کرونوتوپ و تاریخ
به سیاق آنچه آمد، باختین معنا را ماحصل تجربۀ زیسته انسان تلقی میکند؛ به باور او شناخت در زیستن و تجربه کردن است که تولید میشود و کمال مییابد، گویی اینکه هرگز تکمیل نمیشود. از نگاه باختین زیستن انسان همواره رخدادی است معنادار در هستی، زیرا کرونوتوپ خاص و زمینۀ تکین هر فرد رخدادی در هستی است و از همین جایگاه به تألیف هستی خود دست مییابد. هستی معنادار برای انسان نشان از این دارد که آدمی از زیستناش در جهان درکی تاریخی دارد. مراد از درک تاریخی این است که آدمی به بودن خود در جهان آگاه و واقف است و میتواند مراحل قبل و بعد از زیستن خود را پیشبینی کند و در تجربۀ خود و دیگری، فرآیندِ زندگیاش را دریابد؛ برای مثال با اینکه آدمی نمیتواند مرگ خود را تجربه کند، میداند که درنهایت این سرنوشت محتوم اوست. بدین ترتیب معنای ما از جهان به تجربۀ زیستۀ پیچیده در غلافِ کرونوتوپیکی آن وابسته است؛ به همین سبب برای باختین مفهوم کرونوتوپ اهمیتی ناظر به معرفتشناسی انسان دارد. آن هنگام که باختین راه خود را از فیزیک نیوتنی کج میکند، رهسپار نسبیت اینشتین میشود؛[۱] دریافتی از جهان که همراه است با دیالوگمحوری. هر آنچه که رخ میدهد اولاً و اساساً در زمان و مکانی تکرارناپذیر و موقعیتهای خاص آن لحظه اتفاق میافتد و از زوایای مختلف میتوان به این رخداد نگریست، مضاف بر اینکه این زوایا نیز خود در کرونوتوپی دائماً متحول به سرمیبرند و در بُرشی تاریخی و موقعیتمند هستند؛ بدین معنا که با هر یک از زوایا و دیدگاهها، هربار سپهری جدید از معنا فاش خواهد شد؛ ناگفته پیداست همین کرونوتوپیک بودن انسان و موقعیتهای منتهیشوندۀ او به نسبی بودن معنا میتواند هم عامل محدودکنندهای برای معنا باشد و هم وسعتدهندۀ معنا.
نوشتههای مرتبط
آشکار است که اولاً و اساساً زمان و مکان مختصات تاریخ هستند و باختین در تدوین مفهوم کرونوتوپ از تلاش برای مشخص کردن زمان و ژانر ادبی فراتر میرود. درواقع این نظریه کوششی است برای تصور تاریخ در قالبهای عینی و مادی. از یاد نباید برد که تأسی باختین به تفکرات نوکانتی او را به لزوم این حقیقت میرساند که همۀ فرهنگهای انسانی به شکل تاریخی ساخته شدهاند، جهتگیری رو به آینده دارند و با پیامدهایشان توجیه میشوند؛ همچنین نفوذ کاسیررِ نوکانتی در نگرش باختین مشهود است، آنجا که برای مثال رنسانس را دقیقهای میداند که آگاهی تاریخی در اروپا شکوفا میشود (see: Hirschkop, 1999: 144). ضمن اینکه باختین در مقالۀ کرونوتوپ صراحتاً به نوشتههای مارکس و انگلس[۲] اشاره میکند؛ آن هنگام که این دو فیلسوف شرح میدهند که با ظهور رنسانس مرزهای تئاترِ جهان قدیمی درهم شکسته میشود. از منظر ایشان، دنیای جدید حاصل انقلابی در آگاهی بوده است که هر پدیدهای از روابط اقتصادی و اجتماعی تا فرهنگ را در پرتویی کاملاً جدید قرار داده و راه را برای ظهور انقلاب علمی نیز هموار کرده است (رک: باختین، ۱۳۸۷: ۲۸۱). باختین با تأسی به چنین منظری مینویسد وظیفۀ فرانسوا رابله است که بر مبنای مادی جدیدی، جهان در حال اضمحلال به دلیل فروپاشی جهانبینی قرون وسطایی را بازسازی کند. بهعبارتی دیگر قالبهای کهنه درهم شکسته، تمامیت قرون وسطایی نابود شده و طبیعتاً برداشتهای قرون وسطایی از تاریخ نیز از بین رفته است. به قول او «لازم بود شکل جدیدی از زمان و رابطۀ نویی بین زمان و مکان، یعنی فضای دنیوی ایجاد شود» (همان). درک انسان از زمان علاوه بر اینکه بخشی از چارچوبی است که هر چیز دیگر باید درون آن فهم شود، منوط به قاببندی شناختی نیز هست؛ مثلاً زمان برای بورژواهای قرن هجدهمی متفاوت با ساکنان قرن بیستویکم است.
افزون بر موارد فوق، کرونوتوپهایی که باختین آنها را در بافتار ادبی شناسایی میکند، خود محصولی از جهان خارجاند؛ دقیقاً بهسان اینکه آگاهیِ چندزبانه،[۳] ماهیتِ زبان و درک ما از آن را برای همیشه تغییر میدهد. روشن است که زمان در هر عصر و دورهای دگرگون میشود و هر عصری کرونوتوپ و کرونوتوپهای خاص خود را دارد. بدین سیاق شاید بتوان گفت که مثلاً رنسانس را نه بهمثابۀ دوره یا انقلاب فرهنگی، بلکه به منزلۀ یک کرونوتوپ شناخت و ارزیابی کرد. بدین ترتیب آنچه در اینجا بغایت اهمیت مییابد، این است که کرونوتوپها راههایی برای فهم تاریخ تلقی میشوند. بیشک این درک و دریافت از تاریخ به صورت انتزاعی و نظریهپردازانه نخواهد بود، بلکه دقیقاً در رخدادگیِ آشکار کرونوتوپها امکانپذیر میشود و فقط در همین صورت است که میتوان آن را شیوهای برای فهم متن ادبی و تاریخ آن به کار بست (see: Renfrew, 2015: 215). به این سیاق باختین بار دیگر به طور ضمنی مرزهای سخت و صُلبی را به کنار مینهد که تصور میشود میان هنر (ادبیات) و زندگی یا بین متن و جهان فرامتن (جامعه و تاریخ) کشیده شده است. او ادبیات و هنر را در تاریخ میگنجاند، بیآنکه رابطۀ جبرگرایانه یا تقلیلگرایانه میان آنها برقرار سازد.
کرونوتوپ و زبان
باختین در مقالۀ «مسئلۀ محتوا، ماده و فرم در هنر کلامی» در کتاب هنر و پاسخگویی سبک پوئتیک (شاعرانه) را به دلیل خاصبودگی زبانیاش ملامت میکند؛ بدین معنا که سوگیری سبک پوئتیک به سوی زبان به بهای غفلتش از جوانب دیگر اثر ادبی میانجامد؛ او درعوض به تعریفی از زیباییشناسی روی میآورد که شامل سه گونه درک و ارزیابی است:
۱- محتوا؛ جنبۀ اخلاقی اثر هنری؛ ۲- مواد که در پیوند با ادبیات همان زبان است؛ ۳- ترکیببندی: ساختار یا فرمی که ابژۀ زیباییشناختی را به فعلیت درمیآورد. باختین سپس شرح میدهد که رویکرد پوئتیکی با محدود کردن خود به جنبۀ مادی، هم دریافت غنای اثر هنری را از دست میدهد و هم درک و ارزیابی درست زیباییشناختی را که باید به توضیح برهمکنش میان فرم، محتوا و مواد بپردازد. (رک: باختین، ۱۴۰۰: ۵۸-۴۴۷).
باختین در مقالۀ «گفتمان در رمان» در کتاب تخیل مکالمهای تصریح میکند که سبک پوئتیک مبتنی است بر فهمی محدود و نارضایتبخش از زبان. پوئتیک صرفاً با جنبههای زبانی و دستوری زبان سروکار دارد، در حالی که خود باختین زبان را نه به عنوان سیستمی از مقولات دستوری انتزاعی، بلکه به صورت زبانی درک میکند که از ایدئولوژی اشباعشده و به منزلۀ نوعی جهانبینی است (رک: باختین، ۱۳۸۷: ۵۹-۳۵۲). این تعریف گسترده از زبان، مفهوم آشنای دگرزبانی[۴] او را به یاد میآورد. دگرزبانی به عنوان شرط پایهایِ حاکم بر عملکرد معنا در هر گفته تعریف میشود که تضمینکنندۀ تفوق بافتار بر متن است؛ بدین معنا که به مجموعهای از شرایط اجتماعی، تاریخی، جوی و فیزیولوژیکی ارجاع میدهد که تضمین خواهند کرد لغت بیانشده در آن مکان و زمان معنی متفاوتی نسبت به معنایش تحت شرایط دیگر خواهد داشت. از این رو دگرزبانی همان چیزی است که زبانشناسی نظاممند به ضرورت همواره آن را سرکوب میکند (همان: ۵۴۰). همانطور که باختین اشاره میکند، حتی درون یک زبان ملی واحد، با کثرتِ زبانهای خاصی مواجه میشویم که نشانگر لایهبندی در جامعه یا مواضع ایدئولوژیک متفاوت است. این تنوع زبان افزون بر بُعد اجتماعی بعد زمانی نیز دارد. بدین ترتیب زبان همزیستی تضادهای ایدئولوژیک ـ اجتماعی بین حال و گذشته، بین ادوار متفاوتِ گذشته و بین گروههای متفاوت ایدئولوژیک اجتماعی در زمان حال را بازنمایی میکند. به عبارتی تمام این زبانها صرفاً مجموعههایی از لغات و قواعد ترکیب نیستند، بلکه دیدگاههای خاصی را نسبت به جهان بازنمایی میکنند.
برای باختین ژانرهای پوئتیک موجب شکلگیری مفهومی فراتاریخی و صرفاً شاعرانه از زبان میشوند و فقط ژانرهای منثور میتوانند زبان را به عنوان چیزهایی مطرح کنند که به لحاظ تاریخی، انضمامی و زنده هستند. البته باختین در برخی موارد به شعر نیز التفات دارد؛ برای مثال او در فلسفۀ کنش خوانشی زمانی ـ مکانی از شعر پوشکین[۵] دارد که اگرچه تحلیل کرنوتوپیک نیست، آشکارا نوعی زمینهچینی برای تعریف نهایی اصطلاح کرونوتوپ به عنوان اصل سازماندهندۀ زمانمند بودنِ روایت محسوب میشود (see: Collington, 2007: 222-23).
در نهایت باید بیان داشت که زبان ـ در اینجا ژانرهای ادبی و هنری ـ نمیتواند از تعینات زمان و مکان منفک باشد، زیرا، امکان دیدن زمان در زبان به نوعی تأکید باختین است بر این حقیقت که در هر لحظه استفاده از زبان میتوان فرآیندهای تاریخیای را مشاهده کرد که طی زمانهای طولانی بر آن اعمال نفوذ کردهاند. «زبان که حکم گنجینۀ انگارهها را دارد، اساساً کرونوتوپیک است. شکل درونی کلمه یعنی نشانۀ واسط که به کمک آن مفاهیم ریشهایِ مقولههای مکانی به روابط زمانی منتقل میشوند (به معنای عام) نیز شکلی کرونوتوپیک است» (باختین، ۱۳۸۷: ۳۳۳). بهعبارت گویاتر، زبانِ اساساً کرونوتوپیک از حقیقتی در نظام فکری باختین پردهبرداری میکند که قبلاً در باب آن سخن گفته شد: آدمی و کنش او، منحصربهفرد بودن و تکرارناپذیری وجودی او در جهان بدین معناست که او در هستی تنها و فقط تنها قادر است در زمان و مکان خاص و بازگشتناپذیریای که اشغال میکند لب به زبان بگشاید و متعاقباً کنشگری فعال باشد.
[۱] . یکی از مؤلفههای اساسی نگاه باختین نسبت به انسان و جهان، برتریِ جهان اینشتینی به جهان نیوتنی است. نیوتن به تجارب فردی از جهان وقعی نمینهد و بر تصویری جهانشمول و کلی از هستی تمرکر میکند. بهعکس در جهان اینشتینی واقعیت هرگز از موقعیت سوژهای جدا نمیشود که با آن در پیوند و مناسبت است. شناخت انسان از پیرامون خود اساساً شناختی است که در بستر موقعیت و شرایط اتفاق میافتد و به اینترتیب صبغهای معطوف به منظری خاص خواهد داشت. در فیزیک نیوتنی بحث از مطلق بودن است.
[۲] . Friedrich Engels (1820-1895)
انگلس فیلسوف، مورخ و انقلابی کمونیست آلمانی که نزدیکترین همکار کارل مارکس بود.
[۳] . آگاهیِ چندزبانه (Polyglossia) به معنای حضور همزمان دو یا چند زبان ملی در حال تعامل، در یک نظام فرهنگی واحد است.
[۴]. Heteroglossia
[۵] . الکساندر سرگیویچ پوشکین (Alexander Sergeyevich Pushkin)، شاعر و نویسندۀ روسی سبک رومانتیسیسم و بنیانگذار ادبیات مدرن روسیه است. برخی او را بزرگترین شاعر زبان روسی میدانند.
منابع:
- باختین، میخاییل (۱۳۸۷). تخیل مکالمهای جستارهایی دربارهی رمان، ترجمه رویا پورآذر، تهران: نی.
- باختین، میخاییل (۱۴۰۰). هنر و پاسخگویی؛ نخستین جستارهای فلسفی، ترجمه سعید صلحجو، تهران: نیلوفر.
- Collington, Tara (2001). Space, Time and Narrative: Bakhtin and Ricoeur in Sage Journals. ۲۲۱-۲۳۱.
- Hirschkop, Ken (1999). Mikhail Bakhtin, an Aesthetic for Democracy, New York : Oxford University Press.
- Renfrew, Alastair (2015) Mikhail Bakhtin. Routledge Critical Thinkers, Series Editor: Robert Eaglestone, Royal Holloway, University of London.