی دیگر از همکاران هم همراه او کباب غاز سفارش داده است. برای همین با او تماس میگیرد و حالش را جویا میشود. و بعد از احوالپرسی متوجه میشود که او نیز مریض بوده است. پس میفهد که ۱۰۰ درصد ایراد از کباب بوده و احساس مسولیت میکند. (مستند زندگی کردن! احساس مسئولیت!) این دو فرد بدون آنکه با هم هماهنگی انجام دهند به مسئول رستوران نامه ای می نویسند. من این دو نامه را در اختیار دارم. ۹۵ درصد نامه ها همانند هم بودند. نامه اینگونه آغاز می شود:
دوست عزیز صاحب رستوران
قبل از آنکه بخواهیم حرفمان را بزنیم باید به شما اطلاع دهیم که از پذیرایی مجلل شما نزد مهمانان خود مفتخر بودیم. (انصاف!) اما بررسی های دقیق ما نشان میدهد ( مستند!) که در تاریخ… روز… میز… (دقیق!) کباب غازی که خوردیم با مشکلی همراه بوده است. از ما که گذشت اما این را برای سایر شهروندان به شما اطلاع میدهیم (پیوند اجتماعی! دیگری نامشخص!)
جواب این رستوران هم به دست من رسید:
آقای…
ما تازه شغل مهم شما را دریافته ایم و این برای ما باعث خرسندی است که کسانی همانند شما به رستوران با مراجعه میکنند (فروتنی!) ما نمیتوانیم رنجی را که شما کشیدید جبران کنیم و میپذیریم که حق با شماست. (انصاف! پذیرنده اشتباه! اعتراف به اشتباه!) اگر این رنج همراه با متضمن مالی بوده است لطفا بفرمایید تا ما هزینه های پرداختی شما را جبران کنیم. اما اگر نه از شما دعوت می کنیم که با خانواده با تعیین وقت قبلی که ما شرمنده نشویم مهمان ما باشید و ما حتما در آن شب به شما کباب غاز خواهیم داد. (اصلاح!) این یعنی شهروندی به زبان ساده.»
فکوهی: جامعهشناسی، علم شناختِ صرف نیست
پس اتمام سخنرانی دکتر پیران، دکتر فکوهی نیز چند کلمه صحبت کرده و گفت: « ایشان نشان دادند که جامعه شناسی یک امر تجملی و برای شناخت صرف نیست. در فیلم معروف درباره زندگی بوردیو «جامعه شناسی یک هنر رزمی است!» نیز این را می بینیم. در قسمتی از فیلم بوردیو او که به مصاحبه با یک رادیوی محلی جوانان عرب در فرانسه دعوت شده مجری رادیو می گوید که بهتر است اول تعریف جامعه شناسی را بشنویم و بعد شما به ما بگویید که جامعه شناسی به چه معناست و از روی فرهنگ لغت جامعه شناسی را اینچنین تعریف میکند: جامعه شناسی یعنی علم شناخت جامعه. و بعد از بوردیو میپرسد که نظر شما چیست؟ و بوردیو پاسخ میدهد که احمقانه تر از این نمیشود این علم را تعریف کرد و این از نظر من همان تکرار بی معنا و یا یاوه گویی است. این سوال همیشه مطرح بوده که جامعه شناسی واقعا چیست؟ در اینجا دکتر پیران درسی به ما دادند که درست است که جامعه شناسی علم شناخت جامعه است اما در چه شرایطی و با چه هدفی؟ اگر جامعه شناسی در خدمت تفییر وو بهبود جهان نخورد در حقیقت مصرفی ندارد. سال هاست که من دروس و کارهای دکتر پیران را دنبال میکنم و تاکید دارم که مقدمه ی بسیار درخشان ایشان بر کتاب سرمایه داری برودل حتما باید مطالعه شود، زیرا جزء اولین مطالب منتشر شده به فارسی است که به درستی مکتب آنال را معرفی می کند. من کار ایشان را دنبال کردم و همیشه این دغدغه را داشتم که در این تعریف بی معنی جامعه شناسی به عنوان علم شناخت جامعه باقی نمانم و این هدف باید انجام شود تا بهبود رخ دهد. جامعه شناسانی هستند که با این روند جهان و وضعیت جهان سومی ناامید شده اند. امری که من هیچ گاه در دکتر پیران مشاهده نکردم و این نکته ی بسیاری مهمی است که ایشان علی رغم انتقادهایی که مطرح میکنند همیشه راهکارهایی در همان راستا نیز ارائه میدهند. ما به عنوان جامعه شناس و انسان شناس حاضر نیستیم بپذیریم که به سمت تیپی از نا امیدی برویم. همیشه میشود کارهایی انجام داد منتها این کار می تواند از سیستم های خرد آغاز شود. حداقل تجربه قرن ۲۰ به ما نشان میدهد که تلاش برای تغییر فرا ساختار ها هم چون انقلاب، جنگ ها، عموما فاجعه بار بودند و به نتیجه عکس خود رسیده اند. و برعکس آنچه که امروز بسیار از آن صحبت میشود نظریه مقاومت خرد است. بدین معنا که تغییر باید در سطح تعامل خرد صورت بگیرد. یکی از دلایلی که جامعه شناسی، شهرسازی، معماری ما در سطح کلان تغییر نمیکند این است که تغییری در سطح خرد آن اتفاق نمی افتد. هیچ کس تغییر را از خودش آغاز نمی کند و همه از مسائل بزرگ صحبت می کنند. من معتقدم هنگامی که دکتر پیران به مسئله عرفان اشاره میکنند همین منظور را دارند که اگر ما به نظریات مولوی برگردیم میبینیم که می گوید لازم نیست دست به تغییر چیزهای بزرگ بزنید. خودتان را تغییر دهید. اگر ما این قدرت را داشته باشیم که خودمان را عوض کنیم من فکر میکنم خیلی چیزها عوض خواهد شد.»
پرسش و پاسخ
طبق روال جلسات، بخش پایانی برنامه، پرسش و پاسخ بود که در آن، موارد زیر مطرح شد:
مفهوم «متن» که در رویکرد پسا مدرن مطرح می شود در کجای نظریه قرار می گیرد؟ آیا تاریخی، فضایی، جامعه ای است و یا همگی؟
دکتر پیران: متن یعنی چیزی که تمام این موارد در آن اتفاق می افتد. هم عنصر تاریخی یک متن دارد، هم جامعه ای و … آن متن چیزی است که از قبل وجود دارد. اما در این جا و در نگاه پست مدرن آنچه در گذشته وجود دارد در حال ساخته می شود. یعنی چیزی نیست که ثابت باشد. ولی به هر حال در هر لحظه ی تاریخی ارثیه ای وجود دارد. درست است که هرکس این ارثیه را برای خودش معنا می کند. اما بعدا به یک اجماع می رسیم که از طریق آن تاریخ را معنا می کنیم. و تمام این موارد در متن اتفاق می افتد. متن آن چیزی است که این رخداد ها در آن قرار دارد. گاهی این متن ها با هم هم پوشانی دارند. متن جهانی است، متن قاره و یا کوچک می شود تا متن های محلی و … به نظر من همان که گفتید بحث همگی صحیح است.
نقد باید علمی باشد. در واقع شما انگاره های خود را در متون تاریخ ایران جست و جو کردید و به این نتایج کلی رسیده اید. در حالی که رویکردی متفاوت، انگاره ها و نتایج متفاوتی را می تواند حاصل کند. در واقع شما رویکرد واقع گرایانه از انسان ایرانی استعمار را به نقد کشیدید اما مفهوم جهان سوم را اصل قرار دادید. مفهومی که جهان سرمایه داری برای ما برگزید تا به حاشیه بودگی ما بیانجامد و حاشیه بودن درون مانهادینه شود. این نام گذاری هم خیلی از سوی آنها و هم انتقادی است که از سوی روشنفکران بر اثر تکرار مفهوم جامعه پذیری میشود. در خلاف ظن شما در سنت ما رد پای بسیار روشنی از مسئولیت پذیری، مشارکت اجتماعی و مواردی همچون فتوت نامه ها، منشورهای اخلاقی و … وجود دارد. متاسفانه طرح این جنس ایده ها به همان حقارت تاریخی ذهنی که فرمودید دامن می زند.
دکتر پیران: اینجا لازم است که به چند نکته اشاره کنم. من جهان سوم را مفهومی که ما ساخته ایم بیان نکردم. ما این واژه را تحمیلی می دانیم. ما در تحقیقاتمان از داورها استفاده کردیم. بدین ترتیب که هنگامی که من از آمریکا بازگشتم و در دانشگاه تهران مشغول به تدریس شدم هفته ی اول ۶-۷ دانشجو بیشتر نداشتم. اما هفته بعد که به دانشکده برگشتم ۳۰۰-۴۰۰ دانشجو را در کلاس خود دیدم. فکر میکردم که خیلی عالی تدریس میکنم. بعد از یکی دو هفته تدریس از درون فرو ریختم و از خودم پرسیدم که آیا حرف هایی که میزنم معنادار است؟ در اینجا بود که این تحقیق تحلیل محتوای متون برای ما مطرح شد. ما با انگیزه و انگاره های قبلی وارد این بحث نشدیم. در ابتدا پیش استاد شفیعی کدکنی رفتم و از او پرسیدم اگر کسی این دغدغه ها را داشته باشد چه کتاب هایی را باید مطالعه کند؟ چندین متن به من معرفی کردند که خوشبختانه بعد از انقلاب تعداد آنها بیشتر شده بود. ما این متون را لیست کردیم و با نظر سنجی وسیعی که به عنوان داور برای این متون داشتیم به ۳۰۰ متن رسیدیم. پس از آن از داوران خواستیم تا سوالات را برای ما طرح کنند و به مرور توسط سوال های مطرح شده در مورد گذشته به ۱۳۵ متغیر رسیدیم که سوال های کلی ما را تشکیل دادند. پیش از هزار دانشجو در این کار داوطلب شدند و به ما کمک کردند. از آنها خواستیم در هر کتاب اگر به پاسخ این پرسش ها رسیدند با ذکر سطر و صفحه پاسخ را برای ما بیاورند. این کار را برای این ۳۰۰ متن چهار مرتبه تکرار کردیم. چون در تحلیل محتوا ممکن است برداشت شخص دخیل باشد اما این ۴ بار برای ضریب توافق آن کدگذاران انجام شد. بعد از تمام شدن این کار دکتر محبوبه بابایی و سهیلا مبارکه که از ترم اول شاگردان من بودند و با من کار پژوهشی انجام داده بودند با دانشجویان خودشان این کار را ادامه دادند و در یک بعد از ظهر پاییزی با وانتی به جلوی درب منزل من آمده و ۱۵ هزار فیش مقوایی در اندازه آچهار را تحویل من دادند. و در نهایت ما ۸۰ کتاب را از میان این متون نهایی کردیم. زیرا در کارهای قدیمی رونویسی زیاد انجام میگیرد اما ایده ما این نبود که به کار آماری برسیم. کم کم مشاهده کردیم که مشارکت در ایران به معنای فنی و تخصصی ممتنع بوده است. نه این که ایرانی قصد انجام آن را نداشته باشد. من فکر نمیکنم که همکاری افراد برای لایروبی قنات مشارکت باشد. من پیشتر اعتقاد داشتم که ایرانیان در مشارکت، دچار تناقض هستند. خودم بعدها این امر را نقد کردم و به عدم مشارکت رسیدم. پدر من فوت کرده بود و در مشهد زندگی میکرد. هنگامی که برای مراسم به مشهد رفتم خانمی را در منزلمان دیدم که در مراسم به ما کمک میکرد و تمام کارها را انجام میداد اما من شناختی از وی نداشتم. پس از آن به این فکر کردم که ایرانیان در زمینه مشارکت دچار تناقض هستند. در عرصه های خصوصی، خانوادگی، مذهبی، محلی و غیر رسمی مشارکت جو و دگر خواه هستند اما در عرصه های مدنی، شهری، رسمی ضد مشارکت هستند. بعد از مطالعه ی ۳۶۵ مورد عروسی و عزا اما به این نتیجه رسیدم که در زیر این مشارکت ها نیز سازمان شکنی ای بینظیر در حال وقوع است. یعنی افراد برای آنکه بگویند فقط من مهم بوده و کمک کرده ام ممکن است یخچال را بلند کرده و در این راه به خود آسیب برسانند یکی از ویژگی های مشارکت واقعی، ترویج آن و رفتن به عرصه های مختلف است و دیگر آن که تبدیل به یک فرآیند شود. من نظر قبلی خودم را نقد کردم و گفتم که در آن عرصه ها مشارکت جو و دگرخواهم اما در این عرصه ها نیستم و پس از آن به دو مشارکت رسیدم: مشارکت های وظیفه محور و نیز مشارکت کاری دقیقه ۹۰ گروه اول به نظر من مشارکت نیستند چون شرط مشارکت در آن است که با تحریم همراه نباشد. به عنوان مثال: شما در روستایی هستید و همه می دانند که توانایی ۱۰ هزار تومان کمک به ده را دارید اگر شما مبلغ ۹۹۹۹ تومان کمک کنید تا قیام قیامت می گویند که آن ۱ قران را کمک نکرد. پس تحریم در آن است و وظیفه است نه مشارکت. اما مشارکت کاری دقیقه ۹۰ یعنی اگر راهی برای انجام کار به صورت فردی وجود نداشته باشد آن را به کمک هم انجام می دهیم. در تمام این مشارکت ها رئیسی پوشالی نیز وجود دارد.
آیا می بایست به خاطر مفهوم سازی و بازگشت به گذشته و تاریخ پژوهش از توسعه دست برداریم و برنامه ریزی برای جامعه را برای خود بازداریم؟
دکتر پیران: خیر. اصلا به این گونه نیست. مگر مکانیکی است که بگوییم تعطیل میکنیم تا برویم خودمان را درست کنیم و برگردیم؟ سوال این است که ما به کجا می رویم؟ شما می دانید که وضع محیط طبیعی ایران در چه وضعی است؟ آیا عمق فاجعه را می دانید؟ شما تنها خبرهای دریاچه ی ارومیه را می شنوید. اکثر تالاب های کشور خشک شده اند. ما با یک شرایط اضطراری رو به رو هستیم. تمام افراد باید الگوهای مصرف زندگی شان را تغییر دهند. ۸۵ درصد مصرف آب ایران در بخش کشاورزی است. اگر بخواهیم سریع آن را تغییر دهیم اکثر زمین ها از بین می روند. ما نیازمند بازاندیشی هستیم. در زمانی که جامعه تغییرات خودش را تجربه میکند. مردم جامعه با حرکت های جمعی تغییر می کنند. ما باید دیالوگی در جامعه برقرار کنیم. اینگونه نیست که ما برنامه ریزی را تعطیل کنیم تا خودمان را تغییر دهیم. این دو همراه با یکدیگر اتفاق می افتند. یک عنصر عمومی و همدلی می خواهد. تنها ادای تغییر را درآرودن کافی نیست. ما باید تغییر کنیم زیرا در غیر این صورت اشکال زندگی به بن بست می رسند. همان طور که دکتر فکوهی هم اشاره کردند یک شبه و از طریق انقلاب ها نتیجه نخواهیم گرفت و باید اصلاحات سازمان یافته و با همدلی و بدون خشونت دنبال شود.
برای مشاهده نمودار بحث دکتر پیران در زیر کلیک کنید :