انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کلاف سردرگم جایگاه دانشگاهی «مطالعات زنان»

جدا از مباحثی که در مورد سرشت علمی «مطالعات زنان» پی گرفته‌ام و خواهم گرفت، مسئلۀ جدی دیگری که گریبان‌گیر این رشته است، جایگاه علمی دانشجویان و فارغ‌التصیلان این رشته در حوزه پژوهش و تدریس است. در تمام ۱۵ سالی که من یا دانشجوی ارشد و دکترای «مطالعات زنان» و یا فارغ‌التحصیل آن بوده‌ام، بارها به این سخن برخورده‌ام که «مطالعات زنانی»‌ها به دلیل اینکه دروس مختلف با واحدهای کم را می‌خوانند، سواد لازم و کافی را حوزه‌های مختلف زن مانند روان‌شناسی زن، حقوق زن، جامعه‌شناسی زن و … ندارند و به همین دلیل با بی‌مهری تقریبا تمامی این علوم مواجه می‌شوند. اما ظاهرا تنها رشته «مطالعات زنان» است که به صورت بچه سرراهی با آن برخورد می‌شود، موضوع «زن»، «فمینیسم»، «جنسیت» از موضوعات داغ و پرطرفدار اکثریت رشته‌های علوم انسانی است و می‌توان به این مفاهیم از زاویه علوم مختلف نگاه و موشکافی و بررسی کرد. قطعا اکنون در دوره‌ای به سر می‌بریم که فضای میان‌رشته‌ای علوم مخصوصا در علوم انسانی جایگاه ویژه‌ای دارد و پیوستگی مفهومی میان علوم آنها را روزبه‌روز نزدیک‌تر و وابسته‌تر می‌کند. اما مسئله من در این یادداشت تحقیق بر روی این مفاهیم در جایگاه پژوهشگر بودن و مدرس بودن «مطالعات زنان» است. گویی فارغ‌التحصیلان این رشته خودشان کفایت علمی برای چرخاندن چرخ این رشته را در جایگاه‌های علمی ندارد و این مسئولیت به متولیان رشته‌های دیگر واگذار شده است. واقعا جایگاه علمی فردی که «مطالعات زنان» خوانده است در سیستم آکادمیکی ایران کجاست؟ آیا گروه‌های مختلف علوم انسانی مانند فلسفه، ادیان، علوم سیاسی، ادبیات، جامعه‌شناسی و غیره موافق هستند کسی را که فارغ‌التحصیل رشته «مطالعات زنان» است، جذب کنند؟ من تا به حال به چنین موردی برنخورده‌ام و نمی‌دانم در آینده اتفاق خواهد افتاد یا نه و منطقی و اصولی است که اتفاق هم نیفتد؛ اما عکس آن کاملا صادق است و وجود دارد. آیا لزوما داشتن پایان‌نامه‌ای در حوزه زنان می‌تواند برای مدرس تمام وقت بودن رشته «مطالعات زنان» کفایت کند؟ اگر اینگونه است، پس دانشجوی «مطالعات زنانی» که مثلا به موضوع زن از نگاه علوم سیاسی، ادبیات، فلسفه و یا ادیان پرداخته است هم باید بتواند وارد گروه علوم سیاسی، ادبیات، فلسفه و ادیان شود. این طرد روز به‌روز دانشجویان و فارغ‌التحصیلان رشته «مطالعات زنان» از صحنه دانشگاهی کشور و کم دانش دانستن آنها و جایگزینی افرادی که در رشته‌های دیگر تحصیل کرده‌اند، سرانجامی جز دلسردی دانش‌آموختگان این رشته ندارد. شاید زمانی این رشته فارغ‌التحصلان زیادی نداشت که بتوانند پژوهشگر و مدرس این رشته باشند، اما اکنون بعد از حدود بیست سال از گذشت ورود این رشته به داخل کشور هستند افرادی که می‌توانند با مدرک این رشته فعالیت علمی داشته باشند. اما چرا بهتر آن است که رشته تحصیلی با حوزه فعالیت نزدیک باشد؟
هر کسی با توجه به رشته دانشگاهی وارد حوزه‌ای از اندیشه می‌شود که ساختار ذهن او را سمت‌وسویی خاص می‌دهد، چرا که در آن حوزه تحصیل می‌کند و می‌خواند و می‌نویسد، بنابراین دنیای اطراف و مسائل مربوط به آن را با اولویت آن ساختار ذهنی می‌بیند مثلا برای کسی که جامعه‌شناسی خوانده است ابعاد جامعه‌شناختی مسائل دارای اهمیت زیادی است و برای کسی که روان‌شناختی خوانده است ابعاد روان‌شناختی آن و برای کسی که فلسفه خوانده است ابعاد فلسفی آن و برای کسی که اخلاق خوانده است ابعاد اخلاقی آن و چه‌بسا جنسیت و زن هم در این مسائل هیچ موضوعیتی نداشته باشند؛ این امر طبیعی است، چون بیشترین دانش فرد در این حوزه است و اتفاقا برای این نگاه خاص به جهان است که افراد رشته‌های مختلف را برمی‌گزینند و نگاه‌های دیگر در اولیت‌های بعدی فرد قرار می‌گیرند. برای کسی که «مطالعات زنان» خوانده است محوریت زنانه مسائل در اهمیت زیادی قرار می‌گیرد، در خانواده و جامعه و مسائل مربوط به آنها، نگاهی پرسشگر حول مسائل زنان دارد، حال این نگاه می‌تواند در مورد حقوق زن، جامعه‌شناسی زن، روان‌شناسی زن، فلسفه زن و زن در ادیان باشد. نکتۀ دیگر این است که پژوهشگر «مطالعات زنان» بودن نیاز جدی به آشنایی به روش‌های تحقیق مختلف کمی و کیفی و میدانی و … دارد، این در حالی است که عمده پژوهش‌های دانش‌آموختگان رشته‌هایی مانند ادبیات، فلسفه و ادیان و الهیات کتابخانه‌ای است و تنوع روشی در آن وجود ندارد، دستکم از این جهت اینگونه تک‌رشته‌ای‌ها بر «مطالعات زنان» برتری ندارند. دلیل دیگر این می‌تواند باشد که «مطالعات زنان» نیازمند درک چند‌رشته‌ای است که هرچند خود این درک در این رشته کاملا نهادینه نشده است، اما کمابیش دانشجویان این رشته با دروس مختلفی که می‌خوانند با این رویکرد آشنا می‌شوند.

رشته «مطالعات زنان» با مسائلی در سرفصل و ارتباط بین دروس و … مشکلاتی دارد که ممکن است تا سال‌های آینده هم فکری اساسی برای آنها اندیشیده نشود، اما این مسائل نباید موجب کنار گذاشتن فارغ‌التحصیلان این رشته از رشته خودشان و جایگزین کردن افرادی با رشته‌های نامرتبط در «مطالعات زنان» شود. اگر فرض بر این است که این رشته دارای مشکلات مبنایی و اساسی است که قادر نیست محقق حوزه زنان و جنسیت و فمینیسم تربیت کند، باید به طور جدی به حل مسائل پایه‌ای آن پرداخت، نه اینکه با برتر شمردن رشته‌های دیگر نسبت به آن مشکلات را همچنان سال‌ها پابرجا گذاشت. اتفاقا نداشتن تجربه زیسته در این رشته خود باعث ایجاد مشکلاتی می‌شود، درک این مشکلات از سوی کسی که سال‌ها در این رشته تحصیل کرده است ملموس‌تر است تا از سوی کسی که در فضای رشته دیگری فارغ‌التحصیل شده است. به نظر من دغدغه‌مندی و شناخت کافی از مسائل این رشته باید از اولویت‌های پژوهشگر و مدرس این رشته باشد.

شاید بتوان گفت «مطالعات زنانی» به دلیل اینکه واحدهای زیادی در حوزه روان‌شناسی و یا حقوق نمی‌گذراند نمی‌تواند مشاور روان‌شناختی و مشاور حقوقی شود، اما نمی‌توان گفت که «مطالعات زنانی» دستکم در رشته خودش و در حوزه «زن»، «فمینیسم»، «جنسیت» توانایی پژوهشگر یا مدرس شدن ندارد. اگر افرادی در رشته‌هایی که در آن دروسی نظیر نظریه‌های فمینیستی، تاریخ تحولات خانواده و نظریه‌های آن، جامعه‌شناسی جنسیت، روان‌شناسی جنسیت، جنسیت و فلسفه، زن در ادیان و مکاتب فلسفی، نقش زن در توسعه، تاریخ تحولات اجتماعی زنان در ایران، دیدگاه متفکران اسلامی در مورد زنان، زن در تاریخ اسلام، حقوق زن در خانواده، قواعد فقه خانواده، جهانی شدن و زن، جرم‌شناسی زنان، روش تحقیق کمی و کیفی نخوانده‌اند می‌توانند مدرس و پژوهشگر این رشته باشند، قطعا خود «مطالعات زنانی»‌ها نیز با گذراندن این دروس می‌توانند. باید به این نکته نیز اشاره کنم که در این یادداشت منظور از مدرس و پژوهشگر بودن به صورت رسمی و آکادمی و دانشگاهی است، در غیر این صورت که هر کس می‌تواند در هر حوزه‌ای که دانش و تبحر و مطالعه دارد به صورت آزاد پژوهشگر و مدرس باشد.

۷/۹/۹۹