انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چکیده سخنرانی در نشست «انسان‌شناسی حس‌ها»

سال ۱۳۸۱ در رشته مورد علاقه‌‌‌‌‌ام یعنی روان‌‌‌‌شناسی در دانشگاه تبریز پذیرفته شدم، در شاخه بالینی. به یاد دارم که درسی سه واحدی بنام «روان‌شناسی احساس و ادراک» را می‌‌‌‌گذراندیم که در آن چند فصل از کتاب معروف هیلگارد تدریس می‌‌‌‌شد. احساس و ادراک در روان‌‌‌‌شناسی کلاسیک، همچون در آن کتاب و نیز در آن کلاس، اساساً متکی بر مباحث فیزیولوژیک و زیست‌‌‌‌شناختی بود و بیشتر فرایندهای عصب‌‌‌‌‌شناختی به هنگام ادراکات مورد بررسی قرار می‌‌‌‌گرفت.در واقع در این روان‌‌‌‌شناسی ادراک یک فعالیت عصبی تلقی می‌‌‌‌شد (گلدستاین، ۲۰۰۱). بعلاوه که روش‌‌‌‌شناسی غالب شیوه‌‌‌‌های آزمایشگاهی در محیط‌‌‌‌های مصنوعی بود. بعد از سه ترم علاقه‌‌‌‌ام به روان‌‌‌‌شناسی خشکید و در علوم اجتماعی رویید؛ به همین سبب رشته انسان‌‌‌‌شناسی (anthropology) را با علاقه‌‌‌‌ای افزون‌‌‌‌تر ادامه دادم. اما نمی‌‌‌‌دانستم که پس از حدود یک دهه تحصیل و پژوهش دوباره به یکی از موضوعات محوری در روان‌‌‌‌شناسی بازخواهم گشت: ادراک حسی. اما این بازگشت نوعی بازتعریف ادراک حسی نه بر حسب فرایندهای صرفاً فیزیکی بلکه بر اساس فرایندهای فرهنگی و اجتماعی صورت می‌‌‌‌گرفت و محرک این بازتعریف شاخه انسان‌‌‌‌شناسی حس‌‌‌‌ها (anthropology of the senses) بود.

انسان‌‌‌‌شناسی در دهه‌‌‌‌های اخیر ادراک را از انحصار رشته روان‌‌‌‌شناسی خارج و آن را بدل به موضوع مشروع برای پژوهش‌‌‌‌های فرهنگی و اجتماعی کرده بود. انسان‌‌‌‌شناسی ادراک را صرفاً یک فعالیت عصبی نمی‌‌‌‌داند بلکه به قول دیوید هاوز (۲۰۱۳) ادراک یک مهارت است و چون مهارت است باید یاد داده شود و چون یاد داده می‌‌‌‌شود فرهنگی است؛ در واقع ادراک مورد دستکاری‌‌‌‌های فرهنگی قرار می‌‌‌‌گیرد و به قول کلسن (۱۹۹۰) به لحاظ اجتماعی تنظیم می‌‌‌‌شود: «تنظیم اجتماعی حس‌‌‌‌ها». شاید به همین دلیل بود که آنتونی فورگ، یک انسان‌‌‌‌شناس هنر، مقاله‌‌‌‌ای در سال ۱۹۷۰ نوشته و عنوان آن را گذاشته بود: «یادگیری دیدن در گینه نو». این مقاله در کتاب «اجتماعی شدن» منتشر می‌‌‌‌شد. انسان‌‌‌‌شناسان حسی (sensory anthropologists) مدعی بودند که اعضای یک جامعه برای ادراک، اجتماعی می‌‌‌‌شوند، یعنی یاد می‌‌‌‌گیرند که چگونه جهان را درک (به معنای ادراک حسی) کنند. بدین ترتیب انسان‌‌‌‌شناسان از اجتماعی شدن ادراک حسی سخن می‌‌‌‌گفتند. بعلاوه روش‌‌‌‌شناسی آنها نه آزمایشگاهی بلکه واقعی و نه در محیط‌‌‌‌های مصنوعی بلکه در محیط‌‌‌‌های طبیعی رخ می‌‌‌‌داد.

سال ۱۹۸۸ یک انسان‌‌‌‌شناس و یک جامعه‌‌‌‌شناس ایده بزرگی در سر می‌‌‌‌پرورانند و آن آماده ساختن مقدمات تشکیل یک قطب علمی در علوم اجتماعی است که متمرکز بر ادراک حسی باشد. این دو به ترتیب عبارت بودند از دیوید هاوز، عضو گروه انسان‌‌‌‌شناسی، و آنتونی سینوت، عضو گروه جامعه‌‌‌‌شناسی، در دانشگاه کانکوردیای کانادا واقع در شهر مونترال. با افزوده شدن سه نفر دیگر به ویژه یک مورخ فرهنگی و انسان‌‌‌‌شناس یعنی کانستنس کلسن «تیم پژوهشی نظام حسی دانشگاه کانکوردیا» شکل گرفت و اختصاراً عنوان کانسرت (CONSERT) بدان اطلاق گردید. این حرکت مهیج علمی که بعداً با اصطلاح چرخش حسی (sensory turn) در انسان‌‌‌‌شناسی و علوم اجتماعی و انسانی از آن یاد شد متکی بر کار انسان‌‌‌‌شناسان مهمی در دهه‌‌‌‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بود، از جمله گراردو ریچل-دولماتف، ادموند کارپنتر، آنتونی سیگر، استیون فلد، پل استالر و خود دیوید هاوز. این تیم پژوهشی بر آن بود که فرهنگ و جامعه را می‌‌‌‌توان از خلال بررسی ادراک حسی مثل بوییدن، چشیدن، شنیدن، لمس کردن، و دیدن بهتر از رویکردهای دیگر فهمید. در واقع در این رویکرد، پیش از آنکه جهان معنایی برای اذهان افراد و گروه اجتماعی باشد، محرکی برای اعضای حسی بدن‌‌‌‌های افراد بود (که معنا نیز بر اساس این تأثر حسی ساخته می‌‌‌‌شد).

انگیزه دیگر پدید آوردن چرخش حسی از سوی این انسان‌‌‌‌شناسان مخالفت با بینایی- محوری در گفتمان غربی بود که دیدن را برتر از ادراکات حسی دیگر قرار می‌‌‌‌داد، حس برتر بعدی نیز شنیدن بود. اما انسان‌‌‌‌شناسان حسی (sensory anthropologists) متکی بر اصل تنوع تجارب افراد، فرهنگ‌‌‌‌ها و جوامع مدعی شدند که سلسله‌‌‌‌مراتب حسی در جوامع مختلف متفاوت خواهد بود و این اصل با پژوهش‌‌‌‌های موردی یا مردم‌‌‌‌نگاری‌‌‌‌های انسان‌‌‌‌شناسان ثابت می‌‌‌‌شد: وقتی که استیون فلد (۱۹۸۲) نشان می‌‌‌‌داد تا چه حدی کالولی‌‌‌‌های گینه نو وابسته به شناخت‌‌‌‌شناسی حسی‌‌‌‌ای هستند که صداها را در اولویت قرار می‌‌‌‌دهد، یا وقتی که پل استالر (۱۹۸۶) نشان می‌‌‌‌داد مزه و چشیدن نقشی کلیدی در روابط اجتماعی سانگای‌‌‌‌های نیجر بازی می‌‌‌‌کند.

چرخش حسی چنان قدرتمندانه چرخید که دگرگونی عظیمی در روش‌‌‌‌شناسی و نظریه انسان‌‌‌‌شناختی پدید آورد و به همین سبب سال ۲۰۰۶ بود که دیوید هاوز از انقلاب حسی (sensory revolution) در انسان‌‌‌‌شناسی و علوم اجتماعی و انسانی یاد کرد. این تشخیص درستی بود چراکه حرکت انقلابی انسان‌‌‌‌شناسان دهه ۱۹۸۰ باعث شده بود تا رشته‌‌‌‌های دیگر نیز تحریک شوند. ابتدا تاریخ حسی پدید آمد، با آثار پیشروانه مورخ فرهنگی و انسان‌‌‌‌شناس کانستنس کلسن؛ بعداً جغرافیای حسی ظهور کرد، با کارهای برانگیزاننده داگلاس پورتس؛ بعداً جامعه‌‌‌‌شناسی حس‌‌‌‌ها، زیبایی‌‌‌‌شناسی حسی، طراحی حسی، بازاریابی حسی و رشته‌‌‌‌های دیگر. رشته‌‌‌‌های مختلف از گردش حسی استقبال پرشکوهی کردند و همین باعث شد تا از جمع شدن و کنار هم آمدن آنها حوزه‌‌‌‌ای چندرشته‌‌‌‌ای و بین‌‌‌‌رشته‌‌‌‌ای با تمرکز بر پژوهش بر ادراک حسی پدید آید و نام مطالعات حسی (sensory studies) به خود گیرد. تا سال ۲۰۱۱ تیم پژوهشی نظام حسی دانشگاه کانکوردیا آنقدر گسترش یافته بود که بتواند مرکز مطالعات حسی (center for sensory studies) را تأسیس کند.

روان‌‌‌‌شناسی جدید در حال نزدیک شدن به رویکرد انسان‌‌‌‌شناسی حسی است و شاید از میان شاخه‌‌‌‌های مختلف روان‌‌‌‌شناسی، شاخه روان‌‌‌‌شناسی بین‌‌‌‌فرهنگی (cross-cultural psychology) بتواند بهترین نقش را در نزدیک کردن ادراک به فرهنگ ایفا کند. بدین ترتیب من نیز احساس خواهم کرد که گرچه ده سال پیش از روان‌‌‌‌شناسی به انسان‌‌‌‌شناسی رفته‌‌‌‌ام، اما اکنون از انسان‌‌‌‌شناسی به روان‌‌‌‌شناسی می‌‌‌‌آیم، به ویژه که این سخنرانی را در دانشگاه تبریز ارائه خواهم داد.

متن فوق، چکیده سخنرانی دکتر اصغر ایزدی جیران، استادیار گروه انسان‌‌‌‌شناسی دانشگاه تهران و مدیر گروه انسان‌‌‌‌شناسی هنر در «انسان‌‌‌‌شناسی و فرهنگ»، است که به دعوت انجمن علمی علوم اجتماعی دانشگاه تبریز برگزار خواهد شد.

زمان: شنبه ۱۳ اردیبهشت ماه ۱۳۹۳، ساعت ۱۱:۳۰.

مکان: دانشگاه تبریز، دانشکده حقوق و علوم اجتماعی، آمفی تئاتر شماره ۳.