کیف کوچک سیاه رنگ، نمادی بود از کل مدرسه؛ از درس و کلاس و حیاط مدرسه تا دانشآموزان و معلم و دلهرههای آشتیناپذیر نسبت به همهی این مجموعه…
یکی از تفاوتهای اساسی آموزش رسمی کشورهای در حال رشد و کشورهای توسعه یافته، ظاهراً این است که در کشورهای جهان سوم، مدیریت آموزش رسمی و تحت حمایت قدرت حاکم، از این نکته غافل است که آنچه را نمایندگی میکند، صرفاً شیوهی رمزگذاریایست در بین دیگر شیوههای رمزگذاریِ چیزها؛ حال آنکه کشورهای توسعه یافته از آنجا که به این امر واقفند، فقط به ترفندهای خشونت نرم اکتفا میکنند تا این غفلت بر همگان معلوم نشود. به بیانی کاری میکنند تا آشکار کردن این راز به صورت گفتمانی بین روشنفکران درآید.
بنابراین نظام آموزشی جهان سوم که معمولا ساختاری قرون وسطایی دارد، نه فقط به دلیل مدیریت آن، بلکه به دلیل ادعای حقانیتِ ذاتباورانه است که مورد انکار قرار میگیرد. سر راست بگوییم در گسستِ انسان عصر حاضر از حقایق افلاطونی، تنها معیار قابل قبولی که در گسترهی آموزش میتوان به آن ایمان راستین داشت، آموزش دموکراتیک است؛ منظور به طور مشخص آن نوع آموزشی است که نسبت به رمزگانِ تولیدی موقعیت تاریخیِ خویش عاری از تعصب باشد؛ یعنی اصرارش بر آن باشد تا بدون هر عذر و بهانهای همواره به روی سنجش و تجدید نظر در رمزگذاری گشاده باشد: آماده و مستعد برای تغییر حاکمیت سیاسی (بخوانیم جا به جایی قدرت) در قلمروهای مختلفِ رمزگانی خویش (اعم از زیباشناسی تا ….).
بنابراین آنجا که از یادگیری در نظام آموزشی سخن به میان میآید، با اطمینان میتوان گفت تنها این شیوهی دموکراتیک میتواند برسازندهی مفهوم «آموزش» در معنایی اصیل باشد: حضور حافظانهی نظامی که به دلیل مسئولیت آموزشی خود، پیشاپیش بر حقیقت تاریخی و مکانی بودن خود واقف است؛ از اینرو مترصد چالش، برانگیختگی و زایشی جدید است. کجاست این نظام آموزشی …..
و اکنون اشارهای کوتاه خواهیم داشت به برخی از موقعیتهای نهفته در نظامهای آموزشی قرون وسطایی:
اسطورههای آموزشی
برابری حقیقت و نظام آموزش (نظامی که خود را در پس نامگذاریهای تقدیس یافتهی مدرسه، معلم و کلاس درس پنهان کرده است).
«معلم» همواره همه چیز دان است. بیچاره آن معلمی که آگاه و یا ناآگاه کوچکترین تلنگری به ساختمان رمزگانی علم و هنر زند، زیرا وی اساساً نالایق است: یا بیسواد است یا احمق.
حرف اول را همواره کتاب های رسمی میزنند؛ به عبارتی حجت کلام با کتابهایی است که از سوی نهاد آموزشی حامل مهر تأییدند.
دیکتاتوری نظام آموزشی
مواد درسی تولید شده از سوی نهاد رسمی، قدرت بیبدیل و یگانهای است که بدون هر گونه رقیبی حاکم بلامنازع بر اذهان دانشآموزان است.
دانشآموزان، اساساً بیبهره از هر قدرتی هستند.خصوصاً قدرت مشارکتآمیزی که بتواند کمترین تأثیری در شکل و محتوای کتابهای درسی داشته باشد. به بیانی رابطهی دانشآموزان با نظام آموزشی نه تنها مشارکتی نیست، بلکه شکلی ابتدایی از تابعیت است. آنها تابع نظام مقتدری هستند که هر آن امکان دارد در صورت کوچکترین تخلف یا اعتراضی (به حاکمیت محتوا) از موقعیت تابعیت خویش محروم گردند.
مانند تمامی دیکتاتوریها، نظام آموزشی نیز بخش عمدهای از سیاستگذاریهای خود را بر مبنای فشار به افراد تحت حکمرانی خویش قرار میدهد. منتها این بار با الهام از شیوههای رقابتی سرمایهدارانه، نقطهی ثقل آن علاوه بر محتوای سنگین کتابهای درسی، بر مدیریت رقابتیِ ماراتونوار لجام گسیخته است. در چنین وضعیتی دانشآموز بینوا، همچون کارگرانِ نئولیبرالی که برای نگهداری از موقعیت کاری خویش به دوازده و گاه تا هجده ساعت کار تن میدهند، ناچارند برای دستیافتن به موقعیتی بهتر از همکلاسی خویش تحت شدیدترین فشارهای روحی و روانی قرار گیرند. آنها همچون کارگران تحت فشار، داوطلبانه خود را از زندگی در قلمرو عمومی حذف میکنند و در عوض به اسارت کلاسهای مداوم و فوق برنامهای درمیآورند که از سوی نظام رسمی آموزشی حمایت میشوند.
باری، موارد بیشتری ـ هم به لحاظ باورهای اسطورهای و هم به لحاظ خشونت ـ در این شیوهی رفتاریِ این دست از نظامهای آموزشی وجود دارد که پرداختن به همهی آنها در اینجا مقدور نیست. اما مطمئناً مخاطب خود نیز میتواند آنها را به تأمل درآورد.
اصفهان ـ بهمن ۱۳۹۱