انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کنش و نظریه(۶): سرانحام ِ سرانجام ها: اسطوره‌ها زیر نور پروژکتورها

سرانجام بزرگان و روشنفکران ایرانی چیست و چه باید باشد؟

جامعه ما، به دلایل تاریخی و اجتماعی گوناگون در بخش بزرگی از خود، به شدت از کنش‌های عاطفی و انگیزشی تبعیت می‌کند. به صورتی که در بسیاری از رفتارها و ذهنیت‌های مردم عادی و به‌ویژه کسانی که قاعدتا باید در مقامی باشند که این افراد عادی را برای یافتن راهی در کلاف سردرگم مدرنیته ناقص هدایت کنند، یعنی روشنفکران و نخبگان جامعه، تمایل گریزناپذیری به مبالغه کردن در همه‌چیز دیده می‌شود. این مبالغه‌ها، نه فقط در برخی از رفتارها و گفتمان‌های سیاسی، که ریشه‌های مساعد و بالقوه‌ای برای چنین روشی دارند، بلکه در حوزه‌هایی بسیار دور از کنش سیاسی، برای نمونه در حوزه هنر و ادبیات و علوم انسانی نیز دیده می‌شود. در زمانی نه چندان دور، گلایه بسیاری بود که ما قدر هنرمندان، نخبگان اجتماعی، بزرگان، اندیشمندان، نویسندگان و شاعران خود را نمی‌دانیم. تا زمانی که از دست نرفته‌اند و این کره خاکی را ترک نکرده‌اند، هیچ اهمیتی به آن‌ها نمی‌دهیم. در یک کلام تنها زمانی به «ارزشمند بودن» یک «سرنوشت» پی می‌بریم که آن سرنوشت به یک «سرگذشت» تبدیل شده و «چهره» خندانی که باید از آن تقدیر می‌کردیم، اکنون نقاب خاک بر خود کشیده است. از آن پس ناگهان سیل بزرگداشت‌ها و سالگردهای تولد و قدردانی‌ها و… آغاز شد. از یک‌سو دولت، برای ستایش و به اوج رساندن «چهره»های موجه خود و از سوی دیگر بخش غیردولتی برای بقیه «چهره»ها، با یکدیگر مسابقه گذاشتند و هر کدام وظیفه خود دانستند که نشان «جاودانگی» را هرچه زودتر بر سینه مردان و زنانی که شاید فردا روز دیگر در دسترس نباشند، بیاویزند و ایزدان مدرن را در قالب «نوابغی» که جهان هنوز کشف‌شان نکرده به نمایش بگذارند. تا جایی که سن نابغه بودن نیز رو به پایین رفت و گاه افراد در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ زندگی خود به «چهره» و «جهانی» و «استثنایی» و «پدیده» بودن خود پی می‌بُردند یا حتی از این‌که هنوز این امر در سطح عمومی اعلام نشده، خودآگاه و ناخودآگاه ناراضی بودند.

این امرآنقدر ادامه یافت که جشن‌های تولد و سالگشت‌ها و «شماره‌ها و پرونده‌های ویژه» در مطبوعات گاه به نشانه‌هایی مرگبار تبدیل می‌شدند.

برخی از کسانی که دولتی‌ها و غیردولتی‌ها به سراغ‌شان می‌آمدند، هر چند شاید آرزوی چشیدن طعم آزمایشی جاودانگی در زمان حیات در دل داشتند، اما جدی و شوخی، گلایه‌ای می‌کردند که «هنوز زمان ما فرا نرسیده است»: ستایش به معنای «راهروی مرگ». این، تقدیری بی‌معنا به نظر می‌آمد. ستایش‌کنندگان نیز کسانی هستند که بیشتر دغدغه مناسکی پرشکوه را دارند تا «چهره»ای زنده برای آن آماده کنند. چهره‌ای که دیر یا زود به «چهره»ای ابدی اما زیر خاک تبدیل می‌شود. هر بار که از «چهره»ای تقدیر می‌شد، «چهره»های دیگر، یا از سر حسادت یا از سر تاسف، «سرانجام» را پیش‌بینی می‌کردند: اگر دوستش بودند، از این‌که جامعه «قدر» او را شناخته خوشحال و از این‌که این «قدرشناسی»آنقدر دیر انجام می‌گیرد، غمگین می‌شدند و اگر دشمنش بودند، یا «قدرشناسی» را در حق او یک «اشتباه تاریخی» می‌خواندند یا نگاه‌شان با کمی شیطنتِ تلخ، به سوی «در خروجی و ناگزیر» خیره می‌شد. به‌هر حال این جوایز، بزرگداشت‌ها، وارد شدن نام‌ها به مثابه «مدخل»ها در «فرهنگ»ها و دائره‌المعارف‌ها، گشوده شدن «محفل دوستان» و امروز گشایش صفحه‌های «فیس‌بوک» ویژه بزرگان و‌ هزاران طرفدار… همه و همه نشانه‌هایی هم تلخ بودند و هستند و هم شیرین. این‌که سرانجامِ سرانجام‌ها، مناسکی است که درون آن، تلاش می‌شود اسطوره‌های آسمانی به زمین کشیده شوند و زبان به بالاترین مرزهای مبالغه می‌رسد. تحلیل سخنانی که در این‌گونه مناسک بر زبان‌ها جاری و تیترهایی که در روزنامه‌ها و مجلات منتشر می‌شود، کاری است که باید روزی انجام گیرد تا نشان دهد که ما هنوز تا چه اندازه از جهان واقعیت‌ها فاصله داریم و تا چه حد در جهان خواب و خیال‌ها جا خوش کرده‌ایم.

به گونه‌ای که در نهایت اگر «بزرگداشتی» هم گرفته می‌شود، در نهایت به دنبال آن است که جبرانی باشد برای فراموشی‌ای که پیش و پس از آن، نثار آن اندیشه شده و خواهد شد. مسئولیت اجتماعی همه ما به‌خصوص نخبگان است که اولا بدانیم، «چهره» و «اسطوره»ای در کار نیست. هرچه هست تجربه و تلاش‌های آدم‌هایی است که هر کدام با شانس‌هایی که زندگی در اختیارشان گذاشته یا نگذاشته سهمی در پیشبرد رشته خود در جهت بهتر شدن یا سقوطش داشته‌اند. سپس، بهتر است دست‌کم در کنار این همه بزرگداشت، اندکی به فکر آن باشیم که «چهره»های ما باید روزی و روزگاری، سرانجامی بهتر از آن داشته باشند که جای بزرگداشت خود را به یادبود بدهند.

همچنین جوانان فرصت آن را بیابند که به جای اسطوره‌سازی و فرو رفتن در خلسه «اسطوره شدن»، بیشترین اهمیت را به شناخت و گسترش اندیشه‌های انسانی و دگردوستانه بدهند؛ جوانانی که آن‌قدر محو درهای خروجی نشوند و به جای آن‌که «اسطوره‌ها» را بر زمین بیاورند تا در زیر نور پروژکتورها قرار دهند، به آن‌ها امکان دهند خود را در نسل و نسل‌هایی تازه تداوم بخشند.
بزرگ‌ترین جایزه‌ای که می‌توان به یک عمر تلاش داد، نه «قدرشناسی» با اهدای جایزه و بردن کسی روی پرده در یک مراسم مناسکی است، بلکه در اختیار قرار دادن امکانات واقعی به آن تلاش برای تربیت نسل جدیدی از جوانان است. تربیتی که بتواند جای گسستی که دائم در تاریخ فرهنگی کشورمان با آن سرو کار داریم، به تداوم فکری منجر شود؛ همچون خونی تازه که بتواند جایگزین‌هایی برای آن عمرهای بلند و پربار باشد؛ بتواند همواره جهان اندیشه و انسانیت را سبز و پرنشاط کند.

فراموش نکنیم در این‌جا بر اندیشه و عقلانیت‌مان غلبه کنیم و باز از جهان واقعی فاصله بگیریم. منظور از آنچه گفته شد، نه آن است که بزرگداشتی از بزرگ اندیشمندان، هنرمندان و نخبگان نشود، نه آن است که از امروز جای آن‌ها را به هر جوان تازه از راه رسیده‌ای دهیم و فرآیندی از «چهره»سازی به راه بیندازیم. منظور تعقل، فروتنی و واقع‌بینی است که شاید بهترین کاری باشد که می‌توان انجام داد. این امر بی‌شک می‌تواند با نگاهی به آنچه درباره آدم‌ها به زبان می‌آوریم، صفاتی که به کار می‌گیریم و قاطعیتی که در کلام داریم، شکل بگیرد. تقدیر از آدم‌هایی که بزرگ‌ترین ارزش‌شان نه در «خدای‌گونه بودن‌شان» بلکه در «انسان بودن‌شان» است؛ نه در «خطاناپذیر بودن‌شان» بلکه در «شکننده بودن‌شان» است و همین نیز حاصل کار یک عمر زندگانی آن‌ها را بیش از پیش ارزشمند می‌کند.

جاودانگی واقعی در آن است، چهره‌ای که آنقدر برای تقدیرش می‌کوشیم، امید داشته باشد زندگی‌اش به فنا نرفته و این به فنا نرفتن نه در حفظ «نامی» برای او، بلکه برای تداوم زنجیره و معنایی است که در زندگی آفریده است. در نهایت باید پذیرفت، سرانجامِ سرانجام‌ها، بیش از آغاز و انجامی دیگر نیست.

ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه بهار (یکشنبه ها)

یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۱

http://www.baharnewspaper.com/Page/Vijeh/91/11/15/16

مطالب پیشین:

کنش و نظریه (۱): مرزهای کنش آموزشی در حوزه فرهنگ

کنش و نظریه (۲):آیا مرگ دموکراسی در راه است؟

کنش و نظریه (۳):ایستادن بر دروازه های ناکجاآباد

کنش و نظریه (۴):زیستن در فارسی ، مردن در فارسی

کنش و نظریه(۵): دام های ساده اندیشی