انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کافه نشینی در تبریز امروز

علی پوریان

تبریز بزرگراه، روگذر و زیرگذرهای بسیار، اتومبیلهای شاسیبلند و برجهای دوقلو دارد؛ مراکز خرید شیک با انبوهی از برندهای ایرانی و خارجی، هتلهای چهار و پنج ستاره با رستورانهای گَردان، پارکهای جنگلی و غیرجنگلی و تلهکابین و مترو و خلاصه کلی چیزهای خوب دارد، اما کافه ندارد. البته کافههای محدودی وجود دارد، حتی کافهرویِ قهوهخور هم دارد، ولی کافهنشین ندارد. کافهنشینانی که مستمر، در گروههای کوچک چندنفره، گرد هم جمع شوند و با گپوگفتها و بحثهای گوناگون زمینوزمان را بههم بدوزند، تا اندکی از بار سنگین زندگی ماشینی بکاهند و با خیالپردازیهایی که مختص کافهنشینی است، معنای زندگی گمشده در هیاهوی خیابان را بازپس گیرند و اگر فرصتی دست داد اقتصاد، سیاست، باورها، عقاید و افکارمان را به چالش بکشند، تا پوستاندازی شود از هر آنچه که غبار کهنگی و پوسیدگی بر آن نشسته است. آری، تبریز کافهنشین و کافهنشینی با این ویژگیها ندارد. البته در برخی کافهها اتفاقهای عدیدهی فرهنگی و هنری موسمی مانند چیدن کتاب در کافه، داستانخوانی، نمایشنامهخوانی، اجرای موسیقی و شعرخوانی جریان دارد. هر از گاهی، برای تکمیل پُزِ روشنفکری، مراسم رونمایی از کتاب یا اجرای پرفورمنس هم انجام میگیرد، ولی بیشتر این اتفاقها، در خوشبینانهترین حالت، نشاندهنده پُزِ نوستالژیکِ آبکیِ کافهنشینی در سالهای چهل و پنجاه است که در واقعبینانهترین حالت، ماهیتی فتیش دارد و ریشهاش در شیفتگی به شمایل روشنفکری و نویسندگی در اروپا و بهخصوص فرانسهی اواسط قرن بیستم است. در تبریز خبری از کافهنشینی با این تعاریف و کارکردها نیست، اگرچه در گذشتهای نهچندان دور وضع بهگونهی دیگری بود. البته این وضعیت مختص تبریز نیست و در کل ایران همینطور است، که دلایل متعددی میتواند داشته باشد. یکی از آنها نامتناسب بودن هزینهها با درآمد هنرمندان و روشنفکرانی است که یا اساساً آه در بساط ندارند و یا چندرغاز درآمدشان از کارهای فرهنگی و هنری همیشگی نیست. حتی با تصور اینکه روشنفکران مشکل مالی نداشته باشند، همواره دولت برای کافهها محدودیتهایی وضع کرده است و آنها از تبدیلشدن به پاتوق فرهنگی دائم بازماندهاند، زیرا این محدودیتها و کنترلها نشست مستمر نخبگان و روشنفکران را در پاتوقهای فرهنگی ناممکن میسازد. دکتر تقی آزادارمکی، جامعهشناس، معتقد است: «انتخاب مکانهای ثابت برای نشستن، همیشه یک نوع نوشیدنی سفارشدادن و مطالعهی کتاب و روزنامه در پاتوقهای همیشگی شکل عینی و واقعی به خود نخواهد گرفت و تکلیف جامعهی ایرانی دربارهی ایجاد یک پاتوق فرهنگی یا یک کافهی اجتماعی و ادبی هنوز بهدرستی معین نیست. چراکه نقاشان، عکاسان، هنرمندان، نویسندگان و شاعران نشست مستمر و ماندگار در کافهها ندارند.»۱ با وجود این، نمیتوان از کارکردهای اجتماعی و فرهنگی کافهها چشمپوشی کرد. زیرا به هر حال کافهنشینی فعلی اجتماعی است. حتی اگر این کافهها کارکردی مثل کافههای فرانسه نداشته باشند و بهپیروی از نظریهی فضای عمومی هابرماس۲ موجب تحولی فرهنگی- اجتماعی نگردد. البته بعضی از کارشناسان و صاحبنظران معتقدند کافه کارکردی صرفاً تفریحی دارد و هیچگاه مکانی برای مناقشات و گفتوگوهای منتقدانه نبوده و نیست.

دو دیدگاه غالب در مورد پدیدهی کافهنشینی در ایران وجود دارد. دستهی اول آن را نشانهای از تقلید نوگرایی در اروپا، بالاخص فرانسه، میدانند و دستهی دیگر آن را ادامهی سنت قهوهخانههای قدیمی قلمداد میکنند. گروه اخیر معتقدند که ریشهی پاتوقنشینی به دوران قاجار و حتی پیش از آن، به عصر شاهعباس صفوی میرسد. این دسته به قهوهخانههایی همچون قهوهخانهی «یوزباشی» و قهوهخانهی «قنبر» اشاره میکنند و شاهنامهخوانی و گپوگفت مردمان با یکدیگر و بلبلخوانی استکانهای چای را یادآور میشوند که اینک در سیری تکاملی و در تطوری تاریخی بهشکل کافه درآمده است؛۳ اما دستهی نخست معتقدند کافهنشینی روشنفکران ایرانی متأثر از سنت دیرپای کافهنشینی روشنفکران اروپایی بهویژه روشنفکران فرانسوی از قبیل ژان پل سارتر، آلبر کامو و سیمون دوبوار است. برخلاف امروز که کافههای مدرن عموماً در خیابانها و مناطق بالای شهر دایر شده است، کافههای ادبی و روشنفکری ایران، در سالهای بیست، سی و چهل، بیشتر در مراکز شهرهای تهران، تبریز و رشت مستقر بوده است.۴ این شهرها، بهدلایل گوناگون تاریخی و اجتماعی، نخستین الگوهای ورود مدرنیته در ایران هستند. نخستینبار صنعت و فناوریهای مرتبط با آن در حوزهی فرهنگ، مانند صنعت چاپ، از این شهرها وارد ایران شد. بیشترین روشنفکران و سازندگان مدرنیتهی ایرانی در همین شهرها زندگی میکردند. بعدها این کنش در شهرهای دیگر نیز رواج پیدا کرد.۵ اما جدای از موضوع خاستگاه کافهنشینی، نفس وجود کافهها اهمیت فراوانی دارد. زیرا این مکانها برای پاسخ به برخی نیازهای انسان مانند معاشرتپذیری، گفتوگو، اوقات فراغت و گروهجویی ایجاد میشوند. برخلاف رستورانها و غذاخوریها که برای پاسخگویی به نیازهای زیستی بهوجود میآیند، فلسفهی وجودی کافهها برای مرتفع ساختن نیازهای فکری و عاطفی است. دکتر قانعیراد، جامعهشناس و رئیس انجمن جامعهشناسی ایران، در اینباره میگوید: «فقدان عرصهی عمومی در جامعهی تودهای نیاز به فضاهای گفتوگوی انتقادی را ایجاب میکند که بخشی از این نیاز در کافهها ارضاء میشود.»۶ با توجه به این ویژگی مهم کافهها، در برههای از تاریخ ایران (سالهای ۱۳۳۰-۱۳۵۰)، روشنفکران ایرانی بیش از پیش این نیاز را داشتند و به سمت کافهها و کافهنشینی تمایل پیدا کردند. در تهران کافههایی همچون «کافه نادری»، «فردوسی» و «فیروزه» برای پاسخگویی به نیاز روشنفکرانی چون صادق هدایت، بزرگ علوی، جلال آلاحمد و … وجود داشتند.
کافهنشینی در تبریز دیروز
هم زمان با تهران، در تبریز هم کافههایی افتتاح شدند که محل گردهمایی نخبههای فکری، ادبی و سیاسی بودند، تا این رفتار نوظهور روشنفکری پابهپای تهران ولی بهشکل و سیاقی دیگر به منصهی ظهور برسد. در تبریز، نخبگان و نویسندگان و طنزپردازان آن دوره، با جریانهای روشنفکری تهران ارتباط داشتند و عمدتاً به دیدار همفکران خود میرفتند. بنا بر این، در طی همین دیدارها و تبادلات فکری کافهنشینی هم یکی از فصول مشترک زندگیشان شد. بر همین اساس، شکلی از همان پاتوقنشینی، البته با توجه به شرایط اقلیمی و فرهنگی تبریز، بهوجود آمد. کافههایی که در تبریز پاتوق روشنفکران، طنزپردازان و هنرمندان بودند، اغلب ساختاری قهوهخانهای داشتند، ولی به یمن وجود روشنفکران عصر، وجه روشنفکری آنها بر وجه سنتیشان میچربید.

هنوز هم این کافه شکل قهوهخانهای خود را حفظ کرده و بساط قلیانش بهپاست و اگر در طول روز به آنجا پا بگذاری افراد مختلفی از طیفهای گوناگون را در آنجا مشاهده میکنی. از بازاری و معلم و بازنشستگان ارتشی و سوپورِ خیابان بگیر تا سرباز و گردشگر داخلی و خارجی و دانشجو. عصرگاهان، کَمکمک قریب به اتفاق میزها مخصوصاً میزهای انتهایی کافه را هنرمندان مختلف از جمله فیلمساز و تئاتری و نقاش و عکاس و نویسنده و … پُر میکنند و ساعاتی را به گپوگفت میپردازند. عمر این کافه به بیش از پنجاه سال میرسد و جزو معدود قهوهخانههایی است که اجازهی ورود به زنها داده میشود. البته زنانی که بههمراه خانوادهاند یا ضرورتی آنها را به کافه کشانده است، زنانی که گردشگرند یا برای مصاحبه، عکاسی و مواردی از این دست به آنجا میآیند. بهمحض پیشآمدن چنین موقعیتی، عباسآقا -که سالهاست در آن کافه با چایهای خوشرنگ و ارزانقیمت خود از مشتریان پذیرایی میکند و بیشتر مشتریها را به اسم میشناسد- بهسرعت پردهای را که در حالت عادی در گوشهای از کافه جمع است، باز میکند و فضایی کوچک و لژ مانند برای بانوان و یا خانوادهها ایجاد میکند و به صدای بلند اعلام میکند که بخش خانواده دایر است. در واقع این تقاضایی از دیگر کافهنشینان است که جانب ادب و احترام را در صحبتهای خود نگاه دارند و رعایت حال آنها را بکنند. بیشتر کافهنشینان به این امر واقفاند و تأکید عباسآقا را چیزی اضافی قلمداد میکنند، اما از تذکرش ناراحت نمیشوند.

بعد از انقلاب تا پایان جنگ، «کافه باستان» و بیشتر کافههایی که پاتوق بودند از رونق افتادند، تا اینکه در اواخر دههی شصت و اوایل دههی هفتاد دوباره پای تنی چند از چهرههای فرهنگی و هنری به این کافه و «کافه پنبهچی» باز شد و از آن زمان تا به حال نشستهای این افراد بهصورت مستمر در این کافهها برپاست. اگرچه وجود کافههای مدرن و کافیشاپها کافه باستان را از رونق انداخته، ولی همچنان، شبها از ساعت هشت به بعد، میتوان طیف جدیدی از هنرمندان جوان و میانسال را حلقهزده دور میزهای انتهایی مشاهده کرد که تا دیروقت -یعنی تا زمان بستهشدن کافه- چای مینوشند و گپ میزنند و طرحهایی نو برای آیندهی فرهنگ و هنر این دیار میریزند. طرحهایی که بیشترشان هیچوقت در دنیای واقعی نمود عینی نمییابند و فقط در ذهن این افراد شکل میگیرند، میبالند و بیآنکه زاده شوند میمیرند.
«ما ز یاران چشم یاری داشتیم»
این مصرع حافظ شیرازی، تکیه کلام پیرمردی درشتاستخوان و قد بلند بود که پشت دخلِ پیشخوان مینشست و هرگاه کسی بلند میخندید و یا سروصدای گوشهای از کافه مزاحمتی برای دیگران ایجاد میکرد، آرام و متین کتاب و عینکش را بر زمین میگذاشت و به محل سروصدا نزدیک میشد و با لهجهی غلیظِ ترکی زمزمه میکرد: «ما ز یاران چشم یاری داشتیم» و اینگونه افراد پر سروصدا را ضربهفنی میکرد و آرامش را به فضای عمومی کافه برمیگرداند. بزرگان و پیشکسوتان کشتیگیرِ آذربایجان، در بهمنماه سال گذشته در حاشیهی مراسم تشییع جنازهی پهلوان حبیب پنبهچی، اظهار داشتند که مرحوم پنبهچی یکی از کشتیگیران برجستهی تبریز بود و با وجود اینکه در تیم ملی به حق خودش نرسید، حریفانش در مسابقات داخلی و بینالمللی از وی میترسیدند، چراکه تخصصاش ضربهفنیکردن حریفانش بود و با امتیاز کاری نداشت. البته کافه پنبهچی، چهار پنج سال قبل از مرگ ِپهلوان پنبهچی، تعطیل شد. دلیلش را کسی نمیداند، ولی هرچه بود حالا دیگر «میارمیار» در سکوت بهسر میبرد. نه صدای نمایشنامهخوانی زمزمهوار بچههای تئاتر -که نگارندهی این نوشته نیز جزئی از آنان بود- از این کوچه به گوش میرسد، نه صدای بحث و جدلِ گروه هفت که چند صباحی در آنجا و کافه باستان جمع میشدند تا در مورد کموکیف داستانها، اشعار و ترجمههای شمارهی جدید گاهنامهی «نقطه سر خط»۷ -که از سرِ نداری، بهصورت زیرزمینی و با پول توجیبیهایشان در میآوردند- صحبت کنند؛ و نه خبری از هیاهوی امضاهایِ بیشماری که بر پای نامهی سرگشادهایی گذاشته میشد که از طرف هنرمندان به ادارهی ارشاد نوشته شده بود: «بدین وسیله خواستار آنیم که ادارهی ارشاد بهطور رسمی از یکی از هنرمندانِ تئاتر -که از طرف عواملِ آن اداره مورد اهانت قرار گرفته- عذرخواهی بهعمل بیاورد. در غیر اینصورت امضاءکنندگان متعهد میشوند که مهم ترین جشنوارهی هنری استان (جشنوارهی تئاتر) را تا اطلاع ثانوی تحریم کرده و از شرکتکردن در آن خودداری نمایند.» ۸
کافهی حاجعباسعلی، معروف به «کافه خران»، که به زبان ترکی اِششَکلر قهوهسی نام داشت، یکی از کافههای معروف بود و حتی زمانی که روسها، آذربایجان را اشغال کرده بودند فعالیت روشنفکریاش ادامه داشت. طنزپردازانی چون قلی خان سالار (معروف به ساری قلی خان)، میرمحسن مستجابالدعوه، حاجکریم آقاخشکبارچی (معروف به خشکبارباشی)، حسین چرتکهساز، دکتر فتحی، دکتر برزگر، رحیم آبیاری، نوشاهی، محمدعلی ملقب به قورباغا محمدعلی (محمدعلی قورباغه) و … از اعضای ثابت حزبِ هفتاد هشتاد نفری خران بودند که با کارت عضویت و آرم مخصوص این حزب بعد از ظهرها، دو سه ساعت، در این کافهی بزرگ جمع میشدند و به بذلهگویی و شوخطبعی میپرداختند. برخلاف عقیدهی رایج، کافه خران پاتوق لمپنها نبود، افرادی که در این کافه جمع میشدند اغلب متشکل از بازاریان معتبر، افراد تحصیلکرده، پزشکان، مهندسین، شاعران، وکلا، مردان سیاسی و ادیبانی بودند که بعضی دستی بر قلم داشتند و در هفتهنامهی توفیق، که یک نشریهی فکاهی بود، مینوشتند. در واقع اقتضای زمانهشان ایجاب میکرد که با انگ این اسم بر روی خود، سرپوشی بگذارند بر بحثهای انتقادی که بیشتر در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی روز و در قالب طنز بود. این قهوهخانه نخست بهنامهای «دَبَهلر قهوهسی» یعنی قهوهخانهی بیخیالان و لودهها یا «میتچیلار قهوهسی» بهمعنای قهوهخانهی بذلهگویان شهرت داشت، ولی بعدها که در نشریهی توفیق سوژهی حزب خران شکل گرفت، این قهوهخانه هم بهنام کافه خران مشهور شد. این کافه جای هر کسی نبود و رفتن به آنجا مستلزم تحمل هر توهین و تحقیری بود که از جانب مرشد و یا دیگر پاتوقنشینان ثابت صورت میگرفت. گویی به این ترتیب اعضای ثابت میزان تحمل فرد تازهوارد را میسنجدیدند و در صورت قبولی فرد برایش کارت عضویت صادر میکردند. البته طبق گفتهی دکتر جباری داروساز که یکی از اعضای ثابت این کافه بود و نگارنده بهصورت شفاهی با وی مصاحبه کرده است، این سنجش فقط در مورد افرادی انجام میشد که خود برای عضویت و پای ثابتبودن کافه ابراز علاقه میکردند. در موارد دیگر، طبق قانونی نانوشته اما معتبر، هیچکدام از اعضای ثابت اجازه نداشتند با افراد غریبه شوخیهای دور از ادب کنند و خاطرشان را مکدر سازند. علاوه بر این، اعضاء اجازهی شوخیهای ناموسی و قومیتی نداشتند و درصورت بروز چنین شوخیهایی از جانب هرکدام از آنها، فرد خاطی علاوه بر جریمهی نقدی با رأی اکثریت اعضاء بهمدت دو هفته تا یک ماه از حضور در کافه محروم میشد. این کافه از ۱۳۱۰ تا چند سال پس از انقلاب اسلامی دایر بود و در نهایت از ادامهی فعالیت آن جلوگیری شد. پس از تعطیلی این کافه، در گوشهوکنار تبریز، قهوهخانههایی به این نام شکل گرفتند و بعد از مدتی از بین رفتند.
اعضای این کافه در کنار شوخی و بذلهگوییها به فعالیتهای مهم دیگری نیز میپرداختند که کمک به مستمندان و امور خیزیه از آن جمله است. دکتر جباری میگوید: “پنجشنبهها یک سینی روی پیشخوان میگذاشتند و هر کس به اندازهی توان خود در آن پول میگذاشت. در عرض یک یا دو ماه این پولها جمعآوری میشد و برای اموراتی همچون تهیهی جهیز برای دختران بیسرپرست، آزادکردن زندانیان، تهیهی لوازم خانه و کیف و کفش مدرسه و … مصرف میشد؛ و این روند تا آخر سال، هر دو ماه یک بار، انجام میشد.”
از جمله طنزپردازان شفاهی در ادبیات معاصر آذربایجان، که کافه خران پاتوق ثابتش بود، میرمحسن مستجابالدعوه است. از این هنرمند طنزپرداز فقط دو نوار کاست (که حاوی نگاه طنزآلود وی به مسائل اجتماعی و سیاسی وقت است) بهجا مانده که یکی از آنها در اوج طنازی وی در کافه خران ضبط شده و دیگری، در آستانهی خزان زندگیاش، در بیمارستان توسط دوستان وی ضبط شده است. یکی دیگر از این طنزپردازان، قلی خان سالار قرهباغی (مشهور به ساریقلیخان) است که بذلهگوییها و کاریکلماتورهای مثالزدنیاش، تا سالهای سال، نقل محافل بود و دهان به دهان میگشت.
حضور برخی نویسندگان در کافه خران
جلال آلاحمد در دو سفری که در سال ۱۳۴۶ به تبریز داشت، بههمراه غلامحسین ساعدی و صمد بهرنگی به این کافه رفتهاند و پای صحبتها و شوخیهای بذلهگویان و طنزپردازان کافه نشستهاند. بهروز دولتآبادی در این زمینه مینویسد: «اردیبهشت سال ۴۶ بود. جلال با دکتر ساعدی آمدند تبریز … دوست عزیزمان صمد هم بود … بچهها پیشنهاد کردند که به قهوهخانهی میتچیلار ( بذلهگویان) برویم. جلال بیدرنگ قبول کرد. بین راه از اوضاع و احوال قهوهخانه کلی برایش تعریف کردیم. در این قهوهخانه همه نوع آدم، کارگر و تاجر و روشنفکر و با هر طرز تفکری جمع میشدند و با طنز تلخ و گزنده و نیشدار هیچ تازهواردی را بینصیب نمیگذاشتند. شاید طنز زهرآلود طنازان این قهوهخانه واکنشی بود به اعمال رژیم گذشته که خود را زیاد جدی گرفته بود. با وارد شدن ما به قهوهخانه (اینک ما برایشان شکار خوبی بودیم.) اول جلال سلام کرد … مرشد که در صدر مجلس نشسته بود (منظور از مرشد کسی است که در متلکگویی و شوخی حریف ندارد.) رو به یارانش کرد و گفت: “بلی … آقایان مفتخورها آمدند! خداوند خانعلی۹ را رحمت کند. خوب یک عده را به نان و نمکی رساند.”… نمیدانم از کجا فهمید که ما معلمیم … مرشد در حالیکه چشم از جلال برنمیداشت، زیر لب حرفهایی میگفت و با سرش تصدیق میکرد. بعد به یارانش گفت: “قیافه را میبینید؟ حیف، صد حیف، آقا تو مال کجایی؟” جلال: “فلان جا” (جلال برایمان گفته بود که هرچه میگویند برایش بگوییم) مرشد: “از کجا فرار کردهای؟” جلال: “از پایتخت شما”؛ که همگی با صدای بلند خندیدند … دقت کنید قیافهی آقا را … جلال میخندید و میگفت خوبه. مرشد: “حیف … چقدر اینور و آنور دویدیم، حتماً تو بدشانسی، اگر دو سه ماه پیش، ماه محرم میآمدی، دو سه هزار تومنی عایدت میشد. هیئت عزاداری دوهچی (یکی از محلات قدیمی تبریز) در جستوجوی همچون قیافهای بود که شمرش سازد.” یکی از یاران به مرشد: “اگر آقا را داشتیم بی یزید نمیماندیم” که همگی زدند زیر خنده … جلال خیلی خوشش آمده بود … سفر بعدی جلال به تبریز شش ماه بعد بود … مرشد کس دیگری بود … تا نشستیم مرشد رو کرد به یارانش و گفت: “بچهها با ادب باشید، مهمان آمده.” جلال مثل گذشته نبود که آرام بنشیند. دلش میخواست که زیاد سربهسرش یگذارند. جلال رو کرد به مرشد و گفت: “امسال هم زمستان برایتان خوش میگذرد چرا که باران در بهار و تابستان خوب باریده.” مرشد منظورش را نفهمید، بعدش متوجه مطلب شد و گفت: “بابا ول کنید اگر عقل داشت در این سرما اینجا چکار میکرد” … بعد جلال قلیانی خواست. قلیان را با چایی تازهدم آوردند. هی پک میزد. ولی از دود تنباکو خبری نبود. آخر مردی که قلیان آورده بود به دادش رسید. بعد معلوم شد که بهجای تنباکو، تفالهی چای را پرکردهاند و جماعت زدند زیر خنده.»۱۰*
این مطلب در همکاری میان انسان شناسی و فرهنگ و مجله کرگدن منتشر می شود

 

۱. تقی آزاد ارمکی، پاتوق و مدرنیته ایرانی، تهران: آوای نور، ۱۳۹۰،ص.
۲. یورگن هابرماس، فیلسوف اجتماعی و سیاسی آلمان، تعبیر حوزه (فضا)ی عمومی را در اطلاق به عرصهای اجتماعی به کار میبرد که در آن افراد از طریق مفاهمه و استدلال مبتنی بر تعقل و در شرایطی عاری از هرگونه فشار، زور و در وضعیت برابر، برای تمام طرفهای مشارکت کننده، مجموعهای از رفتارها، مواضع و جهتگیریهای ارزشی و هنجاری را تولید کنند.
۳. دکتر جواد مهدی زاده خصلت، جامعهشناس و پژوهشگر مطالعات شهری، چنین دیدگاهی دارد.
۴. تقی آزا ارمکی، پاتوق و مدرنیته ایرانی، تهران: آوای نور، ۱۳۹۰،ص……..
۵. دکتر ناصر فکوهی، مدیر انسانشناسی و فرهنگ، بر این باور است.
۶. قانعیراد منبع و شماره صفحه ندارد.
۷. گاهنامهی « نقطه سر خط» مجموعاً در چهار شماره بهصورت محدود منتشر شد، که نتیجهی کافهنشینی اعضای گروهی موسوم به گروه هفت بود که عمدتاً داستاننویس، شاعر، مترجم، نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس بودند که در حال حاضر اکثر آنها در تهران و تبریز به همین کارها مشغولند.
۸. ادارهی ارشاد وقت (۱۳۸۱) بعد از دریافت این نامهی سرگشاده، هنرمندان را در جلسهای گردآورد و بهطورِ رسمی از هنرمندی که مورد اهانت واقع شده بود، عذرخواهی کرد و با اعادهی حیثیت از ایشان، هنرمندان را به از سرگیریِ فعالیتهای هنریشان فراخواند، که این اتفاق یکی از مزیتهای کافهنشینی در آن دوران بود.
۹. ابوالحسن خانعلی، معلم ۲۹ساله درس فلسفه، که در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۰ در تجمع صنفی اعتراضآمیز معلمان در میدان بهارستان با گلولهی اسلحهی رئیس کلانتری بهارستان کشته شد. بعد از این حادثه حقوق معلمان افزایش یافت.
۱۰. علی دهباشی، یادنامه جلال آل احمد، انتشارات پاسارگاد،۱۳۶۴،ص ۱۱۹-۱۲۰.
منابع:
– آزاد ارمکی، تقی، پاتوق و مدرنیته ایرانی، تهران: آوای نور،۱۳۹۰.
– دهباشی، علی، یادنامه جلال آلاحمد، انتشارات پاسارگاد،۱۳۶۴.
– قانعیراد، ( )،« »،روزنامه دنیای اقتصاد، س ، ش .
– سایت انسانشناسی و فرهنگ (www.anthropology.ir)