ناآرامیهای فرانسه در گفتگو با ناصر فکوهی
استاد انسانشناسی دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ
نوشتههای مرتبط
گفتگو گر: قاسم منصور آل کثیر
جلیقه زردهای پاریس اعتراض خود نسبت به افزایش قیمت سوخت و مالیاتها را از روز شنبه ۱۷ نوامبر ۲۰۱۸ شروع کردند.
این افراد بدون هرگونه رهبری متمرکز، توان سازماندهی تظاهرات ۲۹۰ هزارنفری ۱۷ نوامبر را داشتند. قیمت سوخت دیزل در سال ۲۰۱۸، در فرانسه ۱۶٪ رشد داشته است. افزایش قیمت سوخت بنزین و سوخت دیزل و همزمان با برنامهریزی برای افزایش مالیات در سال ۲۰۱۹ مردم را خشمگین کرد که منجر به این تجمعات شد. این اعتراضات ضربات سنگینی به پیکره اقتصادی فرانسه وارد کرد بهطوریکه مقامها در پاریس میگویند: ناآرامیها میلیونها یورو خسارت وارد کرده است. بخش اعظمی از این خسارت به صنعت گردشگری بوده که طبق آمار رسمی فرانسه با ۴۰ میلیون بازدید در سال ۲۰۱۷ رکورددار جهان است.
درباره علل و پیشینه اجتماعی این جریان و تأثیراتش بر دیگر کشورها ازجمله ایران به گفتوگو با دکتر ناصر فکوهی مینشینیم. فکوهی استاد انسانشناسی دانشگاه تهران است که نزدیک به دو دهه در فرانسه زندگی کرده است. گفتوگو را در زیر دنبال کنید.
با توجه به اظهارنظر رئیسجمهوری فرانسه که میگوید این اتفاقات مربوط به مدیریت ناصحیحِ ۴۰ سال گذشته است ازنظر شما پیشینه حرکت جلیقه زردها از کجا شروع شد؟
در اردیبهشت ۱۳۹۶ و فردای روزی که امانوئل ماکرون به ریاست جمهوری فرانسه انتخاب شد، من یادداشتی منتشر کردم با عنوان «پیروزی توهم بر شرارت» (سایت فرارو) و امروز بعد از تقریباً دو سال، وقتی آن را میخوانم میبینم که تقریباً خط به خط آن را میتوان بار دیگر در پاسخ شما تکرار کرد. در بخشی از این یادداشت که توصیه میکنم خوانندگان برای یافتن پاسخ کاملتری به این پرسش حتماً آن را بازخوانی کنند، آمده است:
«آنچه در ماهها و سالهای آینده فرانسویها را تهدید میکند، این است که پس از بیرون آمدن از خوشحالی ِ اینکه «جوانترین رئیسجمهور در کشورهای پیشرفته»، «رئیسجمهوری برازنده» و «کاردان» رادارند، و «کشف» کنند که توانستهاند از طاعونی به نام «لوپن» برای دومین بار نجات بیابند، متوجه یک واقعیت شوند و آن اینکه: فاشیسم در جامعه فرانسه پیشرفت کرده و در لایههای وسیعتری از مردم ریشه دوانده است (…) افزون بر این (…) «کشف» کنند که ماکرون هم تحصیلکرده همان «مدرسه عالی مدیریت» (ENA) است که همه سیاستمداران حرفهای فرانسه از آن بیرون آمدهاند. او وزیر اقتصاد و بانکدار بوده و از معدود کسانی در میان سیاستمداران غربی است که همراه با ترامپ، با تنظیمات جدیدی که پس از بحرانهای مالی سالهای اخیر وضعشدهاند، مخالف است. بنابراین احتمال اینکه سیاست اقتصادی او نوعی سیاست راست نو لیبرالی (ولو رقیقشده) باشد بسیار بیشتر از آن است که سیاستش یکراه چپ میانهرو باشد (…) در یک نگاه میتوان گفت این انتخابات تیر خلاصی بود به احزاب سنتی فرانسه. میتوان پیشبینی کرد که در سالهای آینده چپ و راست با رویکردهایی بسیار تندروتر هرکدام به میدان خواهند آمد اما پیشبینی من آن است که در دو موضوع یعنی سیاست اروپایی و سیاست مهاجرت، سردرگمی در فرانسه کامل خواهد بود زیرا اینیک بحران عمومی در نظام جهانی سرمایهداری است. (…) بهاحتمالقوی بحران در فرانسه در ماههای آینده ادامه یافته و تقویتشده و از پاییز شاهد انفجارهای شورشی در بین جوانان خواهیم بود که از این انتخاب سرخورده شدهاند.»
امروز یکی از استدلالهایی که سیاستمداران راست در فرانسه و اروپا در ضرورت متوقف شدن جنبش «جلیقه زردها» بیان میکنند، این است که ماکرون آخرین سد در برابر پوپولیسم فاشیستی به شمار میآید که در کشورهای دو سوی اقیانوس اطلس از ایالاتمتحده و برزیل گرفته تا نو فاشیستهای ایتالیا و مجارستان و ایتالیا، توانستهاند نارضایتی مردم از نابرابریهای اجتماعی و اِعمال سیاستهای نو لیبرالی اقتصادی، را بهسوی خود هدایت کنند. و این همان استدلالی بود که درست پیش از آخرین انتخابات در فرانسه، برای دفاع از ماکرون و در حقیقت برای زدن مُهر تأیید بر تخریب کامل احزاب سنتی چپ (کمونیست و سوسیالیست) و راست (گلیستها و میانهروهای راست) مطرح میشد. ماکرون، نه دلیل ِ مشکلات، بلکه خود، معلول آنها است. اما این مشکلات کدامند که فرانسه را از چاله سیاستهای ناکارای اولاند، در چاه توهم نوعی پوپولیسم راست به نام امانوئل ماکرون – با زرقوبرقهای کاریزماتیک اما ناپایدارش – فرو انداختند؟ مشکلات بزرگ در سیاست عمومی در فرانسه را که ریشه آن به چرخش راست در دولت فرانسوا میتران از نیمه دهه ۱۹۸۰ برمیگردد تا سالهای بعد، دائماً تشدید شدند و در دو محور قابل تفسیر هستند.
نخست کنار گذاشتن راه و روش اقتصادی سوسیال دموکراتیک که نمونه بارز و موفق آن در اروپا را میتوان در اسکاندیناوی حتی امروز و در آمریکا در دوره طلایی ۱۹۴۵-۱۹۷۵ و سپس تااندازهای در دوره باراک اوباما مشاهده کرد. در این سیاست، محوریت به یک اقتصاد اجتماعی مبتنی بر بازار آزاد تنظیمشده داده میشود. اما این بازار، هدفگیری مشخصی دارد و آن اینکه باسیاستهای باز توزیع درآمدها، با یک نظام مالیاتی عادلانه و معتدل، بتواند طبقه متوسط را گسترش داده و قدرت خرید آن را بالابرده و بدین ترتیب انسجام سیاسی در کشور به وجود بیاورد. این سیاست در پی آن است که مانع از رشد احزاب سیاسی ِ تندروی چپ و راست شود. از طرف دیگر در این سیاست بهخصوص در آمریکا، هدف آن بود که ازلحاظ بینالمللی در عین آنکه معماری پس از جنگ در قالب پیمان ناتو حفظ شود، هدف ِ تنشزدایی با روسیه و چین و اقدام برای افزایش موقعیتهای کم تنش در جهان سوم باشد تا بتوان قدرت کار تلهای جنگطلب داخلی را کاهش داد و کنترل کرد. و توجه داشته باشیم که این قدرتها که در حوزه راست افراطی و راست کلاسیک ِ فاسد بسیار متمرکز بوده و هستند، عامل اصلی در هدایت دولتهای ملی بهسوی همکاری و انطباق یافتن آنها چه با شرکتهای چندملیتی و چه با مافیای بینالمللی نیز بوده و هستند. این وضعیت را امروز در آمریکا و در بسیاری از کشورهای دیگر جهان شاهدیم. و پیشتر هم اشارهکردهایم که مثلث شوم «نتانیاهو، بن سلمان و ترامپ» بارزترین نشانه این پیوند در منطقه خاورمیانه است. فرانسه نیز در طول چند دههای که در انتهایش ماکرون بر سر قدرت آمد، در این دام سیاست راست قدرتمدار نو لیبرال افتاد. و همین امر جامعه این کشور را از تعادل اقتصادی خارج کرد و آن را بهسوی تمرکز بالای ثروت در اقلیتی در رأس و فقر هر چه بیشتر گروههای پاییندست و کوچک شدن طبقه متوسط پیش برد. حال بر این امر بیافزاییم که در کشوری چون فرانسه به دلایل تاریخی این امر بر اساس سیاستی ژاکوبنی و قدرتمدارانه، در سالهای اخیر با سرکوبهای گسترده امنیتی و بالا بردن مالیات برای گروههای متوسط و کاهش آن برای اقلیت ثروتمند همراه بوده است که خود وضعیت را حادتر کرده است.
دلیل دوم و بازهم درازمدت این وضعیت آن بوده که راست کلاسیک و قدرتمند فرانسه (حزب گلیست) و پسازآن چپ کلاسیک (حزب سوسیالیست) هر دو از نیمه دهه ۱۹۸۰ یعنی از دوران فرانسوا میتران و سپس شیراک، به این فکر افتادند که اگر قدرت احزاب و سندیکاهای دیگر را کاهش یا حذف کرده و یا بهشدت زیر کنترل خود درآورند، در آینده دیگر مشکلی با جنبشهای اجتماعی که همواره در فرانسه هدید آمیز بودهاند نخواهند داشت. جنبشهایی که عملاً از انقلابهای ۱۹۴۸ تا کمون پاریس (۱۸۷۱) و مه ۱۹۶۸ تا امروز ادامه داشتهاند. این کار خنثیسازی و تخریب احزاب و سندیکاها، در طول چند دهه انجام گرفت: سوسیالیستها با چرخش کامل خود به سمت سیاست راستگرای اقتصادی و اجتماعی، سندیکاها ضعیف و ضعیفتر شدند، حزب کمونیست و احزاب چپگرای دیگر از میدان خارج شدند، در میان احزاب راست نیز گلیستها بهشدت با انحصارگرایی همه احزاب دیگر را از میدان به در کردند. از این بدتر، ما شاهد آن بودیم که هر دو گروه شروع به دنبالهروی از گفتمانهای ملیگرایانه و ضد عرب و اسلام هراسانه پوپولیستی کردند تا آرای خود را در میان اقشار فقیر و با سرمایه فرهنگی پایین، افزایش دهند. نتیجه آن بود که هرچند احزاب و سندیکاهای با شعارهای رادیکال، اما قابلکنترل از میان رفتند اما جای آنها را پوپولیسم راست، در قالب حزب «جبهه ملی» به رهبری ژان ماری لوپن (و سپس دخترش مارین) دادند که در کمتر از دو دهه از کمتر از دو درصد آرای مردمی، مرز ۲۰ و حتی ۳۰ در صد آرا (در برخی از نقاط) را پشت سر گذاشت و دو بار تا مرحله آخر انتخابات ریاست جمهوری پیش آمد. بدین ترتیب راست و چپ کلاسیک فرانسه دست بهگونهای خودکشی سیاسی زدند که حاصلش سربرآوردن توهمی به نام «ماکرون» و حزب سیاسی او بود که اکثریت بسیار بزرگی در آخرین انتخابات را در مجلس نیز به دست آورد و خوابوخیالهای زیادی را برای همه ایجاد کرد؛ بهگونهای که بسیاری ماکرون را رهبر آینده کل اتحادیه اروپا تصور میکردند. درحالیکه در واقعیت ماکرون یک پوپولیست راست و سیاستمداری کمتوان و درنهایت یک مدل «ترامپ اروپایی» بود که در کمتر از دو سال به زیر ۲۵ درصد آرای طرفدار خود سقوط کرده است.
اما بحران اصلی زمانی از راه رسید که «جنبشهای شبکهای» همچون همه جای دنیا از راه رسیدند، یعنی جنبشهایی که در رأس آنها دیگر نه احزاب و سندیکاها (یی که ازمیانرفته بودند) بلکه مجموعهای نامعلوم از روابط روی شبکههای اجتماعی قرار داشت. جنبشهایی که شرکتکنندگان ناشناس آن بهسرعت میتوانستند در پهنههای بزرگ، میلیونها نفر را بسیج و به خیابانها بکشند. این نخستین بار نیست که فرانسه شاهد چنین جنبشهایی است: خیابانهای پر از گاز اشکآور، ماشینها و مغازههای درهمشکسته و سوخته و… از تصاویر رایج ماه مه ۱۹۶۸ بوده. اما در آن زمان، دولت حاکم «طرف مقابلی» برای گفتگو هم داشت که با آ «چانهزنی کند. در آن زمان هنوز طبقه متوسط بزرگی بود که با به خطر افتادن منافعش پا پیش گذاشته و شورشها را بخواباند. در آن زمان مثل امروز نمیدیدیم که زنان و مردان مُسن، آدمهایی بسیار متعارف و آرام و صلحطلب که هرگز در طول عمر خود در هیچ تظاهراتی شرکت نکرده بودند، به خیابان بیایند، چون هیچ چشماندازی برای آینده خود و فرزندانشان ندارند. در آن زمان جوانان شورشی و رادیکال در صفوف اول و همهجا دیده میشدند. درصورتیکه جلیقه زردها، نماد حضور مردم عادی هستند آنها پرچم سرخ کمونیست یا پرچم سیاه آنارشیستها را در دست ندارند بلکه جلیقههای زرد نجات و اضطرار حوادث رانندگی را به تن دارند و سرود ملی فرانسه را میخوانند. همین نکته که تظاهرکنندگان بهجای شعارهای رادیکال سرود مارسیز میخوانند، یعنی سرود ملی فرانسه را، چیزی است که در مه ۶۸ قابلتصور نبود. بنابراین امروز دولت ماکرون با میراثی از چندین دهه سیاستهای نادرست روبرو است، همان چیزی که خود میگوید، اما آنچه نمیگوید این است که اولاً این میراث، میراثی نو لیبرالی است هم جون خود او؛ و ثانیاً او چه در زندگی شخصیاش و چه در سنت سیاسی که از آن ریشه گرفته، از مهمترین بنیانگذاران و سردمداران چنین میراثی بوده است. بنابراین وقتی خشم مردم لبریز میشود، بهزحمت ممکن است با عقبنشینیهای کوچکی چون بازگشت بهای قیمت سوخت به حد قبلی یا با بالا بردن صد یورو یعنی چیزی کمتر از ۶ درصد به حقوق پایینترین دستمزدها، بتوان این خشونت را فرونشاند.
چشمانداز شما درباره آینده اقتصادی و اجتماعی فرانسه چیست؟
فرانسه اگر بهجای پیروی از سیاستهای نو لیبرالی اقتصادی که سالیان سال است خود را درونش انداخته است و سیاستهای فرهنگی نخبهگرایانِه و ضد تکثر سیاسی که به نژادپرستی، ملیگرایی و گرایشهای عرب هراس و اسلام هراس دامن میزند، همان سیاستهای سوسیالدموکراسی اقتصادی و تکثر فرهنگی ِ دوگل، پمپیدو و میتران را پیش بگیرد، با توجه به حاشیهای شدن بریتانیا (با برگزیت) و با توجه به انفراد جهانی آمریکا (به دلیل حاکمیت ترامپ) میتواند بهرغم سر برآوردن دو غول جدی یعنی دولت مافیایی روسیه ازیکطرف و دولت کمونیستی-استبدادی چین از سوی دیگر، نقش یک پهنه تعادل را در جهان البته در چارچوب اتحادیه اروپا و رابطه تنگاتنگ با آلمان بازی کند و آینده اقتصادی نسبتاً خوبی داشته باشد. اما اگر به سیاستهایی که پیشتر به آنها اشاره کردیم، ادامه دهد، بیشک بهنوعی پوپولیسم راست حتی حادتر از ماکرون دچار خواهد شد. هرچند چشمانداز روی کار آمدن کامل راست افراطی فاشیستی در فرانسه را بسیار بعید میدانم، اما اینکه دولتی بهشدت راستگراتر و پوپولیستتر از ماکرون جای او را بگیرد و با پوپولیسم راست نزدیک به شعارهای ماری لوپن تلاش کند دستکم برای چند سال کشور را اداره کند، بعید نیست. نتیجه، البته بحران اقتصادی گسترده و تضعیف شدید اتحادیه اروپا و بازار یورو خواهد بود. قدرت فرهنگی، صنعتی و گردشگری فرانسه، برگهای برنده این کشور هستند، اما برای استفاده از این برگهای برنده، باید سیاستی بسیار هوشمندانه داشت و بهخصوص از نو لیبرالیسم فاصله گرفت و راه سوسیالدموکراسی ولو در مدل آلمانی را پیش گرفت.
فرانسه بعدازاین جریان به چه سویی میرود؟
به نظر من بعید است که ماکرون بتواند از این بحران به شکل کاملی گذر کند. او احتمالاً همچون همه رئیسجمهورهای این کشور و بنا بر رسمی ژاکوبنی، یک یا چند نخستوزیر را فدا خواهد کرد و گناه مشکلات را بر سر آنها خواهد انداخت. یا خطر تروریسم را بهانه خواهد کرد که از بحرانیتر شدن اوضاع فاصله بگیرد. اما اینکه یک فرد بانکدار بااراده سیاسی ضعیف یعنی این ترامپ کوچک اروپایی بتواند در کشوری مثل فرانسه از این ماجراها جان سالم به درببرد را بسیار کم میدانم. ماجرا ممکن است به انتخابات زودرس و یا یک دورهای شدن ِریاست جمهوری او بکشد. اما در سیاست بهویژه در فرانسه، هیچچیز قابل پیشبینی نیست. اگر ماکرون شخصیتی چون میتران داشت (که ندارد) ممکن بود تصور کنیم بتواند موقعیت کنونی را با چرخشی محسوس بهسوی سوسیالدموکراسی به سود خود تغییر دهد و حتی به دور دوم ریاست جمهوری هم برسد؛ اما در حال حاضر، گمان من آن است که ناآرامیها به این زودی در فرانسه پایان نخواهد یافت. «جلیقه زرد» نماد گویایی از وضعیت اضطراری فرانسه است که اگر با بحران دوباره تروریسم همراه شود، به نظر من برخلاف تصور پوپولیسمهای راست، جنبشها را کاهش نداده و برشدت آنها خواهد افزود. اما در کوتاهمدت ممکن است که فشار و سرکوب بیسابقهای که پلیس فرانسه علیه تظاهرکنندگان پیشگرفته (دستگیری نزدیک دو هزار نفر در تظاهرات آخر) بتواند جنبش را موقتاً خاموش کند، بهخصوص که تعطیلات نیز از راه میرسند و در فرانسه تعطیلات همیشه به صورت سنتی ولو به صورت موقت به جنبشها پایان دادهاند. اما این امر که ناآرامیها به کلی و برای مدتی طولانی خاموش شوند را کمتر محتمل میدانم و حتی اگر چنین شود، شورش و ناآرامی بار دیگر در کمتر از یک سال دیگر شروع خواهد شد. اما همین امروز هم میلیاردها یورو به اقتصاد گردشگری فرانسه ضربه خورده است. انتخاب شانزلیزه (خیابان اشرافی و توریستی و عین حال محل قرار داشتن کاخ الیزه) به عنوان محل اصلی تظاهرات (به جای میدانها و خیابانهایی چون شاتله، سن میشل و ناسیون که محلهای سنتی دانشجویی تظاهرات در پاریس هستند) و کشیده شدن تظاهرات به سراسر کشور مثلاً در خروجیهای اتوبان برای جلوگیری از درآمد دولت، مسائلی جدی هستند که به نظرم ماکرون با نگاه مغرور و از بالای خود به آنها و سیاست مشت آهنین و دستگیریهای گسترده، حاد بودنشان را درک نمیکند؛ درحالیکه آمرز بسیاری از مردم فرانسه البته با مبالغه و نمادین از یک «جنگ داخلی» میان اقلیت ثروتمند و اکثریت فقیر صحبت میکنند. وقوع یک جنگ داخلی البته خارج از تصور است، اما رادیکالیزه شدن و دوقطبی شدن جامعه فرانسه و تبدیل آن از یک دموکراسی ِ فرهنگی ِ ارزشمند به یک شبه-دموکراسی الیگارشیک (اقلیت گرا) را – در مدتی البته ناپایدار – بعید نمیدانم.
آیا این تحرکات باعث تغییر یا تأثیر در روابط با ایران میشود؟
این تغییرات همچون موردی که در آمریکا دیدیم بهصورت مستقیم ربطی به سیاست خارجی فرانسه و بهخصوص روابطش با ایران ندارند. اما اگر ادامه یابند، سبب تضعیف قدرت سیاسی بینالمللی فرانسه و انفراد آن میشوند (همان چیزی که در مورد آمریکا اتفاق افتاد) در این صورت مسلماً اتحادیه اروپا دریکی از دو ستون استوار خود، در کنار آلمان با مشکل روبرو شده و قدرت اروپا آنهم در شرایط که کشورهای روسیه و چین رویکردهای بهشدت تهاجمی در اقتصاد و سیاست پیشگرفتهاند و امیدی به بازگشت قدرتمند آمریکا به عرصه جهانی و در کنار اروپا دستکم تا پایان حضور ترامپ در کاخ سفید و جا افتادن دولت بعدی نیست (یعنی در بهترین حالت تا سه یا چهار سال دیگر) اروپا و فرانسه را در اروپا تضعیف کرده و در این حالت امکان حفظ «برجام» و ادامه و تقویت روابط اروپا با ایران کمتر میشود. به صورتی معکوس، اگر فرانسه بتواند این بحران را با موفقیت پشت سر بگذارد (همان چیزی که درباره بحران کنونی در بریتانیا و تردید آن در مورد برگزیت نیز مطرح است) بیشک توان آن را خواهد داشت که وارد روابط بیشتر و قدرتمندتر اقتصادی و سیاسی با ایران شده و از برجام و از ایران در میان کشورهای غربی دفاع بهتری بکند. بدون تردید، مورد دوم به سود ایران است تا بتواند از موقعیت بحرانی کنونی بدون نزدیک شدن بیش از حد به قدرتهایی مثل چین و شوروی بیرون بیاید، اما اینکه سیاستمداران فرانسه و ساختار کنونی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی این کشور در حال حاضر چنین توانی را داشته باشند تا حد زیادی مورد شک است. بنابراین باید امیدوار باشیم فرانسه بتواند این بحران را به شکلی، پشت سر گذارد، اما در نظر داشته باشیم که یکی از احتمالات برای ما نیز، ضعف هر چه بیشتر سیاسی – اقتصادی – بین المللی این کشور و از دست دادن یک دولت هم پیمان و مدافع نسبی حقوق ایران در غرب خواهد بود.
تأثیر این جریان بر روی اروپا را چگونه بررسی میکنید؟
به نظرم تأثیر تداوم بحران فرانسه، در اروپا بسیار حادتر از سایر نقاط است. ما در شرایطی هستیم که با کنار رفتن آنگلا مرکل در آلمان، و سرنوشت نامعلوم بریتانیا در رابطه با اتحادیه اروپا از یکسو، سر برآوردن نظامهای پوپولیسمهای راست و دیکتاتور منش، نژادپرست، ملیگرا و ضد اروپا و فاسد در اروپای شرقی و ایتالیا از سوی دیگر، بحران و احتمالاً جنگ اوکراین از سوی دیگر و سرانجام سیاست بسیار تهاجمی چین از لحاظ اقتصادی در آفریقا و در خود اروپا، اتحادیه اروپا از آخرین پهنههایی در جهان است که بتواند جریانهای دموکراتیک و اقتصادهای سوسیال دموکرات را تقویت کند و اگر فرانسه نتواند بحران خود را حل کند، متأسفانه باید گفت سرنوشت چندان خوشی در انتظار اروپای غربی نخواهد بود و خطر قدرت گرفتن کامل و البته بهاحتمال بیشتر، قدرت گرفتن نسبی ِ پوپولیسمهای راست در اکثریت کشورهای این منطقه، حتی اسکاندیناوی را تهدید میکند. و این به معنای بازگشت اروپا به شرایط ابتدای قرن بیستم و ایجاد حبابهای ملیگرایانه خطرناک است که میتواند آغازگر دوره بزرگی از تنشهای اقتصادی، جنگ تعرفهها و تنشهای محلی و حتی جهانی باشد.
با توجه به زاویه گرفتن ترامپ نسبت به فرانسه آیا روابط آمریکا و فرانسه را در آینده تیرهتر میبینید؟ چرا؟
با توجه به آنکه ماکرون را باید یک ترامپ کوچک دانست بدنیست این موضوع را بازتر کنم. ترامپ هرگز یک سیاستمدار نبوده و به بیان هرروز رسانههای اصلی این کشور (بهجز فاکس که دستگاه پروپاگاند ترامپ است) یعنی سی ان ان، ام اس ان بی سی و غیره، ترامپ یک فرد فاسد، یک دلال و یک هنرپیشه رئالیتی شو است که جز به پول و رسواییهایش به چیزی فکر نمیکند. ترامپ در آمریکا آیندهای ندارد و در حال حاضر در بنبست کامل قرارگرفته است. مایکل کوهن وکیل او چند روز پیش در دادگاه فدرال نیویورک به سه سال زندان به دلیل دخالت غیرقانونی مالی در انتخابات ۲۰۱۶ محکوم شد که به دستور ترامپ بوده، ناشر مجله اینکوایر، دیوید پکر، و حسابدار معتمد ترامپ از سی سال پیش تا امروز، آلن وایسلبرگ، هر دو از قوه قضاییه مصونیت دریافت کردهاند به شرط آنکه راز رسواییهای مالی و سیاسی او را بر ملأ کنند، رئیس کارزار انتخاباتی ۲۰۱۶ او پل مانافورت ماههاست در زندان است، مشاور امنیت ملی او در انتظار صدور حکمش است و با ترک کردن پست رئیس کارکنان کاخ سفید به وسیله ژنرال کلی، ترامپ هیچ کسی را هنوز نیافته که حاضر به پذیرفتن پست او شود. بنا بر آنچه در مطبوعات و رسانهها و از زبان تقریباً تمام سیاستمداران آمریکایی (جز عقبافتادهترین و بیخبرترین یا فاسدترین آنها) میتوان شنید، ترامپ هیچ آیندهای سیاسی یا حتی اقتصادی در آمریکا ندارد و فقط باید در آرزوی گریز از زندان باشد. اصولاً این تز هر چه بیشتر قوت گرفته که در بار نخست نیز ترامپ تمایل نداشت واقعاً به ریاست جمهوری برسد، بلکه تمایل داشت خود را بهمثابه یک نامزد ریاست جمهوری تثبیت و از این راه بتواند ثروت بیشتری برای خویش به دست بیاورد. امروز نیز اغلب بحث در آمریکا آن است که ترامپ تمام تلاشش را میکند که بتواند بدون مجازات زندان برای خود و اطرافیانش پس از پایان نوبت اول، سیاست را ترک کرده و به انباشت کردن پول، کاری که همیشه به آن علاقه داشته، و رفتن روی صحنههای نمایش ادامه دهد. اگر ترامپ تلاش کند که بار دیگر انتخاب شود تنها از سر آن خواهد بود که مجازات شدن خودش را به تأخیر بیاندازد: با توجه به اینکه پس از دوره دوم ۷۸ سال خواهد بود و احتمال مجازاتش تقریباً صفر خواهد بود. در غیر این صورت بیشتر پیش بینیها آن است که یا در انتخابات ۲۰۲۰ خود را کنار میکشد و یا میبازد. اما ترامپ با ترامپیسم که نوعی پوپولیسم راست نژادپرستانه و سفید است، تفاوت دارد. این یک گرایش اقلیتی در آمریکا است که این کشور را در حال حاضر وارد یک بحران داخلی شدید و انفراد نسبتاً بالای بین المللی کرده است. از ایی رو، گمان نمیکنم روابط در حال حاضر تیره آمریکا با متحدان غربیاش در دوره او بتواند به هیچ رو بازسازی شود و حتی در دوره بعدی بهسرعت قابلبهبود باشد. این ما را به دو زمان میرساند: یا کنار رفتن یا استیضاح او در دوسال آینده و تلاش برای جبران صدماتی که او به روابط درون اردوگاه غرب زده، که این ما را در برابر یک دوره تقریباً چهار ساله قرار میدهد. و یا در یک سناریوی بسیار غیرمحتمل که ما را تا سالهای ۲۰۲۵ یا ۲۰۲۶ پیش خواهد برد و آن انتخاب مجدد او یا یک نامزد جمهوریخواه (حزبی که همچون راست فرانسه خود را با ترامپ تخریب کرد) که در این صورت شاهد انفراد احتمالاً دراز مدت آمریکا، تضعیف نسبی آن در صحنه بین المللی، سقوط نسبی قدرت آن، و البته تضعیف شدید دموکراسی درون این کشور و در روابطش با اروپا خواهیم بود. البته گفتم چنین سناریویی بسیار بعید است.
https://fararu.com/fa/news/315045/%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D9%87%D9%85-%D8%A8%D8%B1-%D8%B4%D8%B1%D8%A7%D8%B1%D8%AA