چگونه اشغال، تفکر استعماری را بر جامعه اسرائیل تحمیل کرد
سیلوَن سیپِل برگردان بهروز عارفی
نوشتههای مرتبط
در سال ١٩۶٧، رویای صهیونیستیِ ایجاد یک «جامعه یهودی» که منحصرا بر سرزمینی حکومت کند که فقط به خود او تعلق داشته باشد، برباد رفت. زیرا سرزمین های جدیدی را تسخیر کرد که نسبت جمعیت یهودی و فلسطینی را دگرگون نمود. در طول پنجاه سال اشغال، احساس گناهی که اسرائیلی ها در گذشته به خاطر نفی و انکار النکبه (فاجعه) حس می کردند، کم کم جایش را به طرز تفکر استعماری و بی تفاوتی تقریبا کامل نسبت به رنج تحمیل شده بر فلسطینیان داد و این کار به سود حزب های راست افراطی اسرائیل تمام شد… آنات اِوِن فیلمساز اسرائیلی فیلم مستندی را در یکی از محله های شهر یافا ساخته که منشیاه Manshiyah نام دارد. در یکی از صحنه های فیلم، یک شهرساز به گروهی از دانشجویان درباره تاریخ آن مکان توضیح می دهد. او می گوید ساکنان این محله که بیشترشان یهودیان شرقی بودند در فاصله سال های ١٩۶٠ و ١٩٧٠ اخراج شدند تا یک مرکز خرید در محل بسازند. استاد راهنمای دانشجویان از او می پرسد که چرا یادآوری نمی کند که پیش از آن، فلسطینیان در این محله زندگی می کردند و در سال ١٩۴٨ به زور اخراج شده اند. او می افزاید: «این یک واقعیت تاریخی است». شهرساز با طعنه می گوید : « … History » – گور پدر تاریخ … و اضافه می کند که همواره، فاتحان هستند که تاریخ را می نویسند. این روایت را می توان به عنوان استعاره ای بر تحول اساسی ای که در طول پنجاه سال در جامعه اسرائیل رخ داده، به کار برد. زیرا، شهرساز تلاش نمی کند که رخدادهای سال ١٩۴٨ یافا را انکار کند که در طی آن ٩٠ درصد اهالی آن اخراج شدند یا در مقابل تهاجم نیروهای یهودی یک هفته پس از ایجاد دولت اسرائیل فرار کردند. برعکس، او می پذیرد که تاریخ به جهنم!
رفتار او نمادین است چرا که در دوران معاصر می گذرد و در مخالفت با گفتمان عمومی ست که مدت ها پذیرفته شده بود. در واقع، پس از تاسیس دولت اسرائیل است که استدلال صهیونیستی بر پایهء انکارواقعیت اخراج فلسطینیان شکل گرفت. همان گونه که داوید بن گوریون بنیان گذار دولت بر آن تاکید می کرد: «ما حتی یک عرب را اخراج نکردیم». روایت ملی اسرائیلی بر این استوار بود که همه فلسطینی ها داوطلبانه رفته اند. اما امروز، گرچه نفی وانکار هنوز بسیار قوی است، ولی همگان اخراج آن ها را راحت تر می پذیرند. دلیل این امر ساده است: ایده اخراج فلسطینیانی که تحت سلطه اسرائیل زندگی می کنند، به صورت ایده ای برحق جاافتاده است. به اعتقاد بخش بزرگی از افکار عمومی اسرائیل، «راه حل» همین است. همه آگاهند که امروزه، اخراج عملی نیست. باوجود این، چنین آرزوئی به شدت وجود دارد. از بیست سال پیش، مرتبا در نظرسنجی ها، مناسبات مردم را با مسئله «انتقال» مورد بررسی قرار می دهند. «انتقال» واژه ظاهرالصلاح سیاسی برای «اخراج» است. موافقت با انتقال به معنی خلاص شدن از دست جمعیت عرب است. تصور کنید که اگر در فرانسه، موسسه ای تصمیم می گرفت که در مورد تمایل افراد به اخراج عرب ها، مسلمان ها، سیاهان، یهودیان، یا گوژپشتان از خاک فرانسه نظر سنجی کند، چه فریادهائی که بلند نمی شد؟ در اسرائیل، افراد بسیار اندکی حتی اصل طرح چنین پرسشی را ناحق ارزیابی می کنند.
آن چه که پایهء نفی اخراج عرب های فلسطین را تشکیل می داد، این بود که چنین عملی با وجدان ادعائی اخلاق صهیونیستی ، مغایرت داشت. موضوع «انتقال» اهالی فلسطینی به خارج از قلمرو دولت آینده یهودی به مدت طولانی در کنگره صهیونیستی زوریخ در سال ١٩٣٧ به بحث گذاشته شده بود (١)، ولی این بحث ها را مخفی نگهداشته بودند ( تا سال ١٩٩٠ همچنان برملا نشدند). هنگامی که پاکسازی قومی در سال های ١٩۴٨ تا ١٩۵٠ به اجرا درآمد، رهبران صهیونیست آن را چنان بی آبروئی ای تلقی کردند که مجبور به انکارش شدند (و قربانیان را بانی اصلی بدبختی خودشان دانستند). این جرم غیرقابل اعترافی است که نفی و انکار مبتنی بر آن بود؛ با بر حق دانستن ایده «انتقال»، این احساس بتدریج در اسرائیل از بین رفت. همه می دانستند که آرزوی شدید اخراج عرب ها برای مالکیت انحصاری سرزمین اسرائیل از دیرباز وجود دارد، چرا که یهودیان می خواستند فقط در میان خودشان زندگی کنند. باوجود این، به این نکته نیز آگاهی داشتند که نمی توان از جنبه اخلاقی از این کار دفاع کرد. ایده انکار از این جا پاگرفت. در اثر پنجاه سال اشغال، این مانع فروریخته است: یعنی حس ارتکاب جنایتی نابخشودنی نسبت به دیگران دیگر وجود ندارد .
چنین کاری در طی پنجاه سال گذشته به این ترتیب صورت گرفت که میانگین ذهنیت یهودی اسرائیلی در جهت تسلط فوق العاده روحیه استعماری و ناانسانی شمردن طرف مقابل بتدریج به انحراف کشیده شد. تغییر موضع حزب صهیونیست-مذهبی موسوم به میزراهی (که بعدا مِفدال نام گرفت) نماد این دگرگونی ست. از نظر تاریخی، نمایندگان این حزب چهره «کبوترصلح طلب» به خود می گرفتند. حتی درماه ژوئن ١٩۶٧ و تا ژوئن ١٩٨٢ این نکته حقیقت داشت که وزیران منتسب به این حزب مرددترین افراد در مورد هجوم به لبنان بودند. اکنون، وارثان آن ها که در حزب “خانه یهودی” متحد شده اند، جناح تندرو ناسیونالیست های مذهبی-عرفانی را نمایندگی می کنند که در عین حال استعمارگرترین نیز هستند.
این دگرگونی با گفتمان و تغییرات نشانه های همراه آن بسیار فراتر از حزب “خانه یهودی” پراکنده گشت. اگر این امر ناگهانی رخ نداد ، ولی روند آن نسبتا سریع بود.
بازگشت «مسئله فلسطین»
پنج روز پیش از آغاز جنگ ژوئن ١٩۶٧، مناهیم بگین رهبر هِروت (جناح اولتراناسیونالیست صهیونیسم) که تا آن زمان مطرود مطلق سیاست اسرائیل بود، در دولت وحدت ملی با حزب کارگر شرکت کرد. پس از پیروزی، او به طور گسترده در گسترش فضای مذهبی-عرفانی که حاصل ظهور مجدد ایده «اسرائیل بزرگ» بود، شرکت کرد. تصمیم به حفظ سرزمین های تسخیرشده، گرچه تعداد کمی از اسرائیلیان نسبت به آن آگاهی داشتند، به صورت قطعی تناسب میان آن ها و خلقی را که تحت سلطه در می آوردند، دگرگون کرد. پیش از ١٩۶٧، اسرائیلی ها می توانستند خود را فریب دهند و بپندارند که «مسئله فلسطین» وجود خارجی ندارد. رویای صهیونیستی برای «جامعه یهودی» ذاتی که بر روی سرزمینی زندگی می کند که فقط متعلق به اوست، تا حدودی به طور کامل در سال ١٩۴٨ تحقق یافته بود. عرب های مانده در اسرائیل، بیش از ده درصد جمعیت نبودند. اما در سال ١٩۶٧ تناسب جمعیتی بر روی «سرزمین مشترک» جدید به هم خورد. جمعیت کل فلسطینی ها ، چه افراد زیر اشغال و چه شهروندان اسرائیل، تقریبا برابر با یهودیان است و رشد جمعیتی چنان به سود فلسطینی هاست که حتی مهاجرت یهودیان نیز جبرانش نمی کند. (امروز، در سرزمین های زیر سلطه اسرائیل، جمعیت آنان بیشتر از یهودیان است.)
بلافاصله پس از پایان جنگ ١٩۶٧، بحث درباره «انتقال» احتمالی جمعیت فلسطینی آغاز شد. در نخستین جلسه دولت، لوی اِشکول نخست وزیر (از حزب کارگر) اعلام کرد: اگر فقط دست ما بود، همه عرب ها را به برزیل می فرستادیم» (٢)… فورا، کمیته هماهنگی بین وزیران و ارتش تشکیل شد تا به مدیریت امور اشغال بپردازد. اولین نگرانی آنان چگونگی اخراج حداکثر بومیان از سرزمین های تسخیر شده بود. (٣) اشکول قصد داشت همه پناهندگان غزه را به عراق بفرستد یا اگر نشد به کرانه باختری رود اردن؛ بگین می خواست آن ها را روانه العریش در صحرای سینا کند (۴)؛ نظرات دیگری نیز مطرح شد. عرب ها را میشود به دلخواه جا به جا کرد …
دریغ! با این که بین سیصد تا چهارصدهزار نفر را در سال ١٩۶٧ در جریان جنگ یا پس از آن به زور آواره کردند و جلسه های محرمانه متعددی برای بررسی امکان «انتقال عرب ها» برگزار شد، اسرائیلیان خیلی زود متوجه شدند که پاکسازی جدید قومیِ بسیار گسترده میسر نیست. چون مسئله استرداد سرزمین ها اصلا مطرح نبود، طوری عمل کردند که گوئی این سرزمین ها خالی از سکنه است.
تنش ناسیونالیستی و مستعمره سازی
بگین مجددا به صفوف اپوزیسیون پیوست و مدیحه سرای مستعمره سازی شد. او بهترین دوست گروه سیاسی جدید با تحرکی وصف ناپذیر شد که گوش اِمونیم (مجموعه ایمان) نام دارد. این بلوک بهترین جوانان حزب صهیونیستی-مذهبی را گرد هم می آورد. اینان شیفته نژادپرستی مذهبی-عرفانی خاخام زوی یهودا کوک هستند که از او بُتی ساخته بودند. این جنبش خود را «پیشگام» نوین، میراث داران واقعی صهیونیسم معرفی می کرد. در مدت ده سال، نقشه سیاسی زیر ورو شد. بگین، مطرود پیشین در انتخابات ١٩٧٧ برنده شد و به نخست وزیری رسید. از این پس، مستعمره سازی که تا کنون هدفی پوشیده بود، آشکارا مطالبه می شد. هنگامی که در فاصله کوتاهی حزب کارگر حکومت را به دست گرفت، و در سال ١٩٩٣ در پیمان اسلو شناسائی متقابل اسرائیل و سازمان آزادی بخش فلسطین پذیرفته شد، نتانیاهو جانشین بگین در راس حزب بزرگ ناسیونالیست (که نامش به لیکود تغییر کرده) اعلام کرد که نخست وزیر اسرائیل، اسحاق رابین دیگر« در بین یهودیان حائز اکثریت نیست». زیرا او در کنست با تکیه به آراء حزب های عرب دارای اکثریت شده است. تز مفتضحانه ای که با تمایلات آشکارا نژادپرستانه همراه بود (تصور کنید که مارین لو پن در مجلس شورای فرانسه قانونی را نکوهش کند که با رای غیر «فرانسویان به اصطلاح اصیل» اکثریت آورده باشد…). تئوری نژادپرستانه ولی درست بود. آینده صحت آن را نشان داد.
ده سال پس از پیروزی بگین، قدم دیگری برداشته شد. در ١٩٨۶ حزب دیگری با نام مولِدِت (میهن) تاسیس شد. رهبران حزب، ژنرال رهُوان زِئِوی ، لائیکی اولترا ناسیونالیست و بِنی اِلوُن از وفاداران خاخام کوک بودند. برای نخستین بار، این حزب آشکارا خود را به مثابه «حزب انتقال» معرفی می کند. در سال ١٩٨٨، حزب دیگری به نام «کاخ» از همان زمان خواستار اخراج فلسطینی ها شد. شرکت این حزب در انتخابات به خاطر نژادپرستی ممنوع اعلام شده بود. اما، این بار هیچ مشکلی وجود نداشت و مدِلِت دو کرسی در مجلس به دست آورد (که در ٢٠٠٢ به هفت کرسی رسید). مسئله اصلی تعداد نماینده ها و رقم نیست، بلکه این واقعیت است که اخراج فلسطینی ها «عقیده» ای حق به جانب تلقی می شود. مردم بتدریج از انتخاباتی تا انتخابات دیگر در ورطه ناسیونالیسم و نژادپرستی آشکار و آگاهانه فرو می روند.
انتفاضه دوم در سال٢٠٠٢ نمایانگر دوران سهمگینی ست. سرکوب اهالی غیرنظامی فلسطینی به درجه بی سابقه ای می رسد: در دوران انتفاضه نخست (١٩٩٣-١٩٨٧)، هیچ تانک اسرائیلی به شهرهای فلسطینی شلیک نکرده بود؛ این بار، در روز پنجم، ارتش موشکی به مرکز جوانان الفتح در رام الله پرتاب می کند. اهالی اسرائیل عادت می کنند که بر این سرکوب بیش از پیش وحشتناک مهر تایید بزنند.
با ساختمان دیوار در کرانه باختری و با تبعیض آشکاری که همراه این سرکوب است، نیز خو می گیرند.
«ویلائی در جنگل»
از سال ١٩٧٧ تاکنون، جناح راست ناسیونالیست با رهبری لیکود ٣٣ سال از ۴٠ سال را حکومت کرده است. وارثان امضاءکنندگان پیمان اسلو، یعنی حزب کارگر از سال ٢٠٠١ یعنی نزدیک به شانزده سال، حکومت را رهبری نکرده اند و نیروئی رو به زوال هستند. برعکس، راست افراطی به حدی شکوفا شده که نتانیاهو خود را به مثابه سیاستمداری در «مرکز شطرنج» معرفی می کند. مهم ترین رقیب سیاسی او، نفتالی بِنِت رهبر اولین حزب راست افراطی یعنی خانه یهودی است که اعضایش به روشنی نوعی از نژادپرستی را تبلیغ می کنند که تن انسان را می لرزاند. نماینده این حزب، بازالِل اِسموتریچ چندی پیش در ملاء عام گفت که چگونه باید با فلسطینیان تحت سلطه اسرائیل رفتار کرد. او سه راه پیش پای آنان می گذارد: اول، رفتن… دوم، ماندن بدون هیچ حق سیاسی، و سوم، ادامه مقاومت که در آن صورت «نیروی دفاعی اسرائیل می داند که چه کند». پاسخ او به پرسش «آیا می خواهد آن ها را اخراج کند؟» این است: «در جنگ، مثل جنگ باید رفتار کرد». (۵) او معاون مجلس اسرائیل است.
اسموتریچ نماد واقعی اسرائیل جدید است. زیرا از ۶٩ سال موجودیت «دولت یهود»، پنجاه سال آن با اشغال سرزمینی دیگر و خلقی دیگر گذشته است. اگر افرادی را هم به حساب بیاوریم که در ١٩۶٧ یا کودک بودند و یا هنوز به دنیا نیامده بودند، تقریبا ٩٠ درصد جمعیت اسرائیل کنونی در دولتی زندگی کرده اند که اشغال، بخشی از امور «عادی» زندگی آن است و خط سبز (مرزهای سال ١٩۶٧) در هیچ نقشه ای، خواه آموزشی و خواه نقشه راه ها دیده نمی شود. به نوبه خود، فلسطینی های زیر اشغال که در غزه و کرانه باختری پشت سیم های خاردار یا دیوار زندگی می کنند، اسرائیلی دیگری غیر از سربازان و کولون ها [اهالی شهرک های استعماری یهودی نشین]یعنی اربابان مسلح شان نمی شناسند… تعداد کولون های ساکن بیت المقدس شرقی و کرانه باختری به ۶٠٠ هزار یعنی معادل ده درصد جمعیت یهودی کشور رسیده است. به عبارت دیگر، از جنبه آماری، خانواده اسرائیلی وجود ندارد که برادری، زن برادری، یا پسر عموئی (پسر دائی ، پسر خاله و پسر عمه ای) در بین ساکنان سرزمین های اشغالی نداشته باشد – تازه این وقتی است که به این نکته آگاه باشند که این سرزمین ها اشغالی ست! نتیجه اصلی این اشغال پنجاه ساله این است که یک روحیه استعماری، عمیقا در جامعه اسرائیل ریشه کرده است. این طرزتفکر، قبلا نیز وجود داشت. یکی از نخست وزیران اسرائیل، اهود باراک آن را با استعاره ای مشهور بیان و اسرائیل را به مثابه «ویلائی در جنگل» معرفی کرده بود. به عبارت دیگر، تمدن در قلب توحش. پس از این، گستردگی و پیامدهای آن چنان بُهت آور است که بسیاری ترجیح می دهند شرمسارانه چشم را از روی واقعیت های روزمره بردارند.
سرکوب های فلسطینیان به دست اسرائیلی ها، مانند فاجعه های دهشتناک سوریه نیست. اما، پنجاه سال است که در بی تفاوتی عمومی شکل های گوناگون ستمگری ای اِعمال می شود که درباره روش آن فکر شده و دستگاه های «هماهنگ» شده با قاطعیت آن را به اجرا گذاشته و هدف عمده اش آن چیزی ست که داوید شولمان، خبرنگار اسرائیلی مجله «New York Review of Books»، «دزدی بی وقفه، یعنی دزدیِ ساعت به ساعتِ سرزمین فلسطین» نامیده است. دزدی که با «وحشیگری فراگیر(سیستمیک) همراه است که چند ده سال است بر جمعیتی بی گناه روا داشته اند» (۶) این تحول هراسناک در جامعه ای که به سوی نفرت از قربانی سوق داده شده، یادآور جامعه هائی نظیر آپارتاید آفریقای جنوبی، استعمار اروپائی مرحله آخر در جنگ الجزایر یا چهره های جماعت سفیدپوست در حال تماشای دارزدن سیاهان در جنوب ایالات متحده آمریکا ست. (فیلم War Matador ساخته آونِرفِین گولِرنت و ماکابیت آبرامسون اسرائیلی های ساکن تپه ای در نزدیکی غزه را در سال ٢٠٠٩ نشان می دهد که پس ازهر بمباران اهالی فلسطینی هنگام تهاجم اسرائیل، از شادی هورا کشیده و دست می زنند)
دفاع غیرقابل تحمل از حقوق انسانی
سازمان هائی مانند بِت سِلِم، Breaking the silence(سکوت را بشکنیم)، کمیته اسرائیل ضد ویران کردن خانه های فلسطینی ها، Machsom Watch و بسیاری دیگر تلاش می کنند جزئیات رویدادها را منتشر کنند. روزنامه نگارانی چون امیره هِس یا گیدئون لوی و دیگران ده ها سال است که هر روز جنایت های سربازان و خشونت های وحشیانه کولون ها علیه غیرنظامیان فلسطینی را گزارش می دهند. البته همه آن جنایت ها از مجازات مصون اند . آنان از جمله از هزار و یک عمل تبهکارانه کم اهمیت دائمی که هدف شان ناممکن ساختن زندگی برای فلسطینی های زیر اشغال است، خبر می دهند. تازه ترین مقاله امیره هس درباره غصب واحدهای تولید برق خانگی آفتابی از سوی ارتش است. این دستگاه های مولد برق را دولت هلند در اختیار چوپانان فلسطینی قرار داده بود. در مقاله دیگری، گیدئون لوی، ویدئوئی را بازتاب می دهد که قتل یک دختر فلسطینی ١۶ ساله را به دست سربازان اسرائیلی نشان می دهد. سربازان به جسد نوجوان نزدیک شده و فریاد می زنند «بمیر، مادر قحبه» یا «بمیر،عذاب بکش، زنیکه فاحشه».
انجمن ها یا روزنامه نگاران نادری در شرایط زیست محیطی بیش از پیش خصمانه، این کار توان فرسا را به پیش می برند. در گذشته مقامات اسرائیلی فعالیت آن ها را به عنوان دلیلی بر «دموکراتیک» بودن کشورشان نشان می دادند، ولی امروز همان رهبران و بخش فزاینده ای از جامعه یهودی آن را غیرقابل تحمل ارزیابی می کنند. در ۵ ژوئن ١٩۶٩، نخستین تظاهرات با شعار «مرگ بر اشغال»، فقط ٧٠ تا ٨٠ نفر را در مقابل مجلس اسرائیل بسیج کرده بود. امروزه، فعالان اسرائیلی هزاران نفر را علیه اشغال بسیج می کنند. باوجود این، اینان بیشتر از آن هفتاد هشتاد نفر خود را منزوی حس می کنند. زیرا تهدید علیه سازمان های غیردولتیNGO مدافع حقوق انسانی روز به روز افزون شده است. قانون هائی گذرانده اند تا فعالیت آن ها را در هم شکنند و آنان را «ماموران بیگانگان» می خوانند.
پس از این که مدیر کنونی بت سلم در سازمان ملل شهادت داد، نمایندگان مجلس خواستند که ملیت اسرائیلی او پس گرفته شود. از سوی دیگر، این سازمان غیردولتی در ٢٠١۶ تصمیم بسیار سختی گرفت. این سازمان اعلام کرد که پس از سی سال فعالیت، از دادن اطلاعات درباره غیرنظامیان فلسطینی به بخش حقوقی ارتش اسرائیل خودداری خواهد کرد. این اطلاعات شامل بررسی «کشته ها، زخمی ها، کتک خورده ها یا در مورد استفاده از افراد به عنوان سپر انسانی و علیه نابودی غیرقانونی اموال فلسطینی ها» می شد. به موجب آمار این سازمان، فقط سه درصد از این پرونده ها مورد بررسی قضائی قرار گرفته است. این “او ان جی” نتیجه گرفت که «بی معنی است برای دفاع از حقوق انسانی با نظام حقوقی ای کار کرد که کارکرد واقعی اش با ادامه پوشاندن واقعیت ها سنجیده می شود(٧)
شکست اخلاقی
در ١٩۶٧، پس از تسخیر بیت المقدس، خاخام بزرگ شلومو گورِن فراخوان داده بود تا «قبه الصخره» [مسجد الاقصی] را منفجر و به جای آن در صحن مساجد، معبد سوم را بسازند. طبقه سیاسی اسرائیل او را دیوانه ای خطرناک تلقی کرد. موشه دایان، فاتح جنگ جوابی سخت داده بود: «آیا ما به یک واتیکان یهودی نیازمندیم؟». در سال ٢٠١٧، طرفداران «ساخت مجدد معبد» را حتی می توان در بین نمایندگان مجلس، انجمن های متکی به کمک مالی دولتی و مبلغان بانفوذ یافت. دولت اسرائیل به طور رسمی به اِل-آد، سازمانی وابسته به جریان های یادشده ماموریت داده تا نزدیک صحن مساجد به کاوش های باستان شناسی بپردازد. این واقعیت از میان هزاران واقعه دیگر، انحراف جامعه ای را نشان می دهد که در بستر سلطه ی نظامی بر مردمی دیگر عمیقا در ورطه روحیه و تفکر استعماری و نفی و انکار انسانیت دشمنش افتاده است.
هنگامی که در سپتامبر ٢٠٠١ انتفاضه دوم درگرفت، آمی آیالون رئیس پیشین شین بِت، سازمان امنیت داخلی اسرائیل در گفتگوئی خصوصی به من گفت: «من صدبار ترجیح می دادم که در چارچوب یک پیمان صلح، از سرزمین های فلسطینی عقب نشینی کنیم. اما چون این کار غیرممکن است، ما باید به طور یک جانبه عقب نشینی کنیم. دلیل آن ساده است: هر روز که بدون عقب نشینیِ نیروهای ما می گذرد، چشم انداز عقب نشینی را مشکل تر می کند. در حالی که بدون پایان اشغال، هرگز صلحی برپا نخواهد شد». از آن به بعد، من او را ندیده ام و نمی دانم که آیا هنوز به این سخنان معتقد است یا نه؟ اما، می دانم که فراتر از سازمان های غیردولتی مبارز، اقلیتی از اسرائیلیانِ هراسان، افسرده و خاموش گمان می برند که مثل داوید شولمان در کشوری زندگی می کنند که مشخصه بارزش «شکست اخلاقی مداوم» (٨) است. آنان واقفند که از این پس، هر ابتکار عملی در جهت «صلح» فریبی بیش نیست. پنجاه سال بعداز جنگ ژوئن ١٩۶٧، با یا بدون صلح، تنها داو واقعی، پایان دادن به اشغال است. این برای فلسطینی ها بدیهی ست، اما برای اسرائیلی ها نیز.
پاورقی ها:
١-
Cf. Benny Morris, Tikkoun Taout – Yehoudim VeAravim BeEretz Israel 1936-1956, Am Oved, 2000.
٢-
Ofer Aderet, « Israeli cabinet minutes from Six-Day War : from fear to euphoria to arrogance », Haaretz, 18 mai 2017.
٣-
Yotam Berger, « Bribing Palestinians and Censoring Textbooks : An Inside Look at the Israeli occupation’s Early Years », Haaretz, 29 mai 2017.
۴-
Tom Segev, 1967, Denoël, 2007.
۵-
Cité par Richard Silverstein, « Israel’s Final Solution to the Palestine problem », Tikkun Olam, 10 mai 2017.
۶-
David Shulman, « Israel’s irrational rationality », New York Review of Books, 22 juin 2017.
٧-
« B’Tselem to Stop Referring Complaints to the Military Law Enforcement System », communiqué, ۲۶ mai 2016.
٨-
Shulman, op. cit.
١٣ ژوئیه ٢٠١٧؛ نشریه اینترنتی Orient XXI