انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

کارگاه روش های کیفی در علوم اجتماعی(۱)

بخش اول

در کنار برگزاری “همایش ملی انسان شناسی هنر در اصفهان” ، با همکاری «انسان شناسی و فرهنگ» و دانشگاه هنر اصفهان و از تاریخ ۶ الی ۸ اردیبهشت ۱۳۹۰، روز چهارشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۰، کارگاه یک روزه ای با عنوان روش تحقیق کیفی در علوم اجتماعی با تدریس ناصر فکوهی برگزار شد که در ادامه گزارشی از مباحث مطرح شده در این کارگاه آموزشی را می خوانیم.

:: ::

مباحثی که در این کارگاه ارائه خواهند شد، عمدتا مباحث مربوط به حوزه ی علوم اجتماعی است که هم چنین قابلیت تعمیم به شاخه های دیگری از جمله پژوهش هنر را، به شرط ارتباط با مسائل بین رشته ای، دارد.

v

شناخت؛

مسئله ی شناخت یک بحث عمومی در علوم است. تعریف شناخت در عام ترین معنا، درک یک پدیده ی بیرون از ذهن ما است که این «درک» می توان به یک یا مجموعه ای از ابعاد این پدیده بپردازد. برای مثال هنگامی که شناخت هنری به موضوع هنر، موضوع هنر به نقاشی به عنوان یکی از هنرها، موضوع هنر نقاشی به نقاشی های یک نقاش یا یک سبک و… بپردازد. بنابراین هر نوع ایجاد رابطه با یک پدیده ی بیرونی برای درک آن را «شناخت» می گوییم.

§ شناخت علمی و شناخت غیر علمی:

در یک طبقه بندی عام، شناخت را می توان به «شناخت علمی» و «شناخت غیرعلمی» یا «شناخت عام» یا «شناخت مردمی» دسته بندی کرد. در دسته ی دوم منظور از شناخت این است که هر انسان و هر کنشگری می تواند نسبت به یک موضوع شناخت حاصل نماید که این شناخت لزوما شناختی علمی نیست و هر انسانی که با یک پدیده رو به رو می شود این امکان را دارد که از آن پدیده شناخت حاصل نماید. به این شناخت عام در انسان شناسی ethnosciens گفته می شود که در فارسی بیش از همه به «دانش مردمی» ترجمه شده است و منظور از آن شناختی است که در سیستم اجتماعی نسبت به یک موضوع، بی آن که این شناخت در چارچوب علم تعریف شود، وجود دارد. برای مثال شناختی که مردم یک روستا از شیوه ی کار و اجزای زندگی روستایی خود دارند شناخت ethnoscience یا دانش مردمی یا قومی است. واژه ی شناخت قومی در این تعریف لزوما به معنای «قومیت» در زبان فارسی نیست.

ethnoscience دارای قوانین و ضوابط ناخودآگاه خود است و شکل یک دانش طبقه بندی شده را نمی گیرد. برای مثال استادکار یک صنعت خاص که شاگردانی نیز دارند لزوما نمیتواند درباره ی چگونگی کار خود توضیحی به یک پژوهشگر دهد، چرا که آن را بر اساس نوعی سیستم ذهنی انجام میدهد که در فارسی به آن آموزش «سینه به سینه» گفته می شود. در واقع می توان گفت که قواعد این نوع از آموزش برای فردی که آموزش می دهد، شناخته شده و تدوین شده نیست و البته نه به این معنا که اساسا قاعده ای ندارد. بنابراین در این امر می توان از نداشتن روش و نظامی تدوین شده سخن گفت. بسیاری از افرادی که بر روی دانش قومی کار می کنند، معتقدند که بزرگ ترین سهم را در این سیستم چیزی که ما آن را «تقلید» می نامیم دارد.

«شناخت علمی» اما در مقایسه با شناخت غیرعلمی مبتنی بر «روش»، «روشمند» (methodic)، «هنجارمند» (normative) و «تبیین شده» است. بنابراین، شناخت علمی را برخلاف دانش قومی باید بتوان به شکل دقیق توضیح داد. برای مثال؛ در یک روستا پدری که بخواهد گیاهان را برای فرزندش معرفی کند، محوریت کارش بر محوریت «تجربه» است؛ یعنی رابطه ی مستقیم با واقعیت. در حالی که در شناخت علمی، هنگامی که یک «گیاه شناس» قصد معرفی یک گیاه را داشته باشد، نقطه ی حرکتش نه از تجربه که از «تئوری» است. گیاه شناس در ابتدا «نام» گیاه را که در خود نوعی تبیین علمی دارد و سیستماتیک است بیان می کند. بنابراین؛ شناخت علمی از ابتدا با «نظریه» آغاز می شود. به عبارتی، شناخت علمی یک شناخت متودیک است و به همین دلیل هرچه ما از method دور شویم از شناخت علمی نیز فاصله گرفته ایم و این یک گزاره ی مهم است که شناخت علمی غیر روش مند وجود ندارد. بنابراین علم را نباید با شناخت یکسان دانست؛ ما می توانیم ار پدیده ای شناخت حاصل نماییم بی آنکه این شناخت، شناخت علمی باشد در حالیکه شناخت علمی لزوما باید دارای روش باشد. به همین دلیل انباشت شناخت ایجاد علم نمی کند. برای نمونه می توان به مجموعه ی مردم نگاری های تدوین شده در دوره برنامه فرهنگ عامه پیش از انقلاب اشاره کرد که حجیم بودن آنها دلیلی بر علمی بودن آنها نیست و یا کارهای دیگری هم چون گرد آوری ضرب المثل ها، قصه ها و روایت های تاریخی و غیره … که به دلیل روشن نبودن روش در آنها، برغم ارزش عمومی شان قابل طبقه بندی به عنوان اثر علمی نیستند. بنابراین؛ گردآوری به خودی خود نه یک روش که یک «فن» است که باید با فنون دیگر ترکیب شود تا یک روش ساخته شود.
هر پژوهشگر علمی باید دائما این سئوال را در ذهن خود مطرح کند که روش من چیست؟ و آن روش را به مخاطب خود اعلام و در عین حال شیوه های آزمون این روش را نیز مطرح کند؛
– شیوه های آزمون روش: روشی صحیح است که بتواند قابلیت ابطال پذیری خود را نشان دهد؛ «اصل ابطال پذیری». برای این که روشی بتواند شرایط ابطال پذیری خود را نشان دهد باید دقیق باشد، بنابراین هراندازه که روش دقت کمتری داشته باشد، شرایط ابطال پذیری آن نیز غیر دقیق تر خواهد بود. کلی گویی میزان ابطال پذیری را کاهش می دهد و به همین دلیل حرف های کلی چون قابل نفی کردن نیستند بی ارزش است. برای مثال، سیستم ارجاع، قابل بررسی و نفی است و به همین جهت سیستمی علمی محسوب می شود.

مسئله ی روش شناسی این است که فرد پژوهشگر بگوید که کار را بر اساس “چه روش هایی” و “چرا” و برای رسیدن به “چه چیز” انجام داده است و این امکان را به مخاطب بدهد که کار پژوهشی او را بتواند مورد بررسی قرار دهد. بنابراین مسئله ی بسته روش شناسی بسیار حائز اهمیت است.
این نکته نیز در رابطه با شناخت علمی و غیرعلمی وجود دارد که امروز، می توان از داشن قومی یا مردمی نیز در داخل سیستم های علمی استفاده کرد. اگر دانش قومی داده های یک کار تجربی را تایید کند، ارزش کار علمی افزایش می یابد. برای مثال؛ اگر در حوزه ی پزشکی، یک پزشک از فواید یک گیاه سخن گوید، یک فرد روستایی نیز با نام بردن از همان خواص، دانش پزشکی در مورد آن گیاه را تایید می کند، در حالی که تایید فرد روستایی به تنهایی شناختی علمی محسوب نمی شود.

روش تحقیق کمی و روش تحقیق کیفی؛
عموما، در مقابل روش تحقیق کیفی از روش تحقیق کمی سخن به میان می آید. روش تحقیق کمی روشی قابل شمارش و اندازه گیری تعریف می شود و روش تحقیق کیفی روشی غیر قابل شمارش و توصیفی تعریف می گردد. سئوالی که در این جا مطرح می شود، این است که “آیا رابطه ی کیفی-کمی یک رابطه ی متقابل است؟”اگر تقابل را در این جا به معنای «تضاد» در نظر گرفت، نمی توان از چنین رابطه ای سخن به میان آورد. رابطه ی کمی و کیفی رابطه ی تضاد نیست، هرچند این نوع شناخت از این رابطه ذهنیتی جا افتاده است. چیزی که از لحاظ کمیت خود را نشان می دهد، می تواند از لحاظ کیفیت نیز خود را نشان دهد.
رابطه ی کمی و کیفی نه یک رابطه ی اتوماتیک، که رابطه ای قابل مرزبندی و ضابطه مندی است. برای توضیح این امر به «شاخص» در مقوله ی توسعه اشاره می کنیم؛ برای اینکه ما بفهمیم توسعه ای اتفاق افتاده یا نیفتاده است نیازمند «شاخص» هستیم. هنگاهی صحبت از شاخص می شود، این شاخص باید شاخصی قابل شمارش باشد ولو اینکه این شاخص شاخصی کیفی باشد. مثال: در حوزه ی پزشکی، تعداد تخت های بیمارستان نسبت به جمعیت یک شاخص کمی مطلق است که به خودی خود معنای کیفی ندارد. اگر ما بخواهیم از چنین امری یک شاخص کیفی و قابل اندازه گیری بسازیم باید بگوییم میزان اشغال تخت های بیمارستان چقدر است؛ هنگامی که میزان اشغال تخت را با میزان مطلق تخت مقایسه کنیم، می توانیم به این نتیجه دست یابیم که به چه میزان از بیمارستان استفاده می شود. بنابراین کمیت و کیفیت می توانند به یکدیگر تبدیل شوند.
در بسیاری موارد ساخته شدن شاخص های کمی ضرورت دارد. به این دلیل که اگر چنین شاخص هایی ساخته نشوند، «مقایسه» کاهش می یابد و یا از بین می رود؛ هنگامی ما می توانیم دو چیز را مقایسه کنیم که قابل اندازه گیری باشد. برای مثال هنگامی که ما قصد مقایسه ی سطح بهداشت در دو کشور را داریم باید از شاخص هایی که قابلیت اندازه گیری دارند استفاده کنیم. در چنین مقایسه ای ما نمی توانیم بگوییم “به نظر می رسد” که مردم کشور الف از مردم کشورب سالم تر هستند، بلکه ما می توانیم از شاخص «سن متوسط» و یا «امید به زندگی» که یک شاخص مطلق است، استفاده کنیم.
هنگامی که ما با یک امر کمی رو به رو هستیم، صحبت کردن از روش کیفی کاملا بی معناست. برای مثال هنگامی که ما از جمعیت یک شهر سخن می گوییم نیازمند عدد و رقم هستیم. اما در مواردی ممکن است که ما با امور کمی ای رو به رو باشیم که امکان محاسبه ی آن با شاخص های کمی وجود ندارد. برای مثال در این موارد می توان به محاسبه ی جمعیت های قومی در ایران اشاره کرد، که سازمان آمار قومیت افراد کشور را در داخل داده هایی که باید به ثبت رساند مورد پرسش قرار نمی دهد. در چنین حالتی ما باید از تبیین های کیفی و فرضیات عددی استفاده کنیم.
بنابر این؛ امروزه از ترکیب روش های کمی و کیفی با یکدیگر برای انجام یک کار پژوهشی سخن به میان می آید که این روش ها بتوانند یکدیگر را مورد بررسی، تایید و نفی قرار دهند تا نتایج بهتری به دست بیاید.

روش های تحقیق و تاریخ علوم اجتماعی؛
در این جا به این سئوال می رسیم که ” کدام روش (کمی و کیفی) بر روش دیگر برتری دارد؟” بر اساس سیستم علمی و نظری ای که در دوره های مختلف علوم اجتماعی و انسانی حاکم بوده است، روش های کمی و کیفی ارزش بیشتر یا کمتری یافته اند. در تاریخ علوم اجتماعی سه دوره وجود دارد که در آن ها، بنا بر نظریات مختلف، یکی از این دو گروه روش ها اهمیت بیشتری یافته است.
o دوره ی اول ( دوره ی اولیه علوم اجتماعی؛ از ۱۸۵۰ تا ۱۹۵۰): در این دوران روش های کیفی چه در جامعه شناسی و چه در انسان شناسی دارای اهمیت بسیار زیادی هستند. در این دوره تلاش بر اظهار نظر با استدلال های نظری و نه با عدد و رقم بوده است. به همین جهت این استدلال های نظری به فلسفه و شاخه های سوبژکتیو بسیار نزدیک است. برای مثال اساس کارهایی که در مکتب شیکاگو انجام شد، مباحث کیفی است و نه مباحث کمی.
o دوره ی دوم ( ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ ): در این دوره، کارهای کمی اهمیت می یابد که تلاش می کند جامعه شناسی را به علوم طبیعی و دقیق نزدیک کند. در این دوره صحبت از پرسش نامه، طرح های پیمایش، عدد و رقم، جدول، نرخ و… در میان است. این گرایش به کارهای کمی علی الخصوص در آمریکا افزایش یافت که به تدریج پس از سال های هشتاد ضعیف تر شد. البته این دوره که در ایران از دهه ی ۱۳۶۰ آغاز می شود تا حدود ده سال پیش در سیستم های علمی ایران تداوم داشت. اصطلاح “با عدد و رقم صحبت کردن” یادگار این دوره است. به هر حال این سیستم پس از سال های ۱۹۸۰ در کشورهای غربی با شکست رو به رو می شود، به این دلیل که مشخص می شود که با عدد و رقم بسیار راحت تر می توان ایجاد توهم کرد، حتی با وجود این که عدد و رقم امری مفهومی نیستند، چرا که می توان به جای هر عددی عدد دیگری گذاشت. در این دوران، در شناختی که از پرسش نامه وجود داشت، چند پیش فرض وجود داشت؛ ۱. افرادی که به یک پرسش نامه پاسخ می دهند شبیه یکدیگر هستند. (این پیش فرض اشتباه است به این دلیل که هم بیولوژی و هم سیستم شناختی عدم شباهت انسانی را به انسان دیگر را نشان می دهند.) ۲. واحد الف، ب و ج سئوالی که از آن ها پرسیده می شود را به صورت یکسان می فهمند. (این پیش فرض اشتباه است به این دلیل که برای مثال در سئوال “آیا شما برنامه ی فلان را از تلوزیون می پسندید؟” ، معیار پسندیدن و نپسندیدن افراد برای چیزهای مختلف متفاوت است.) ۳. افراد لزوما به سئوال پرسیده شده پاسخ صحیح می دهند. ( این پیش فرض اشتباه است به این دلیل که افراد به راحتی می توانند دروغ بگویند. در بسیاری از پژوهش های علمی دیده شده است که افراد به سئوالات به نحوی پاسخ می دهند که شما به عنوان پرسش گر آن پاسخ را بپسندید و یا برعکس. در بسیاری از مواقع پاسخ به یک پرسش نامه شکل واکنشی نسبت به پرسشگر و شیوه ی پرسش دارد.) کما اینکه در شیوه ی پرسش در پرسشنامه می توان به شکلی سئوال را مطرح کرد تا به پاسخی که مد نظر است رسید.
این مسائل موجب شد که روش های کمی که خود را روش های پوزیتویستی مطرح می کردند و مدل گرفته از علوم طبیعی بودند، به تریج ارزش خود را از دست بدهند. این روند به تریج در ایران نیز در حال وقوع است و استفاده از مدل های کمی به جای اعتبار آوری، اعتبار زدایی می کند.
o دوره سوم (۱۹۸۰ تا به امروز): دوره ای که بار دیگر روش های کیفی مطرح می شود. امروزه عموما روش های کیفی دارای اهمیت بیشتری نسبت به روش های کمی هستند.

روش های کیفی؛
روش های کیفی چیستند و چگونه باید آن ها را از فنون جدا کرد؟ روش و فن دو امر متفاوت هستند. روش یک “رویکرد شناختی” است در حالی که «فن» یک شیوه ی عملی و اجرایی است. ما انواعی از روش های کیفی را، که رویکردهای شناختی هستند، داریم؛
o روش تاریخی؛ روشی است که سعی می شود از طریق تاریخ یک امر، آن را شناخت. این روش خود انواعی از شاخه ها را – که مهم ترین آن «روش تاریخ فرهنگی» که منظور از آن فرهنگ خود را در اشکال، اشیاء و رفتارهای متفاوت و در طول تاریخ تثبیت می کند است – به وجود آورده است.
o روش جغرافیایی؛ اگر در روش تاریخی مبنای کار ما زمان بود، در این جا مبنای مکانی و فضایی است. در این روش با مقایسه تفاوت های فضایی ای که یک فرهنگ ایجاد می کند، می توانیم آن فرهنگ را درک کنیم.
o روش تطبیقی؛ در این روش یک چیز را بر اساس چیز دیگری می توان شناخت. برای مثال، مقایسه ی رابطه ی فرهنگ های مختلف با لباس، ر ا با زمان و… . در این روش باید به دنبال پاسخ این پرسش بود که چرا انسان های دو فرهنگ متفاوت از دو چیز یکسان درک یکسانی ندارند. تطبیق یکی از مهم ترین روش های کیفی است، به این دلیل که با تطبیق هر پژوهش را می توان جلو برد. البته در این روش، پژوهش گر باید بتواند قابلیت تطبیق پذیری را اثبات کند و اگر نتواند این کار را انجام دهد، خود را به زیر سئوال می برد. برای مثال مقایسه ی نحوه ی اشتغال مردم در ایران و اروپا اشتباه و بی فایده است به این دلیل که سیستم تاریخی و فرهنگی اشتغال در این مقایسه، با یکدیگر بسیار متفاوت است.
o روش زبان شناختی؛ روشی است که مبنای آن بر تحلیل زبان کنشگران اجتماعی برای درک فرهنگ و مکانیزم موجود است. انسان ها با چه ساختار و شیوه ای امری را بیان می کنند؟ و یا بیان نمی کنند؟ آنالیز سخن گفتن و سکوت، تحلیل کلماتی که برای بیان یک چیز به کار می رود، کلماتی که وجود دارد و یا وجود ندارد، میزانی که مجموعه ای از کلمات به کار می روند و… مواردی است که یک پژوهشگر می تواند در این روش کیفی برای شناخت یک فرهنگ استفاده کند. برای مثال، اگر در یک فرهنگ برای مفهومی واژه ای وجود نداشته باشد و یا بالعکس، برای مفهومی واژگان متعددی وجود داشته باشد، نشان دهنده ی میزان اهمیت فرهنگ آن واژه در یک جامعه است.
o روش بدنی؛ در این روش به درکی که کنش گر نسبت به بدن خود و بدن دیگری دارد پرداخته می شود. مفهوم بدن، مفهومی است که امروز در حال افزایش اهمیت خود است.
o روش تحلیل محتوا؛ روشی است که به روش زبان شناختی بسیار نزدیک است. بسیاری معتقدند که تحلیل محتوا یک روش ارتباطی است و بسیاری این روش را به شکلی که انجام گرفته است مورد انتقاد قرار می دهند و آن را رد می کنند، به این دلیل که معتقدند تحلیل محتوا به دلیل انجام کارهایی چون تعداد کلمات به کار رفته، فرکانس تکرار کلمات و… رویکردی «مکانیکی» دارد. این افراد فرمالیسم موجود در تحلیل محتوا را غیر قابل دفاع می دانند. به همین دلیل در بسیاری از مواقع انسان شناسان به جای عنوان روش تحلیل محتوا، روش زبان شناختی و یا روش تحلیل گفتمان را به کار می برند. در تحلیل گفتمان رویکردی مکانیکی به زبان وجود ندارد بلکه در آن یک گفتمان تحلیل می شود. برای مثال می توان به تحلیل گفتمان تبلیغات تجاری اشاره کرد که اشکالی دست کاری شده اند؛ به این معنا که گفتمان واقعی چیز دیگری است، اما از یک گفتمان دیگر به جای آن استفاده می شود؛ می توان یک گفتمان تجاری را به یک گفتمان بشر دوستانه بدل کرد. برای مثال می توان در این جا از خود پرسید که چه دلایلی موجب می شود که یک بانک از گفتمانی بشر دوستانه استفاده کند؟ بنابراین تحلیل محتوا به این دلیل که از مولفه های صوری و فُرمل استفاده می کند، روشی است که از جانب انسان شناسان نگرشی منفی نسبت به آن وجود دارد.

پایان بخش اول – ادامه دارد