انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

«چگونه بودن» (۱): فرایند هستیِ مشروع

معرفی: در سلسله بحث‌های حاضر هدفِ بسیار ساده‌ای را دنبال خواهیم کرد. اینکه اندکی بیشتر درباره‌ی خود، جهان اجتماعی و نحوه‌ی ارتباط‌گیری بدانیم. متأسفانه مدت‌هاست در جامعه‌ی علمیِ کشور، گرایشی قدرتمند وجود دارد که با هویتِ دانشی خود بیگانه، و در عوض به هویت کاسبکارانه‌ و رقت‌انگیز «مدرک‌گرایی» روی آورده است. و بدین ترتیب با جایگزین ساختن بی‌مهابای آن، به جای آزادگیِ مستلزم دانش و دانش‌آموختگی، به شرایط سخت و دشوار اختناق در دانستن دامن زده است. باری، اگر مهمترین وظیفه‌ی علم و دانش، خصوصاً علوم انسانی، آزادسازیِ آدمی از جهل، و بیداری و همچنین برانگیختن مطالبات آزادی‌خواهانه باشد، این مطالبات تنها در جایی به طور سالم (مبتنی بر آزادگی)، رشد و نمو خواهند کرد که گفتمان‌های فلسفی و جامعه‌شناسی بدون چشم‌داشت در منزلت‌خواهی‌های محفلی و نیز خارج از رقابت‌های ستیزه‌جویانه‌ی گروهی، برای همگان سر گیرد تا بدین ترتیب خود را از هر گونه موقعیتِ‌ ازخودبیگانه، رها سازد: چه در هیئتِ لوکس‌ و تجملاتِ فرهنگیِ روشنفکرنمایی و چه در روش‌های بوروکراتیک و غیرمسئولانه‌ی آکادمیک‌نمایی.

************************************

فرایند هستیِ مشروع

به رغم سخن‌پردازی‌های بسیار درباره‌ی «فهم» و عمل فهمیدن، هرگز آنرا شسته رفته در کُنجی معنایی، چنانکه باید رام و دست‌آموز برای گشودنِ تمامی روزنه‌هایش ندیده‌ام…

معمولاً ادبیات، نسبت به علوم انسانی، میانه‌ی بهتری با آدمی دارد. هرچند زمانی چنان تحت تأثیر برخی از نگرش‌های فلسفی قرار گرفت که برای شکستن اسطوره‌های قهرمان‌پروری، به شدت درگیر خشونتی شدید شد. خشونتی که با وجود نشانه‌های بشری‌اش، عموماً تک‌ساحتی و بدین ترتیب اغراق‌آمیز از آب درآمدند. و همچنین متأثر از برخی دیگر از نگرشهای فلسفی، چنان با دیده‌ی تحقیر به انسان در زندگی‌ِ روزمره‌اش نگاه شد که هنوز آثار کرختی و کسالت‌بار آن از چهره‌ی ادبیات مدرن زدوده نشده است.

با این حال، اینک می‌خواهیم بر موقعیت استثنایی انسان در زندگی روزمره‌اش تأکید کنیم. همان زندگی به نظر ساده‌ای که در آن، وی می‌تواند خالق حقوق اجتماعی خویش باشد. یعنی علارغم باور برخی از فلاسفه و جامعه‌شناسان در خصوص غیر خلاق بودن آدمی در قلمرو روزمره، می‌خواهیم بر این گزاره اصرار ورزیم که کم‌هوش‌‌ترین آدمها در موقعیت‌ تصمیم‌گیری‌ و انتخاب، از بزرگترین نوابغ هیچ کم ندارند! این نظر هم مبنایی فلسفی دارد و برخوردار از استدلالی منطقی، و هم مبتنی بر اعتقادی دموکراتیک است. زیرا اگر به لحاظ موقعیت‌های اگزیستانسیالیستی، هر آدمی با تصمیم و انتخاب‌هایش «رقم زننده‌ی سرنوشت» خویش باشد و از سوی دیگر این تصمیم و انتخاب چیزی جدا و بیرون از شرایط اجتماعیِ او نباشد، در این صورت فردِ کم‌هوش به دلیل قرار گرفتن در وضعیتِ اگزیستانسیالیستیِ خاص خویش، ناگزیر به «انتخاب» و «تصمیم» است؛ اما از آنجا که او از این وظیفه‌ی دشوار که در عین حال توأم با «مسئولیت» است، (چرا که با پیامدهای آن خواه ناخواه مواجه خواهد شد) سرپیچی نکرده است، سطوح رسمی جامعه وظیفه دارد تا به انتخاب و تصمیم او، به همان اندازه احترام گذارد که به انتخاب و تصمیم یکی از افراد نخبه‌ی مورد تأیید خویش.

بر این اساس، آنچه در اینجا یعنی در موقعیت‌یافتگیِ آدمی عملاً نقشی اصلی و اساسی دارد، هستیِ اگزیستانسیالیستیِ اوست؛ همان هستی‌ای که خود نیز تنها به میانجی‌گریِ جهان اجتماعیِ انتخاب و تصمیم‌گیری، قابل رؤیت می‌شود و بر مبنای همان هم برپا میگردد. حال این انتخاب، انتخاب رئیس‌جمهوری باشد یا انتخاب یک شغل؛ در هر حال انتخابی است که از طریق سیاست‌گذاری‌های حاکم بر قلمرو عمومی، بدون کمترین تردیدی اثر گذاری خاصی در روابط روزمره ما خواهد داشت.

اکنون اگر گزاره‌ را وارونه کنیم، نتیجه‌ای که از آن اخذ می‌شود، این خواهد بود که فردِکم‌هوش و یا عادی به همان اندازه می‌باید از حق تعیین سرنوشت خویش در جامعه برخوردار باشد که فردِ به اصطلاح نابغه و یا نخبه‌ا‌ی که در سطوح رسمی جامعه از آن حق، برخوردار است؛ چرا!؟ تنها به دلیلِ واقعی و عینیِ «شیوه‌ی هستی‌داشتگیِ انسان در جهان» که متکی بر «تصمیم» و «انتخاب»ی است که مبنایی «اجتماعی» و «مشارکتی ـ تعاملاتی» دارد و نه آمرانه و اطاعتی: اینکه آدمی تنها از طریق انتخاب و تصمیم، و نیز مسئولیت نسبت بدان می‌تواند مشروعیت وجودی خود را اساساً در جهان (و نه فقط در این یا آن جامعه) به دست آورد.

این نگرش، به هستی‌شناسی آدمی، روشنایی امیدوارکننده‌ای می‌بخشد زیرا همانگونه که همه می‌دانیم تنها محلِ چنین رخدادِ شگفتی، قلمرو عمومی و یا به اصطلاح دقیقتر جهان روزمره، با تمامی جریانهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن است…

باری، سوای دست‌آوردهای رشد شخصیتی ـ دموکراتیک برای همگان، مهمترین دست‌آورد این طرز تلقی این است که به جامعه‌ی مدنی، امکان می‌دهد تا نه تنها رودرروی ارتجاع و توّهمِ «خردِ برترِ» قدرت‌های غیردموکراتیکی قرار گیرد که خود را قیم و مرجع انتخابها و تصمیم‌های مردم می‌دانند، بلکه برای جامعه مدنی این فرصت را فراهم می‌کند که بتواند «حق تعیین سرنوشت»، را به عنوان «اصلی هستی‌شناسانه» طلب کند. اصلی که در غیابش، چنانچه شاهد هستیم، آنچه ظهور کرده است، موقعیت‌های از خود بیگانه‌ (نسبت به جهان اجتماعی) و شیوع قدرت‌های خود مدار است.