محمود ظریفیان
کرمانشاه، شهرِ شگرفِ ماه. میر جلالالدین کزّازی. کرمانشاه: دیباچۀ کرمانشاه، ۱۳۹۶. ۲۶۳ ص. ۱۵۰۰۰۰ ریال.
از تازهترین آثار استاد فرهیخته دکتر میر جلالالدین کزّازی کتابی است با نام کرمانشاه، شهر شگرف ماه اثری که همچون سایر آثار ایشان ارزشمند و حاوی نکتههای تازه و بدیع است با این تفاوت که این بار سخن از زادگاه استاد – کرمانشاه – است.
در جلد کتاب آنچه توجه خواننده را -چه خواننده خاص و چه عام- به خود جلب میکند، عنوان تأملبرانگیز آن است. نام واژه «کرمانشاه» در ابتدای عنوان، واژه «ماه» در انتهای آن؛ ماهی که نماد زیبایی در زبان و فرهنگ ایرانی است. اگر خواننده خاص را که با زیر و بم معنایی و گذشته «ماه» آشنایی دارد، استثنا کنیم، برای خواننده عام، برداشت اولیه، شاید این باشد که سخن از شهر زیبای کرمانشاه است که در زیبایی به ماه مانند شده است. گرچه همین خواننده با خواندن دیباچه کتاب (صفحه ۸) و این توضیح که «ماه» ریخت دیگری از «ماد» است، در مییابد که در این نامگذاری سخن از شهری است که روزگاری جایگاه مادها بوده است. ناگفته نگذریم که مؤلف نکتهپرداز و سخنشناس، برای زیباییآفرینی در کلام، با کاربرد واژه ماه در عنوان کتاب، گوشه چشمی هم به صنعت ایهام داشته، چه، اگر چنین نبود، کافی بود به جای ماه به راحتی از واژه ماد استفاده کند.
کتاب ۲۶۳ صفحهای کرمانشاه، شهر شگرف ماه مجموعه هجده مقاله از پژوهشهای کرمانشاهشناسی مؤلف کتاب است که پیشتر، هر یک، به صورت پراکنده چاپ شده و حال همراه با دیباچهای در آغاز، و فرهنگ واژگان در پایان، به همت انتشارات دیباچه کرمانشاه در سال ۱۳۹۶ در قالب کتابی سودمند برای کرمانشاهپژوهان فراهم آمده است. بیشترین مطالب هجده مقاله گردآمده مذکور، پژوهشهای واژهشناسی و ریشهشناسی واژگان کُردی کرمانشاهی و فارسی کرمانشاهی است. در این حوزه آنچه به قلم آمده علمی و ستودنی است.
نویسنده با اشراف به واژگان و متون کهن فارسی دری و زبانهای فارسی میانه، فارسی باستان و اوستایی، ارتباط ساختاری معنایی تعدادی از واژگان این دو لهجه را با دقت فراوان کاویده و باز نمایانده است.
یکی از امتیازهای محتوایی کتاب همین توجه پژوهنده راستین به لهجه فارسی کرمانشاهی – در کنار کُردی کرمانشاهی – است. از این رو که تاکنون توجه زیادی به آن نشده است. در امتیاز و برتریهای این کتاب، از لحاظ آگاهیهایی که به خواننده میدهد سخن فراوان است و شاید همین امتیازات است که باعث شده در رکود بازار فروش کتاب، در مدتی کمتر از یک سال چاپ نخست آن به پایان برسد و ناشر محترم درصدد تجدید چاپ آن باشد. اما گفتنی است که در بعضی مقالات گردآمده در کتاب، به اقتضای قالب مقاله، نهایت اختصار به کار رفته است. نتیجه اینکه جای بعضی توضیحات، تعلیقات و روشنگریها خالی است. به هنگام چاپ کتاب نیز این ملاحظات و بازنگریهای لازم صورت نگرفته و به تبع آن نکاتی مغفول مانده و کاستیهایی چند مشهود است. از این رو، به این نکات مغفول و کاستیهای خرد اشاره خواهد شد.
یک بخش از خطاها مربوط به کاربرد نابجای اصطلاحات تعریفشده زبانشناسی است که حق بود با دقت بیشتر از آنها استفاده میشد. نمونهها از این قرار است:
تغییر دو اصطلاح رایج «همزمانی» و «درزمانی» با ریختهای همزمانانه و درزمانانه که هم طولانیتر از دو اصطلاح اصلی است و هم مغایر با اصل کمکوشی در زبان است و هم تلفظ دشوارتری دارند (در صفحات: ۱۰۸، ۱۱۰، ۱۱۸، ۱۲۰ و…)؛ در صفحه ۱۲۰، اصطلاح اکنونی به کار رفته است: «پژوهشهای زبانشناختی از نگاهی بسیار فراخ به دو گونه بخش شده است: درزمانانه و همزمانانه یا تاریخی و اکنونی.» اصطلاح اکنونی برساخته خود مؤلف است و زبانشناسان ایرانی آن را به کار نبردهاند. مطالعات زبانشناختی ایستا یکی دیگر از اصطلاحات مرادف همزمانی است که در متون زبان شناسی فارسی به کار رفته است۱.
یکی دیگر از اصطلاحات زبانشناسی که به سهو مرادف نادرستی برای آن داده شده اصطلاح واج است که در صفحۀ ۱۱۹ واج را مرادف حرف و صامت نوشتهاند. در حالی که واج به کوچکترین صداهای بیمعنی اما متمایزکننده معنی در زبان اطلاق میشود، در حالی که حرف یا نویسه کوچکترین واحد خط یا نظام نوشتاری است. بهواقع، حروف، نشانههای دیداری برای نمایاندن نشانههای واجی شنیداری زبان به شمار میروند و به دو نظام و دستگاه متفاوت تعلق دارند.
اما مرادف دانستن واج با صامت نیز خطاست چون، واج مشتمل بر صامتها و مصوتهاست؛ به گونهای که واجهای گونۀ فارسی معیار، شامل شش مصوت و بیست سه صامت است۲.
در صفحه ۲۱۲ در چگونگی دگرگونی واژه «سنبه» به «زُمّه» چنین آمده است: «س، در سنبه، به ز دیگرگونی یافته است و این واژه نخست در ریخت کرمانشاهی آن زُنبه گردیده است. این دو واکه در زبانهای ایرانی به یکدیگر دیگرگون میتوانند شد.» در این نوشته از س و ز با عنوانِ «دو واکه» یاد شده است که خطاست؛ چون این دو واج از گروه همخوانها (=صامتها) هستند نه واکهها (= مصوتها). چنین کاربردی از آن رو شگفت است که در پانویس در صفحه ۱۱۹، مؤلف، خود، واکه را چنین معنی کرده است: واکه: مصوت؛ حرکتِ حرف. در صفحه ۲۱۳ نوشتهاند: «ن در کنارِ بِ بی آوا (=صامت) به م دیگرگون میشود.» در این عبارت، ترکیب بِ بیآوا ترکیبی ناشناخته و در عین حال گمراهکننده است بهویژه آنکه مفهوم آن در بین دو هلال، «صامت» نوشته شده است. چنین مطلبی القاکننده این معنی است که لابد در مقابل بِ بی آوا، بِ با آوا هم داریم و باز هم لابد این یکی در تقابل با صامت، «مصوّت» است. از سوی دیگر، در طبقهبندی صامتها (=همخوانها)، این بخش از واجها به دو گروه واکدار و بیواک تقسیم میشود. برای نمونه ب، د، ج و… همخوانهای واکدار و پ، ت، چ و… همخوانهای بیواک هستند. (مشکوهالدینی، ۱۳۷۹، ۱۸۲). به هر حال بِ بی آوا و بِ با آوا جایی در تعریفهای علم آواشناسی و واجشناسی ندارند. اما منظور مؤلّف محترم در اینجا اشاره به اصطلاح سنتی و عربی بای ساکن است – در تقابل با بای متحرک که برای پرهیز از کاربرد آن، اصطلاح بِ بی آوا را برساختهاند. پس، اگر منظور از بِ بی آوا، همان بای ساکن باشد – که هست – باز هم مورد ایراد است. زیرا ساکن بودن ب همیشه شرط نیست. در نمونههای زیر که ن در کنار «ب» به میم تبدیل شده تمامِ «ب»ها متحرک – و به زعم مؤلف – آوادار است: سنبه، سمبه / دنبک، دمبک / دنبه، دمبه در بسیاری از موارد تغییر و تبدیل ن به م در حوزه گفتار به کار میرود ولی در نوشتار وارد نمیشود، مانند دنبال، دمبال / پنبه، پمبه / انبار، امبار.
نکتۀ افزودنی اینکه به تبدیل دو همخوان / ن و ب / در کنار هم به واج / م / در اصطلاح زبان شناسی ادغام گفته میشود. «ادغام یکی از فرایندهای واجی است که در آن خصوصیات دو واج در یکدیگر ادغام میشوند و نتیجه آن تبدیل دو واج به یک واج است؛ مانند تبدیل دنب به دم، خنب به خم و جُنب و جُم» (باقری، ۱۳۶۷، ۱۵۴).
البته همجواری ن و ب همیشه به فرایند ادغام منجر نمیشود بلکه با فرایند تجانس یا همگونی، فقط ن به م تبدیل میشود و ادغامی صورت نمیگیرد مانند دنبک، دمبک / دنبه، دمبه /. بنابراین شرط ساکن بودن ب در فرایند ادغام لازم است اما در فرایند همگونی که به آن اشاره شد، چنین شرطی ضرورت ندارد.
زیر و زبرگرایی در زبان عنوان هشتمین مقاله کتاب است که شامل چهار صفحه، از صفحه ۱۱۷ تا ۱۲۰ است. ورود به چنین بحثی آن هم در چهار صفحه و با نتیجهگیری از شش هفت واژه نمونه، ایرادی وارد بر این بخش است و آن در حالی است که دو صفحه از مقاله به مقدمه و کلیات اختصاص داده شده است. با این مقدمه و کلیات طولانی هیچ تعریفی از زیر و زبرگرایی به دست داده نشده و خواننده باید خود، بعد از مطالعه، مفهوم آن را دریابد. علاوه بر این، باید موضع این تغییر – یعنی تغییر زیر به زبر یا زبر به زیر – مشخص شود که در کدام هجاهاست. آیا هجای آغازین مدّ نظر است یا هجاهای میانی یا هجای پایانی؟ مثالهای معدود دادهشده، حاکی از هجای آغازین و دو مثال برای هجای میانی است و بحث راجع به هجای پایانی مغفول مانده است. با این حال، نویسنده بهراحتی در صفحه ۱۱۹ و با تکیه بر هفت تکواژ و واژهای که نمونه آورده، نتیجهگیری میکند: «به آهنگِ روشنداشتِ سخن که زمینهای است نوآیین و کمشناخته و کمابیش پیچیده، گویش پارسی کرمانشاهی را در زیر و زبرگرایی، در سنجش با پارسی دری به کوتاهی بر میرسیم: از نگاهی فراخ میتوانیم برآن بود که زبان پارسی دری زبرگراست و گویش پارسی کرمانشاهی زیرگرا.»
در حالی که اگر هم بپذیریم که فارسی کرمانشاهی نسبت به فارسی معیار زیرگراتر است، در هجای پایانی کاملاً قضیه به عکس است. برای نمونه در هجاهای پایانی مختوم به زیر – یا همانهای غیر ملفوظ – واژههایی مانند لانه، خانه، شانه، دوره، زلزله و… در فارسی به زیر ختم میشوند و این شامل واژههای دخیل عربی نیز هست. به واقع، به جز قید نفی نه، نیز واو عطف یعنی وَ هیچ واژه و تکواژی به زبر یا فتحه ختم نمیشود. این مطلب تازهای نیست چون زندهیادان دکتر پرویز ناتل خانلری (۱۳۵۳، ص ۲۰۱)، ابوالحسن نجفی (۱۳۷۱، ص ۸۰)، خسرو فرشیدورد (۱۳۶۷، صص ۱۶۹ – ۱۷۰)، به طور مبسوط به آن پرداختهاند. این در حالی است که تمام واژههای مختوم به زیر یا کسره در فارسی معیار، در لهجه فارسی کرمانشاهی _ حتی بدون یک استثنا _ با زبر تلفظ میشوند؛ یعنی لانه، خانه، شانه، دوره، زلزله و… پس نمیتوان قاطعانه مدعی بود که فارسیِ معیار زبرگرا و فارسی کرمانشاهی زیراگراست. بنابراین، نتیجهگیری نویسنده در پایان این مقاله پذیرفتنی نیست.
دهمین مقاله از کتاب – از صفحه ۱۴۵ تا ۱۵۲ – کرمانشاه و بهرام چهارم نامگذاری شده است. در این مقاله از جمله آمده است:
کرمانشاه نامی نو و بیپیشینه مینماید. نخست بار این نام در ریختِ کرمانشاهان در حدود العالم من المشرق الی المغرب نوشته به سال ۳۷۲ و در [احسن] التقاسیم فی معرفه الاقالیم نوشته مقدسی در گذشته به سال ۳۷۵ یا ۳۸۱ آورده شده است (صفحه ۱۵۲).
پرسش اینجاست که آیا به نامی که از هزار سال پیش از این در کتابها آمده میتوان گفت که نامی نو و بیپیشینه است؟ در ثانی در نام بردن از نخستین کتابها در این زمینه نیز اشتباهی رخ داده است، چون پیش از نویسنده ناشناخته حدود العالم و پیش از مقدسی نویسنده احسن التقاسیم…، ابن فقیه همدانی در البلدان خود، در سال ۲۹۰ هجری نام معرّب و فارسی شهر را با این جمله ذکر کرده است: «فقرمیسین کلمه الفارسیه معناها کرمانشاهان» (ابن فقیه، ۱۴۱۶، ۴۱۹). یعنی: پس قرمیسین کلمهای است فارسی به معنای کرمانشاهان. به ظاهر، مبنای خطای نویسنده کتاب کرمانشاه شهرِ شگرفِ ماه، یکی از مستشرقان، به نام گای لسترنج است که در کتاب خود جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی این مطلب را به غلط عنوان کرده است (۱۳۷۷، ۲۰۲).
نویسنده در صفحه ۱۵۳ بر این معنا تأکید دارد که چون از نظر قواعد تعریب در زبان عربی «دگرگونی ه به ن به هیچ روی پذیرفتنی و بهنجار نمیتواند بود [پس] چنان مینماید که ریختهای گونهگون نام که در کتابها آمده است، تازیشده نامی چون کرماشان، کرمیشین، کرماشین و از این گونه باشد». در اینجا پرسشی مطرح میشود و آن اینکه چگونه عربیدانان مسلطی چون ابنفقیه، ثعالبی و سمعانی که آثاری پرحجم به زبان عربی از خود به یادگار گذاشتهاند، به این نکته توجه نکردهاند که از نظر قواعد عربی، قرمیسین نمیتواند معرّب کرمانشاه باشد و در کتابهای خود بهصراحت قرمیسین را به معنای کرمانشاه نوشتهاند؟ همان گونه که پیش از این اشاره شد. مهمتر از همه، اشاره یاقوت حموی است که قرمیسین را معرّب کرمانشاه میداند و مینویسد: «قرمیسین بالفتح ثمالسکون و کسر المیم و یاءِ مثناه من تحت و سین مهمله مکسوره و یاء اخری ساکنه و نون، و هو تعریب کرمان شاهان» (حموی، ۱۹۹۵، ج ۴، ص۳۳۰). بهراستی عربیدانی چون یاقوت تا به این حد به قواعد تعریب مسلط نبوده و آشنایی نداشته است؟ پاسخ به این پرسش دو توجیه دارد؛ نخست اینکه آنان این گونه تعریب را مخالف قواعد زبان عربی نمیشمردهاند، دو دیگر اینکه این شیوه از تعریب را از استثناها تلقی میکردهاند و میپذیرفتهاند. شاید هم در آن روزگار دقتهای وسواسگونه امروز در چنین اموری معمول نبوده است.
استاد کزازی در پایان مقاله «کرمانشاه و بهرام چهارم»، عبارتی پهلوی و ترجمه آن را از کتاب بندهش چنین نقل میکند:
کوفی بیستون پَد سپاهانی کَرمینشان [یعنی] کوه بیستون در سپاهان کرمینشان (صفحۀ ۱۵۵).
وی با استناد به این عبارت، مینویسد: «گمانی دیگر که میتوان در بنیاد نام کرمانشاه زد، آن است که این نام، گونه دیگرگونشده کرمینشان است که نام باستانی این سامان بوده است. کرمینشان به کرمانشان دیگرگون شده است… کرمانشان نیز سرانجام در ساخت کوتاه شده کرماشان به کار برده شده است» (صفحۀ ۱۵۴).
به این ترتیب از نظر مؤلف، کرماشان؛ یعنی، نام بومی و کردی امروزی کرمانشاه، بر گرفته از کرمینشان پهلوی است که نام کهن این دیار بوده. اما سخن ما درباب ترکیب سپاهان کرمینشان است. منظور از سپاهان چیست؟ به نظر دکتر کزازی:
«چنان مینماید که بوم بیستون که اکنون شهرکی به همین نام در آن جای دارد، در روزگار باستان، سپاهان نام داشته است و آن را به کرمینشان باز میخواندهاند و سپاهان کرمینشان مینامیدهاند» (صفحۀ ۱۵۵).
نکته اینجاست که هیچ سندی بر این ادعا – جز فرض – نیست. در مستندات تاریخی، نامهایی برای ناحیهای که بیستون در آن قرار دارد، و نیز، شهرک مجاور یا متصل به بیستون ذکر شده که هیچ کدام سپاهان یا نامی که به آن شباهت داشته باشد، نیست. یکی از کسانی که از این محل نام برده ایزیدور خاراکسی است.
ایزیدور خاراکسی گزارش میدهد که در دوره حکومت سلوکیان و پارتیان، کامبادن ساتراپیای بوده که شهر اصلی آن «باپتانا» بوده است. به عقیده کارل مولر و یوزف مارکوارت، باپتانا در حقیقت ضبط نادرست «باگستانا» ست. بنابراین، گواهیهای ایزیدور نشان میدهند که کامبادن در نزدیکی شهر بیستون قرار داشته است. قلمرو کامبادن ممکن است تا حوالی کنگاور، منزلگاه بعدی در شرق بیستون بوده باشد (شاپور شهبازی، ۱۳۹۶).
محمد داندامایف، پژوهشگر داغستانی نیز که به طور مسبوطتر نوشتۀ ایزیدور خاراکسی را بررسی کرده، مینویسد:
ده بیستون به نام «باپتانا» در ناحیه کامبادن در آثار ایزیدور خاراکسی جغرافیدان ذکر شده در اینکه باپتانای مورد توصیف ایزیدور با صخره بیستون مطابقت دارد، با آنکه در تسمیه آنها اختلافاتی مشهود است، جای تردید نیست؛ زیرا، خود کتیبه که در آن مستقر شده، کامباندا را، محلی در ماد ذکر کرده است۳. این محل در نظر ایزیدور به نام کامبادن و در نظر بلینی به نام کامبادس، شهرت و معروفیت داشته است. در جلگه کنار بیستون، در سال ۱۸۳۹ بقایای ویرانههایی پیدا شد که در گذشته دلیل بر وجود شهری بزرگ در این منطقه بوده است. این طور میتوان حدس زد که این ویرانهها از آثار شهر کامباندا تدریجاً به بوته فراموشی سپرده شده باشد. (داندامایف، ۱۳۵۳، ۳۱).
همچنان که دیدیم در مآخذ یاد شده به نامِ «سپاهان» برای ده یا شهر وصل به بیستون اشارهای نشده است در کتابهای دوره اسلامی، از جمله در صورت الارض ابنحوقل از آبادی وصل به بیستون چنین یاد شده: «بیستون کوهی بزرگ است و قریهای به نام سایسانان۴ دارد» (ابن حوقل، ۱۳۶۶، ۱۰۳).
به این ترتیب یا باید بپذیریم که «سپاهان» آن چنان که استاد کزازی نظر دادهاند، نام دیگری برای آبادی بیستون در دورۀ باستانی بوده و در هیچ کتاب و سند دیگری نیامده است، مگر کتاب پهلوی بندهشن، یا اگر نپذیرفتیم باید توضیح دهیم که این نام واژِۀ سپاهان چیست.
به نظر نگارنده این نوشتار فرض دیگر این است که بپذیریم واژه سپاهان اصلاً نام شهر خاصی نبوده است بلکه به دلیلی مضاف نام واژه کرمینشان قرار گرفته است. به این معنی که چون در دوره ساسانی کرمینشان در فاصلهای نزدیکتر از امروز به تاق بستان بوده به جهت حفاظت و حراست از پادشاه، درباریان و اماکن سلطنتی در تاق بستان گروهی از سپاهیان در آنجا همانند پادگانی امروزی اقامت داشتهاند. از این رو کلمه سپاهان به کرمینشان اضافه شده؛ یعنی کرمینشانی که محل استقرار سپاهیان است. قرینه بر این فرض، وجود شهر اسپهان یا اسپاهان در دوره ساسانی است که محل تجمع سپاهیان بوده و در دوره اسلامی معرب شده به ریخت اصفهان در آمده است.
*
یادداشتها
۱. از آنجا که در مطالعه «توصیفی» کیفیات یک زبان در یک برهه مشخص از زمان بررسی و تجزیه و تحلیل میشود، آن را مطالعه ایستا یا همزمانی نیز مینامند. بررسی تاریخی زبان که منحصر به مقطع زمانی خاصی نیست و تحولات زبان را در طول تاریخ آن زبان دنبال میکند مطالعه پویا یا در زمانی هم خوانده میشود (باقری، ۱۳۶۷، ۵۰).
۲. در مورد تعریف واج تفاوت واج با حرف، طبقه بندی واجها و تعداد آنها در زبان معیار رجوع شود به (مشکوه الدینی، ۱۳۷۹، ۱۸۵ تا ۱۷۷).
۳. به نظر میرسد اشاره داندامایف به بند ششم از ستون دوم متن فارسی باستان کتیبه بیستون است که در سطر بیست و هفتم آن چنین آمده است: «پس از آن این سپاه من در سرزمینی کمپده Kampada نام در ماد، آنجا به خاطر من بماند تا من به ماد رسیدم» (شارپ، ۱۳۸۴، ۴۵). همین مطلب در ستون دوم ترجمه عیلامی کتیبه بیستون، پایان فقره بیست و دوم این گونه نوشته شده است:
«سپس سپاهیانم هیچ چیز (دیگری) انجام نداد. آنها مرا در سرزمینی در نام کمپندش Kampandas در ماد منتظر ماندند تا من به ماد وارد شدم» (سوزینی، ۱۳۸۷، ۳۰). چنانکه دیده میشود، در این متن به دو زبان و خط متفاوت، نامهای کمپده و کمپندش آمده است و نه کامبادن. علاوه بر این هیچ اشارهای نشده که کتیبه در این شهر نقر یا نصب شده، بلکه سخن از انتظار لشکریان برای رسیدن داریوش به آنجا و ملحق شدن به آنان است.
۴. «سایسانان» به احتمال زیاد صورت دگرگون شده «ساسانیان» است.
منابع و مآخذ
ابن فقیه، احمد بن محمد بن اسحق (۱۴۱۶)، البلدان، بیروت: عالم الکتب.
ابن حوقل، ابوالقاسم (۱۳۶۶)، صورت الارض (سفرنامۀ ابن حوقل)، ترجمه و توضیح جعفرشعار، تهران: امیبرکبیر.
باقری، مهری (۱۳۶۷) مقدمات زبانشناسی، تبریز، انتشارات دانشگاه تبریز.
حموی، یاقوت (۱۹۹۵)، معجم البلدان، الطبعهالثانی، بیروت: دار صادر.
داندامایف، محمد (۱۳۵۳)، ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
سوزینی فرانسواز، گرییو (۱۳۸۷)، سنگنبشته داریوش بزرگ در بیستون، ترجمه داریوش اکبرزاده، تهران: پازینه.
شاپور شهبازی، علیرضا (۱۳۹۶)، «کامبادان در تاریخ ماد به گزارش دانشنامه ایرانیکا»، ترجمه شهرام جلیلیان و دیگران، اهواز: انتشارات دانشگاه شهید چمران.
شارپ، رلف نارمن (۱۳۸۴)، فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی، چاپ دوم، تهران: پازینه.
فرشیدورد، خسرو (۱۳۶۷)، عربی در فارسی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
لسترنج، گای (۱۳۷۷)، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، چاپ سوم، تهران: انتشارات علمی فرهنگی.
مشکوهالدینی، مهدی (۱۳۷۹)، توصیف و آموزش زبان فارسی، مشهد: دانشگاه فردوسی.
ناتل خانلری، پرویز (۱۳۵۳)، تاریخ زبان فارسی، جلد دوم، تهران: بنیاد انتشارات فرهنگ ایران.
نجفی، ابوالحسن (۱۳۷۱)، مبانی زبانشناسی و کاربرد آن در زبان فارسی، چاپ دوم، تهران: نیلوفر.