گزارشی مختصر از سفر به قونیه در ایام بزرگداشت شاعر بزرگ ایرانی، مولانا، محمد جلالالدین بلخی
در ایام گرامیداشت مولانا هر جای قونیه که بروی فارسی به گوشت میرسد و بر در و دیوار خط فارسی میبینی،خواه اعلام غذاخوریها که به مشتریهای ایرانی تخفیف ویژه میدهند که راست و دروغش گردن خودشان، خواه اشعار مولانا به فارسی که اینجا و آنجا بر در و دیوار میبینی و مثل خویشاوند عزیزی شهر را برای شما مانوس و مهربان میکند.
نوشتههای مرتبط
ترکها به راستی این شاعر فارسیزبان ایرانی را عزیز میدارند و چه خوب که جای اینکه از سر غرور بیجا به این مهماننوازی چنگ و دندان نشان دهیم، مولانا بشود بهانهای برای نزدیکی ما.
قونیه با ۱/۲میلیون جمعیت در نزدیکی آنکارا، عجب حال و هوایی دارد. مدفن مولاناست، محمد جلاللدین بلخی، همان بزرگترین شاعر که مثنوی معنویاش با شعرهای پندآموز بسیار مانند «دید موسی یک شبانی را به راه…» و غزلیات شمس تبریزیاش با «مرده بدم، زنده شدم/ دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم» برای ما مانوس است و از سالهای دبستان آنها را واگویه کردهایم.
در شهر که قدم میزنی، هنوز سایه سنگینش بر سر کوی و شهر و ستایشکنندگانش برقرار است و برای من که بار اول بود به آستانش میرسیدم، پر از رمز و راز و جاودانگی و حسی که انگار از دنیای پرآشوب پیرامون تو را یک راست به جایی دیگر میبرد. همیشه از خودم پرسیده بودم، چه دلیل دارد که عدهای هر سال برای دیدار مزارش رو به قونیه میآورند و رنج سفر که هیچ، هزینهای سنگین را بر خود هموار میکنند. همینقدر بگویم که تا نیایید، ندانید.
در ایام بزرگداشت این شاعر بزرگ پارسیگوی، در نیمه آخر آذرماه، مزار مولانا و شهر آکنده از موسیقی اوست. نوای نی در قونیه همیشه بیدار در این ایام هیچ حزنانگیز نیست، حس و حالی دارد که رنگ و بوی خود را از مولانا گرفته یا چون در فضای او شنیده میشود، تو فکر میکند از آن اوست. هر چه هست خوب در آن زمان و مکان نشسته.
اینجا محل پیوند ۲ ملت ایرانی و ترک است و بهترین جا برای پشت سر گذاشتن اختلافاتی که در عهد عثمانی کار دو کشور را به جنگ رسانده و تا امروز خاطره تلخ جنگ چالدران را زنده نگه داشته.
در ایام گرامیداشت مولانا هر جای قونیه که بروی فارسی به گوشت میرسد و بر در و دیوار خط فارسی میبینی،خواه اعلام غذاخوریها که به مشتریهای ایرانی تخفیف ویژه میدهند که راست و دروغش گردن خودشان، خواه اشعار مولانا به فارسی که اینجا و آنجا بر در و دیوار میبینی و مثل خویشاوند عزیزی شهر را برای شما مانوس و مهربان میکند و چه جفایی کرده آتاتورک که بیترمز آنچنان به دامان مدرنیسم زورکی درغلتیده، خط کشور را لاتین کرده و به ناگهان پیوند دیروز و امروز این مردم را پاک از هم گسسته.
ترکها به راستی این شاعر فارسیزبان ایرانی را عزیز میدارد و چه خوب که جای اینکه از سر غرور بیجا به این مهماننوازی چنگ و دندان نشان دهیم، مولانا بشود بهانهای برای نزدیکی ما.
به قول خودش (ما برای وصل کردن آمدیم/ نی برای فصل کردن آمدیم). کسی را نمیشناسم که حتا بدون درک معنای عمیق، چند خطی از مولانا را از بر نباشد و مثلا نتواند «بشنو از نی چون حکایت میکند» را زمزمه کند.
قونیه علاوه بر مولانا، با مردمش زنده است. همانها که با تلاش و کار ، شهر را علاوه بر توسعه صنعتی به پایه قطب مهم گردشگری ترکیه رساندهاند.
اهالی قونیه خوشرفتار و میهماننوازند. پول بادآورده نفت آنها را از برنامهریزی بینیاز نکرده و به گواهی آنهایی که سالیان است در این ایام میهمان مولانا هستند، گامهای توسعه در شهر دارد به سرعت طی میشود. از سماع و عرفان و شعر مولانا که بسیاری از آنان حتا زبانش را نمیفهمند، همه چیز ساختهاند، هم فضای عرفانی و سماع و انواع جلسات مراقبه که شاید از پاکباختگی مولای شهر فاصله دارد و رنگ و بوی کاسبی شهرهای گردشگری را به خود میگیرد، اما هر چه هست مولانا را شخصیتی جهانی کرده که هر کس به فراخور حال خود بهرهای از آن برده. البته بعضی مواقع، مثلا وقتی بانوی اول ترکیه کتاب مولانا را که به زبان ترکی ترجمه شده، به عنوان اثر باارزش ملی به بانوی اول آمریکا میدهد، باید خاموش دندان بر هم بساییم اما چه میشود کرد که خودکرده را تدبیر نیست.
شهر را دود زغال سنگ پر کرده، اما حتی این فضای دودی که با چشم هم قابل دیدن است و بوی آن مشامتان را پر میکند و گردش بر لباس ها و سر و رویتان مینشیند، مانع از هجوم گردشگران در این چند روزه سرما که اوج آلودگی است نشده. قیمت بسیار گران نفت و گاز در ترکیه و وفور معادن زغال سنگ در این ناحیه و ارزانی آن نسبت به نفت و گاز باعث شده تا سوخت اماکن مسکونی و گردشگری و… از این ماده تامین شود که سخت آلاینده است. این همان مشکلی است که در گذشتهای نه چندان دور شهر استانبول هم با آن دست به گریبان بود و هنوز هم با وجود تلاشهای دولت مرکزی برای حل مشکل باز هم گرانی قیمت سوخت عامل اصلی تداوم آلودگی هواست.
گردشگران شهر همه میخواهند خود را فارغ ازدغدغههای این جهانی نشان دهند اینکه چقدر این رهایی واقعی است را کسی نمیتواند قضاوت کند، چه واقعی یا غیرواقعی، فضای اینجا از جنس دیگری است. از بحث های سیاسی خبری نیست، انگار در قراری نانوشته هر کس پایش به قونیه میرسد، قرار است از وقایع روز دور بماند. انگار نه انگار که کشور در منطقهای بلاخیز هست که در همین زمان با سوریه و کردها عملا در رویارویی نظامی قرار دارد و سیل پناهندگان به شهرهایش هجوم آوردهاند تا بتوانند از جنگی که بر سرشان آوار شده، جان به در برند و انگار نه انگار زائران ایرانی قونیه از کشوری میآیند که ترکیب تحریمها و سوءمدیریت داخلی توان اقتصادی آنرا بسیار کند کرده؛ همه چیز به کنار، قونیه راه خود را میرود..
قرار است اینجا همه به مولانا فکر کنند. موسیقی غالب در شهر، از جنس نی و دف است که گاه به نوحههای ما پهلو میزند و اگر شعری همراه آنها شود، اغلب مضمونشان اشعار مولاناست. در هتلها برنامههای رایگان موسیقی و سماع در این ایام خاص که خودشان آنرا (عروس) به معنای یگانگی مولانا با خدا، میگویند، هر شب برپاست. درواقع نوعی عزاداری با مفهوم عرفانی. دیشب برنامه گروهی را دیدم که از لیتوانی آمده بودند. مراسم پرشوری اجرا کردند. هنوز نمیدانم معنای شعرهای مولانا را که با دف و مراسم سماع واگویه میکردند، میدانستند یا نه.
یکی از شبهای اقامتمان، گشت و گذار ما در اطراف آرامگاه مولانا که قلب شهر به شمار میرود، ادامه داشت. چند ساعتی در مغازه های سوغاتفروشی به دنبال پیدا کردن یادگاری و سوغات از سفر قونیه بودیم که مرا یاد مغازههای سوقات فروشی شمال کشورمان میانداخت.
در کنار به جا آوردن مناسک همیشگی ما ایرانیها در خرین سوغاتیهای قونیه، به واسطه دوستی که سالهاست به این شهر رفت و آمد دارد با شخصیتی بسیار جالب آشنا شدیم؛ ارول اردوغان که حدود ۲۵ سال سرپرستی مجموعه مولانا را بر عهده داشته. معلوم شد که اهالی هنر و ادب همه جا باید به قناعت خو بگیرند.
در اطاقی کوچک ، با سقفی کوتاه که به دلیل گرانی سوخت در ترکیه در این ماه آذر هم گرمش نکرده بودند، نشسته بود و بعد از صحبتهایی به زبان فارسی و لهجه ترکی، کتابهایی را که درباره مولانا و آرامگاه او به فارسی نوشته بود، به یادگار به ما داد. سالهای سالمندی را سپری میکند و برایمان تعریف کرد که فارغالتحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آنکارا بوده و روزی قبل از انقلاب یکی از مسئولان دولتی به زیارت مولانا میآید و او میگوید من که لیسانس زبان فارسی هستم، نمیتوانم به این زبان صحبت کنم و همین فتح بابی میشود برای گرفتن بورسیهای در دانشگاه فردوسی مشهد، آموختن فارسی گویی و پس از آن قدم به قدم رفتن در راه مولانا و ۲۵ سال پاسداری از مجموعه او.
البته بعد از بازنشسته شدن آقای اردوغان، در بر پاشنه قبلی نچرخیده و مدیران بعدی تا حدی به فارسیزدایی از مولانا روی آوردهاند، نشانه آن برچیدن تابلوهای شعر مولانا به زبان فارسی از در و دیوار مجموعه او.
به گواهی دوستی که با مولانا و مولاناشناسی انسی دارد، به دلیل اینکه آثار مولانا همه به زبان فارسی است و بلخ، زادگاه او در آن زمان، در مجموعه جغرافیای ایرانزمین بوده، ایرانیها بیشتر روی محتوای آثار مولانا کار کردهاند و ترکها بر فرقه مولویه یعنی بر مناسک مولانا که شاید دلیل آن مدفن مولاناست که امروز در خاک کشور ترکیه واقع است. دیدن استاد اردوغان و دلبستگی او به فارسی و مولانا و تلاش وی برای گردآوری و نگهداری از آثار او و پس از او، از خاطرات به یاد ماندنی قونیه است.
سه شنبه۲۶ آذر، روز فوت مولانا، اوج مراسم بزرگداشت او در این یک هفته است. مراسم بزرگداشت محمد جلاللالدین مولانا ساعت ۴ بعدازظهر یعنی در زمان مرگ او با حضور نوادگانش در مقبره آغاز میشود و نیم ساعتی با خواندن آیاتی از قرآن و برخی اوراد به زبان ترکی ادامه پیدا میکند. برای آنکه بتوانیم جایی برای نشستن پیدا کنیم، ساعت ۱۲ ظهر یعنی ۴ ساعت زودتر وارد آرامگاه شدیم و گوشهای را برای خود انتخاب کردیم. جمعیت آرام آرام وارد میشد و حدود ساعت ۲ تقریبا دیگر جایی نمانده بود و در آرامگاه را بستند.
همه به طرف مدفن مولانا ایستاده یا نشسته بودند و گروههایی که از قبل با هم آشنا بودند در دایره خود از مولانا میگفتند یا اشعارش را میخواندند، پس عجیب نیست اگر آنچه به گوشتان میرسید فارسی بود. بعضی آهنگهای با مضمون مولانا یا اشعار او را که در گوشیهای خود داشتند، به دیگران پیشکش میکردند که باید بگویم بضاعت ما دراین باره بسیار اندک است. بعضی از حفظ یا از روی دیوان شاعر زیرلب یا به صدای بلند اشعار او را میخواندند و بعضی دیگر سعی میکردند با مراقبه حالی از این مراسم بگیرند یا به صحبت آنهایی که دستی بر آتش مولانا داشتند یا دستکم تصور میکردند که دارند، گوش دهند. ترک ها که جز تعدادی اندک که فارسی را به هوای مولانا آموختهاند، از اشعار او سردرنمیآورند، بیشتر قرآن به دست داشتند یا از سر میهماننوازی به حاضران خوراکی تعارف میکردند.
شاید فکر کنید ۴ ساعت انتظار برای نیم ساعت مراسم صبر زیادی میخواهد، اما اگر در مراسم (شب عروس) شرکت نکرده باشید و چند ساعتی را برای مولانا کنار نگذاشته باشید، باید بگویم دستخالی از قونیه بازگشتهاید.
مولانا برای ما شاعریست عزیز و بلندمرتبه که با مثنوی معنوی از چند و چون زندگی کردن گفته و با دیوان شمس تبریزی از شور و عشق دلسپردگی. برای ترکها اما مولانا موجودی است روحانی و قدیسی است سمبل عرفان و عشق و معرفت.
به گمانم اگر مولانا را در همان ابعاد فرزانگی و عشق انسانی و اشعار بیبدیلش دریابیم، همچنان عزیز و بزرگ باقی میماند، اما اگر مولانا را دستاویز عبور از انسان و فاصله گرفتن از آرزوها و خواستههایش بدانیم و بخواهیم از مفاهیم عرفانی او وسیلهای برای نادیده گرفتن انسانها بسازیم، با همه لطافت ظاهری، افکار مولانا مشرب فکری و اعتقادی داعشی میشود با رنگ و روی عرفان، کمااینکه پیش از آن هم مریدان قونوی مولانا در ساختار عثمانی خود از ابزارهای قدرت بودهاند.
به هر حال مراسم به پایان رسید و سیل جمعیت که آرام آرام طی ۳، ۴ ساعت جمع شده بودند، ناگهان به درهای خروجی رو کردند.
سالها و قرنهاست که ایرانیها و ترکها هر کدام بسته به برداشت خود و بنا بر باورها و رسوم خود مولانا را گرامی داشتهاند. مولانا از آن همه است و قرنها بعد از درگذشتش همچنان در پی وصل کردن آمده.
برای آنکه مطلب به درازا نکشد و برای جلوگیری از درج مطالبی درباره مولانا که همه جا میتوانید پیدا کنید، از ویژگیهای اشعار یا ساختمان آرامگاه یا فرقهای که پس از او تا امروز به جا مانده یا مفهوم آنچه در رقص سماع میگذرد، نمیگویم فقط همین قدر که تا به امروز با نادانی و بیاعتناییمان در حق مولانا و شاعران دیگرمان کم جفا نکردهایم. کمی به خودمان بیاییم و بجنبیم که هنوز جای جبران هست.