همیشه این طور بوده است که انسان بواسطه زبان و قواعد- کلمات زبانی می اندیشد اما برخی از کلمات هستند که انسان را فریب می دهند. کلمات مانند اشاره گرهایی هستند که ناظر برای نامیدن منظور مورد استفاده قرار می دهد مانند کلمه “میز” که با اغماض و در حالت عمومی به شی ای که چهارپایه دارد اطلاق می شود. اما همه کلمات کارکردی به این سهولت ندارند چراکه منظور آن اشاره گرها ثابت نیستند. کلمات یا برچسب هایی چون ” افراط”، ” تعصب” و ترکیبات یا برچسب هایی از قبیل ” تفرقه افکن”. فریبایی این کلمات به ان قسمت بر میگردد که ما با هدف نجات در نظر، درعمل قصد جان می کنیم. این کلمات مانند ان اشخاصی هستند که وقتی در شهری گم شده و از انها آدرس می پرسیم فریبمان می دهند.
از ویژگی های کلمات فریبا این هست که کارکردی مطلق گرا دارند . از یک بازه فقط دو نقطه ابتدایی( حد-اقل) و نقطه انتهایی( حد-اکثر) را می بیند. بنابراین نشات گرفته از یک ” تفکر باینری” است. این تفکر دو برچسب دارد یک به معنای خیر مطلق و دیگری شرمطلق و هر آنچه ببیند با این دو برچسب نام گذاری می کند. هر چیزی جز دریافت خود یا افراط هست یا تفریط چراکه حتما یک میزان و معیار سنجشی باید باشد تا انحراف( ولو اندک) از آن را افراط خواند. از این رو اشخاصی که دارای “تفکر برچسبی” هستند خود را و یا تفکرات مراد خود را نقطه پرگار درک “مفاهیم” می دانند. از این رو از ” امر واقع” که با گفت و گو و استدلالات به صدق بودن( یا نزدیک صدق بودن) ان می توان پی برد غفلت می ورزند. در واقع دچار ذهنیت گرایی بیش از حد هستند. در جواب سوالاتی مانند دانش چیست، نظرات متفاوتی در مورد مفاهیم مطرح شده است. عده ای چون افلاطون بر ذاتی بودن ان انگشت گذاشته اند و عده ای چون هیوم بر تجربی بودن مفاهیم. هر چه که هست مفهوم ها یک کلیتی را می رسانند که خود مجموعه ای از چندین ” مولفه” هست.در واقع فلسفه گفت و گو و همچنین مشاهده تجربی، نمایاندن مولفه های یک مفهوم هست که می تواند کم – زیاد،دگرگون و یا دارای قوت- ضعف شود. بدین جهت برخی از مفاهیم ثابت نیستند و برای آن ها نمی توان از کلمات فریبا استفاده کرد.
نوشتههای مرتبط
یکی از دلایلی که شخص دچار تفکر برچسبی می شود ” طبیعی انگاشتن ” نظرات خود هست. مقصودم از طبیعی این هست که ان را محیط و جامعه نیز تسری بدهم. در واقع طبیعی انگاشته شدن نظری در یک موضوع منتج و متاثر از دانش اجتماعی هست. دانش اجتماعی انسان از طریق قاب ها ، طرح واره ها و یا فیلم واره ها اموخته می شود. برای مثال اطلاعات مربوط به چگونگی رفتن به رستوران شبیه یک فیلم واره در ذهن ما نقش می بندد. در حقیقت طبیعی انگاشتن نظری مترادف هست با مرسومیت آن .حال راحت تر می توانیم به علت طولانی بودن سلطنت مطلقه و برده داری و .. در سپهر تاریخی بیندیشیم. مهمترین دلیل ان طبیعی شمردن ” قانون زور” بود یعنی طبیعی ! هست که حق با کسی است که قویتر هست. حتی ارسطو متفکر با ارزش تاریخ بشریت نیز به خاطر مرسومیت، برده داری را طبیعی می شمرد و حتی اندکی در صحت آن شک نکرد. برای مثال هم از این روست که وقتی در جامعه از رسمی شدن ( حتی در سطح اقل آن یعنی سطح آموزشی) زبان مادری سخن می رانی عده ای ان را غیر طبیعی شمرده و با برچسب افراط و تعصب ( حتی بدتر از ان یعنی نفاق و نفرت ) پذیرایی می کنند. هم از این روست که جامعه دچار مصلحت گرایی یک جانبه می شود یعنی هنجارگزارهای دیگری چون ” حقوق” و ” اخلاق” را نادیده می انگارد. به عبارت بهتر بدنه نحیف تفکر مدنی نحیف تر می شود. ” مصلحت گرایی طبیعی گرا” با مصلحت گرایی عقلانی فاصله ها دارد. چرا که طبیعی گرایی یعنی خواستار شنیده شدن تک صدا و تک منطق هژمونیک است در حالی که عقلانیت تاکید بر چند منطقی و چند صدایی شدن دارد. واضح هست که مصلحت گرایی طبیعی گرا چه هزینه های ناخوشایندی خواهد داشت و راه گریز ما از ان فرجام پناه بردن به سیاست های تفاوت نگر هست. از این رو پرهیز از استفاده کلمات فریبا و نفی تفکر برچسبی از بایسته ها و لوازم قدم گزاردن در این راه هست. کلمات فریبا دارای خشونت مضاعف هست. خشونتی هم به خود( به خاطرفریب زدن خود در ساحت اندیشه) و هم به اجتماع ( به خاطر ایجاد مانع جدی سر راه گفت و گو).
اما کلمات فریبا را یک جا و به جا می توان به کار برد و آن در مواجه با حرکتی غیردموکراتیک( چه فیزیکی و چه جدلی ) است. غیردموکراتیک فیزیکی داشتن مشی مسلحانه و تهدید حق حیات ولی غیردموکراتیک جدلی یعنی کاری که باب گفت و گو را می بندد و آن چیزی نیست جز استفاده از کلمات فریبا. بنابراین کسانی که در بحث ها از این کلمات استفاده می کنند تنها مصداق آن کلمات خودشان هستند یعنی دقیقا جایی که ناظر و منظور بر هم منطبق می شوند.
در نهایت باید گفت که جهان پیرامونی ما تمدن ها ویا عصرهای چندی را گذرانده است مانند تمدن و عصر کشاورزی، صنعتی و اطلاعات ولی در ساحت اندیشه و تفکر رنسانسی فراگیر را ندیده ایم. هنوز گرفتار فرهنگ مطلق گرای مانوی هستیم و هنوز تنها منطق ما منطق باینری هست. در عصری که جهان بواسطه دهکده شدنش به طور عام و کشور به واسطه محله شدنش به طور خاص نیاز مبرمی به رعایت اصول متمدنانه ارتباطات دارد، کلماتی از این دست مانع اندیشه ورزی و اختلاط و ارتباطات گفتمانی می شوند. ویلهلم فن هومبلت فیلسوف زبان می گوید: ” ما انسانیم، نه بدان خاطر که زبان داریم ، بل از آن رو که خود زبانیم”. از این رو می شود بدون نیاز و لزوم به تعریف بدیل انسان متمدن، آن را اینگونه تعریف کرد. انسان متمدن کسی هست که بویسله دقت در کلمات زبان ، مراقب اندیشه خود و سلامت گفتمانی جامعه نیز هست و تا حد ممکن از کلمات فریبا تبری می جوید.