شهر به عنوان جدیدترین نوع زیست گاه انسان ساخت، محل تراکم، انباشتگی و پیچیدگی جمعیتی، سرمایه های اقتصادی و اجتماعی ، اهرم های نظارتی،سیاسی و مدیریتی ،فضای کالبدی و جغرافیایی،نمادین و… است که بیش از هرچیز خود را درشکل محیط اجتماعی – فرهنگی نشان می دهد. بدین سبب شهر یک واقعیت پیچیده است که در آن «چگونگی تبلور فرهنگ در ابعاد گوناگون … ابعاد و رویکردهای متفاوت شناختی را به وجود می آورد.» ( فکوهی؛ ۱۳۸۳ :۲۵)، ازسویی زندگی انسان درشهر به یک معنی بودن بدن ها در کنار یکدیگر و تولید و بازتولید رابطه فرهنگی – اجتماعی از همان منظر با شهر است. بنابراین در بررسی و شناخت واقعیت پیچیده شهر و انسان در قالب کالبد، ما شاهد وجود مناسباتی میان دو امر پیچیده هستیم . درهمین رابطه می دانیم که خیابان از اجزای مهم شهری است . اگر بپذیریم یکی از کارکردهای خیابان نظم بخشی به شهر است، بررسی کارکرد فرهنگی خیابان بر بدن در شکل سواره و پیاده ، منظور اصلی این نوشتار است ،تا از خلال آن ،این مساله را نیز بررسی کند که چرا در شهرهایی مثل تهران با خیابان هایی مواجهیم که در بسیاری موارد ، مرز میان پیاده ها وسواره ها به مثابه بدن ها در خیابان ، نامشخص، مبهم و گاهی معکوس می شود ، تا بدان جا که اثر نظم بخشی خیابان به شخصیت شهری زیر سئوال می رود.
بدن
نوشتههای مرتبط
در روشن تر شدن مطلب و بدون آن که تاکید این نوشته بر تفاوت میان نگاه اجتماعی – فرهنگی و نگاه بیولوژیکی به بدن باشد، باید گفت اگرچه بدن هویتی ویژه به فرد می دهد که می تواند او را از دیگری جدا کند و باعث شناخت و استقلال فردیت او شود ، اما به نظر تصور وجود رابطه خنثی میان بدن و محیط اجتماعی – فرهنگی تصوری محال است . رابطه ای که حتی به گفته ی سوزان بوردو تداعی جامعه است ، زیرا او معتقد است بدن فرد بازنما و بازتولید کننده بدن جامعه است.( Bordo ؛ ۱۹۹۰ :۴۲) از این رو تغییرات جامعه وبدن بر یکدیگر تاثیر گذار بوده و امر مهم در علوم اجتماعی به ویژه انسان شناسی ،بررسی و شناخت تاثیرات فرهنگی این دو بر هم است.
اما از سوی دیگر به نظر می رسد نظریه پردازان انسان شناسی وجامعه شناسی از هر زاویه ای که به مساله ی بدن پرداخته اند،با اندکی تسامح به مضمونی واحد رسیده اند، چرا که تقریبا همگی آنان بدن را برساخته ی فرهنگی یا اجتماعی تلقی می کنند. مثلا در این میان « جامعهشناسی بدن، به جریان داشتن نوعی بازخورد یا فید بک قائل است که طی آن محیط های اجتماعی بدن ها را میسازند، و این ساختهشدن بدن ها به نوبه خود بر رفتار اجتماعی تاثیر میگذارد، و رفتار اجتماعی باز بر تحولات و تغییرات بدنی موثر واقع میشود ) احمدنیا به نقل ازAnnandale ؛ ۱۳۸۴: ۱۳۲- ۱۴۳ ).بنابراین و از آن جا که پیش تر شهر را به مثابه محیط اجتماعی – فرهنگی معرفی کردیم ، پس باید بدانیم میان شهر و بدن می تواند رابطه ای برقرار باشد که مانند هر دوتایی دیگر،خود را ازخلال روابط همپوشانی (Overlap)، همسازی (Articulation) ، تناقض (Paradoxical) ، پیوندسازی (Hybridization) و… و یا در عین حال ترکیبی از این ها نشان می دهد.
خیابان
تصور وجود شهر بدون خیابان محال است. خیابان از مهم ترین اجزا و نیز مهم ترین و فراگیرترین فضای عمومی شهری است. خیابان در حقیقت فضایی در شهر است که به تعبیر راپاپورت (Rapaport) متشکل از مجموعه ای از صحنه هاست (Setting) .به صورتی که « رفتارها با محیط درون آن فضا روابطی قابل انتظار به وجود{می} آورند.» (فکوهی ؛ ۱۳۸۳ : ۲۳۷ ) با این تعبیر باید خاطر نشان کرد، از آن جایی که چنین فضاهایی معمولا از طریق به کارگیری سازوکارهایی مانند «نشان گذاری ها، با ایجاد تفاوت در اشیاو رفتارها وذهنیت ها سبب خوانایی و قرائت پذیری می شوند و می توانند صحنه را به شکل ثابت ، نیمه ثابت و یا با پویایی کامل در آورند.» ( همان) بنابراین فضا درشکل خیابان یعنی مجموعه ای از صحنه ها که به صورت های مختلف در ترکیب های متفاوت از آن چه گفته شد، خود را تولید وبازتولید می کند. مثلا همین فضای به ظاهر ثابت خیابان ،در اشکالی مانند تغییر سمت وسوی رفت وآمد در آن ، تغییرعرض وطول ، ایجاد انشعاب از آن و وصل شدن خیابان ها وکوچه های دیگر به آن ویا قطع شدن ارتباطش با کوچه ها وخیابان های دیگر، مورد بازبینی وبازنگری قرار می گیرد و خود را از ثابت بودن در مقوله پویایی نسبی قرار می دهد. با چنین توصیفی خیابان می تواند دو گونه از مصرف کنندگان شهری یعنی سواره ها و پیاده ها را با کمک عناصر نشان گذار مانند خط کشی ها، نرده کشی ها، تابلو ها وعلائم راهنمایی و… از هم تفکیک کند. و بدین ترتیب علاوه بر تسهیل و مدیریت رفت وآمد ، نوعی نقش نظام بخش به شهر را نیز ایفا کند. اما این عنصر ارتباطی، بخشی انکارناشدنی در دسته بندی روابط از منظر راپاپورت است. این دسته بندی که شامل روابط «۱- انسان ها با یکدیگر ،۲- انسان ها با اشیا ۳- اشیا با یکدیگر »( همان :۲۳۸)است ،نشان می دهد خیابان به مثابه یک شی هم می تواند با اشیای دیگر و هم انسان ها وارد تعامل شده و از آن طریق علاوه بر ابزار کنترل ومدیریت شهری ، نوعی سازمان یافتگی از خلال چهار عنصر اساسی یعنی مکان ، زمان ،معنی و روابط ایجاد کند.(همان) که درنگاهی عمیق تر،طرف انسانی این تعاملات که مصرف کنندگان خیابان هستند – یعنی همان سواره ها و پیاده ها – در حقیقت بدن ها هستند که کارکرد کنترل ونظم بخشی خیابان بر آن ها اعمال می شود.
اما نظم بخشی خیابان می تواند درقالب واژگان «امن» یا« ناامن» هم قابل تعریف باشد. دراین میان به نظر می رسد مفهوم « امنیت خیابان » قابل تسری به محله نیز هست.چرا که وقتی سخن از محله ی امن می کنیم منظورمان آن است که محله ،خیابان های امنی دارد. اما گفتیم خیابان نمی تواند به خودی خود ایجاد نظم کند. زیرا در ساده ترین شکل تنها یک فضای کالبدی است و برای امنیت بخشی به آن نیاز به عناصر دیگروبرقرای رابطه میان آن ها همواره وجود دارد. جاکوبز (Jacobs) در کتاب زندگی و مرگ شهرهای بزرگ امریکایی ( The Death and Life of Great American Cities ) (1993)سه عامل را درهمین باره شناخته است : اول تفکیک حوزه عمومی از خصوصی به طور مشخص ، دوم نظارت بر خیابان(eyes upon street) و سوم وجود پیاده روهای فعال . حضور توامان این سه عامل در کنار یک دیگر ، خیابان و سپس محله را قابل اطلاق واژه امن می کند. درهمین رابطه می توان به وضوح مشاهده کرد که در فضاهای شهری کشورهای در حال توسعه مانند ایران ، محله های جرم خیز با اشکال متفاوت خشونت ،محله هایی هستند که این سه عامل در آن ها حضوری کمرنگ دارند، به طوری که از مصادیق بارز چنین ناامنی هایی می توان به محله های حاشیه نشین اطراف شهرهای بزرگ وکلان شهرهایی مانند تهران اشاره کرد که به سبب نبود نظارت بر خیابان در آن ها و یا وجود پیاده روهای غیر فعال و یا عدم تفکیک حوزه های عمومی و خصوصی در ذهن استفاده کنندگان از خیابان ، آن جا را تبدیل به فضاهای عمومی نا امن کرده اند. در این جا هم جای تردید نیست که آن چه به عنوان امنیت و نظم بخشی می توان از آن استخراج کرد، بیش از هر چیز امنیت بدنی برای ساکنان و آمدوشدکنندگان محله ها وخیابان هاست.
نظم وامنیت از دید انسان شناسی
برای تقریب به ذهن شدن و تنویر مطلب از آن چه فرایند نظم بخشی و سپس امنیت در رابطه با بدن گفته ایم ،لازم است به آرای انسان شناسانه ی مری داگلاس (Mary Douglas) با موضوع “پاکی و خطر” (Purity and Danger) ،(۱۹۶۶) ونیز آرای جامعه شناسانه ی نوربرت الیاس (Norbert Elias)،(۱۹۷۸) در خصوص” فرایند مدنی شدن و گذار از جوامع باستانی به سوی جوامع مدرن” بپردازیم.
داگلاس در کتاب پاکی و خطر « در پی یافتن دلایل شکل گرفتن تابوهاست» ( فکوهی ؛۱۳۸۱ :۲۶۳) تابوهایی که به نظر می رسد در سطوح مختلف فرهنگ از مادی گرفته تا معنوی وجود دارند. درهمین راستا در خصوص بدن نیز معتقد است ، بدن طبیعی ما توسط قوانین جامعه محدود می شود و شکل می گیرد. ما باید ظاهر مرتب داشته باشیم ، در حد مقبولی تمیز باشیم ، نوع خاصی لباس بپوشیم … لباس های آشفته ، موی نامرتب و… همگی مقاومتی هستند در برابر این فشارهای اجتماع برای تحمیل نظم خود.(حاجی میری :۸۵) او وجود چنین قوانینی را در خصوص بدن تابوهایی می داند که آن را محدود می کند و در عوض شکلی قابل پذیرش در اجتماع بدان می دهد.در این صورت بدن واسطه و مدیومی برای بیان است، بنابراین این واسطه یعنی بدن بیش از هرچیز در نزد مری داگلاس ، «آینه ای است که جامعه را در خود منعکس می کند»(عربستانی ؛ ۱۳۸۱ :۲۰۳-۲۱۱) پس این قوانین باید رعایت شوند.چه این که درصورت عدم رعایت آن ها ، بدن «شروع به حاشیه ای شدن می کند » (فکوهی :همان) و هر چیزی که حاشیه ای شود، ناپاک است ، پس ترسناک شده و در ذهن بشر خطر آفرین می شود. « داگلاس هراس از ناپاکی را به عنوان هراس از بی نظمی شناسایی می کند» ( حاجی میری) و بی نظمی چیزی است که باید از آن فرار کرد. چرا که عامل رفتارهای بحرانی شده و « او را به شکنندگی موقعیت عادی خود آگاه می سازد.» (فکوهی:همان)
به نظر می رسد نظمی که داگلاس در پی تببین آن است وجه مشترکی با آرای الیاس در خصوص رابطه ی فر ایند مدنی شدن وبدن ها دارد، چرا که وی نیز معتقد است بدن انسان درفرایند مدنیت به طور تدریجی نظم پیدا می کند و تابوهای جسمی ساخته می شوند، تا بدن به نظم و قاعده درآید . به عبارتی بدن شکل کوچک تر از اجتماع بزرگ تری است که در خود وجود قوانینی را برای نظم بخشی تحمل می کند. در همین رابطه او می گوید «درطول فرایند مدرن شدن ،افراد به دنبال راه هایی برای تشخیص متمدن از نامتمدن و ظرافت و آداب دانی از بی نزاکتی هستند» (ارمکی و چاوشیان ؛ ۱۳۸۱ : ۵۷-۷۵ ) اما علت پیدایش چنین دیدگاهی در افراد آن است که «شکل تازه ای از خودآگاهی پدیدآمده که می توان آن را در امور جزیی و پیش پا افتاده ، مثل کنترل جسمانی از طریق منافذ بدن ، چه در خوردن ، یا دفع مواد زاید و چه در جنسیت مشاهده کرد. »(همان)
با این توضیح باید گفت ، خیابان در شکل امن خود تابویی است که بدن های افراد را درکنترل در می آورد، بنابراین باید بتواند در نظم بخشی به شهر موثر باشد. این نظم در صورت پذیرش تابوی خیابان و درونی شدنش در افراد ،قبل از هر چیزشامل تفکیک پذیری مرزهای پیاده وسواره از یکدیگر در عبور ومرور است که الزاما باید بتواند خود را نشان دهد. در این فرایند خیابان در مناسباتش با انسان به تعبیر راپاپورت ، تبدیل به روابطی می شود که در آن هراس کمتر جایی برای بودن پیدا خواهد کرد.زیرا همان طور که گفته شد ، هراس در ذهن آدمی ،قبل از هرچیز ریشه در بی نظمی دارد. و چون با چنین سازوکاری نظم جایگزین بی نظمی می شود، هراس انسانی از محیط کم تر می شود. بنابراین ما با خشونت شهری کمتری مواجه می شویم.
اما در واقعیت به ویژه در خیابان های کلان شهرهایی مثل تهران چنین وضعیتی کمتر مشاهده می شود.به عبارتی به نظر می رسد خیابان نقش نظم بخشی خود را در خصوص امر بدن آن چنان که باید، نتوانسته ایفا کند.چرا که ما در این شهرها شاهد بروز اشکال مختلف بی نظمی در تردد های افراد سواره وپیاده هستیم . این بی نظمی ها شامل تردد پیاده ها از عرض بزرگراه ها وخیابان ها و عدم استفاده از پل عابر پیاده ،عدم استفاده ازخطوط خط کشی در چهارراه ها برای عابران پیاده ، عدم توجه به چراغ راهنمایی در سواره ها و پیاده ها ، ایجاد بساط خرید وفروش در حاشیه های خیابان و سد معبر برای سایر گذرندگان، صحبت کردن های طولانی با تلفن همراه حین گذر و رانندگی از خیابان های پرخطر، حتی بروز اشکالی مانند آلودگی های صوتی ، آلودگی های محیطی و هوایی و… است و همه ی این ها صحنه هایی است که در جهت بازتولید بی نظمی هر چه بیشتر شهر، هر روز تکرار می شوند ومنظره آن را باوجود داشتن ظاهری مدرن تبدیل به مجموعه روابطی می کند که بی نظمی های زیادی بر آن متداعی است. طبیعی است در چنین شهرهایی خشونت در اشکال مختلف بروز کند، و شهر را از امنیت خارج سازد. این خشونت ها اگر چه در طیف های مختلف و سطوح گوناگون قابل تببین است ، اما در ساده ترین شکل آن می توان به این مثال بسنده کرد که در همین شهر تهران به عنوان کلان شهر وپایتخت کشور ایران ،افراد مسن ،بیماران، نوجوانان ویا اقشار آسیب پذیر خاصی مانند معلولین جسمی، حرکتی و ذهنی نمی توانند به تنهایی ،تردد رضایتمندی داشته باشند، چرا که خشونت ناشی از چنین سازوکارهایی در شکل تصادف و یا هراس از آن ،مستقیما به بدن ها منتقل می شود و افراد ضربه پذیر مذکور ، که معمولا دارای بدن هایی کاملا سالم و چالاک هم نیستند، بیشترین سهم را از تاثیرات خشونت شهری می پذیرند.بنابراین جای سئوال است که بپرسیم چرا خیابان با ظاهری کاملا مدرن و با داشتن سازه های مدرن و نشان گذار بر آن مثل پل های عابر با پله های برقی، نرده کشی ، خط کشی، چراغ راهنمایی و… هنوز نتوانسته به فرایند نظم دهی شهری کمک کند، به گونه ای که گاهی خود نیز به عامل بی نظمی تبدیل می شود؟ یا به عبارتی چرا نظم شهر از طریق نشانه های مذکور برای مصرف کنندگان قابل خوانش نیست؟ ویا آن که چرا خیابان با وجود تابو بودنش در آمد وشد ، (به سبب عدم احتمال وقوع تصادف و…) نمی تواند بدن ها را کنترل کند وما در چنین شهری همواره نظاره گر بی نظمی تردد بدن ها هستیم؟
بحث ونتیجه گیری
برای پاسخ به این سئوال به تقسیم بندی سه گانه راپاپورت باز می گردیم.همان طور که گفتیم ، وی معتقد است روابط انسان ها با یکدیگر ،انسان ها با اشیا و اشیا با یکدیگر همان چیزی است که در فضا اتفاق می افتد.اگر خیابان بخش تفکیک ناپذیر این تعامل باشد، باید دانست معنایی که از چنین سازوکاری برمی خیزد ، شکل تابویی شده ی خیابان نیست. بلکه فضایی است که باید در دسترس بدن ها باشد تا به هر نحوی از آن استفاده کنند. از این رو وقتی این تابو وجود نداشته باشد ، شکل و شخصیت شهری را با اشکال بی نظمی و شاید درهم وبرهمی و حتی خشونت مواجه می کند.
برای توضیح بیشتر به نظر نوربرت الیاس بازمی گردیم. همان طور که گفتیم الیاس معتقد است، مدنیت فرایندی تدریجی است، بنابراین ایجاد سازه های معماری و طراحی شهری برای راحتی بدن ها و نشان گذاری شهر بدون در نظر گرفتن عامل انسانی و توجیه او امری نسبتا گزاف است. زیرا در چنین حالتی رابطه ی کامل ومعنی داری میان انسان واشیا و حتی انسان با انسان اتفاق نمی افتد.و یا به عبارتی نوعی شکنندگی در این نوع روابط دیده می شود. چنان چه بازنمایی این نوع روابط در حقیقت همان چیزی است که در شهری مانند تهران با آن مواجهیم. به نظر تابوشکنی امر خیابان در افراد به مثابه امر عادی وروزمره به همین علت باشد که در گذر تاریخ ،مدنیت به شکل کامل رخ نداده و این رابطه یعنی رابطه ی انسان با انسان و انسان واشیا دچار نوعی شکنندگی است و از این رهگذر ما دچار نوعی تاخر فرهنگی (Cultural Lag)هستیم .این پدیده نیز همان طور که در بالا نیز گفته شد خود را هرچه بیشتر در اشکال خشونت آمیزی نشان می دهد که شهر را از نظم وامنیت خارج وآن را زیستنگاهی نامطلوب برای انسان می سازد. و این زیست گاه نامطلوب انسانی بیش از هر چیز خود را از خلال بدن بازنمایی می کند.
منابع
• احمدنیا، شیرین ، “جامعه شناسی بدن وبدن زن”، فصل زنان ،به کوشش نوشین احمدی و پروانه اردلان ، شماره ۵ ، تهران : انتشارات روشنگران ومطالعات زنان ، صص ۱۳۲-۱۴۳
• آزاد ارمکی ، تقی و چاوشیان ، حسن(۱۳۸۱)، ” بدن به مثابه رسانه هویت “، مجله جامعه شناسی ایران ، دوره چهارم ، شماره ۴ ، صص ۵۷-۷۵.
• عربستانی ، مهرداد(۱۳۸۱)، “نمادهای طبیعی کاوش هایی در کیهان شناسی” ، نامه انسان شناسی ، شماره اول ، بهار وتابستان ، صص ۲۰۳-۲۱۲
• فکوهی ، ناصر (۱۳۸۱)،تاریخ اندیشه ونظریه های انسان شناسی، تهران : نشر نی .
• فکوهی ، ناصر(۱۳۸۳)، انسان شناسی شهری، تهران: نشرنی .
• وبسایت انسان شناسی و فرهنگ (دستیابی: ۱۳۸۹)، “قدرت وبدن (بدن زنانه به مثابه ابژه قدرت)” نوشته ی فاطمه حاجی میری.
• Jacobs, J. (1993) The Death and Life of Great American Cities. New York: Random House، Inc.
• Bordo, Susan، (۱۹۹۰) “Reading the slender body”, in M.Jacobus, E Fox Keller and Shattleworth(eds) Body, Politics, London :Routledge.
fsayyarpour@yahoo.com