جفری استفان کرک ترجمه ی بهار مختاریان
یونگ در هر حال، در کار نظام مند کردن نظریه ی جدی و سزاوار توجه ی خود از “ناخودآگاه جمعی” با اصطلاح “کهن الگو” خود و هرکس دیگر را سردرگم کرد. این نظریه که به روشنی تمام در آخرین کارش خلاصه شده است، چنین می گوید که تمام موجودات انسانی دارای تمایلات ذاتی مشابهی برای شکل دادن بهنمادهای عمومی خاصی هستند، و این نمادها خود را، از طریق ذهن ناخودآگاه، در اسطوره ها، رؤیاها، توهم ها و فولکلور بروز می دهند. گواه راهگشائی که یونگ به دست داد، این است که این نمادهای عمومی (مرد پیر دانا، زمین- مادر، کودک قدسی، خود، خدا، خورشید، انیموس و انیما ، عدد چهار، صلیب، ماندالا، و …)، بنا بر تجربه، پیوسته در اسطوره ها و رؤیاها تکرار می شوند و به همین دلیل می بایستی خاستگاهی جمعی و عمومی داشته باشند.
نوشتههای مرتبط
بر سر این نقطه ی رخداد واقعی است که می توان یونگ را به ساده ترین شکل رد کرد. با آن که کتاب های بی شمار او و پیروانش مانند ک. کرینی (K. Kerényi) آکنده از اظهاراتی است مبنی بر این که این نمادها جهانی و پربسامدند، هیچ گونه شاهد آماری قانع کننده ای تا کنون در این مورد عرضه نشده یا حتی کوششی برایش نشده است. به گفته ی ژان پیاژه ( J. Piaget) “یونگ قابلیت جذابی برای ساختن دارد، اما به علت تماس روزانه با اندیشه ی اسطوره ای و نمادین، منطق و منطقی بودن را تا حدی خوار می شمارد، و همین باعث شده تا به دلائل کم قانع باشد. برای بهتر فهمیدن واقعیت آنچه از آن صحبت می کند، گرایشی غیرعقلانی را برمی گزیند، و با مقایسه های شگفت انگیزی که رمزشان را خودش می داند گاهی باعث تشویش خواننده ی نکته سنج می گردد.” یونگ موفق شده است تا به طریقی بسیاری را قانع کند که نمادهای همگانی اش دارای هستی جهانی اند، اما این احتمال وجود دارد که چنین نباشد. تحلیل هر دسته از اسطوره های فرهنگی که من در این کتاب مطرح کرده ام، کافی است تا ادعای او را باطل کند. زمین- مادر، کودک قدسی، انیما و نظائر آن به تعداد دفعات کافی حادث نمی شوند تا نظریه ای عمومی را ضروری یا پذیرفتنی نمایند؛ همین امر در مورد پیامدهای اسطوره ای (بلعیده شدن بوسیله ی هیولای دریائی، خیانت قهرمان) نیز صادق است که به گونه ای حیرت انگیز تقدیس این نمادها است.
تا آنجا که چنین ایده ها و تصویرهائی رخ می نمایند، ممکن است به احتمال بیشتر، محصول تجربه ی مشترک تمام انسان ها در سال های آغاز زندگی باشند؛ پیر دانا (آیا واقعاً عنصری همیشگی در اسطوره ها و رؤیا ها است؟) روشن است که خاطره ای است از پدر شخص در مرحله ای معین، خورشید، نیروئی که، بدون توسل به خاطره ی نژادی، بر هر انسانی تأثیر می گذارد، و غیره. کار عمده ی پیاژه این بوده است که نشان دهد چگونه کودکان به صورتی تدریجی مفاهیم فضا، زمان، هستی عینی، علیت، و کارکرد جهان بیرون را به طور کلی، از کودکی به بعد و در عمل به نظم درمی آورند. مشاهدات او از کودکان و نوجوانان، تمایز رو به افزایش “خود” از جهان بیرون را نشان داده است، و نشان داده است که تقلید کودکانه چقدر ساده به تدریج رشد می یابد، نخست به شکل استفاده از نمادها، سپس به صورت ظرفیت برای کلیت بخشیدن و تجرید. رد کردن نظر او مبنی بر این که نمادهای همگانی یونگ، می توانست در تئوری نتیجه ی روندهای مشترک جذب نماد در کودکی باشد و در عمل چنین است، نیاز به زمان زیادی خواهد داشت.
ژاما در مورد این که یونگ “منطق و منطقی بودن را دست کم می گیرد”، نوعی استفاده ی یونگ وار از بحث، در کتابی که زیر عنوان “مقدمه ای بر دانش اسطوره شناسی” با همکاری کرینی نوشته، رسوخ کرده است. خود ِ عنوان با معنای ضمنی حیرت انگیزش مبنی بر این که آیا مطالعه ی اسطوره ها را می توان دانش خواند، انسان را به یاد کتاب “کارهائی در دانش اسطوره شناسی” ۱۸۹۸ ماکس مولر می اندازد. این کار ظاهراً به اسطوره ی الویسینی (Eleusinian) و طبیعت کور/پرسه فونه (Kore/Persephone) می پردازد و در بخش دوم، روی کهن الگوی کودک (که اینجا منظور خود نماد است)، یونگ جمله ی زیر را اضافه می کند: “امروز می توانیم این فرمول را که کهن الگوها به همان گونه در اسطوره ها و داستان های پریان ظاهر می شوند، که در رؤیاها و محصولات خیال پردازی روان پریشانه، به مخاطره بیاندازیم”؛ “بن مایه ی کودک، پیش خودآگاهی را باز می نماید که جنبه ی کودکی ذهن جمعی است”؛ “تصور اسطوره شناختی یک کودک، مؤکداً کپی کودک تجربی نیست، بلکه نمادی است که از این نظر به روشنی قابل شناخت است: کودک شگفت انگیز، کودک مقدس و نه کودک انسان- نکته همین جا است.”؛ “<کودک> از رحم ناخودآگاه متولد می شود، از عمق طبیعت انسانی نطفه می بندد یا بهتر، از خود طبیعت زنده.” این نقل قول ها نشان می دهند که این کار به عنوان نمایش عملی قابلیت کاربردی یک نظریه ی عمومی، محدودیت هائی دارد.
و با این همه یونگ استاد شهود بود. هیچ چیز در بحث او احتمال واقعی موروثی بودن تصورات یا نمادها را ممکن نمی کند؛ اما مهم این است که تصدیق کنیم تا اینجا دلیل خاصی نیست که چنین نباشد. در واقع یکی از موفقیت های یونگ تکرار همانندی های غریزه است. “کهن الگو تمایل به فرم است … بازنمائی های بن مایه- بازنمائی هائی که می توانند در جزئیات بسیار متفاوت باشند، بی آن که الگوی بنیادینشان را از دست بدهند … آن ها درواقع گرایشی غریزی هستند، شبیه انگیزه ی پرنده در لانه ساختن یا مورچه در شکل دادن به محله های منظم.” در وحله ی نخست رد کردن چنین توازی بین ذهن و جسم آسان می نماید، مفاهیمی که به نظر می رسد در ذهن ما هستند و غریزه هائی که انگار در استخوان های ما جای دارند. با این همه ذهن دارای بنیادی فیزیولوژیک است و ممکن است دلیل آشکاری وجود نداشته باشد که چرا روش های اندیشیدن نباید موروثی باشند، به همان گونه که روش های رفتار (حتی جدا از آن ها که از ریخت شناسی خود بدن برمی خیزند)- مانند آن ها که ماهی را مجبور می کنند تا برای تخم ریزی سربالائی دشوار رودخانه را بپیماید. متخصصان اعصاب (نورولوژیست ها) بر سر این که آیا کروموزوم ها، برای مشخص کردن پیوند میلیون ها سلول عصبی در مغز، می توانند در بر دارنده ی اطلاعات کافی ژنتیک باشند، توافق ندارند. پروفسور م. یاکوبسن، دست کم، فکر می کند بعضی از سلول ها این چنین مشخص می شوند، در حالی که سلول های دیگر می توانند پیوند های تازه ای برقرار کنند و به این ترتیب خاطرات تازه به دست آمده را توضیح دهند. اما اگر بعضی از سلول ها از نظر ژنتیک مشخص باشند، آیا ممکن نیست دستورهائی با خود حمل کنند که به اندازه ی ساختار فیزیکی و رفتار غریزی، به شکل گیری مفاهیم ذهنی منتهی شود؟ اگر چنین باشد، تعداد معینی از این مفاهیم می توانند در تمام یا بیشتر انسان ها مشترک باشند. این به احتمال زیاد ممکن است توضیح دهد که چگونه بعضی از بن مایه ها (مانند جدائی آسمان و زمین) که ظاهراً به وسیله ی همان عوامل زیست محیطی یا تجربه های مشترک در رشد انسان، قابل توضیح نیستند، گرایش به تکرار شدن در اسطوره ها و فولکلور جوامع کاملاً مجزا دارند- چرا که این، برخلاف نمادهای جمعی یونگ، پدیده ای ثابت شده است، و به جر و بحث بی پایانی بر سر احتمالات متوقف شدن اسطوره ها، از یک سو و تکامل مجزا شان، از سوئی دیگر دامن زده است.
شاید احساس شود که تصور یونگ از نمادهای پایه ای اسطوره ای مفید است، حتا اگر بقیه ی نطریه کهن الگوهای موروثی و جمعی نیاز به دگرگونی چشمگیر داشته باشد تا زنده بماند یا به دلیل نداشتن شاهد قابل استناد به عنوان پشتیبان، کنار گذارده شود. من، پیشتر، خطوط کلی تمایزی نه چندان دقیق را، میان فانتزی ایستا و پویا، – میان موضوعات خیالی مانند غول های متخاصم یا منظره های جواهرنشان و اعمال تخیلی درگیر روابط غریب و آشفتگی تجربه ی روزانه- ترسیم کرده بودم. جایگزینی “موضوعات” با “نمادها” در این زمینه، وسوسه انگیز است؛ زبان شناسان از واژه ها به عنوان نمادها نام می برند و لوی- استراوس با استفاده از مثال آنان، عوامل و اعیان اسطوره ها، موضوعات روابط به عنوان نمادها را مورد ارجاع قرار می دهد. اما یونگ منظوری دیگر دارد و به کاربرد قدیم تری که نمادها را موضوعاتی ایستا و برخوردار از منبع غیر مستقیمی بیرون از خود می داند، وفادار است (این را در نظریه ی فروید در مورد رؤیا- نماد نیز ببینید). پس با استفاده از “نماد” در این حالت (به طوری که یک عصا در خواب، از نظر فروید، نماینده و نماد فالوس است)، می توان گفت که تمام یا بیشتر موضوعات ِ مهم، در رؤیاها یا اسطوره ها، نماد هستند. فروید چنین می اندیشید؛ روان شناسان مدرن به دیگر عناصر احتمالاً تصادفی در رؤیاها اهمیت بیشتری می دهند؛ با این همه توافقی عمومی وجود دارد که رؤیاها بیشتر اوقات گرایشی به نمادین بودن دارند. اما رؤیاها به چه صورتی نمادین هستند؟ به صورت ایستا یا پویا؟ در حالت اخیر، رویداد یا عمل در رؤیا با شیوه هائی استعاری به عملی یا نظری (یا گروهی از آن اعمال یا نظرها)، بیرون از رؤیا، ارجاع می دهد، که شاید متعلق به تجربه های بیداری با طبیعتی شخصی و ارزشی نسبی باشد. در حالت پیشین، رؤیاها دربردارنده ی جابجائی های کم و بیش بی اهمیت میان نمادهای ایستای معنی دار هستند و معنای رؤیا به طور عمده از معناهای ضمنی قطعی و مجزای هر یک از این نمادها حاصل می شود. این بدون شک فرمول بندی اغراق آمیزی از تمایز است؛ حتی فروید معتقد بود شرائطی را که نمادهای رؤیا در آن روی می دهند، مثل پیوندهای خاص بیمار، باید به حساب آورد. با این همه، این نظر که بعضی از نمادها هرگاه در رؤیاها رخ دهند دارای معنای وسیع جهانی هستند، گرایش به تأیید نظریه ی مشابهی در مورد اسطوره ها داشته است.
تصوری همانند، که به صورتی مستقل، توسط کاسیرر پرورده شد، معتقد است که فانتزی های دینی و اسطوره ها، از طریق بیان نمادهائی که به نحوی محل تجمع معناها و عواطفند خلق شده اند. به همین ترتیب برای یونگ، تصویر ایستا یا بن مایه ی اسطوره ای که توسط یک کهن الگو تولید شده باشد، می تواند معناهای ضمنی پیچیده ای داشته باشد: به عنوان مثال، “بن مایه ی کودک، تصویری از اشیاء فراموش شده ی معینی از کودکی ما است. در حقیقت شباهت هائی میان تصور او و تصور کاسیرر مبنی بر این که اسطوره چگونه شکل می گیرد، وجود دارد: “ذهنیت ابتدائی اسطوره ها را اختراع نمی کند، آن ها را تجربه می کند. اسطوره ها کشف و شهود نخستین ِ ذهن ِ پیش- آگاه هستند، اظهاریه های غیرارادی در باره ی رویدادهای ناخودآگاه ذهنی.”
از نقل این نطریه های خاص، که به سختی می توان آن ها را گزارش هائی رضایت بخش از خاستگاه یا سرشت اساطیر نامید، هدف من این است که توجه را به مفهوم نماد ایستا، یا دقیق تر بگویم، نماد ایستا با ظرفیت های پویا جلب کنم. این دریافت بیش از آن مورد پذیرش قرارگرفته است که بر تمام نظریه ی یونگ و کاسیرر صحه بگذارد. برای بسیاری از مردم اظهاریه هائی نظیر “اسطوره ها از نماد استفاده می کنند” مستلزم این است که اسطوره اگر دارای اهمیتی است به دلیل وجود یک نماد خاص یا بیشتر است، که هریک به خودی خود عاطفه ای مهم یا پیچیده یا شهود متداول اما نه چندان قابل توضیحی را در باره ی جهان بازنمائی می کنند. گمان می کنم این روش فهمیدن جنبه ی نمادین اسطوره ها بسیار نادرست است. نمی توان انکار کرد که بعضی از اسطوره ها دارای نمادهای ایستا از این نوع هستند – حتی بعضی از آن ها که فروید و یونگ به دست داده اند. مهم تر از آن، موضوعات مکرر مانند غول ها ممکن است القا کننده ی حس روانشناختی خاصی از وحشت، انزجار یا عاطفه ی نیرومند دیگری باشند و از این جهت دارای ارزش نمادینی مستقل از عملی که در آن درگیر هستند. اما بسیاری از اسطوره ها، دارای چنین نمادهائی نیستند یا دست کم بر آن ها تأکید نمی کنند. بسیاری دارای ارجاع یا ارجاع هائی نمادین هستند، اما این ارجاع، به طریقی پیچیده، پویا و تمثیل گونه است و حاکی از جابجائی تمام حوادث یا موقعیت ها به سطوح متفاوت معنائی و عاطفی است. بیشتر کارکردهای عملی و نظری اسطوره درجه ای از این نوع انتقال را درپی دارند و حتی تفسیر ساختاری از اسطوره ها معنای آن ها را در روابط می بیند، نه در موضوعات ایستا.
ورای یک بار دیگر تأکید کردن که اسطوره ها چون رؤیاها از نظر روش و چشم اندازمعناهای نمادین بسیار متفاوتند، می خواهم در این نکته همینجا بسنده کنم. با این همه اگر موجه باشد، دارای اهمیت است، چرا که از این تصور رها می شود که اسطوره ها با بیرون فرستادن نمادها پدید می آیند، کم و بیش چون بچه گذاشتن خرگوش. نظر خود من در مورد خاستگاه احتمالی اسطوره ها، تأکید بیشتری بر گسترش تدریجی ساختارهای روائی و داستان ها، با معناهای ضمنی پیچیده و نمادین می گذارد، که بیش و کم برحسب اتفاق متداول می شوند.
این ترجمه ی چند صفحه از کتاب : KirK, G.S., 1970, Myth its meaning & functions in ancient &other cultures, Cambridge, pp.275-278.