انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چه کسی از فرنک گری می‌ترسد؟

چه کسی از فرنک گری می ترسد؟ یا چگونه زیبایی شناسی و سیاست به هم گره می خورند؟[۱]

نوشته فیلیپ نوبل[۲]

برگردانی از ارش بصیرت[۳]

شبی دلنشین در اواخر دهه ۹۰، من و چندتایی از دوستانم در بارِ اویستر در ترمینالِ گرند سنترال جمع شده بودیم. در سالن اتاقی بود که یکی از دیواره های پوشیده با چوبش مملو از تصاویر اویزان کشتی های قدیمی و ماهی های ورزشی تاکسیدرمی شده و عکس هایی از مردمی بود که سر کار می رفتند. متصدی یان بار بی نظیر بودند، ان ها هم سفارش شما را به خاطر می سپردند و هم شماره قطارتان و به گونه ای خدمات می دادند که شما در موعد مقرر از سالن خارج شوید و به موقع به قطار برسید. ان جا مامنی بود برای ارزش های مدنی از دست رفته ای مثل ـ کامیونیتی، سلسله مراتب و احترام ـ و البته وجوه زیبایی شناسانه ی متناسب و هم خوان با ان ها، به بیان دیگر یک بهشت برای محافظه کاران.

ان شب من و دستانم یک طرف یک میز کشیده را گرفته بودیم، طرف دیگر میز مردانی نشسته بودند با لباس هایی که در نگاه اول به نظر می رسید بخشی از تزیینات انجا باشند. دوستان ویژه ای که ان شب با ان ها بودم، از همان کودکی، همچون من در بروکلینِ ماساچوست بزرگ شده بودند و همگی چپ های مادرزاد بودند و در محیط های لیبرال چپ گرا رشد کرده بودند[۴]. خیلی ها شان نویسنده بودند، شاید به همین دلیل بود که انچنان غرق صحبت در مورد نوشتن و سیاست شدیم که به کل محفل های دیگر را فراموش کردیم.

 

با این حال، هر از گاهی، یکی از جمع های دیگر هم صدای ما را می شنید، نظراتش را ابراز و در بحث ما شرکت می کرد،  دوره دوره کلینتون بود و می شد از هر دری سخن گفت. میز کناری ما هم، که از قضا بعدا معلوم شد، نویسنده اند در مورد سیاست صحبت می کردند، ان ها گروه زیادی از نویسندگان و تحریریه  مجله نیوکرایتون یا معیارهای نو بودند؛ نیو کرایتریون، مجله روشنفکری جناح راست است، پایه گذاری شده به وسیله هیلتون کرامر، منتقد هنریِ نیشن و نیو یرک تایمز، که توانست در سال ۱۹۸۲ برای خودش جایی مناسب تر از قبل در عالم مطبوعات پیدا کند و وقتی حدود یک سال پیش فوت کرد، فقط در چندتایی از مراسم بزرگداشتی که برایش برگزار شد به عنوان فردی تند و جهت دار وصف شد و بسیاری از او به عنوان انسانی درخشان یاد کردند.

 

کرامر جای دیگری نشسته بود اما به واسطه نوچه هایش از نظراتش بی نصیب نمی ماندیم، مباحثه جدلی ولی لذت بخشی بود، فرض ما این بود که ان ها تصویری از ریگان را بالای تختشان اویزان می کنند و ان هم ما را نوچه های کمونیست ها pinkos می خواندند، هم فال بود و هم تماشا. در این همهمه نکته ای به نظرم رسید و طرحش کردم: “پروژه فکری مجله چیست؟” برای من واقعا مسئله بود، هیچ وقت نمی توانستم بپذیرم، حتی در مخیله ام نمی گنجید که نقد هنری، ان هم نقد هنر مدرن، در ذهن یک محافظه کار جایی داشته باشد. ایا هنر انتزاعی nonrepresentational [که وجه بازنمایی عمیقی ندارد] یک جورهایی مرزهای سیاست را پشت سر نمی گذارد؟ ایا واقعا نمی شد این مکان فرهنگی وسط دعواهای فرهنگی چپ و راست قربانی نمی شد و همه از ان لذت می بردند؟ اخر چرا دعوا شده است و دعوا سر چیست؟ به واقع معیارهای نیو کرایتریون چه ها هستند؟ جمعی از همین قماش، جمهوری خواهان جوان، چند ثانیه ای فکر کردند، که البته تحسین من را برانگیخت و بعد پاسخ فراموش نشدنی دادند، :”ریاضت ورزی عمیق، رویکرد مجله تمرکز بر هنری است که به شدت ریاضت ورزانه است.”

 

چرا حالا ان مباحثه را به خاطر می اورم، دلیلش گرفتاری هایی است که طرح پیشنهادی بنای یادبود دوایت د ایزنهاور[۵] در واشنگتن دی سی ایجاد کرده است. البته این یک داستان قدیمی است، به نوعی تکرار همان پس و پیش و عقب و جلو شدن های کند و تلخی است که همیشه وقتی حکومت تلاش می کند یادبودهای عمومی درخوری بیافریند با ان مواجه ایم، درست مشابه دردسرهایی که برای یادمان های جنگ ویتنام، اوکلاهاما سیتی، جنگ جهانی دوم و یازدهم سپتامبر پیش امد. ان چه در این میان عجیب است انکه فرنک گری[۶] ـ معماری که از طریق برنامه عالی طراحی خدمات عمومی دولت انتخاب شده است ـ ظاهرا در طرح نهایی خود بی نهایت محافظه کارانه تر عمل کرده است تا مقاومت سازمان یافته ای که پیش از این موفق شده فرایند پیشرفت پروژه را به تاخیر اندازد، خنثی نماید و طراح را ملزم به ارائه ی طرحی مجدد و نه چندان جسورانه و مسالمت جویانه تری کند، گزاره ای که انتخاب ان ممکن است پروژه را اساسا منحرف سازد.

 

طرح اولیه یک پارک معمولی بود، با پیکره ای در ابعادی واقعی از رئیس جمهور در دوران کودکی و پرده های مواج فولادی ای که بین ستون های اجری به ارتفاع ۸۰ پا اویزان اند و به واسطه پیکره های نیمه برجسته ی بزرگ، صحنه هایی از زندگی رئیس جمهور را نشان می دهند. در طرح دوم، رونمایی شده در ماه می، صحنه های مربوط به پیکره های برجسته جای خود را به نقل قول ها داد، نقل قول هایی که رو به روی مجسمه ای که قرار است حسی قهرمانانه را برانگیزد قرار گرفته بودند، مجسمه ای که رئیس جمهور را حالا در لباس یک افسر جوان دانشکده افسری نشان می دهد. هر دو طرح فاصله ای مشخص از اثار مشخص معمار دارند، به طور کی می توان گفت این پروژه خیلی هم فرنک گریْ وار نیست، در ان هیچ خبری از خطوط منحنی و انحناهای عجیب و غریب و ماهی یا دوربین های چشمی بزرگ و در هم دوزی های فضایی نیست، با این حال جامعه ملی هنر مدنی لجوجانه برابر پروژه موضع گرفت و در مطبوعات سر و صدا به پا کرد و تلاشش را بر تخطئه معمار متمرکز ساخت؛ گروهی که رهبرانشان درست به مانند موسسات، بنیادها و مجلات دست راستیِ جا افتاده و سرد و گرم کشیده ای هم چون؛ موسسه امریکایی اینترپرایز، بنیاد هریتیج و مجله کامنتری به صورت سنتی با اردوگاه های جنگ فرهنگی گره خورده اند.

 

ایا به واقع مشکلی که این گروه ها با یادمان دارند به اندازه کافی جدی نبودنش است؟ ایا اثری که تعبیر یا تصویری از واقعیت و زندگی باشد و ان را در قالب یک سامانه فضایی متبلور سازد، جدی نیست، حتی اگر روش ها یا عقایدی که مورد استفاده قرار می دهد، چرب زبانانه و کمی پر طمطراق باشد. چیزها و فضاهایی که خیلی جدی نیستند، هیچ گاه به ان سطحی از هنر که ارزش مجادله بر مشروعیتشان وجود داشته باشد نمی رسد، چه رسد به انچه که بتوان ان را هنر والا نامید، انچه به نظر می رسد در نگاه دوستان جدید من در ان بارْ در ان شبِ دور، شناسانه یا شاخصی بود که ترجیح ان ها را مشخص می کرد و احتمالا سلسه مراتبی از افرینش است که به واسطه نیت پشت ان تدقیق شده باشد.هنرمندان و معماران مدرن به اندازه اسلافشان جدی اند، بعضی مواقع باید حتی بیشتر از ان ها جدی باشند، چرا که به طور مدام نیازمند توجیح فرم هایشان هستند. وقتی ان ها مشتاق تجریدند، با مشکلی مشخص مواجه می شوند: چگونه هنر انتزاعی می تواند به گونه ای مشهود در خدمت بازنمایی قرار گیرد؟ فرنک گری، عاقلانه، این ایهام گویی ها را، از همان ابتدا، از معادلات خود [در طراحی] حذف کرد، اما مخالفان او متقاعد نشده اند، ان ها بر این باورند که چه در طرح اولیه و چه در نسخه بازبینی شده همچنان فرم ارایی بازی گوشانه ای در جریان است و پیش رانه ای از بازنمایی ای سرْراست در اثر جاری است، از همین روست که ساکت نشدند.

 

انان از روند جاری راضی نبودند، پس انقدر سر و صدا راه انداختند که نهایتا منجر به صدور بیانیه های اعتراضی از سوی اعضای کنگره و بازماندگان خانواده ایزنهاور گردید(نوه پسری رئیس جمهور سابق از عضویتش در کمیسیون بنای یادبود استعفا کرد) سال گذشته ان سی ای اس به همراه بخش میدل اتلانتیک موسسه هنر و معماری کلاسیک نیز مسابقه خود را برگزار کردند. نگاهی به طرح های پیشنهادی برنده که وجوه کاملا مشابهی با یک دیگر دارند می تواند روشنگر باشد. جایزه اول به یک طاق نصرت بوزاری تعلق گرفت مزین به تندیسی که از ابعاد طبیعی بزرگ تر است، جایزه دوم به طاق نصرتی نئوکلاسیک تعلق گرفت که یک مجسمه بزرگتر از ابعاد واقعی را درون خودش قاب می گیرد و یک پیش دروازه ستون دار columned propylaeum نسبت به طرح اول بیشتر دارد، جایزه سوم به پروژه ای متشکل از هم کناری یک دیوار از ستون های دوریک و یک معبد کوچک یونانی پیچیده به دور یک مجسمه بزرگ تر از مقیاس واقعی مستقر بر ابتدای پله ها شکل گرفته است.

 

معماری مدرن دچار فقر معناست، این مشکل همیشگی اش بوده است و برخی بر این باورند که این شناسه موجبات سقوط او را فراهم می اورد، مخصوصا وقتی نیازمند خلق چیزی بیش از یک فضای تجاری یا خانگی شفاف است، برخی نیز بر این باورند که سازهِ کار کارامدی اش، زمانی که پا به حوزه عمومی می گذارد و می خواهد محل صحبت و منبع الهام واقع شودعلیه او عمل می کند. معماری کلاسیک، به واسطه استفاده طولانی و عرف قدمایی اش، به سبب تاریخ مستتر در تزیینات پویا، زنده و مفرح اش بسیار بهتر است. اما در مورد این پروژه خاص نسبت به دیگر بخش های این بحران که یک قرن به طول انجامیده century long-crisis متغیرهای زیادتری درکارند، راست سیاسی در امریکا نیز این روزها بیش از همیشه فرم های سنتی خود را در حال اضمحلال می بیند. کلاسیک گرایی، در دهه گذشته، از سال های بوش بدین سو، بهره فراوانی از احیای خود برده است، خیلی وقت پیش در فرایند بازسازی مرکز تجارت جهانی، در پاییز ۲۰۰۱، مخازن فکری محافظه کار طرح پیشنهادی کلاسیکی را منتشر ساختند، مملو از ستون ها، طاق ها و تندیس، یک سال بعد دو سازمان، در هم ترکیب شدند و ماحصلش تشکیل موسسه هنر و معماری کلاسیک در نیویرک بود، موسسه ای که حالا ۱۵ دفتر منطقه ای دارد. به موازات قطبی شدن فضای سیاسی ایالات متحده، موسسه نیز الترناتیوهایی برای معماری مدرن؛ گستره ای که اعضای این موسسه ان را در قامت سبک خانگی چپ ها می دیدند، اراست.

 

ایا موفق شده اند و توانسته اند معماری مدرن را به حاشیه برانند؟ شاید. مشغله مدرنیسم، همچون لیبرالیسم، پیشرفت است و همچون لیبرالیسم می تواند در قامت یک پدیده بیگانه، اشرافی و الغا کننده راه حل های اعمالی از خارج برای نیازها و سلایق اکثریت توده ای خیالی، شهروندان خوب و مردم واقعی مورد هجمه قرار گیرد، چرا که به گمان مدافعان سنت بسط مدرنیسم می تواند این لایه ها را به واسطه جریان سازی فرهنگیcultural flux ، فاقد قدرت و حتی قربانی خود نماید. اما اگر فرم های مدرن به واسطه نخبه گرایی مورد سواستفاده قرار گرفته ـ روندی که اشکارا به واسطه ان سی ای اس بدان دامن زده می شود ـ در این صورت طبیعی خواهد بود اگر کلاسیسیسم نیز محل سواستفاده طرفدارانش قرار گیرد، استفاده و سواستفاده از کلاسیسیسم در قامت زبان برگزیده فاشیسم از بارزه های این ادعاست. ایا مردی که سبب شکست نازیسم بود را باید با همان فرم هایی به خاطر سپاریم که الهام بخش البرت اسپیر[۷] بودند؟ ببخشید که با تمسک به تئوری کودکانه گادوین[۸] پست ترین بحث ها را باز می کنم، اما باید بگویم که مسئله کاملا جدلی است. جنگی که بر سر یادمان ایزنهاور در گرفته است همچون بسیاری از درگیری هایی که بر سر یادمان های اخیر حادث شده اند، ربطی به تاریخ هنر نداشته و به هیچ وجه ربطی به وجود یا عدم وجود تندیس و ابعاد و اندازه ان نیز ندارد و در مورد جدیت، والایی یا پستی اثر هنری هم نیست، بلکه درست به مانند تمام کشمکش های چپ و راست در تمام عرصه ها، مسئله صرفا ترس است، ترس از تغییر. در یک چنین فضایی این واقعیت که گری بعضا پدر جریان پست مدرن خوانده می شود، این واقعیت که گری منبع تغذیه بی همتایی برای ساخت ترکیب های غامض است و یک عمر درگیر ساخت آیکن های جهان وحشتناک حال حاضر بوده است، به هیچ رو نمی تواند کمک حال او در پایتخت [عمیقا به دو قطب] تقسیم شده ی ما باشد. مجله نیوکرایتریون در گزارشی که پاییز گذشته به چاپ رساند و در ان به دفاع از یک قوس به عنوان پروژه جایگزین طرح گری پرداخت، صراحتا بر این گزاره تاکید گذاشت که “سبک او برای بنایی که قرار است یاداورد و یادکردی باشد از ریاست جمهوری بی نهایت نامناسب است.” حال انکه به گمان من این گزاره که سبک گری در عالم طراحی به صورتی مشهود عادی و فاقد جذابیت است، محلی از اعراب ندارد: این که طرح جدید است خودش کافی است.

 

[۱] – منبع: متروپلیس مگ دات کام . برگردان فارسی این مقاله پیش از این در شماره ۲۲ فصلنامه معماری همشهری به چاپ رسیده است.

 

[۲] – معمار و منتقد معماری در مجله متروپلیس، آرت فوروم، نیویرک تایمز و آرکیتکچرال دایجست.

 

[۳] – سردبیر سایت تخصصی معماری شهرسازی اتووود و مدیر دپارتمان معماری انسان شناسی و فرهنگ

 

صفحه شخصی ارش بصیرت در انسان شناسی و فرهنگ

 

http://anthropology.ir/node/24224

 

صفحه شخصی ارش بصیرت در اتووود

 

http://www.etoood.com/Profile.aspx?MyKey=334

 

[۴] – در متن امده just a few years behind Michael Dukakis’s girls at the local public high school، که به معنای چندسالی کوچکتر از دختران مایکل دودکاس در دبیرستان محلی است، مایکل دودکاس، رقیب انتخاباتی جورج بوش پسر، شخصیتی بی نهایت لیبرال بود، اشاره متن به عمق گرایش های چپ در میان دوستان نویسنده است.

 

[۵] – جهت مشاده اطلاعات بیشتر در مورد این طرح می توانید مشاهده بفرمایید:

 

http://www.etoood.com/NewsShow.aspx?nw=4484

 

http://www.etoood.com/NewsShow.aspx?nw=3298

 

[۶] – برای مشاده اطلاعات بیشتری در مورد فرانک گری می توانید مشاهده فرمایید

 

http://www.etoood.com/NewsList.aspx?Des=6

 

[۷] – معمار مخصوص رایش سوم

 

[۸] – قانون گادوین: با طولانی شدن یک بحث آنلاین، احتمال یک مقایسه شامل حزب نازی یا آدولف هیتلر مطمئناً به ۱ میل می‌کند. به دیگر سخن، به نظر او در هر بحث آنلاین فارغ از موضوع و وسعت آن، هرچه بحث طولانی تر شود، احتمال اینکه یکی از طرفین مقایسه‌ای با آدولف هیتلر یا حزب نازی انجام دهد بیشتر می‌شود.