جانبازان شیمیایی
امروز حالتان چطور است؟
نوشتههای مرتبط
مرجان یشایایی
ایران در ۲۷ تیر ۱۳۶۷، قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد را پذیرفت و به این ترتیب شعلههای طولانیترین جنگ متعارف قرن بیستم به خاموشی گرایید. آنچه بر جا ماند، براساس آمارهای رسمی یکمیلیون کشته از دو طرف و بیش از ۱۱۹۰میلیارد دلار خسارت بود. مدتی بعد رزمندگان از جبههها بازگشتند و ایران روی آرامش به خود دید. ما ایرانیها اما که آخرین جنگهایی که در حافظه تاریخیمان مانده بود با جنگ کلاسیکی که ۸ سال سایه شوم خود را بر سر سرزمینمان گسترده بود، تفاوتی از زمین تا آسمان داشت، از آنچه این جنگ در چندین دهه آینده قرار است آوارمان کند، هیچ تصوری نداشتیم. نمیدانستیم داغ شهدای جنگ تا نزدیک به ۴ دهه بعد از پایان همچنان تازه میماند و بقایای پیکرشان را همچنان تا خاکی که در آن آرام میگیرند باید بدرقه کنیم، و نیز نمیدانستیم چه خواهد گذشت بر آنها که جان از میدان جنگ به در بردهاند و به قیمت حفظ این خاک بخشی از پیکر خود و سلامت جسم و روانشان را در میان خون و آتش به جا گذاشتهاند. امروز با پایان هفته دفاع مقدس به میان جانبازان ادارهکننده موزه صلح تهران رفتهایم تا با آنها نه از خاطرات جنگ که از حال و روز فعلیشان بپرسیم. باوجود ناتوانی و دردی که هر روز بیشتر میشود و گاه رد پای پلید خود را بر سلامت فرزندانشان هم بر جا گذاشته است، دغدغهشان کاستیها و کارهای بر زمین مانده است. انگار نه انگار که هم آنها بودهاند که جان و سلامت جسم و روانشان را برای همین کارهای نکرده فدا کردهاند. این مصاحبه فقط یک سوال دارد: این روزها حالتان چطور است؟ جواب آنها را در میان سرفههای ممتد و چشمهای بهخوننشسته و اشکی که هنوز بمبارانهای شیمیایی از چشمانشان جاری میکند، شنیدم.
چقدر کار نکرده بر زمین مانده!
حسن حسنی سعدی
حسن حسنی سعدی را از سالهای دور میشناسم، جانباز شیمیایی است که قدم به قدم جدالش را با جسمی که نمیتواند آمالهایش را همراهی کند، شاهد بودهام.
حالت چطور است؟ خوب نیست. قرنیهام را برای بار ۱۷ام پیوند زدهام، ریهام یاری نمیکند و خیلی وقتها نفس کم میآورم. درد هم که همراه همیشگی است. دردی که همه جای بدنم پخش است، امانم را بریده و همه اینها اعصابم را به هم ریخته و گاهی سخت عصبیام میکند.
با این وجود، دردش فقط درد جسم و روانش نیست: میدانی چه چیز شب و روز دارد اذیتم میکند؟ اینکه برای صلح و برای آگاهیرسانی درواقع هنوز کار چندانی انجام نشده. جز بزرگداشت برگزار کردن چه کردهایم؟ این که روش اشاعه صلح نیست. آموزش صلح را باید از مهدهای کودک و پیشدبستانیها شروع کنیم، مثل آموزش الفبا و در تمام طول تحصیل و تا دانشگاه ادامه بدهیم. ما چه کردهایم؟ برنامه مدون آموزشی داریم؟ نه
به بچههایمان درباره صلح چه یاد میدهیم؟ هیچ چیز. ما که زخمخورده از جنگیم، در دانشگاههایمان از جنگ و صلح چه میگوییم؟ باز هم هیچ. کدامیک از دانشجویان ما درباره صلح تحصیلات آکادمیک دارند؟ هیچ کدام. هیچ واحدی، هیچ دانشگاهی در کشور ما صلح را تدریس نمیکند.
میدانی؟ اینهاست که عذابم میدهد. چقدر کار نکرده داریم! چقدر! باید در همین موزه اتاق فکر تشکیل دهیم، باید آدمهای علاقمند را همین جا دور هم جمع کنیم و کارگروه بگذاریم، درباره صلح . چراییاش و درباره اقداماتی که باید برای دوری از جنگ انجام شود. اما این کارها انجام نشده. گاهی بچههای مدرسه را اینجا به موزه صلح میآورند. از آنها میپرسم فرق انسانها با یکدیگر چیست؟ فکرش را بکن! جواب را نمیدانند و من باید به او بگویم آدمها با هم برابرند و خداوند هیچ فرقی بین آنها نگذاشته. این باور پایه آموزش صلح است و این را بسیاری از مراجعین ما نمیدانند. اصول اولیه را نمیدانیم و هنوز هیچ برنامهای برای ترویج آن نداریم. با عالم و آدم، بهخصوص با همسایههای خود دشمنیم، پس چگونه انتظار داریم دیگر جنگی در پیش نباشد.
فرهنگ غنی داریم که نسل جدید ما با آن آشنا نیست. اینجا، از بعضی بچهها میخواهم یک بیت شعر بخوانند و نمیتوانند. در کشور سعدی و حافظ و مولانا بچهها بلد نیستند شعر بخوانند. کارهای نمایشی مثل برگزاری مراسمهای مختلف کافی نیستند. من میگویم، حتی به حساب قدم اول هم نمیشود گذاشتشان. باید کاری ماندگار و عمیق انجام دهیم که در نسلهای آتی ما باقی بماند. در کلاسهای مدسه و دانشگاه در رسانههایمان. این کارها را انجام دادهایم؟ خیر. به عنوان کشوری که ۸ سال جنگیده و دفاع کرده، چه حرفی در دنیا برای صلح زدهایم. کجا دانشمندان و دنشگاهیان ما توانستهاند منادی صلح باشند. کدام بچه مدرسهای یا دانشگاهی ما نعریف درستی از صلح را بلد است؟ چقدر کار نکرده بر زمین مانده!
موزهها به نظر من سنگ بنای صلح هستند. در موزههاست که میفهمیم انسانها تفاوتی با یکدیگر ندارند و وجه اشتراک بین همه ما انسان بودنمان است پس بهترین کاربرد هر موزهای صلح است. چرا از تاریکی میترسیم؟ چ.ن نمی دانیم چه خبر است، چون شناختی نداریم. نشناختن اقوام و آدمهای دیگر هم عین تاریکی است. وقتی نشناختیمشان، میترسیم و دشمن میشویم.
هیچ آموزشی ندیدهایم. ژاپنیها تا قبل از شکستشان در جنگ جهانی دوم ملتی بودند به غایت جنگطلب. بعد از جنگ دوم، پایههای آموزش صلح در میان خود را گذاشتند و حالا صلحطلبترین مردم جهانند. پس میشود با آموزش تغییر داد.
هیچ آموزشی ندیدهایم
علیرضا یزدانپناه
جانباز شیمیایی ۷۰درصد، کاندید پیوند ریه که تا امروز ۴ بار پیوند قرنیه کرده، در عملیات کربلای ۸ در شلمچه، در سال ۶۶ در ۱۶ سالگی، بمباران شیمیایی شده است. در جواب به همان سوال «این روزها حالتان چطور است؟» میگوید:
برخورد با گاز شیمیایی ۲ مرحله دارد، یکی عوارض زودهنگام که به فاصله یکی دو ساعت بروز میکند، یکی دیگر عوارض طولانیمدت آن. یعنی بعد از گذشت ۲۰ یا ۳۰ سال، عوارض دیگری به سراغتان میآید. ما که مستقیم مورد اصابت گلوله شیمیایی قرار گرفتیم، محوطهای مثل پارک شهر را در نظر بگیرید. ۳ طرف ما بمب شیمیایی خورد. در فاصله ۱۰ متری، ۲۰ متری و ۳۰ متری ما. بعد از چند ثانیه بوی بمب استنشاق شد و بعد از یک ساعت عوارض اولیه مشاهده شدند. قرمزی پوست، هرجایی که لباس تنم نبود، دچار خارش و سوزش شد. اکثر جانبازان شیمیایی ما که زنده ماندند، بمب خردل خوردند. بمب خردل ۹۵درصد ناتوانکننده و ۵درصد کشنده است. چشمانم بعد از یکی دو ساعت که بسته شد، دیگر باز نشد و صدایم مثل الآن خشدار شد. همانطور که بیرون بدنم سوخت، داخل هم سوخته بود. بعد از دو سه هفته آی سی یو و سه ماه بستری در بخش از بیمارستان مرخص شدم و تا امروز گرفتار درمان خودم هستم. خیلی از جاهای بدنم که خوب شسته نشده بود، مانند گوشت فاسدی کنده میشد. اینها که گفتم عوارض اولیه هستند. بعد عوارض ظاهری برطرف میشوند. عوارض بعدی بعد از چندین سال در ریه و چشمها بروز میکنند، بهتدریج شدیدتر میشوند و آسیبشان به قلب و سایر ارگانها میرسد. روز به روز وضعیت ما جانبازان شیمیایی بدتر میشود. دوزهای دارو هر روز باید بیشتر شود. درد هم همراه همیشگی ماست، از درد ریه بگیرید تا درد استخوانها، تمام استخوانهایم. گاهی برای دم و بازدم مجبورم کمر یا ریهام را فشار دهم تا درد بیشتر نشود یا ریه آسیب نبیند. به خاطر کمبود اکسیژن همیشه سردرد دارم. چشمانم همیشه میسوزد، بهخصوص وقتی پیوندهای قرنیهام پس میزند. به گفته پزشکم موقع ترخیص، من در سن ۱۶ سالگی ۷۰ ساله شدم.
ما امروز ۸۰هزار جانباز ثبتشده در کشور داریم، اما هنوز درمانی برای شیمیاییها پیدا نشده. پزشکان ما تلاش زیادی کرده و میکنند، اما واقعیت آن است که این نوع مجروحیت برای دنیای پزشکی ناشناخته است و در خیلی از موارد خود ما با مشورت با یکدیگر یا آزمون و خطا خودمان را درمان میکنیم.
ازدواج کردهام، ۳ بار. بار اول ۲ سال بعد از شیمیایی شدنم. ۳ بچه از ازدواج اولم دارم، بعد از ۲۰ سال جدا شدیم. میدانم که تحمل مردی همیشه بیمار و دردمند وناتوان برای سالهای طولانی تا چه حد دشوار است.
در همان جوانی که ازدواج کردیم، هیچ آموزشی ندیده بودیم، نمیدانستیم چطور باید از باقیمانده سلامت خود محافظت کنیم، نمیدانستیم بچهدار شدنمان ممکن است چه عوارضی به دنبال داشته باشد و شریک زندگیمان باید با چه نوع مسائلی در آینده روبرو شود.
آن موقع شاید بتوان گفت کسی از عوارض جنگ خبر نداشت، اما امروز خبر دارند، قدمهای اول نوزادی جنگ تمام شده و حالا به مرحلهای رسیدهایم که باید بتوانیم آموزش دهیم. ما قبل از جنگ با عراق جنگی ندیده بودیم، اما جنگ گریزناپذیر است. نهادهای مسئول ما باید سیاستگزاری کنند. رسیدگی به درد این جانباز یا آن دیگری که به آنها مراجعه میکنند، ربطی به سیاستگذاری ندارد.
من فقط ۱۶ سالم بود که شیمیایی شدم و مسیر زندگیم برای همیشه تغییر کرد. بدون هیچ آموزشی ناگهان مواجه شدم با انواع مشکلاتی که در زندگی یک جانباز پیش میآید. سلامتم را از دست دادم، از تحصیلم افتادم و خیلی زود بعد از ۲ سال در ۱۸ سالگی وارد زندگی مشترک شدم. باید به ما آموزش میدادند. از کاری که انجام دادهام، با وجود عوارضی که میکشم، اصلا پشیمان نیستم. سازمانهایی که مسئولیت ما را بعد از جنگ به عهده گرفتند، باید درباره آینده روشنم میکردند. هملنطور که جسمم را درمان میکردند، باید روحم را هم درمان میکردند. خانواده جانبازی را ندیدهام که مشکلات خانوادگی نداشته باشند، زندگی زناشویی بسیاری از آنها، بیشتر از روی عدم آموزش و ناآگاهی و به دلیل عوارض جانبازی از هم پاشیده است. با وجود گذشت بیش از ۳۰ سال، هنوز هیچ آموزشی برای جانبازان وجود ندارد و آموزش ما با رفقای جانبازمان به صورت شخصی انجام میشود.
به نظرم آموزش صلح از جنگ انسان با درون خودش شروع میشود، تا وقتی با خودخواهیهای خودم نجنگم و با خودم در صلح نباشم، با دردهایم رفیق نشوم، نمیتوانم برای جهان صلح بخواهم. باید اول در درونم بجنگم تا بتوانم همه جهان را دوست داشته باشم.
این مطلب در همکاری با مجله سلامت منتشر می شود