انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کدام اخلاق؟ کدام علم؟

پژوهشگران اجتماعی وقتی سخن بر سر پژوهشی درباره خودشان است و زمانی که ذره بین نظریه پردازی ها و ساختارهای اندیشه را باید به سوی خود بگیرند، گاه به بحرانی در اندیشه و در عملکردهای خود می رسند که «دیدنی» و «شنیدنی» است. مقولات اجتماعی تا زمانی که دستمایه ما ، «دیگری» دوردستی است که چندان در زندگی و در رفتارهای روزمره مان با آن درگیر نیستیم، به سهولت قابل انتقاد است، همه ابعاد موضوع شکافته می شود و دیدگاه نقدواره ما تمام ابعاد تاریک و پنهان و حتی همه ظواهر دروغ و دروغ های باطن را به زیر تیغ سر سختانه طوفانی از ضربات گفتمانی می گیرند. اما زمانی که به «خود»، به روزمرگی و آنچه پیش رویمان می گذرد می رسیم به شدت دچار فراموشی می شویم، گویی حافظه مان نه فقط حافظه تاریخی و دوردست که حتی حافظه بلافصلمان نیز دچار آسیب دیدگی غیر قابل بازگشتی شده است. چقدر انتقاد از دیگران ساده است و چقدر سخت گرفتن بر خود سخت. چقدر غرق شدن در اتوپیاهای مبهم و توهم زا سهل است و چقدر به خود آمدن و باور کردن واقعیات پیش رو، دشوار. گوبی ساختار ها و کلیشه های مغزی پژوهشگران اجتماعی را برای آن ساخته اند که نه تنها دیگران بلکه خود آنها را نیز دستکاری کنند. گویی می توان خود را در آماجی از خلسه های بیهوده اندیشیدن و بیهوده پنداشتن و بیهوده رفتار کردن ، غرق کرد و با ساختار های شناختی معیوب و از کار افتاده در زیر فشار مواد مخدری در اندیشه قدم در راه «حماقتی از پیش اعلام شده» گذاشت.چگونه می توان چیزهایی را که «رخ داده اند» ندید و چیزهایی را که «رخ نداده اند» دید؟ ظاهرا با پرسشی فلسفی روبروئیم، که پاسخ دادن به آن برای متخصصان علوم اجتماعی نه فقط مشکل که عبث و بی حاصل می آید. ظاهرا تقلید از حماقت می تواند به خود حماقت تبدیل شود. ظاهرا جوانان می توانند عوارض پیری زودرس، ترکیبی غریب از «آلزامیر» و «پارکینسون»، از بی حافظگی و لرزندگی دست های اراده از خود نشان دهند و از ترس مرگ، خودکشی کنند. گویی دنباله روی و بندگی به فضیلت هایی بی همتا بدل شده اند، ظاهرا حماقت و بلاهت و سطحی نگری و سطحی اندیشی و شلختگی و بی مایگی و بی حاصلی و در یک کلام سپردن خویشتن به دست بادهای مسموم و بی هدف می تواند به مثابه یک روش نظام مند جامعه شناسی مورد تامل قرار بگیرد و شاگردان بسیاری را برای اساتید بسیاری در محیط های آکادمیک گرد هم بیاورد تا در کلمات بی معنای خویشتن، در استنادهایی بی پایان به بی استنادی، غرق شعف و خودشیفتگی شوند. ظاهرا دشنام و افترا و توهین و سبک سری و سبک مغزی به ابزارهایی در استناد علمی و به نقاط برجسته و اوجی در کارنامه علمی افراد بدل شده اند: از کدام اخلاق سخن می گوئیم؟ اخلاقی که شکنندگی اش را می توان در بلاهت های بی پایان روزانه دید؟ برای کدام علم دل می سوزانیم؟ علمی که بازی بی ارزشی بیش برای کسانی که با کمبود تفریح و سرگرمی و مکان هایی برای گردش و تن آسایی روبرو یند و دیگر کسانی که رخت های چرکشان را به میانه بازار می آورند و همسایگان را صدا می زنند تا در برابر چشمهای حیرت زده همگان بی آبرویی را چنگ بزنند و حنایی بر آن بمالند و به جای آبروداری جدید به بازار عرضه کنند؟
ظاهرا مغز های علوم اجتماعی از کار افتاده اند و خود را تسلیم ساده ترین راه حل ها کرده اند. ظاهرا بارها و بارها باید دست را درون همان سوراخ های همیشگی فرو برد و از همان سوراخ ها گزیده شد.

شک نکنیم که در زندگی گاه، ولو در فرصتی کوتاه و در یک نفس، عقل سلیم هم به کاری می آید…

***
و در این بازار مکاره بی اندیشگی اندیشمندانه، باز هم تفالی به خواجه شیراز زدیم بلکه او چاره بی چاره راه را بر ما بازنمایاند… که آمد:

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند / آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی / باشد که از خزانه غیبش دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ در نمی کشد / هرکس حکایتی به تصور چرا کند

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی ست / آن به که کار خود به عنایت رها کنند

بی معرفت نباش که در من یزید عشق / اهل نظر معامله با آشنا کنند

بگذر به کوی میکده تا زمره حضور / اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند

پیراهنی که آید ازو بوی یوسفم / ترسم برادران غیورش قبا کنند

حالی درون پرده بسی فتنه می رود / تا آن زمان که پرده برافتد چها کنند

گر سنگ ازین حدیث بنالد عجب مدار / صاحبدلان حکایت دل خویش ادا کنند

می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب / بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان / خیر نهان برای رضای خدا کنند

حافظ دوام وصل میسر نمی شود / شاهان کم التفات به حال گدا کنند

(یادداشت: ناصر فکوهی)