انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

گردشی در بازار و گذری بر کوچه باغچه

بازار تهران هنوز یکی از دیدنی ترین جاذبه های گردشگری پایتخت به شمار می رود. برای گردش در این جاذبه شهری، بهترین زمان پنجشنبه هاست که می توان از طریق مترو به ایستگاه توپخانه رفت و از آنجا سفری چند ساعته به قلب بازار کرد.

پنچشنبه هفته گذشته فرصتی دست داد تا پس از چند سال، شال و کلاه کرده و در یک مسیر طولانی، طول بازار را بپیمایم و نظاره گر این مهمترین فضای شهری و عناصر آن باشم.

از پله های ایستگاه مترو توپخانه که بالا می آیم و به خروجی سمت خیابان باب همایون می رسم، چندین نفر با نگاه دنبالم می کنند. عرضه کننده دارو هستند و تا به سمت پیاده رو روان شوم، انواع و اقسام داروهای کمیاب و نایاب را برایم اعلان می کنند.

در ضلع شرقی خیابان باب همایون و چسبیده به ساختمان بلند مخابرات، بنر نوشته ای در جلوی یک ساختمان نوساز نظرم را جلب می کند. نوشته های بنر از طرح عمرانی بقعه امامزاده روح الله، با دو شبستان و با ۸۰۰ مترمربع زمین و یک هزار و ۳۵۰ مترمربع زیربنا در دو طبقه حکایت دارد. در دودهه گذشته که منزلمان در شرق تهران قرار داشت و برای رفتن به منزل از طریق اتوبوس های پوپخانه به سمت مقصد حرکت می کردم، بقعه این امامزاده را ندیده بودم اما حالا در آستانه در ورودی این امامزاده قرار داشتم. ساختمان هنوز نماکاری نشده بود و در داخل نیز گچ دیوارها فاقد رنگ آمیزی است.

داخل که می شوم تابلو دفتر مسئول بقعه را می بینم و با شخصی که در دفتر حضور دارد، وارد گفتگو می-شوم. می گوید: این امامزاده با ۲۷ واسطه به امام حسن مجتبی (ع) می‌رسد و دارای مقبره ای به قدمت ۳۰۰ سال و ساختمانی به اندازه چهار در پنج متر است که پس از انقلاب اسلامی ساخته شده اما در جریان انقلاب به دلیل درگیری‌های میدان امام خمینی فعلی، اداره مخابرات وقت، دور تا دور ساختمان مخابرات را محصور کرد، به این ترتیب بقعه امامزاده نیز که در نزدیکی ساختمان مخابرات قرار داشت داخل این حصار قرار گرفت و پس از بررسی اداره اوقاف و امور خیریه استان تهران و با موافقت مسئولان اداره مخابرات و همکاری اداره میراث فرهنگی استان، بنای این بقعه نوسازی شده است.

در داخل صحن ضریحی وجود دارد و بخش مردانه از زنانه جدا شده است. هوای گرم و مطبوع داخل صحن، انگشتان سرمازده ام را گرمی می بخشد. دو نفر که به نظر مسافر می آیند خود را در گرمای صحن رها کرده اند. داخل ضریح سنگ قبر مرمرینی را می بینم اما فرصت خواندن نوشته های حک شده بر آن را نمی یابم و برای آنکه زمان را از دست ندهم، بیرون می آیم.
راسته خیابان باب همایون مانند قبل پر از مغازه های کت و شلوار فروشی است. اما اغلب مغازه ها باز سازی شده اند و دکوراسیون جدید و تازه پیدا کرده اند. نکته جالب توجه حضور برخی خانم ها با ظاهری آراسته به عنوان فروشنده است که در سال های گذشته در این مغازه ها عرف نبود. پایین تر و در حد فاصل باب-همایون تا خیابان ناصر خسرو همچنان مغازه های دوربین فروشی فعال هستند.
قدم زدن در خیابان ناصر خسرو حس و حال خاصی دارد. کوچه مروی و بازار عرب ها مملو از جمعیت است. از روبروی کوچه مروی باید کمی دقت کرد تا بخشی از عمارت شمس العماره به چشم آید و در نزدیکی تقاطع ناصر خسرو مغازه هایی که از سال های گذشته وسایلی مانند عَلم و پارچه نوشته های ایام محرم را عرضه می کنند، همچنان فعال بودند.
برای ورود به بازار ترجیح دادم به جای مدخل مسجدجامع، از طریق ورودی سبزه میدان داخل بازار شوم. ابتدا خواستم از طریق پله هایی که به مغازه های سکه و طلا فروشی می رسد، شروع کنم. اما در بخشی از محوطه سبزه میدان دلار فروشان غوغایی برپا کرده اند. با کنجکاوی به آن سمت روان می شوم. یک نیمکت چوبی در محوطه قرار دارد و هفت، هشت نفر بالای آن موبایل به دست ایستاده اند و حدود بیست سی نفر دلال هم در کنارشان در تکاپو هستند. کسانی که در بالای نیمکت هستند از طریق موبایل اطلاعاتی را دریافت می کنند و با گفتن نرخ، هیاهویی ایجاد می کنند. کمی می ایستم و نگاهشان می کنم. کسی دلار در دست ندارد و به جای آن اکثر دلال ها برگه ای با یک خودکار در دست دارند و حساب و کتاب هایی روی آن می نویسند.
وارد بازار می شوم. جمعیت انبوه، امکان قدم زدن معمولی را سلب می کند. از این رو باید محتاط باشم که به دیگران تنه نزنم. هنر معماری بازار از ابتدای ورود نمایان است. سقف های بلند و نورگیرهایی که از طریق آن اشعه خورشید به درون سراها و تیمچه ها هدایت می شود، جالب است. گاهی نیز خطوط روشنایی با ستون هایی از گرد و غبار چشم نواز می گردد.
بازار در شهرهای ایرانی- اسلامی به مثابه یکی از مهم ترین فضاهای شهری محسوب بوده و همواره به عنوان ستون فقرات شهر عمل کرده است. بازارهای سنتی با سابقه ای دیرینه و با ساختار و بافتی کهن از گذشته تا امروز، کانون شکل گیری فعالیت های اقتصادی و اجتماعی بوده اند. از مهمترین زمینه هایی که بازار در طول شکل گیری خود اثر گذار بوده می توان به نقش مذهبی و فرهنگی مثل مراسم نماز، سوگواری دهه محرم؛ نقش اجتماعی مثل چایخانه ها، قهوه خانه ها؛ نقش کالبدی مثل تیمچه ها، سراها، هجره ها، دکان ها و نقش اقتصادی همچون فعالیت های تجاری، خرده فروشی و عمده فروشی نام برد.
جلوتر که می روم تغییرات کالبدی بازار را بیشتر می بینم. ظاهراً در سال های اخیر ورود تفکر تجددگرایی باعث تغییرات زیادی در شکل بازار و بهم خوردن نوع فعالیت بازار شده است. در سال های دور و در دوره دبیرستان در بازار کارهای پادویی کرده بودم. می بینم بازار سنتی آن موقع، دستخوش تغییرات مختلفی از جمله تغییر کاربری شده است. ساخت این پاساژهای جدید، بازار سنتی را دگرگون کرده است. حتی حضور زنان به عنوان فروشنده در دکان ها، یعنی چیزی که شاید در سال های گذشته نوعی تابو برای بازاریان سنتی به حساب می آمد، فراگیر شده است.
با حرکت جمعیت همسو شده ام. جای سوزن انداختن نیست. هر سرا و هر تیمچه ای که در تقاطع راه اصلی وجو دارد، بخشی از جمعیت را در خود می بلعد. از این رو از فشار جمعیت کاسته می شود و قدم زدن را آسانتر می کند. اسامی سراها و بازارچه ها را فراموش کرده ام.
تصمیم می گیرم به خط مستقیم حرکت کنم تا از خیابان مولوی سر در آورم. یاد بازار سید اسمال (اسماعیل) و خاطرات دور در دهه شصت می افتم که برای تهیه فیلم های هشت میلیمتری و یا خرید آپارات یا خرت و پرت های دیگر به آنجا می رفتیم.
هدفم را مشخص می کنم تا گم نشوم. سر هر تقاطع نشانی بازار سید اسماعیل را می گیرم. برخی سمت بازار آهنگران را نشانم می دهند. در بین راه همه نوع مغازه و همه نوع جنسی وجود دارد. اینجا قلب بازار است و پر از جنس های گران قیمت تا اجناسی است که به ظاهر بنجل می آید. اینها را به راحتی از ظاهر و جنس های داخل دکان ها می توان دریافت. پارچه های قیمتی به خوبی در بازار پارچه فروشی ها دیده می-شود. ظروف چینی و کریستال هم عیارشان در قیمتشان است. در کنار این اشیاء مغازه هایی هم هستند که اجناس پلاستیکی و خرده ریزهای مختلف با قیمت های نازل را عرضه می کنند. از جلوی حجره های عطاری هم که می گذرم بوی ادویه جات همه شامه ام را پر می کند.
به راهم که ادامه می دهم یک درب کوچک سبزرنگ می بینم. تابلوی بالای آن امامزاده چهل‎تنان است. کوچک است هیچ حیاط یا محوطه ای ندارد. درست در مجاورت دکان هاست. از درِ کوچک امامزاده وارد یک صحن کوچک می شوم که با سه پله به داخل صحن امامزاده متصل می شود، کفش را داخل جا کفشی قفل دار می گذارم و داخل می شوم. از پیرمردی که خُدام امامزاده است سوال می کنم. می گوید سرگذشت امامزاده چهل‎تنان در کتاب بحر الانساب اینطور آمده است که در زمان مأمون، سیاهپوشی سمنانی ۴۰ امامزاده را به صورت یکجا به شهادت می رساند و سرهای این امامزادگان را از تن جدا می کند و بدن-هایشان را به درون چاهی که هم اکنون بقعه این امامزادگان در آن محل واقع شده، می ریزد و سرهای این ۴۰ امامزاده را به عنوان مژدگانی به سمت مرو می برد.
بیرون که می آیم آدرس مسیر را دوباره می پرسم، ظاهراً به بازار سید اسماعیل نزدیک شده ام. در این قسمت بازار ازدحام جمعیت وجود ندارد و به راحتی می توانم در هر حجره ای سرک بکشم و اجناس و رفتار فروشندگان و مشتریان را از نزدیک ببینم.
در ادامه مسیر به امامزاده سیداسماعیل (ع) می رسم. آستان امامزاده سیداسماعیل (ع) از قدیمی‌ترین آثار تاریخی در بین امامزاده‌های تهران محسوب می‌شود؛ امام زاده منسوب به اسماعیل از اعقاب امام علی النقی (ع) مربوط به قرن هشتم هجری است. از پهنه بازار وارد کوچه امامزاده می شوم و این مکان تاریخی را که شامل میدان، آب انبار، مسجد- مدرسه فیلسوف الدوله است، می بینم. یک دختر و یک پسر دانشجو در حال فیلمبرداری از مدخل اصلی بنا هستند. در پای ایوان رفیع و خوش منظر که در طرفین آن دو منار طویل دیده می شود، سنگ مزاری که متعلق به یکی از جانباختگان اخیر حلب است، به چشم می خورد. وارد ایوان که می شوم آیینه کاری های زیبایی به چشم می خورد که بیننده را مبهوت می کند. وارد صحن می شوم و در کنار ضریح لختی می ایستم و بیرون می آیم.
از کوچه امامزاده آدرس بازار سید اسماعیل را از مردی می پرسم، با دست به فاصله کوتاهی اشاره می کند. از نگاه و کلامش می فهمم که معتاد است. به آن سو روانه می شوم. همان محوطه آشنایی که در ذهن داشتم اما در یک مقیاس کوچکتر. چند مغازه که انواع و اقسام اجناس قراضه و به ظاهر بی مصرف و مستعمل را می فروختند، دیده می شود. چند نفر بساط پهن کرده و اجناس بنجل خود را در یک چادر شب به معرض فروش قرار داده اند. از کنارشان که رد می شوم بوی مواد افیونی را به خوبی حس می کنم. به نظرم بعید آمد که آنان فروشندگان این اجناس بنجل باشند. بلکه به نظر می رسید که تحت پوشش این بساطی بیشتر به رد و بدل کردن مواد افیونی می پردازند. در کنار قهوه خانه و دستشویی عمومی که آنجا بود یک تابلو، ورود معتادان را به این دو مکان نهی می کرد. با این حال چند مرد و چند زن که از وضعشان مشخص بود معتاد هستند، در کنار این دو مکان پلاس بودند.
قدم زنان دوباره وارد بازار می شوم. از یکی از فروشندگان سوال می کنم که آیا کل بازار سید اسماعیل به این محدوده خلاصه می شود. توضیح می دهد که اکثر این دستفروشی ها جمع شده اند ولی در کوچه های اطراف این بخش بازار می توانم هنوز باقی مانده آنها را ببینم. از من می پرسد «کوچه باغچه» را بلد هستم. پاسخ منفی می دهم و راهنمایی می کند که حتما کوچه باغچه را ببینم، اما تأکید می کند که مراقب هم باشم.
از دو سه کوچه منشعب از بازار که گذشتم از یکی از باربران سراغ کوچه باغچه را می گیرم، کوچه مقابل را نشانم می دهد. جلو آن دو زن بساط کرده اند و مقداری لباس بنجل را به معرض فروش قرار داده اند. وارد کوچه می شوم. بیست قدمی جلو تر کوچه دیگری در تقاطع قرار دارد که دو معتاد در ابتدای آن نشسته اند. منظره کوچه با خانه های قدیمی و فرسوده که کناره های دیوار آن دود زده است، منظره خاصی دارد. انتهای کوچه به دروازه ای ختم می شود که در حقیقت ورودی بدون در و دالان شکلی دارد و از آنجا به یک محوطه متصل می شود. دومرد ژنده پوش هم در حال بساط کردن بودند و لباس های بنجلی را روی یک روزنامه پهن می کردند. در این هنگام مرد دیگری از دالان بیرون آمد و با تشر این دونفر را از بساط-کردن منع کرد. وارد دالان که می شوم همان مرد جلویم را می گیرد و تقاضای هزار تومان ورودیه می کند. اصلا نمی دانستم که درون محوطه چه خبر است که بخواهم ورودیه بدهم. گفتم داخل نمی روم و از همین جا می خواهم ببینم. مرد بدون توجه به من، دوباره سرگرم جر و بحث با آن دو نفر شد. من هم وارد محوطه می شوم. فضایی بزرگ که دور تا دور آن مغازه هایی پر از لباس مندرس، کثیف، چروک و بعضاً پاره است. درون مغازه ها قفسه بندی نشده بلکه تل لباس ها روی هم انباشته شده است. در فضای بزرگ محوطه نیز بیست سی نفر دستفروش که عمده اجناسشان لباس های مندرس و کثیف و حتی غیر قابل استفاده است به معرض فروش گذاشته اند.
تعدادی هم خریدار در حال زیرورو کردن لباس ها هستند. این ها تعدادی مرد و چند زن پیر و جوان هستند که از چهره شان اعتیاد به مواد مخدر کاملاً مشخص است. یکی از این زنان غلاده سگی را در دست دارد و سگ هم لباس ها را بو می کشد. با دور زدن در محوطه و نگاه مشکوکی که بساط کنندگان بعضاً معتاد به من داشتند، نگران می شوم. قصد داشتم با دوربین تبلتم مشاهداتم را مستند کنم. جراًت نکردم و از تصمیمم منصرف شدم.
با احتیاط از محوطه خارج می شوم. مرد هنوز مشغول جر و بحث با معتادان دیگر است. با احتیاط از کنارشان می گذرم و وارد کوچه منتهی به بازار می شوم. با گذر از کوچه و رسیدن به بازار، کم کم مشامم از بوی مواد افیونی خالی می شود و آرامش ذهنی پیدا می کنم.
تا چهار راه مولوی راهی نبود، به خروجی بازار از طریق خیابان مولوی که رسیدم آدرس ایستگاه مترو را گرفتم. از چهار راه مولوی به طرف غرب که میدان محمدیه (اعدام) و ایستگاه مترو قرار داشت، دو سه ایستگاه فاصله بود. تصمیم گرفتم مسیر را پیاده بروم. در حاشیه خیابان و پیاده رو افراد معتاد به وضوح دیده می شدند. برخی بساط پهن کرده بودند و برخی اشیای فروشی خود را در دست داشتند.
تابلو مترو از دور نمایان شد. به ایستگاه مترو میدان محمدیه رسیده بودم. از لحظه پیاده شدن از مترو توپخانه و حرکت در مسیر بازار تا رسیدن به اینجا حدود چهار ساعت گذشته بود. در لحظه تمام مسیر و مشاهداتم را که در ذهن مرور کردم، یک مسیر خطی و شمالی- جنوبی از ناصر خسرو تا مولوی را در سراها و تیمچه های متعدد بازار پیموده بودم. ورودم به بازار با دیدن دلالان دلار و سکه فروشی های سبزه میدان بود و خروجم از بازار دیدن بنجل فروش های کوچه باغچه و خیل معتادان کنار خیابان. دو فضای متفاوت که با ثروت و طلا شروع و به فقر و افیون ختم می شد.

معمولاً هرگاه بازار تهران را به یاد می آوریم، بی درنگ راهروی سر پوشیده ای در نظرمان مجسم می شود با دو ردیف دکان که روبروی هم و زیر یک سقف مشترک قرار دارند. اما این تجسم با هویت اصلی بازار بسیار متفاوت است، چرا که بازار نه فقط یک مرکز داد و ستد، بلکه یکی از مراکز عمده ی رابطه های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی میان مردم از هر طبقه و دسته ای به شمار می رود که دارای حواشی دیدنی و قابل تأمل بسیاری نیز هست. بی تردید بازارگردی مقدمه ای بر شناخت این فضای شهری است. چرا که بازار تهران هنوز یکی از دیدنی ترین و مهم ترین جاذبه های پایتخت به شمار می رود.