انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گزارش جلسه ی معرفی کتاب های «نوت بوک» و «خاکستر گرم» اثر ساراماگو و شاندور مارائی

انسان شناسی و فرهنگ، دومین جلسه نقد و بررسی کتاب خود را در سال جاری در همکاری با نشر ثالث برگزار کرد. این جلسه به معرفی کتاب های «نوت بوک» اثر ژوزه ساراماگو نویسنده ی به نام پرتغالی و «خاکستر گرم» اثر شاندور مارائی نویسنده ی مجار که پس از مرگ در جهان شهرت یافت، اختصاص داشت و روز پنج شنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۰ در محل نشر ثالث برگزار شد. در این جلسه جرج کابرال (سفیر کشور پرتغال)، گیولا پتو (سفیر کشور مجارستان) و مترجم کتاب خانم مینو مشیری و دکتر ناصر فکوهی (دانشگاه تهران، مدیر انسان شناسی و فرهنگ)، به عنوان سخن رانان جلسه حضور داشتند. گزارشی از این جلسه در ادامه خواهد آمد.

::

در ابتدای جلسه و در بخش اول سفیر پرتغال سخنان خود را درباره ی ساراماگو ارائه داد و در بخشی از آن چنین گفت:

« به عنوان سفیر کشور پرتغال، نماینده ی زبان و فرهنگ پرتغال، بسیار مفتخر هستم که عنوان سفیر “ساراماگو”، یکی از مستعد ترین و چالش انگیزترین نویسندگان پرتغالی را برای خود محفوظ بدارم. حضور من در ایران، طبعا یک نمایندگی سیاسی است اما باید از این فرصت استفاده کنم و در سخنرانی خود درباره ی این نویسنده ی پرتغالی و برنده ی جایزه ی نوبل یعنی “ژوزه ساراماگو” با خرسندی شما را در احساسات شخصی خود نسبت به این متفکر بزرگ و منحصر به فرد پرتغالی و آثار فراگیر او سهیم کنم. اجازه بدهید خاطره ای را برایتان نقل کنم: یک داستان کوتاه و واقعی؛ چند روز پس از ورود من و خانواده ام به ایران برای بازدید از مدرسه ی جدید فرزندانم به آنجا رفتیم، در لحظه ی ورود یکی از کارکنان مدرسه که مرا به عنوان سفیر پرتغال شناسایی کرد، با شناختش از آثار ساراماگو و ادای این مطلب که از خوانندگان آثار اوست، مرا به تعجب و ابراز آن واداشت. خواستم بدانم کدامین اثار ساراماگو را خوانده است، فکر می کردم او ترجمه ی یکی از آثار ساراماگو را به زبانی جز فارسی خوانده باشد. اما متوجه شدم که من اشتباه می کردم و باردیگر با تعجب فراوان دریافتم که او نسخه ی ترجمه شده به فارسی رمان «کوری» را مطالعه کرده است. بعدا برایم روشن شد که آنچه که شنیدم تنها به واسطه ی ترجمه ی این شاهکار ادبی برای اولین بار به زبان فارسی توسط خانم مشیری بوده که قطعا و بدون تردید کاری بسیار ممتاز بوده است.بنابراین از آنجایی که این کتاب بود که برای اولین بار ساراماگو را در ایران معرفی کرد باید قدردان و سپاسگذار ایشان باشیم. دلیل دیگرای که مراتب قدردانی از خانم مشیری را موجب می گردد دانش ایشان از احساسات قلبی و خصوصیات ایرانیان و درک ارتباط نزدیک این خصوصیات با آثار ساراماگو است.

بدون شک ساراماگو نویسنده ی توانایی است که سال ها به طور مداوم در خلق آثاری چنین پر شور و خلاقانه مشهور بوده است. او با زیر سئوال بردن ساختار اجتماعی و سرنوشت نوع بشر در این ساختار، آنچنان سرسختانه و خلاقانه کوشیده است، که در این راستا بی شک و گمان توجه فرهیختگان و روشنفکران ادبی جهان را به خود و آثار خود جذب می کند. در روند کلی برداشت شخصی من از این نویسنده، به جرات می توانم بگویم که آن چیزی که در آثار ساراماگو مرا به شدت جذب میکند خصوصیت انقلابی آثار او، تنوع، قوه ی تخیل، همدردی و شفقت بالای او با نسل بشر و توصیف آسیب پذیری انسان از جمله تنهایی او در عالم هستی و نهایتا عزم و اراده ی او در مقابله و چالش با مرگ از طریق نوشتن آثاری منحصر به فرد با چنین خلاقیت و تا آخرین روزهای حیاتش با انرژی و حیاتی شایان توجه است.
زندگی ساراماگو مبارزه ای دائمی در رویارویی با ساختارهای اجتماعی و مقررات و قوانین سنتی بشر است. از ساراماگو همیشه به عنوان شخصیتی جداگر و ساختارشکن یاد می شود؛ شخصیتی انتقاد پذیر و در عین حال تحسین برانگیز. ولی او هیچگاه از طرح موضوعاتی چون همدلی با شرایط نسل بشر و تنهایی در زمان هستی برای مخاطبین خود مایوس و دلسرد نشده است. ساراماگو یکبار در یکی از رمان های معروفش چنین نوشت، جوانان دانش آن چیزی که توان به دست آوردنش را دارند ندارند در حالی که پیران از توانایی به دست آوردن آن چه دانش آن را دارند محروم اند، به عبارتی جوانان نمی دانند ولی می توانند و پیران می دانند ولی نمی توانند. اما این مطلب درمورد او صادق نیست. به طور یقین مرگ پایان کار ساراماگو نیست.»

::

پس از سخنرانی جورج کابرال، در بخش دوم مترجم این دو کتاب مینو مشیری به ارائه سخنانی درباره ی ساراماگو و خواندن بخش هایی از نوشتارهای او در باره ی جورج بوش و کارلوس فوئنتس پرداخت، که صحبت های ایشان را می خوانیم:

صراحت، صداقت، شهامت، جسارت و سماجت ساراماگو در نوت بوک تحسین مرا برانگیخت و تحت تاثرم قرار داد. نوت بوک یک رمان نیست، کوری نیست، آخرین یادداشت های بحث انگیز و تخصصی ساراماگو در سال پایانی عمرش در وبلاگ شخصی اش است، با تنوعی حقیقتا حیرت انگیز در موضوع های مورد علاقه اش؛ از سیاست و اقتصاد، از ادب و هنر، از شعر و شاعری، از محمود درویش، از کارلوس فوئنتس، از هنر هفتم گرفته تا بمباران غزه، کشته شدن فجیع یک برزیلی در سانحه ی متروی لندن، حکومت بوش و برلوسکونی و اوباما، تجزیه و تحلیل وضع اسفناک اقتصادی جهان و… .
ساراماگو اما در نوت بوک همان نویسنده ی قدرتمند، با خلاقیتی خارق العاده است، با همان سبک و نثر انقلابی که هرگز قبول به کنار رفتن از گود نکرد و تا پایان عمر هم چنان به کالبد شکافی جهان ادامه داد و ساختارهای سیاسی، اجتماعی و آینده ی بشریت را زیر سئوال برد.
بسیاری از سئوال ها جوابی ندارد، بر این باورم مهم این است که سئوال را زنده نگه داشت. کاری که ساراماگو دقیقا می کند.

بخش هایی از کتاب ساراماگو

درباره جرج دبلیو بوش

« مانده ام که چرا ایالات متحده که همه چیزش آن قدر بزرگ است، اغلب روسای جمهوری چنین کوچک دارد و کوچکترینشان شاید جرج دبلیو بوش است. این مرد با آن هوش متوسط، با آن جهل وحشتناک، با آن عجزی که در برقراری ارتباط دارد، و با تن دادن مدام به وسوسه مقاومت ناپذیر ادای اراجیف محض، خود را در هیئت مضحک یک گاوچران به ابناء بشر معرفی کرده که وارث کره زمین شده و مردم را با گله گاو اشتباه گرفته است. ..»

درباره فوئنتس

«اولین کتابی که از فوئنتس خواندم آئورا بود. با این که مجددا سراغ آن نرفتم تا امروز (یعنی بیش از جهل سال بعد) حس تجربه دنیایی که نظیرش را نمی شناختم، با من باقی است . این دنیا را با حال و هوایی آمیخته که عینیت واقعگرایانه و جادوی رمزگونه را – که آن قدرها هم که به نظر می رسند در متضاد نیستند – با هم دارد و روح خواننده را به گونه ای کاملا منحصر به فرد مجذوب می کند، کم تر کتابی یادی چنین عمیق و ماندنی در من به جای گذاشته. »
::

در بخش سوم سفیر مجارستان سخنانی را درباره ی شاندور مارائی و زندگی او ارائه داد که خانم مشیری ترجمه کردند و خود نیز مارائی را معرفی کردند، بخش هایی از این سخنان:

«اگر بسیاری از علاقمندان ادبیات با مارائی آشنایی ندارند، جای تعجب زیادی نیست، چرا که در حدود ۱۰ سال پیش تنها مردم کشورش او را می شناختند.
مارائی در سال ۱۹۰۰ به دنیا آمد و در سال ۱۹۸۹ خودکشی کرد. مارائی ضد فاشیست بود و پس از جنگ جهانی دوم به دلیل سلطه ی کمونیست ها در کشورش که اجازه ی انتشار آثارش را امکان پذیر نمی کرد، مجارستان را در سال ۱۹۴۸ ترک گفت وسپس در دوره ای کوتاه به ایتالیا و پس از آن به ایالت متحده رفت و تا پایان عمر به کشور خود بازنگشت. مارائی چندین دهه در تبعید خود خواسته اش گمنام بود و حجم آثارش که شامل شعر، ده ها رمان و چندین کتاب خاطرات می شود ناشناخته باقی ماند. ترجمه از زبان مجار متداول نبود و ارزش تجارتی نداشت. سرانجام در سال ۲۰۰۱ خاکستر گرم که بار اول در سال ۱۹۴۲ در بوداپست‌ به‌ انتشار رسید، به‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ و منتشر شد و در کوتاه‌مدت‌ توجه‌ منتقدان‌ صاحب‌نام‌ انگلیسی‌زبان‌ را جلب‌ کرد و در میان‌ ده‌ اثر پرفروش‌ جهان‌ ادبیات‌ انگلیسی‌زبان‌ جاخوش‌ کرد.

خانم مشیری درباره اثر مارائی می گوید:
منتقد ادبی‌ با نفوذ روزنامه‌ تایمز چاپ‌ لندن‌ آن‌ را «رمانی‌ باشکوه‌ با داستانی‌ مسحورکننده‌ و پرشور» توصیف‌ کرد. دیلی‌ تلگراف‌ آن‌ را «عالی‌، شگفت‌آور و بی‌اندازه‌ تأثیرگذار» خواند. روزنامه‌ آبزرور لندن‌ آن‌ را «خارق‌العاده‌، مرثیه‌مانند، تاریک‌، آهنگین‌ و جذاب‌» نامید. ایونینگ‌ استاندارد درباره‌ آن‌ نوشت‌ «یک‌ شاهکار… خواندن‌ نوشتاری‌ چنین‌ خلاق‌ و مبهوت‌کننده‌، شورانگیز است‌.» منتقد سکاتسمن گفت‌، «به‌ غایت‌ حیرت‌آور، یک‌ رمان‌ استثنایی‌ و زیبا» و ساندی‌ تلگراف‌ «یکی‌ از آن‌ رمان‌هایی‌ که‌ مدت‌ها در خاطره‌ می‌ماند. یک‌ اثر برجسته‌.».
در سال‌های‌ اخیر، در ده‌ سال‌ گذشته‌، این‌ رمان‌ و آثار دیگری‌ از شاندور مارائی‌، گذشته‌ از زبان‌ انگلیسی‌، به‌ زبان‌های‌ فرانسوی‌، کاتالان‌، ایتالیایی‌، آلمانی‌، اسپانیایی‌، پرتغالی‌، ایسلندی‌، کُره‌ای‌، و برخی‌ زبان‌های‌ دیگر ترجمه‌ شده‌اند و مارائی‌ را پس‌ از مرگش‌ از پرفروش‌ترین‌ نویسندگان‌ در قرن‌ بیست‌ و یکم‌ کرده‌اند و مهم‌تر اینکه اکنون‌ آثار او به حق در جایگاه‌ بهترین‌ آثار والای قرن‌ بیستم‌ قرار گرفته‌اند.
مارائی‌ در جوانی‌ به‌ فرانکفورت‌، برلن‌ و پاریس‌ سفر کرد و مدتی‌ در این‌ شهرها زیست‌؛ زمانی‌ به‌ فکر افتاد آثارش‌ را به‌ زبان‌ آلمانی‌ بنویسد، اما سرانجام‌ این‌ کار را نکرد و تمام‌ آثارش‌ به‌ زبان‌ مادری‌ نوشته‌ شدند. او از نخستین‌ کسانی‌ بود که‌ آثار کافکا را مورد نقد قرار داد.
نثر مارائی‌ در رمان‌ خاکستر گرم‌ نثری‌ صحیح‌ و دقیق‌ و موشکافانه‌ و رئالیست‌ است‌. پیرنگ‌ داستان‌ که‌ درباره‌ یک‌ مثلث‌ عشقی‌ است‌ تازگی‌ ندارد و بهانه‌ای‌ بیش‌ نیست‌. آنچه‌ رمان‌ را متمایز می‌کند جسارت‌ نویسنده‌ در ساختار تجربی‌ اثر است‌، آن‌ هم‌ ده‌ها سال‌ پیش‌ از میلان‌ کوندرا و نویسندگان‌ هم‌نسل‌ او. نویسنده‌ فراسوی‌ پیرنگ‌ کلیشه‌ای‌ داستان‌ می‌رود و به‌ آن‌ بُعدی‌ فلسفی‌ و روانشناختی‌ می‌دهد؛ زیرا رمان‌ در واقع‌ درباره‌ وسواس‌ فکری‌، تحقیق‌ و کاوش‌ درباره‌ تنهایی‌ انسان‌، غم‌، و سرانجام‌ با رسیدن‌ به‌ کمال‌ پختگی‌، پذیرفتن‌ یک‌ درام‌ روانی‌ است‌.
ما در ایران‌ تاکنون‌ با دو نویسنده‌ مهم‌ مجارستانی‌ که‌ برخی‌ از آثارشان‌ به‌ فارسی‌ ترجمه‌ شده‌اند آشنایی‌ داشته‌ایم‌: جرج‌ لوکاچ‌ (۱۹۷۱ ۱۸۸۵) و آرتور کوستلر (۱۹۸۳ ۱۹۰۵) و به‌ویژه‌ رمان‌ معروف‌ کوستلر تاریکی‌ در نیمروز (۱۹۴۰). اکنون‌ با نویسنده‌ توانمند و برجسته‌ دیگری‌ از مجارستان‌ به‌ نام‌ شاندور مارائی‌ با این‌ ترجمه‌ از رمان‌ شگفت‌انگیزش‌ خاکستر گرم‌ آشنا شوید.
شاندور مارائی‌ در سال‌ ۱۹۸۹ در سن‌دیه‌گو ، کالیفرنیا، با شلیک‌ گلوله‌ای‌ به‌ مغزش‌ به‌ زندگی‌ خاتمه‌ داد.
دو نمونه‌ از نثر شاندور مارائی‌ را در رمان‌ خاکستر گرم‌ ( با ترجمه مشیری) را می خوانیم:
«… زندگی‌ تنها زمانی‌ قابل‌ تحمل‌ می‌شود که‌ انسان‌ با همانی‌ که‌ هست‌ کنار آمده‌ باشد، چه‌ در چشم‌ خودش‌ و چه‌ در چشم‌ دیگران‌. همه‌ ما باید با آن‌ چیز و کسی‌ که‌ هستیم‌ کنار بیاییم‌، و باید بپذیریم‌ که‌ این‌ دانش‌ تمجیدی‌ هم‌ برایمان‌ همراه‌ نمی‌آورد، که‌ زندگی‌ نشان‌ افتخاری‌ به‌ ما نمی‌دهد که‌ غرور، یا خودخواهی‌، یا کچلی‌، یا شکم‌گنده‌مان‌ را پذیرفته‌ایم‌ و تحمل‌ می‌کنیم‌. نه‌، راز قضیه‌ همین‌ است‌ که‌ پاداشی‌ وجود ندارد و ما باید خصلت‌های‌ ویژه‌ و سرشت‌ خودمان‌ را تا حدّ امکان‌ تحمل‌ کنیم‌، زیرا هیچ‌ میزانی‌ از تجربه‌ یا بصیرت‌ کمبودها، خودخواهی‌ها، یا آزمندی‌هایمان‌ را اصلاح‌ نمی‌کند. باید یاد بگیریم‌ که‌ امیال‌ ما طنین‌ دُرُستی‌ در دنیا پیدا نمی‌کنند. باید قبول‌ کنیم‌ کسانی‌ که‌ دوستشان‌ داریم‌ ما را دوست‌ ندارند، یا آن‌ گونه‌ که‌ ما آرزو می‌کنیم‌ دوست‌ ندارند. باید خیانت‌ و نمک‌نشناسی‌ و از همه‌ سخت‌تر، این‌ را بپذیریم‌ که‌ کسی‌ هست‌ که‌ از حیث‌ شخصیت‌ یا فراست‌ از ما بهتر است‌.» (خاکستر گرم)‌
و نمونه‌ای‌ دیگر:
«ما رفته‌ رفته‌ پیر می‌شویم‌. اول‌ لذّتی‌ که‌ از زندگی‌ و سایر اشخاص‌ می‌بریم‌ کاهش‌ پیدا می‌کند. همه‌ چیز به‌ تدریج‌ واقعی‌ می‌شود، همه‌ چیز برایمان‌ روشن‌ می‌شود، همه‌ چیز به‌ گونه‌ای‌ کسل‌کننده‌ و ناآرام‌ تکراری‌ می‌شود. این‌ کارِ سن‌ است‌. حالا می‌دانیم‌ لیوان‌ فقط‌ لیوان‌ است‌. انسان‌، این‌ موجود بیچاره‌، فانی‌ است‌، هرچه‌ هم‌ که‌ بکند. بعد بدنمان‌ پیر می‌شود. اما نه‌ همه‌ جا با هم‌. اول‌ چشم‌ها، یا پاها، یا قلب‌. ما قسطی‌ پیر می‌شویم‌. بعد یکباره‌ حالت‌ روحی‌مان‌ شروع‌ به‌ پیر شدن‌ می‌کند: بدن‌ ممکن‌ است‌ مُسن‌ شده‌ باشد، اما روحمان‌ هنوز مشتاق‌ باشد و حافظه‌ داشته‌ باشد و جست‌وجو کند و جشن‌ بگیرد و درونی‌ شادی‌ کند. وقتی‌ شوق‌ و شادی‌ فروکش‌ کرد، تنها چیزی‌ که‌ می‌ماند خاطرات‌ و نخوت‌ است‌، بعد، عاقبت‌، دیگر راستی‌ راستی‌ پیر شده‌ایم‌. یک‌ روز بیدار می‌شویم‌ و چشم‌ها را می‌مالیم‌ و نمی‌دانیم‌ چرا بیدار شده‌ایم‌. همه‌ می‌دانیم‌ روز چه‌ ارمغانی‌ می‌آورد: بهار یا زمستان‌، ظاهر زندگی‌، آب‌ و هوا، امور روزمره‌. هیچ‌ چیز تعجب‌آوری‌ دیگر رخ‌¬نمی‌دهد؛ حتی‌ هیچ‌ چیز غیرمنتظره‌، غیرمعمول‌، یا هولناکی‌ حیرت‌زده‌مان‌ نمی‌کند، چون‌ تمام‌ احتمالات‌ را می‌شناسیم‌. همه‌ چیز را پیش‌بینی‌ می‌کنیم‌، دیگر چیزی‌ نمی‌خواهیم‌، چه‌ خوب‌ چه‌ بد. پیری‌ این‌ است‌. هنوز جرقه‌ای‌ درونمان‌ هست‌، خاطره‌ای‌، هدفی‌، کسی‌ که‌ دوست‌ داریم‌ دوباره‌ ببینیم‌، چیزی‌ که‌ دوست‌ داریم‌ بگوییم‌ یا یاد بگیریم‌، و می‌دانیم‌ که‌ زمانش‌ می‌رسد. اما آن‌ موقع‌ دیگر خیلی‌ اهمیت‌ ندارد که‌ حقیقت‌ را بدانیم‌ و آن‌ طور که‌ دهه‌ها تصور می‌کردیم‌ به‌ آن‌ جواب‌ دهیم‌. به‌ تدریج‌ دنیا را می‌فهمیم‌ و بعد می‌میریم‌.» (خاکستر گرم‌)
این بخش به نقل از نشریه بخارا با آدرس زیر آمده است:

با شاندور مارائی آشنا شوید/ مینو مشیری

در انتهای جلسه دکتر ناصر فکوهی درباره ی ژوزهساراماگو و شاندورمارائی سخنرانی کرد که متن این سخنرانی را در زیر می خوانیم:
«کتاب “نوت بوک” ساراماگو و کتاب “خاکستر گرم” مارائی می تواند بسیاری از نکاتی را که در کتاب های این دو نویسنده وجود دارد رمزگشایی کنند.
من در ابتدا صحبتم را با سخن گفتن درباره ی ساراماگو، به دلیل چهره ی شناخته شده تر او در ایران آغاز می کنم. البته نگاه من در این صحبت ها، نگاهی جامعه شناسانه و سیاسی است، به این دلیل که هر دو نویسنده، نویسندگانی فوق العاده سیاسی هستند که این امر از نظر من تا حدی در شناخت آن ها مغفول باقی مانده است و من در این جا قصد تاکید بر این نکته را دارم.
درمورد ساراماگو، به این دلیل که این نویسنده بیش از همه از طریق نوشته های ادبی خود در ایران شناخته شده ، به میزان کمتری به بعد سیاسی شخصیت این نویسنده توجه شده است که البته این شناخت تا حدودی امری خود خواسته توسط ساراماگو در نوشته های غیر سیاسی اش بوده است. نوشته های ساراماگو، نوشته هایی اغلب با جنبه ی نمادین هستند، که به نوعی رئالیسم جادویی نزدیک می شوند.
آثار ساراماگو در چارچوب یک ادبیات لاتین قرار دارد. به همین دلیل نیز می توان گفت که کتاب نوت بوک بسیار اهمیت دارد، چرا که این کتاب، به گفته ی خود ساراماگو، شامل یادداشت هایی است که نقطه نظرات دقیق سیاسی او را در بر می گیرد. البته با توجه به این که ساراماگو روزنامه نگاری حرفه ای بوده است، این به این معنا نیست که او پیش از این نوشته هایی در چارچوب سیاسی روز و حوادث رخ داده نداشته است.
شخصیت و عقاید سیاسی ساراماگو را می توان به صورت خلاصه در چند مثال شرح داد. به دلیل رادیکالیسمی که او دارا بود در اواخر دوران دیکتاتوری از روزنامه ای که در آن مشغول به کار بود اخراج می شود، اما به این وجود او هیچ گاه نگاه رادیکال خود را کنار نگذاشت. این نگاه، خود را در مواردی هم چون مخالفت شدید ساراماگو با مسئله ی “نو لیبرالیسم” و “جهانی شدن” به نمایش می گذارد. او جزء معروف ترین شخصیت های مخالف جهانی شدن و طرفدار دگرجهانی شدن(alterglobalization) است و بیان نامه ی معروف مونته آلگررا نیز در این زمینه، امضا کرده است. ساراماگو هم چنین در کنار این مخالفت از فدراسیون ایبریایی (اتحاد فرهنگی مردمان پرتعالی و اسپانیایی زبان) دفاع می کرد؛ یعنی به وجود آمدن مجموعه ای از زبان های پرتغالی و اسپانیایی که جمعیت آن از جمعیت ایالات متحده بیشتر خواهد شد. او هم چنین ضد اسرائیل و موضع گیری هایش به نفع فلسطین بود و در کنار این او به شدت ضد کلیسا بود که می توان این ضدیت را در کتاب “انجیل به روایت مسیح” دید.
بنابراین، رادیکالیسم ساراماگو که خود را یک «کمونیست آنارشیست» می نامید، تا انتها او را دنبال کرد و در نوت بوک یادداشت های ساراماگو به صورت روشن و مستقیما در دسترس می تواند تمثیل های بسیار پیچیده ی او را در سایر کتاب ها باز کند. برای مثال، در کتاب کوری، ساراماگو کوری را نه به تاریکی بلکه به روز و سفیدی پیوند می دهد. او به این دلیل، چنین پیوندی را میان کوری و سفیدی و روز برقرار می کند که معتقد است جهانی که ما در آن هستیم جهانی است که شدت گسترش اطلاعات و شدت گسترش اطلاعات دروغین؛ اطلاعاتی که افراد را به گونه ای از آگاهی تحریف شده می رساند و انسان ها را از شدت «نور» کور می کند و نه از شدت تاریکی. رمان “کوری” تمثیلی است که ساراماگو در مقابل مفهوم “روشن گری” قرار می دهد. روشن گران در قرن هجده معتقد بودند که در حال انجام کاری هستند که همه ی انسان ها بتوانند از آن طریق به روشنایی و دانش برسند. ساراماگو با گرفتن این روند از قرن هجده و آوردن آن به عصر مدرن و در چارچوب جهانی شدن در رمان “کوری” می گوید که این نور بسیار زیاد همه را کور خواهد کرد و اجازه ی دیدن هیچ چیز را به هیچ کس نمیدهند و موقعیت افرادی که کور شده اند از منظر نگاه ساراماگو موقعیت واقعی ای است که در جهان وجود دارد. در واقع در رمان “کوری” ساراماگو امکان این را به ما می دهد که وضعیت خودمان را در صحنه های غیر قابل تحمل و وحشتناک مشاهده کنیم. درک این امر و این موقعیت توصیف شده، زمانی امکان پذیر است که ما آن را به چارچوب نوشته های رادیکال ساراماگو علیه جهانی شدن ببریم. از این لحاظ می توان گفت که کتاب “نوت بوک” کلیدی است بر کل آثار ساراماگو؛ به این دلیل که او در این کتاب نظرات خود را نه به عنوان یک نویسنده ی ادیب، یک روزنامه نگار و در غالب موقعیتی که پیش از بردن جایزه ی نوبل داشت که به عنوان یک برنده ی نوبل و نویسنده ی شناخته شده ای در تمام دنیا و به عنوان شخصیتی سیاسی مطرح کرده است. توجه به این امر در ساراماگو، به خصوص به دلیل رشد گرایش های نو لیبرالی به دلالیل واکنش های اجتماعی در کشور ما، بسیار اهمیت دارد.
اما در اینجا و پس از ساراماگو به شاندر مارائی خواهیم پرداخت. در این جلسه به شناخته نشدن مجارستان بسیار اشاره شد در حالی که از نظر من موضوع در این باره به شکل بدی مطرح شد. سنتی که به آن اشاره می شود، سنتی است که در اروپا به آن «سنت اروپای میانه» (Mittle europe) گفته می شود و از قرن هجده وجود داشته است، سنتی که در آن شخصیت های برجسته ای از موتزارت گرفته تا فروید ، واگنر (معمار)، کافکا، کستلر و …… قرار می گیرند. این سنت در پهنه تمدنی و سیاسی مهمی قرار می قرار می گرفت که امپراتوری اتریش- مجار نام داشت. این امپراتوری با تکثر تکثر فرهنگی خود، مجموعه ای از چندین قومیت هم چون ایتالیایی ها، مجارها، اسلاوها، آلمانی ها و… را به خوبی اداره می کرد. این پهنه تمدنی از طریق روش های مدیریتی خاص خود از نمونه های موفق همسازی اقوام در قالبی دولتی به شمار می آید. موقعیتی که کشورهای اروپای غربی هنوز در قرن بیست و یکم هنوز نتوانسته اند به آن دست بیابند. شاندور مارائی نیز در این امپراتوری درخشان جای داشت و در شکوفایی این مدل موثر بود.
اگر به کتاب “خاکستر گرم” برویم، در این کتاب دو تمثیل وجود دارد؛ تمثیل دو فرد مسن که درباره ی چهل سالی که از دست داده اند سخن می گویند که دقیقا به سرنوشت امپراتوری اتریش – مجار باز می گردد. این کتاب در سال ۱۹۴۲ نگاشته شده، سالی که در یک موقعیت وحشتناک قرار داشته، به این دلیل که از طرفی مجارستان مورد حمله ی فاشیست ها و از طرفی مورد حمله ی روس ها واقع شده است. که این دو گروه مجارستان را نابود می کنند. هنگامی که شاندور وارئی در ۱۹۴۹ کشور خود را ترک می کند یک جمله ی بسیار زیبا و بسیار غم انگیز دارد که می گوید: ” دنیا نیازی به ادبیات مجار ندارد.” در آن زمان او به حدی غمگین است که تصمیم به کنارگذاشتن نوشتن می گیرد.
شاندور مارائی با وجود این که مبارزی ضد فاشیست و متعلق به حزب کمونیست مجارستان بود اما به اندازه ی ساراماگو شخصیتی سیاسی نداشت و حوزه ی کار او بیش از همه ادبیات بود. مبارزه ی ضد فاشیستی او بعد ها به مبارزه ای ضد کمونیستی بدل شد که به همین دلیل مجبور به ترک کشورش می شود. زندگی شاندور وارائی یک تراژدی است؛ تراژدی ای که در اواخر عمر او با مرگ همسر و پسرش شدت می یابد. طنز تاریخ در این است که هشت ماه پس از خودکشی شاندور مارائی حکومت کمونیستی از بین رفت و او هیچ گاه نتوانست انتشار آثارش در مجارستان را شاهد باشد.
اگر بخواهیم از زندگی این دو نویسنده نتیجه ای بگیریم، اولین آن این است که موقعیت ها و مقطع های زمانی کوتاه مدت گویای هیچ چیز نیست. ساراماگو پیش از این که بدل به نویسنده ای معروف شود، مدت های مدیدی ناشناس بود. اولین کتاب او در سال ۱۹۴۷ منتشر شد و سپس کتاب “راهنمای خطاطی و نقاشی” را در ۱۹۷۷ منشر ساخت و در حدود سی سال کسی او را نمی شناخت و شهرت او به دلیل رمان “کوری” به وجود آمد. در عین حال، ساراماگو در حالی که میتوانست ، هرگز زبان پرتغالی را ترک نکرد و بر این مسئله تاکید داشت که آثار او باید به زبان پرتغالی باشد و رابطه اش را با دنیا و جهان و موقعیت های بیرونی حفظ کند. در مورد شاندور مارائی می توان گفت که او نویسنده ای بود که در تمام عمر و تا زمانی که توسط ترجمه ی آثارش به زبان انگلیسی و فرانسه شناخته شود در محرومیت بود. او نیز با وجود این محرومیت هرگز زبان مجاری و رابطه با جهان بیرون را هرگز ترک نکرد.
بنابراین می توان بین این دو نویسنده رابطه ای را ایجاد کرد که از خلال تراژدی تاریخی، هویت زبانی، رابطه با جهان و از خلال “کور نشدن با نور” به تعبیر و تمثیل ساراماگو و ندادن اختیار عقل و زندگی خود به سراب هایی که به شکل موقت و مقطعی در زندگی ظاهر می شود رخ می نماید.»