برای ذهن اجتماعی، چیزی شگفتانگیزتر از جبری نیست که زمین را وامیدارد تا مسیر هرروزهاش را بدون هرگونه تغییری تکرار نماید…
بی آنکه منکر عام بودن قوای پنجگانهی حواس باشیم، این ادعا وجود دارد که شنیدن، دیدن و بوئیدن، همانا حامل «چگونه شنیدن، چگونه دیدن و چگونه بوئیدن» است. به عبارتی این «چگونگیها»، اموری پرورشی ـ تربیتی و مبتنی بر هستیِ اجتماعیاند. زیرا به عنوان مثال، از آنجا که شنیدن همواره «شنیدنِ چیزی است»، لذت بردن و یا نفرت داشتن و یا بیتوجه و خنثا بودن نسبت به چیزی که شنیده میشود، نمیتواند جدا از عمل شنیدن باشد. در واقع میخواهیم بگوییم برای آنکه چیزی که میشنویم به شنیدن درآید (از قابلیت شنیده شدن برخوردار شود)، آن چیز میباید مورد تفسیر قرار گیرد.
نوشتههای مرتبط
اما بر خلاف عدهای که گمان میکنند عمل تأویل و تفسیر، مبتنی بر پایههای ذهنی است، باید گفت این عمل به طور کاملا محسوس مبتنی بر پایههایی مادی و عینیِ کنشهای اجتماعی است زیرا تنها بر اساس وجود روابط مادی، افق نگرشی و نیز منزلتهای اجتماعی است که میتوان به عنوان مثال، سخنان شاعر و یا نمایندهی مجلسی را شنید و دربارهی سخنان هر یک دست به عمل تأویل و تفسیر زد. به بیانی، بسته به خاستگاه اجتماعی و جهانبینی شنونده است که سخن هر یک به گوش میرسد. این مسئله حتا در خصوص لذتهای شنیداری ما هم صادق است. چنانکه شاید شنیدن صدای روانشاد خانم دلکش برای فرد مذهبیِ متعصب نه تنها لذت بخش نباشد، بلکه عملی مکروه و خلاف شرع به نظر آید.
در خصوص «دیدن» هم با همین مسئله مواجه هستیم. به بیانی اگر بنا بر گفتهی ویتگنشتاین ما چیزها را “به عنوانِ” میبینیم، در اینجا لازم است، به گفتهی او این نکته را افزود که این «به عنوانِ» یقیناً از هستیِ اجتماعی برخوردار و اساساً منضم به آن است. یعنی بر مبنای اینکه چهکسی هستیم و در چه شرایط اجتماعی و با چه هویت تاریخی و فرهنگیای، «چیزی» را میبینیم، آن چیز «به عنوان فلان چیز» (و نه چیزی دیگر) دیده میشود.
وانگهی، صرف نظر از دلایل فیزیولوژیکیِ ناتوانی در خوردن و یا بوئیدنِ برخی از چیزها، احتمالا کسانی که زیاد به سفر میروند و تجربهی چشیدن و یا خوردن غذاهای محلیِ متفاوت اعم از ایرانی و یا دیگر ملل را دارند، به خوبی با این واکنش آشنا هستند که چگونه به هنگام چشیدن و یا بوئیدن غذایی که به نظر عجیب میرسد با خود گفتهاند، « این مردم چطور میتوانند این غذا را بخورند و یا آن نوشیدنی را بیاشامند؟».
به واقع این پرسش هنگامی شکل میگیرد که توجه نداریم آنچه به عنوان غذا در برابر ما است، مجموعهای فرهنگی ـ اجتماعی است. یعنی هنگامی که در جامعهای متفاوت به سر میبریم، محتوای ظرف غذا (شکل، مزه و طعم آن) تحت تأثیر عادتوارههای فرهنگی ما است که جلوهای مثبت یا منفی به خود میگیرد. در واقع نفوذ پیشداوریهای اجتماعی ـ تاریخیِ ما و طبقهی فرهنگی مسلط در جامعه هستند که فیالمثل نسبت به غذاهای فرانسوی و یا دیگر ملل غربی ـ اروپایی، واکنش بهتری نسبت به غذاهای پاکستانی و یا آفریقای جنوبی نشان میدهیم، که این خود میتواند بیانگر نگرش ایدئولوژیک ما باشد.
بنابراین همانگونه که میبینیم جهان بوها و طعمها نیز، جهانی سراسر از پیشداوریهای فرهنگی ـ تاریخی است….
بر اساس این واکاوی ساده در جهان روزمرهی غذایی، اکنون قاطعانهتر میتوان گفت که در قلمرو عمومی، در پسِ امکان دیده و شنیده شدنِ چیزها، چنانکه پیداست، قدرتی ایدئولوژیک ـ سیاسی وجود دارد که با ادعای پوچِ محق بودگی، به خود اجازه میدهد در روابط اجتماعی دخالت کرده و چیزهایی را طرد و یا منزلت دهد. پس اگر حساسیتمان را نسبت به نگرشهای بنیادگرا و «دیگرستیزِ» این قدرت از دست دهیم، آنگاه باید یقین داشته باشیم که خشونت جاهلانهاش دیر یا زود همه را احاطه خواهد کرد. خشونتی برآمده از شرایطی غیردموکراتیک که تلاش میکند تا به جهانی شکل دهد که از طریق هستیِ اجتماعیِ شنیداری، دیداری و بویایی، نافی و سرکوبگر «دیگری متفاوت» است.
اصفهان ـ مهر ۱۳۹۱