امروز را رؤیای کودکان دیروز ساخته، فردا را رؤیای کودکان امروز.
بازنگری به عملکرد کانون در پی سؤال فردا چه خواهد شد؟
نوشتههای مرتبط
مرضیه وفامهر: چطور راهتان به کانون افتاد؟
کیومرث پوراحمد: قبل از انقلاب به عشق سینما از ولایت آمدم تهران. بهواسطهی یک دوست به نادر ابراهیمی معرفی شدم که میخواست سریال آتش بدون دود را بسازد. در سینما به تنها کسی که مدیونم نادر ابراهیمی است. ابراهیمی بااینکه گاه خیلی تلخ بود و برخوردهای تندی داشت ولی تلخیها و تندیهایش کاملاً مشفقانه و پدرانه بود. به من امکان تجربهاندوزی و جسارت و اعتمادبهنفس داد.
مرضیه وفامهر: فقط بهصرف معرفی یک دوست نادر ابراهیمی شما را پذیرفت؟
کیومرث پوراحمد: در مجله فیلم و هنر نقد فیلم مینوشتم، مصاحبه میکردم. مینوشتم خلاصه. وقتی به نادر ابراهیمی معرفی شدم نقدها و مطالبی که در مجله از من چاپ شده بود را بهش نشان دادم، او هم مرا به عنوان دستیار سوم پذیرفت. در طول هفتهشت ماه نوشته شدن فیلمنامهها در کنار ابراهیمی بودم. وقتی قرار بود فیلمبرداری شروع شود گفت تو دستیار اول هستی. خیلی کیف کردم از این ارتقا! با شروع فیلمبرداری کارگردانی صحنههای کوچکی را به من واگذار کرد و وقتی دید توانش را دارم خیلی زود شدم کارگردان دوم. در سریال آتش بدون دود بهاندازهی ده سال کار در سینما تجربه کردم و این را از پشتکار و عشق و رنج خودم داشتم و گشادهدستی نادر ابراهیمی که با بخل و تنگنظری بهکلی بیگانه بود. بعد فیلمبرداری آمدیم سر مونتاژ. در آن مرحله هم اعتمادبهنفسی که ابراهیمی به من داده بود کار خودش را کرد و خیلی زود شدم یکی از تدوینگران سریال. بجز مونتاژ سر دوبله، صداگذاری و میکس هم حضور مؤثر داشتم. هم یاد میگرفتم، هم نظر میدادم. موسیقی متن سریال در خلال فیلمبرداری ساخته شده بود. ساعتها موسیقی آماده بود. موسیقی متن هر صحنه را هم از میان آنها انتخاب و سینک میکردم. خیلی کیف داشت واقعاً. نادر ابراهیمی به من اعتماد کرده بود، من هم با جانودل کار میکردم و لذت میبردم از این همه شیطنت و تجربهاندوزی. وقتی همهی سیودو قسمت سریال پخش شد، کار من هم تمام شد. چه دلتنگی غریبی داشت. بعد دو سال معاشرت و کار با نادر ابراهیمی باید با او خداحافظی میکردم و میرفتم پی آیندهام. تا بتوانم دوباره برگردم به کار فیلمسازی رفتم روزنامه اطلاعات و شدم خبرنگار و نویسنده صفحهی ادب و هنر که سردبیرش دکتر مجابی بود. یک مدت هم نویسندهی برنامههای رادیویی بودم. در خلال این کارها دو بار خیز برداشتم برای ساخت فیلم سینمایی که نشد. علتش هم واضح بود. نه عددی بودم در سینما، نه پارتی داشتم و نه آشنا.
مرضیه وفامهر: بعد که از سینما ناامید شدید رفتید سراغ کانون، نه؟
کیومرث پوراحمد: بله. فیلمنامهی کوتاهی نوشته بودم که موضوعش مشکلات یک نوجوان الکن بود. مشکلی که خودم از بچگی داشتم. در مدرسه چون زبانم میگرفت معلمها فکر میکردند درسم را بلد نیستم و کتک میخوردم. همکلاسیها و بچههای محل ادای من را در میآوردند که خیلی درد داشت و بدتر از آن در خانه هم با لکنت من شوخی میکردند و فکر میکردند کار مفرحی است مثلاً! بجز این ما نجفآبادی بودیم و هستیم و لهجهمان هم شده بود قوز بالا قوز. ازنظر بچههای مدرسه و محله ما دهاتی بودیم و مسخره میشدیم. همهی اینها باعث میشد که من همهاش در خانه باشم و سرم در درسومشقم باشد. بههرحال فکر کردم آن فیلمنامه کوتاه را برای کانون میسازم.
مرضیه وفامهر: پس رنج بزرگ کودکیتان را فیلم کردید؟
کیومرث پوراحمد: بله. فکر کردم اولین کارم باید کاری باشد که با همهی وجود لمسش کرده باشم.
مرضیه وفامهر: لکنت زبان و لهجهی مسخره شدهی شما چه تأثیری بر کارتان گذاشت؟
کیومرث پوراحمد: انزوا. انزوایی که هنوز تأثیرش هست. در بچگی هیچوقت مثل بقیه بچهها در کوچه و بازیهای دستهجمعی نبودم و همهاش در خانه بودم با درسومشق. اوقات فراغت هم رادیو بود فقط. تنها چیز سرگرمکننده که در خانه داشتیم. رادیو با نمایشنامههایش و تصنیفهایش که تأثیراتش هنوز هست. در بسیاری از فیلمهایم تصنیفهای قدیمی هست.
مرضیه وفامهر: ارتباط با سینما از کی شروع شد؟
کیومرث پوراحمد: هر روز پنج ریال پولتوجیبی داشتم. چهار ریال برای کرایهی اتوبوس، چهار بار رفتوآمد به دبیرستان و یک ریال هم خرج اتینا! راه طولانی خانه تا دبیرستان را پیاده میرفتم و همهی آن پنج ریال را میدادم برای یک بلیت سینما. هر روز به شکلی از مدرسه فرار میکردم و خودم را میرساندم به سینما. در دورهی ششسالهی دبیرستان به اندازهی موهای سرم فیلم دیدم. در شرایطی که هیچ سرگرمی نداشتیم، سینما واقعاً دریچهای به روی من باز کرد، دریچهای به جهانی دیگر که خیلی جذاب و هیجانانگیز بود و همان زمان که سینما را کشف کردم، فکر کردم باید روزی جزئی از این جهان باشم.
مرضیه وفامهر: اولین فیلمی که دیدید چه بود؟
کیومرث پوراحمد: فیلم سیاهوسفید و کمدی آقا جنی شده که زندهیاد تفکری بازی میکرد و دومیاش فیلم رنگی عروس فراری که دلکش بازی میکرد.
مرضیه وفامهر: بالاخره چگونه به کانون راه پیدا کردید؟ و اصولاً چرا کانون؟
کیومرث پوراحمد: کانون مؤسسهی خیلی معتبری شده بود. اعتبار جهانی داشت. فستیوال بینالمللی کانون جزو فستیوالهای درجه اول دنیا بود. کانون یکی از پنجاهودو مؤسسهای بود که شهبانو (ملکه سابق) راهاندازی کرده بود… بههرحال فیلمنامهی کوتاهی که نوشته بودم و اسمش زنگ اول، زنگ دوم بود را بردم برای مدیر امور سینمایی کانون که ابراهیم فروزش بود. فروزش گفت کانون جایی است که فیلمسازان بزرگ گاهی بهعنوان زنگ تفریح میآیند اینجا و فیلم میسازند. آن زمان بیضایی و امیر نادری و تقوایی و کیمیایی برای کانون فیلم ساخته بودند. این حرف یعنی اینکه بچه! برو بزرگ شو بعد بیا! گفتم آقای فروزش هر بزرگی زمانی کوچک بوده، بعدش هم غیربزرگانی هم بودهاند که در کانون فیلم ساختهاند؛ فیلمهای خوبی هم ساختهاند. فروزش یک درجه ارفاق کرد و گفت پس برو نمونه کار بیاور. دست به دامان نادر ابراهیمی شدم. نادر نامهای نوشت که فلانی (یعنی من) جوان بااستعدادی هستم و قسمتهای عمدهای از سریال آتش بدون دود را کارگردانی و مونتاژ کردهام. نامه را هم ملک ساسان ویسی امضا کرد که مدیر عامل تل فیلم و تهیهکننده سریال آتش بدون دود بود. (تل فیلم بعد انقلاب شد سیما فیلم) نامه را بردم پیش فروزش گفت این سریال به اسم نادر ابراهیمی است. برو نمونه کار بیاور. گفتم آقای فروزش آتش بدون دود سیودو قسمت بود و من کمکم ده ساعتش را کارگردانی کردهام. چانهزنی فایده نداشت، فروزش نمونه کار میخواست. معطلش نکردم. رفتم سراغ یک قصهی جمعوجور و ارزان. گرد هم نوشتهی بهرام صادقی که در مجموعهی سنگر و قمقمههای خالی چاپ شده بود. دوسه روزه قصهی بهرام صادقی را تبدیلش کردم به فیلمنامه و با پول قرضی و البته کمک باربد طاهری که دوربین و امکانات به من داد ساختمش. بعد هم مونتاژش کردم ولی دیگر پول نداشتم برای دوبله و صداگذاری. این همان زمانی بود که برای روزنامهی اطلاعات کار میکردم. اولین و آخرین پولی که بابت نوشتن گرفتم از روزنامهی اطلاعات بود و پول خیلی خوبی هم بود که توانستم با آن فیلم را دوبله و صداگذاری و میکس کنم. تازه کلی هم زیادی آمد برای عیش و نوش!
مرضیه وفا مهر: و این شد نمونه کار مستقل؟
کیومرث پوراحمد: بله. نمونه کاری که هیچ جور به هیچ اسم بزرگی وصل نبود. فروزش فیلم را که دید گفت فیلم خوبی نیست، ولی چون میدانم برای ساختنش پول قرض کردهای و مصیبت کشیدهای آن سناریوی کوتاه را میتوانی در کانون بسازی. وااای! خیلی موفقیت بزرگی بود واقعاً! کار کانون درست شد. اما چه درست شدنی. فروزش دهدوازده ماه مرا پشت در اتاقش نگهداشت و مجبورم کرد فیلمنامه را سیزده بار بازنویسی کنم. آن موقع به فروزش فحش میدادم، ولی بعدها و الآن از او سپاسگزارم چون باعث شد آسان به خواستهام نرسم. باعث شد از آن به بعد قدر دوربین و نگاتیو و پروژکتور و حتی کابل را بدانم. هنوز هم که هنوز است سر صحنه اگر کارگر فنی با ابزار صحنه محترمانه برخورد نکند حالم بد میشود. خب وقتی آدم برای ابزار آنقدر ارزش قائل باشد طبعاً برای آدمها خیلی بیشتر ارزش قائل است. سر فیلمبرداری برای من مدیر فیلمبرداری همانقدر حرمت دارد که آبدارچی.
مرضیه وفامهر: فیلمنامه در این بازنویسیهای مکرر و آن سختگیریها بهتر شد؟
کیومرث پوراحمد: بههرحال خیلی پختهتر شد. ورز آمد. ابراهیم فروزش مدیر درجهیکی بود. او بهترین سینماگران آن زمان را دعوت کرد کانون که فیلم بسازند و ساختند. دورهی مدیریت فروزش یک دورهی طلایی بود برای کانون. چه در عرصهی فیلم زنده، چه انیمیشن. فیلمهایی که در زمان مدیریت او ساخته شده ببینید.
مرضیه وفامهر: اسم اولین فیلمتان چه بود؟ چند دقیقه بود؟ فیلم موفقی بود؟
کیومرث پوراحمد: زنگ اول، زنگ دوم. نیم ساعت بود و در آخرین فستیوال بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان قبل از انقلاب برندهی جایزهی بهترین فیلم کوتاه شد. برای شرکت در مراسم اختتامیه باید کتوشلوار میپوشیدم که عادت نداشتم و کراوات میزدم که آن را هم دوست نداشتم، ولی بالاخره نمیشد از لذت حضور در مراسم گذشت، آنهم برای اولین فیلمت. رفتم کتوشلوار دوختم و کراوات هم زدم. فیلم من را همراه یک فیلم بلند خارجی در مراسم افتتاحیه نشان دادند. بنابراین شهبانو فیلم را دیده بود و بعد گرفتن جایزه دربارهی فیلم با من حرف زد و تعریف کرد. درعینحال که کیف کردم واقعاً، ولی حس دوگانهای هم داشتم! قبل از مراسم فکر کرده بودم موقع گرفتن جایزه و دست دادن مواظب باشم که خم نشوم، چون قدم بلنداست و ممکن است بهنظر بیاید که تعظیم کردهام. الآن فکر میکنم ایکاش تعظیم کرده بودم. فرح پهلوی کارهای فرهنگی زیادی کرد برای ایران. این اصلاً به معنی موافقت با سلطنت نیست. من در جهت مخالفت با سلطنت همیشه میگویم حاصل کار فرهنگی پنجاهوسه سال سلطنت پهلوی این بود که در سال پنجاهوسوم تودهی مردم ایران همانقدر خرافاتی بودند که در زمان قاجار. بعدازآن به پیشنهاد کانون مستند کوتاهی ساختم درباره جبار باغچهبان که بنیانگذار آموزش کرولالها بود. بعدش هم در کوران انقلاب فیلم آوازهخوان را ساختم. این فیلم در جشنوارهی فیلم کودکان بعد از انقلاب در سال ۵۸ که دیگر بینالمللی نبود جایزه بهترین فیلم را گرفت و همچنین جایزهی بهترین کارگردانی را از دانشکدهی هنرهای دراماتیک و البته بعدش هم توقیف شد. آقای زرین که بعد از انقلاب مدیر عامل کانون شد خیلی تلاش کرد که هر جور شده آوازهخوان را نجات بدهد و قابلنمایشش کند ولی نشد. نمیشد واقعاً!
مرضیه وفامهر: آوازهخوان هم فیلم کوتاه بود؟
کیومرث پوراحمد: میانمدت بهاصطلاح. چهلوهفت دقیقه بود. بعد از انقلاب (تابستان سال ۵۹) هم یک فیلم دیگر برای کانون ساختم به اسم به ترتیب قد و این آخرین همکاریام با کانون بود.
مرضیه وفامهر: شیوهی مدیریتی علیرضا زرین چگونه بود؟
کیومرث پوراحمد: بعد از انقلاب اول صادق خرازی آمد کانون برای پاکسازی. چه واژهی بیمعنی و مضحکی است این پاکسازی. حذف بهترین نیروها را میگویند پاکسازی! بههرحال بعد از دکتر خرازی یک آقای دیگری آمد و مدت کوتاهی کانون بود و بعد آقای زرین آمد.
مرضیه وفامهر: ولی آقای فروزش شامل پاکسازی نشد گویا؟
کیومرث پوراحمد: نه، فروزش و پرویز کلانتری و نورالدین زرینکلک یکیدو سال بعد از انقلاب بازنشسته شدند. آقای زرین از آقای فروزش خواسته بود که همکاریاش را با کانون ادامه بدهد و در شورای تولید باشد و فیلم هم بسازد و فروزش این رابطه را کماکان با کانون حفظ کرده است. زرین در مدیران جمهوری اسلامی با آدمی مثل رضا قطبی در دورهی شاه قابلمقایسه است. زرین مدیری بود بسیار نیکاندیش، مثبت، با سعهی صدری کمنظیر، آزاداندیش، جسور، کاملاً بدون ادعا با یک فروتنی عمیق، بسیار نکتهبین و پرکار، دلسوز نسبت به کارش و مسئولیتش و دلسوز نسبت به همهی کارمندان کانون، ازنظر زرین آبدارچی و سرایدار همانقدر احترام داشتند که مدیران ارشد و فیلمسازانی مثل بیضایی و نادری و کیارستمی. زرین یکپارچه مثبت بود و دلپذیر و دوستداشتنی و … میتوانم همهی صفات خوبی که یک انسان میتواند داشته باشد را ردیف کنم در وصف علیرضا زرین.
مرضیه وفامهر: مدیریت زرین را چطور میشود ارزیابی کرد؟ چه کارهایی کرد که مهم بوده است؟
کیومرث پوراحمد: ساختمان کانون در خیابان جم بود و زیرزمین آن یک استودیو بود برای فیلمبرداری انیمیشن و کارهای صداگذاری و میکس. زرین با همت میرزایی که کارمندی خیلی سمج و باپشتکاری بود آن استودیو را بازسازی کرد، تجهیز کرد و تبدیلش کرد به استودیویی که خیلیها فیلمهایشان را برای صداگذاری میآوردند استودیوی کانون. بعد ساختمان اصلی را منتقل کرد به انجمن ایران و آمریکای سابق در خیابان وزرا و ساختمان خیابان جم را تبدیل کرد به کانون زبان که اگر اشتباه نکنم هنوز هم فعال است. قبل از زرین در کانون هیچوقت فیلم سینمایی ساخته نشده بود، زرین ساخته شدن فیلم سینمایی را در کانون باب کرد. حاصلش هم آثاری بود ماندگار مثل باشو غریبه کوچک، خانهی دوست کجاست و دونده امیر نادری که فکر کنم اولین فیلم بعد از انقلاب است که یک خروار جایزه گرفت از جشنوارههای معتبر دنیا و ایران بعد از انقلاب را خوشنام کرد. اصلاً حضور آدمهایی مثل امیر نادری و بهخصوص بهرام بیضایی در کانون و فیلمساختنشان جسارتی میخواست که فقط زرین داشت. آن زمان اسم بیضایی را هم بهسختی میشد مطرح کرد. درزمینهی انتشار کتاب هم در دورهی زرین کانون خیلی فعال شد و خیلی کتابهای درجه یکی منتشر کرد. همینجور درزمینهی ساخت و ترویج و فروش اسباببازیهایی برای بچهها که ازنظر روانشناسی و آموزشی منحصربهفرد بود. زرین از مشاورهی بهترین مربیان کودک و روانشناسان بهره میگرفت. زرین فوقالعاده بود. با آن قد کوتاهش (به نسبت قد خودم میگویم) و با آن جثهی ریزهمیزهاش آدم خیلی بزرگی بود. کوتوله نبود. برای همین هم در مملکت نخبهکُش ما کوتولهها نتوانستند وجود و حضورش را تحمل کنند و درواقع برکنارش کردند. من ابله در کوران انقلاب فکر میکردم انقلاب که بشود مجسمهی امثال احمد شاملو را میگذارند در میدانهای شهر، ولی دیدیم که چند بار تا حالا گور شاملو را شکستهاند. من میگویم گور شاملو را بشکنید، استخوانهایش را از خاک دربیاورید و بسوزانید؛ چه اهمیتی دارد. احمد شاملو تا قیام قیامت شاعرترین شاعر ایران خواهد بود. او با شعرهایش، با ترجمههایش و با کتاب کوچهاش و با صدای جادوییاش تا همیشه در دل همهی فارسیزبانان جهان جای بزرگی را اشغال کرده است. در مورد زرین هم آدم فکر میکند چنین مدیری اگر هم روزی بخواهد برود با سلاموصلوات بدرقهاش میکنند ولی … وای از دست کوتولهها. زرین را برکنار کردند که کانون را تبدیلش کنند به یک مرکز کاملاً بیخاصیت که این کار را هم کردند.
مرضیه وفامهر: جزئیاتی میتوانید از زرین، از کارش و از شخصیتش بگویید؟
کیومرث پوراحمد: اینکه میگویم از قول برو بچههای کانون است. یکبار در قم آرم کانون را برمیدارند و بهجایش اللهاکبر میگذارند. زرین میرود قم، نردبان میگذارد و شخصاً میرود بالا! اللهاکبر را میآورد پایین و آرم کانون را میبرد بالا و میگوید کانون با همین آرم و نشانه امانت رسیده به ما و همه جای دنیا این مؤسسه را با این آرم میشناسند؛ باید امانتداری کنیم. درحالیکه زرین یک مذهبی تمامعیار بود و هست. روزی که زرین از کانون رفت یک دستهگل گرفتم و با همسرم رفتیم خانهاش. میدانید چه گفت؟ گفت خوشحالم که اگر روزی روزگاری یک گوشهی دنیا بنیانگذار کانون را ببینم، از رویش شرمنده نیستم، چون اگر چیزی به کانون اضافه نکردم، چیزی هم از آن کم نکردم. درحالیکه زرین خیلی به کانون اضافه کرد. اولین سفری که رفتم خارج، رفتم ایتالیا. همسفرها شجاع نوری و مسعود مهرابی بودند با غلامرضا آزادی و فریال بهزاد و زرین. رفتیم جشنوارهی کودکان جی فونی در جنوب ایتالیا. آن سال جی فونی مرور آثار ایرانی داشت. انبوهی فیلم ایرانی در جشنواره نشان میدادند که تهیهکنندهی اکثر آنها علیرضا زرین بود. همهی ما دستکم یک چمدان بزرگ داشتیم، اما زرین یک ساک خیلی کوچولو داشت. ساک کوچولوی زرین درمقابل چمدانهای بزرگ ما از آن به بعد برای من تمثیلی شد عینی و درخشان از فروتنی. همهی یک هفتهای که ما جی فونی بودیم هیچکس نفهمید زرین چه شخصیت مهمی است چون سرسوزنی حس خودنمایی نداشت. مدتی بعدازاین که از کانون آمده بود بیرون یکبار یادم نیست کجا دیدمش گفت «مدام زنگ میزنند که بیا فلان جا مدیر بشو، بیا فلان جا رئیس بشو. گفت من که شرم میکنم بگویم، ولی اینها فکر میکنند من فاحشهام هر روز یکجایی باشم دنبال میز و پست و مقام. من دوست داشتم برای بچهها کار کنم این کار را هم میکردم، حالا هم که دیگر کانون نیستم برگشتهام سرکار اولم، معلمی؛ و بازهم برای بچهها کار میکنم.»
مرضیه وفامهر: در آن دورهی سخت اینطور حرکت کردن کمیاب است. چقدر آدم نازنینی بوده است. ما در مدیران خیلی کم داریم کسی که مسئلهمحور باشد و بخواهد کاری از پیش ببرد و دشواری را از راه بردارد. چنین که معلوم است کودک و نوجوان مسئلهی جدی آقای زرین بوده است. من خیلی سعی کردم با او مصاحبه کنم، اما تمایل نداشت. گفت با همکارانش صحبت کنم. خیلی دوست داشتم صدا و حرفهای خود آقای زرین را داشتم.
کیومرث پوراحمد: آخرین جشن خانهی سینما قبل از تعطیلیاش از طرف معاونت دولت مهرورزی من دبیر جشن بودم. یک جلسه داشتیم که مشخص کنیم برای چه کسانی باید بزرگداشت بگیریم. من مسئلهام فقط زرین بود. اکثر دوستان فراموشش کرده بودند. حق هم داشتند چون اگر از نزدیک با او کار کرده بودند محال بود فراموشش کنند. زرین از آن آدمهایی است که فراموششدنی نیست. برای بزرگداشتش یک فیلم ساختیم که خود آقای زرین هم حرف زده در فیلم. وقتی به او زنگ زدم که مثلاً پادرمیانی کنم که با شما حرف بزند (که بیفایده هم بود) لابهلای حرفها یادم افتاد که من قول داده بودم فیلم بزرگداشت را به آقای زرین برسانم، ولی متأسفانه فراموش کردم و خیلی شرمنده شدم. گذاشتم که در اولین فرصت این کار را بکنم. شما هم اگر آن فیلم را ببینید احتمالاً میتوانید از حرفهای آقای زرین استفاده کنید. فیلم را باید از خانهی سینما گرفت.
مرضیه وفامهر: چه فیلمهایی در کانون توقیف شد؟
کیومرث پوراحمد: باشو غریبهی کوچک را ارشاد توقیف کرد تا چند سال. اوایل جنگ یادم است گروهی از مردم شیراز با جنگزدهها بدرفتاری کرده بودند. رفته بودند شاهچراغ و آب انداخته بودند زیر جنگزدههایی که از آبادان یا خرمشهر پناه آورده بودند به شیراز. بهرام بیضایی میگفت فیلم باشو اگر بهموقع نشان داده میشد، میتوانست خیلی تأثیر بگذارد که مردم جنگزدهها را با روی خوش بپذیرند، ولی متأسفانه زمانی پروانهی نمایش گرفت که دیگر آن خاصیت را نداشت.
مرضیه وفامهر: مشق شب چطور؟
کیومرث پوراحمد: نه. آموزشوپرورش یک اعتراضی کرد، اما فیلم نمایش داده شد. کیارستمی آنقدر زیرک بود که هیچوقت مشکل نداشته باشد. بعد از انقلاب هم در کانون ماند تا بهطور طبیعی بازنشسته شد.
مرضیه وفامهر: بودجهی کانون شفاف است؟ معلوم است چه میشود؟
کیومرث پوراحمد: ابداً خبر ندارم. اما مطمئنم در دوران زرین یک ریال بالا پایین نشده.
مرضیه وفامهر: چه کسی استحقاق دارد مدیر جایی بشود؟ «مدیر» به کی باید گفت؟ و چرا زیردستان به مدیران نالایق در کانون هیچ اعتراضی نکردند؟
کیومرث پوراحمد: از آقای اکبر هاشمی رفسنجانی باید سؤال میکردید، اگر زنده بود. بههرحال کسانی که میخواهند کار کنند مشکلی ندارند از آدمهای کاردان و مشاورهشان استفاده کنند، اما کوتولهها نمیتوانند بزرگتر از خودشان را ببینند!
مرضیه وفامهر: با یک فاصلهی زمانی میشود قضاوت کرد کدام مدیر شایسته بود و کدام مدیر ناشایست. مدیرانی هستند که فهم مدیریتی دارند. توانایی آدمها را بیرون میکشند و هنرمندان را کشف میکنند. اما مدیرانی بودهاند که علاقه به توجه داشتند و سعی کردند هنرمندان را سرکوب کنند چون به جایگاه و احترام آنها رشک میبردند. هنرمند هم نشدند چون یا استعداد نداشتند یا سختی زندگی هنرمندانه را تاب نمیآوردند. از مدیریت فقط قدرت و امکانات میخواستند. هر روز هم یکجایی مدیر هستند.
کیومرث پوراحمد: آدمهای کوتوله بزرگان را تحمل نمیکنند. آدمهای نخبه را یا خانهنشین میکنند یا منزوی یا تبعید یا میکشند. دورهی رضاشاه و محمدرضا شاه هم اینطور بود. خاصیت دیکتاتوری است.
مصاحبه با کیومرث پوراحمد توسط مرضیه وفامهر انجام شده و مطلب بر اساس همکاری رسمی و مشترک با مجلۀ آنگاه بازنشر می شود.