انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کرونا و پساکرونا

در دوران ما، اگر یک همه‌گیری، جهانی شده، شاید لازم باشد بپرسیم چرا در این دوران یک‌چنین واگیری توانسته جهانی شود.

می‌توان گفت این نیست که این بیماری بالذاته همه‌گیر است؛ که جهان امروز ما در سیطرۀ انواع رسانه‌ها، خاصیت و ظرفیت همگانی شدن را یافته. اکنون مرزهای جغرافیایی، نژادی، قومی و نیز مرزهای عرفی سنتی، به دلیل کارایی وسایل مدرن به درنوردیدن این مرزها، به شتاب بی‌رنگ و مرز شده‌اند. در انتقال از سرعت چهار کیلومتر در ساعت، به دویست و اندی کیلومتر، و در هوا تا سیصد و اندی و بالاتر. در شنیداری از تلفن‌های اولیه تا تلفن‌های راه دور و موبایل، هر خبری- هر صدایی- در هر گوشه جهان در کمتر از ثانیه‌ای جهان را می‌پیماید، شاید چیزی همطراز سرعت نور. بشریت اکنون سرعت نور را در زندگی خود تجربه می‌کند و با آن می‌زید، همچون یک امر عادی. از رسانه‌های تصویری اولیه تا اسکایپ و اینستاگرام، امکان مکالمه روزمرۀ همۀ انسان‌ها‌-چهره‌ها در کمتر از ثانیه‌ای، ارض‌پیمایی می‌کنند و به هم می‌پیوندند. این درنوردیدن همۀ نقاط جهان، جهانی دیگر پدید آورده. جهانی که فردیت و عام بودن، در هم تافته شده. جهانی لولیده درهم که هر کس در هر نقطۀ جهان می‌تواند فردیت خود را به عام جهان اعلام کند.

چنان شده که پنهان کردن و ماندن، دربسته بودن، و حادتر از همه، دروغ در ذیل پنهان‌کاری، دیگر توان مقدور بودن ندارد.

این جهان یونیور سال، جهان پیوسته و کلیّت‌یافته‌ای است در درون جزئیّتِ به شدّت انفرادی آحاد خود، خارج از هر مرز و هر حلقه‌ای. چنان که نه فردی، نه هیچ خبر و حادثه‌ای نمی‌تواند محلی شود. هیچ چهره‌ای نمی‌تواند دورافتاده باشد. زمانی- ژیگاورتف حیرت می‌کرد که امکانی پدید آمده که می‌شود چهره‌ای ازارخانگلسک به چهره‌ای از کی‌ِیف بپیوندد-. اکنون همۀ چهره‌ها هم‌پیوند یافته‌اند، و نیز همۀ خبرها، همۀ رفتارها، و همۀ اندیشه‌ها.

آنچه جهان پسامدرن را از جهان مدرن قرن بیستی جدا و متمایز می‌کند، این حضور فوری و پیوستۀ همه آحاد جهان در همۀ آحاد جهان است. چهره‌ها بی‌فاصله در کنار هم، و در عین‌ حال نیز، دورتر از آنچه واقعاً می‌تواند بود.

اگر برگسون در اوایل قرن قبل، زمان را یکپارچه‌ای متصّل- دیرند- اعلام می‌کند و زمانِ قطعه‌قطعه شدۀ ساعت‌واره را امر مصنوعی و ناواقع اعلام می‌کند، که زمانِ دیرند را، تنها نه اینست که به فیزیک شناخته شود، بل می‌باید آن را وجدان کرد و به نحوی درون‌ساختاری شهود کرد، حاضر در درون خود، جریان‌یافتۀ بی‌تقطیع در کل زمان/جهان -یا فضا- اما می‌باید گفت در آغاز این قرن، مکان نیز با طغیانِ زیستی/ تکنولوژیک، و به‌تنگ‌آمده از قطعه‌قطعه شدنِ خود، خود را پیوسته، یکپارچه و وحدت‌یافته اعلام می‌کند.

اکنون زمان و مکانِ دیرند- دیرند را طرداً للباب در باب مکان نیز به‌کار می‌بریم- فضا/ اتمسفر یا اِسفر(سپهر) را نیز به امری درون‌ساختاری بدل کرده، که این فضا، دیگر فضای قطعه‌قطعه شدۀ مرزها، قوم‌ها، طبقات و دیگرها نیست، که فضای یکپارچۀ انسانی است. فضایی که حرکت هر مولکولی در آن، همۀ مولکول‌های جهان را به دیگر حرکت وا ‌می‌دارد. نه فقط مولکول‌های یک بدن، یا یک قوم، یا یک جغرافیا را، که مولکول‌ جغرافیای انسانی را به سونامی در‌می‌اندازد. در این جغرافیای یکپارچه، دیگر ملت‌ها، و درون ملت‌ها، فرادستان و فرودستان- که دیگر دو طبقه بیشتر در جهان نمانده- با هم، همه‌گیرِ کرونا می‌شوند، با هم ماسک می‌زنند، با هم از هم دور می‌شوند. با هم همدیگر را ضدّعفونی می‌کنند و این عمل مشترک نشانۀ این هم هست که دیگری به مثابه خطر، در این جهان پیوسته، ظاهر شده – حضور یافته- چرا دیگری به مثابه خطر به تعریف آمده؟ این دیگری که چهرۀ خودِ ماست. خودِ هر نفر. و نیز اینکه من با در خطر بودن، با همۀ من‌های جهان مشترک می‌شوم و نیز نشانۀ هراسبار آنکه به وجه جهانی، هر یک خطر یکدیگریم. خطر فیزیکی، که هموندی مَجاز را به مثابه یک فرهنگ کلیّت‌یافته، جبرِ ضرور می‌کند. و سؤال اینکه چرا چنین می‌تواند بود؟ چگونه معارضه‌ها، تضادها، جنگ‌آفرینی‌های طبقات برهم، به وجهی نمادین، به آحاد جامعۀ هم‌پیوستۀ جهانی سرایت کرده. و جامعۀ آحادپذیرِجهانی در این فرافکنی کجاست، و در چه وضعیتی، در چه بحرانی؟ و بحران اندیشه‌زا است. بحران، لحظۀ به خود آمدن است.

به خود آمدن اینکه در چنین پیوستاری که جهان را جهانی کرده، طبیعت نیز جهانی شده. اگر بخشی از جنگل‌های یک منطقه/ملت می‌سوزد یا نابود می‌شود، بخش‌های همۀ جهان دچار تحول زیست محیطی می‌شوند. اگر آب‌های جهان کشور/ملت‌ها از دُژمصرفی، نازیست شده، یخ‌های بی‌تعرض قطب شمال/جنوب آب می‌شود، و در بی‌آبی، سیل، سونامی نازل می‌شود-که گرمایش زمین دچار دستبرد شده- و دشت‌های دُژمصرف آب و هوای جهان نیز پنهان نیست، و محدود به یک جغرافیا.

اگر ذره‌ای در یک سوی جهان جابه‌جا یا تولید می‌شود، همۀ جهان در این تولید سهیم خواهد بود. ذرۀ ایدز دیگر محدود به یک جمعیت و جنگل نمی‌شود. ایدز جهانی می‌شود. کرونا از جایی-چون تخیل ادبیات رئالیسم جادویی ا‌مریکای لاتینی- به همه‌جا راه می‌رود. چون هیچ بدنی، جغرافیایی نیست. دیگرهیچ بدنی طبقاتی نیست. همۀ بدن‌ها در همۀ جغرافیای جهان، در همۀ زمین‌ها، در همۀ تمدن‌ها، در همۀ طبقات جوامع، در دریافت یک ذرۀ متجاوز سهیم‌اند و هم‌وند.این اگر می‌تواند خطرناک باشد، نیز دمیدن یک طلیعه است. یک هشدار بنیادین.

هشداری به قدرت‌های حذف‌کننده و انحصارطلب. هشدار اینکه جهان، دیگر دوقطبی بودن را نمی‌پذیرد؛ هرچند اگر قدرت‌ها همچنان بخواهند که یک قطبِ قاهر بمانند، و اکثریت قاطع بشری را به قطبی دیگر برانند؛ قطب بی‌اختیار، یا کرگزار فرودست.

اگر در قرن نوزده و بیست، کسانی دیکتاتوری طبقۀ اکثریت را ایده‌آلیزه کرده بودند در مقابل دیکتاتوری طبقۀ اقلیّت، اکنون با دیکتاتوری‌های جانشین به مثابه حزب از سویی و از سوی دیگر، تجربۀ دیکتاتوری رسانه‌ها که به ظاهر نمادِ دموکراسی می‌باید بود، اما فیلسوفان قرن بیستی بر واشکافیِ این دیکتاتوریِ شگفت، تفسیرها نوشته‌اند- اکنون این تجربه‌ها نه به اکثریّت و طبقۀ خاص، که به همگان جهان انتقال مفهومی/ذهنی یافته. دیگر دیکتاتوری اگر می‌تواند بود، دیکتاتوری همگانِ جهان در نیروی پیوستارِ همگانیِ آحاد جهان باهم است. اگر این همگان‌اند که با هم در کمتر از ثانیه‌ای می‌توانند ارتباط و پیوند یابند، با همۀ کارکردهای متفاوت- که این کارکردهای متفاوت مکانیکال را نیز تکنولوژی الکترونیک در کار غیرضروری کردن است، تولید و تخصص‌های متفاوت و مکمل، به کامپیوترها واگذار شده‌است- در این موقعیت، دست انسان با مغز او فرصت یافته که وحدت نظری/عملی یابد. اکنون روحِ آزادۀ انسان است که جسم زخمی و استثمارشدۀ خود را باز‌می‌یابد. اکنون با این بازیابی است که دیکتاتوری و آزادی به هم پیوند می‌یابند؛ و آماده‌اند که دیرند یکپارچه شوند. این موقعیّتِ وحدتِ ضدین، ضرورتی است که یک بیماری همه‌گیر، به وجه نشانه‌شناختی به حضور آن هشدار داده است.

حضور یک اصطلاح عجیب شاید: دیکتاتوری دموکراسی؛ که می‌تواند شکوفایی فرهنگ پسامدرن را در پی داشته باشد، چون آرمان کنستراکتیویست‌های اوایل قرن بیستم که در هر دو نظام شوروی و هیتلری به تحقیر رانده و سرکوب شدند.

چنین هشداری، نه به نظام هاست فقط- که هشداراصلی این است- بل به آحاد بشریت جهانی است. که اکنون به ظاهر رنج می برد از قرنطینه بودن-که اصطلاح سینایی است به معنای چله گرفتن به عزلت- و تبعات آن که هر فردی می باید خود را تنها کند. و احتراز از فاصلۀ تنگاتنگ بدن‌ها و چهره‌ها- این انسانی‌ترین لحظۀ آدمی- با ماسک و دستکش و فاصله، انسان خود به فاصله‌ای مشکوک بدل شده. فیزیک انسان به جدا افتادگی محکوم شده. اما همزمان مَجازانسان‌ها رها از این  جدا افتادگی  با ابزارهای ارتباطی الکترونیک با هم تنگ‌تر و بی واسطه‌تر شده.

این منفرد شدن را به چه سان تجربه می‌تواند کرد و می‌تواند به سر برد. آیا این یک موقعیت لبریزی از کاسۀ صبر است، یا یک فرصت تأمل به خود اندیشی؟ که می تواند هر دو بود.

جهانی که در چند دهه و بیشتر، از این خبر به آن خبر رفتن، از این چهره به آن چهره رفتن، می باید گفت چیزی را از دست داده: چهرۀ خود را. این فراموشی چهرۀ خود، بی‌اختیاری از یاد بردگی چهره/ خبر خود، بیگانگی به وجه الیناسیون روزمره و عادت شده را به امر بدیهی‌نما بدل کرده.  یک اکسیوم. اکنون هجوم یک ذره -معلوم نیست جاندار یا بی‌جان، طبیعی یا مصنوعی- هر چهره‌ای بدیهی در گم شدگی، در هر کجای موقعیت جهان به یک یادآوری و حضانت وجودی از چهرۀ خود بدل شده. اکنون هر فردی با خود مواجه شده.

اما که به‌رغم بیگانه شدگی دوران پیشا کرونا، در این مواجهه آینه‌وش با خود، فرصتی وسیع شده بر او عرضه شده، معزول از هرکاری که اجبار زندگی بود، هرچند چون خود زندگی، به هر حال نا پایدار؛ که این وسیع شدگی زمان/ مکان، با فیزیک محدودشدگی  به مکان، به عنوان خانه/ اتاق، مکان/ زمان ذهنی یافته. فرصتی ذهنی/ مجازی که می تواند بین الاذهانی شود. فرصتی که دست‌ها و پاها را کم‌کار کرده، جا باز کرده است برای کار ذهن. حتی بر این اندیشه/ سؤال که چرا چنین است. و این چرا چنین است لاجرم بازمی گردد به این که چرا من چنین‌ام. و این منِ من در کجای عالم می تواند قرار گرفت و به حساب آمد این تکانه در چنین موقعیت ناعادت شده‌ای، ضربه ای است که ناگزیر چنین سؤال اندیشه ای را چه خود آگاه و چه ناخودآگاه، در ظرفیت ذهنی انفرادی حاضر می‌کند. و به این وجه، امری مشترک و بین الاذهانی واقع می شود. محتوای ذهنی- من به چیزی می اندیشم پس هستم- و وجود های مجازی، ارتباطی هموند با هم می توانند یافت.

اما که این احاد مرتبط و حاضر بر هم که دیگر نه به دلیل سیطره نظام های قومی قبیله ای یا سیاسی، بل با اراده من ناب خود هموندند، اگر در طول زمان نتوانند مقولاتی متفاهم بریکدیگر ایجاد کنند، مقولاتی که بتواند دیالوگ بین من ها را گسترش دهد، من وجودی انسان ها را،  و ظرفیت فهم جهان را، بُعد دهد، جهان به پارگی یأس آمیزی دچار خواهد شد. این امر چالشی است سرنوشت ساز که اگر خودآگاه نشود به شمشیر داموکلس بدل خواهد شد اما می توان امید داشت که این فرصت ظرفیت ساز شود. به این وجه که دستاوردهای بشری، که در توده ها کم و بیش- با تک ساحت کردگی رسانه ها- فراموش شده، بی مقدار شده، یا نا فهم مانده، اکنون در این فرصت بازیابی شود و تبدیل به مقولات بین الاذهانی شود و بتواند مبادلات مجازی رودر رو را به یک ارتباط/مکالمۀ  نوشونده و خلاق بدل کند حتی در حد طنز های رد و بدل شونده. در چنین خودآگاهی بیدار شده ای است که فرهنگ به جای تمدن- کولتور به جای سیویلیزاسیون- نقشی فعال می یابد. این سوال های اولیه ذهنی، بازگشای یک تفکر فرهنگی است. تفکری که در عین فردی بودن- چون تفکر، امری فردی است با پشتوانۀ تفکر/ فرهنگ پیشینی جمعی- همگانی و مشترک می تواند بود.

ذهن و اندیشۀ به خود آمدۀ آحاد جامعۀ انسانی، اکنون با یک امر جهانی مواجه شده. با یک موقعیت جهانی:  موقعیت خود را به عزلت نشاندن. و این فرصت تفکر است لاجرم. این وقت وسیع شده نه تنها ذهن ها را فعال می تواند کرد، که عمل ذهن را همچون یک عمل از یاد رفته می تواند فعال کرد. از سر ناچاری و بیکارگی یا بی حوصلگی حتی، با انگشتی به اینترنت، چهره ها را می بیند، خط ها را می خواند، پارگراف هایی را می گذارند، مقاله هایی می یابد، کتابی را ورق می زند، با وقت کشی ملالت باری حتی، در جست و جوی ناخودآگاه یا خود آگاهِ چرا چنین شده. کمی علمی تر از یک هشدار بهداشتی یا بیولوژیک. کمی عمیق تر. این کم های عمیق تر است که آحاد هموند انسان جهانی را متوجه دریای عمیق وجود خود که نیز فرهنگ ذخیره شدۀ انسانی است می تواند کرد. فرهنگی که دیگر در آن زشتی و خشونت یک بیماری یا خشونت های ایدئولوژیک و نژادی و منطقه ای فقط نیست. که در فرارفتن از زشتی های حوصله سر بر و احاطه کننده، ناگزیر چیزی آن سوی این زشتی ها می تواند بود: زیبایی های نادیدۀ گنج عظیم بشری- در همین ورق زدن ها و کلیک کردن های از سر تفنن حتی- یافتن زیبایی ها، زیبایی یک شهر ، یک دریا، یک رودخانه ، یک کودک، یک جوان رها کردۀ همۀ قید ها را، زیبایی یک گفت و گوی نظرها، یک تصویر ، یک نقاشی و یک شعر.

این دیدن نه فقط یک پرسه زدن است- که پرسه زدن در کلان شهر ها خود یک رفتار مدرن محسوب شده- و اکنون پرسه زدن مجازی وسیع تر و تو در تو از کلان شهرها در دست های انسانِ قرنطینه شده است. پرسه زدنی در زیبایی ها به مثابه امر اخلاقی. که زیبایی و دیدن امرِ زیبا یک تفنن نیست، بل امری است اخلاقی، که بگوییم به معترضه که اگر به زیبایی یک درخت نگاه می کردیم هیچگاه درخت ها را این چنین نمی بریدیم . اگر زیبایی جریان یک رودخانه از کوهستان به سنگلاخ ها آمده را کشف می کردیم، هرگز این چنین آب ها را حرام نمی کردیم .اگر به زیبایی قله های برفین- این امید سپید- کوه‌ها نگاه می کردیم ، هرگز این چنین در ساخت و سازهای شهرهامان،  آن ها را گم نمی کردیم.

زیبایی، نه تزیین پوشانندۀ رنج ها،  که بازیابی رنج ها نیز هست .چرا جهانی می تواند چنین زیبا باشد، پر از پیچیدگی خطوط و ابعاد، چنین به زشتی افتاده؟ این سوال مقابل، نتیجۀ زیبایی شناسی اخلاقی است.اخلاق، خود دیدن، و جهان دیدن است . در این دیدن، سوال این که اکنون چه می توان کرد، آنچه تاکنون نکرده ایم و جهان را به خشونتی هراس بار در افکنده ایم؛ و در این خشونت عادت شده زندگی کرده ایم .

اکنون با عزلت گرفتن از جهان می توانیم در فاصله ای از خود واز جهان ، جهان را در زیبایی اش و نیز در رنج هایش دید؛ که هنر به یک دید، بازنمود رنج های بشری است، و لذت طغیان بر رنج ها که هم به معنای لذت تراژیک است و هم به معنای خود آگاهی آنگیزنده بر خشونت رنج.

اکنون فرصت آن است که بیاندیشیم جهان را چگونه می توان نه با انباشتگی مالی/اقتصادی که با زیبایی ساخت . چگونه تک تک مردمِ فشردۀ جهانِ زمین را به حساب آوریم. هفت میلیارد و اندی چهره زیبا . هفت میلیارد و اندی که رنج ها را تحمل کرده است؛ و اکنون فرصت آن است که فرصتی برای بودن، حضور و شادکامی حضور داشته باشد. اکنون فرصت آن شادی شناختن را دریابیم. شادی شناختن خود و ذخیره هایی که در خود داریم: از ذخایر بشری کتابخانه، لابراتوار ها ، نقاشی ها و موسیقی ها… و از تجربه هنر ها، که تجربه دیدن و شنیدن است بیاموزیم که یکدیگر را چگونه می باید که ببینیم . چگونه با هم می توانیم بود و گفت: ما انسان ها جهان رنج می بریم پس هستیم.

ما انسان های جهان اکنون هستیم.