انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

چهره ماه سپتامبر: تئودور آدورنو به بهانه سالروز تولدش

برگردان مهسا شیخان

“اگر دیالکتک های منفی ما را به خوداندیشی و تاملی بر تفکر فرا می خوانند، کاربرد و معنای ملموس آن این است که اگر تفکر درست و واقعی باشد- اگر امروزه به هر شکلی واقعی باشد- باید تفکری بر ضد خود تفکر هم باشد. اگر فکر با غایتی که از مفهوم اجتناب می کند مورد سنجش قرار نگیرد، از ابتدا در ماهیت همراهی موسیقی با اس اس دوست خواهد داشت تا فریاد قربانیانش را طنین انداز کند.”(آدورنور، دیالکت های منفی، ۳۶۵)

تئودور ویزنگراند آدورنو در سال ۱۹۰۳ متولد شد، پدر وی یک خواننده اوپرا بود. در خلال سال های ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ تحت تعالیم زیگفرید کراکویر تعلیم دید. دکترای خود را در فلسفه در ۱۹۲۴ از دانشگاه فرانکفورت اخذ کرد، که در آنجا جامعه شناسی ، روانشناسی و موسیقی هم می خواند. اولین مقالات منتشر شده وی در حوزه موسیقی هستند، به خصوص کارهای آرنولد شونبرگ. وی این مقالات را در سال ۱۹۲۵ زمانی نوشت که به عنوان یک پیانیست کنسرت تعلیم می دید و آهنگسازی مویسقی را با آلبان برگ می آموخت. در ۱۹۲۶ به فرانکفورت بازگشت- و ادعا کرد که از خردگریزی حلقه وین سرخورده است—و مقاله ای در مورد کانت و فروید با عنوان،”مفهوم ناخودآگاه در نظریه متعالی و غیر جبری ذهن” نوشت. این مقاله در نهایت پذیرفته نشد، بنابراین در ۱۹۳۱ وی این مقاله را با این عنوان شایسته کامل کرد: ” کیرکگارد (Kierkegaard): ساخت زیبایی شناسی” که در سال ۱۹۳۳ چاپ شد.

در سال ۱۹۳۱ آدونرتو موسسه فرانکفورت را برای تحقیقات اجتماعی با دوست و همکارش ماکس هورخهایمر آغاز کرد. در این زمان، آدورنو به صورتی فزاینده تحت تاثیر مارکسیسم قرار می گرفت، که کم کم، از طریق تشویق ها و حمایت های والتر بنجامین جای پدیدارشناسی هوسرل را می گرفت. در زمان حکومت هیتلر در ۱۹۳۴ آدورنو به آکسفورد، انگلستان تبعید شد، در حالیکه این موسسه به زوریخ و سپس نیویورک منتقل شد. در ۱۹۳۸ آدورنو می توانست به موسسه در آمریکا بپیوندد. از این موسسه بود که وی به “صنعت فرهنگ” در جامعه سرمایه داری پیشرفته حمله کرد، و نقدهای بسیاری را نوشت از جمله نقد مفاهیم روشنگری استدلال (دیالکت روشنگری، که به همراه مارکس هورخهایمر، ۱۹۷۴، ترجمه ۱۹۷۲ نوشته شد)،فرهنگ و تمدن (مینیما مورالیا ۱۹۵۱، ترجمه. ۱۹۷۴ را ملاحظه کنید)، ایده آلیسم هگلی (دیالکت های منفی را ملاحظه کنید ۱۹۶۶، ترجمه ۱۹۷۳)، و هستی شناسی (کتاب مفهوم واقعیت۱۹۶۴، ترجمه ۱۹۷۳ را ملاحظه کنید). وی همچنین، تحت تاثیر آموزش اولیه و علاقه به شونبرگ نظریه زیبایی شناسی (۱۹۷۰، ترجمه ۱۹۸۴)، مطالب زیادی را درباره موسیقی و هنر در متونی مثل فلسفه موسیقی مدرن (۱۹۵۸، ترجمه، ۱۹۸۵)نوشت. آدورنو خودآگاهانه تلاش می کرد که به سبکی بنوسد که مصرف و درک آن دشوار باشد و این به دلیل تحسین شونبرگ بود، چرا که وی کار دشوار هنر و فلسفه را می ستود، و معتقد بود که کشمکش برای کسب ارزش واقعی درک الزامی است.

تفکر آدورنو به صورتی اجتناب ناپذیر تحت تاثیر تجربه وی از ظهور فاشیسم در آلمان و شکست مارکسیسم بود. دیالکت روشنگری وی، که به همراه هورخهایمر نوشته شده، یک درگیری فلسفی با تاریخ است که بقاء خود را انگیزه اصلی خلق جادو و افسانه می داند، طبیعت را توضیح می دهد و در نتیجه بر آن غلبه می کند. روشنگری فکری و فناوری در ادامه همان غرایض برای بقاء خود و ابطال خود از ترس از طریق توضیح خود رشد کرده است، اما دنیای غربی از آن زمان تا کنون گرفتار افسانه و وحشیگری بوده است.

در کتاب خود با عنوان “دیالکت های منفی” (۱۹۶۶؛ ترجمه. نیویورک ۱۹۷۳)، آدورنو تنشی دائمی را اعمال می کند که میان مفاهیم وجود دارد زمانی که متناقض ها در دیالکتکی بدون پایان و یا تحلیل قرار می گیرند. وی عبارت “غیرهویت” را برای پرداختن به گسست بنیادی میان یک مفهوم و دال آن به کار می برد.آدورنو تناقض های سنتی متافیزیک را با ایجاد “صور فلکی” فلسفی آن ها با به کارگیری [عبارت]”غیر هویت” به چالش می کشد. حرکت دائمی تلاش ها برای عبور از محدودیت های مفاهیم از طریق همان مفاهیم که این صور فلکی را ایجاد کرده اند همان “دیالکت منفی است”، دیالکتی بدون پایان. حرکت دائمی فکر حول یک ابژه ایده دال، فرد و یا خاص، هدف وی است: محو کردن شکل های مفهومی قبل از اینکه دچار رکود شوند و دید ما به واقعیت را تخریب کنند.

درحالیکه در آمریکا در تبعید به سر می برد، بر روی مطالعات جامعه شناسی تجربی ، و شخصیت دیکتاتوری مطالعه کرد. و با تعدادی پروژه های دیگر نیز همکاری کرد، که در میان آن ها می توان به پروژه تحقیقاتی رادیو پرینستون اشاره کرد، که با مدیریت پاول لیزارسفلد و “دکتر فوستوس” و توماس مان انجام می شد. وی مدت زمانی را در هالیوود زندگی کرد، که می توانست در آنجا به مشاهده “صنعت فرهنگ” دسترسی داشته باشد، این مضمونی مهم را در اکثر کارهای وی است. آدورنو بحث می کند که رسانه جمعی، محصول صنعت فرهنگ و متضاد “هنر واقعی” است، کارهایی است که از طریق منفعل نگه داشتن مردم برای حفظ تسلط سرمایه داری انجام می شود. لذت ارائه شده توسط رسانه های جمعی استاندارد یک خیال است، و به شدت در پاسخ به نیازهای نادرست ایجاد شده توسط همان فرهنگ،ارائه می شود تا اینکه بخواهد هیچ ارتباطی با خوشبختی واقعی داشته باشد. آدورنو احساس می کرد که مردمی که با محصولات صنعت فرهنگ به صورتی منفعل راضی می شوند به صورتی سیاسی بی تفاوت خواهند بود. این سیستم شاهدی بود بر جبهه گیری آدورنو در مقابل سرمایه داری؛ عموم مردمی که با فرهنگ نجات داده می شدند، تا با کمک اقتصاد ، این مورد دوم محل تمرکز مارکس بود.

آدورنو مجذوب هنر و موسیقی آوانگارد بود به دلیل توانایی آن برای مقاومت در برابر تجاری سازی و نادیده گرفتن تاثیرات همگن کننده صنعت فرهنگ. وی در نظریه زیبایی شناختی (۱۹۷۰) خود می نویسد، برای حفظ ذهنیت گرایی موجود در ابژه هنر مقاومت در قبال تبادل-ارزش لازم است. برای کاهش ابژه هنر به محصول صنعت فرهنگی باید ذهنیت گرایی را به موضع ابژه تقلیل داد.

مقالات ادبی و انتقادی آدورنو محدود به مدرنیسم باقی نماند، بلکه بیشتر به هنر کلاسیک و کارهای ادبی نیز هدایت شد. در نظریه زیبایی شناختی، وی مضامین کلاسیک زیبایی شناسی را بررسی می کند، شامل ایده استقلال کار هنری، کارهنری به عنوان یک پدیده اجتماعی-تاریخی، زیبایی در طبیعت و در هنر، و مفهوم ظاهر زیبا. وی این پیش زمینه را برای پشتیبانی از ادعای خودش در اینکه نفی جامعه موجود در یک هنر مدرن درسی را برای زیبایی شناختی به همراه دارد؛ اینکه هنر مکانی است برای کشمکش در قبال یک تهدید دائمی انفعال و انطباق.

آدورنو آمریکا را در ۱۹۴۹ ترک کرد و به فرانکفورت بازگشت. در آنجا، با هورخهایمر، مدرسه فرانکفورت را در قالب نظریه انتقادی نئو-مارکسیستی احیاء کرد. وی در سال ۱۹۵۹ بعد از بازنشستگی هورهخایمر مدیریت مدرسه را بر عهده گرفت. حدودا تا پایان دهه ۱۹۶۰ میلادی، در همان دوره ای که دانشجویان در آمریکا و فرانسه قیام می کردند، به آلمان غربی رفت. و خود را در کشمکش با تعدادی از دانشجویان یافت که تصمیم داشتند دفاتر موسسه را اشغال کنند، آدورنو به والیس در سوییس رفت. در آنجا بود که در سال ۱۹۶۹ وفات یافت.

تاثیر دائمی آدورنو بیش از هر چیز به دلیل احساس و درک وی بود، که در میان فیلسوفان کمتر دیده می شود، وی از این طریق می توانست مسائلی از فلسفه و عشق هنرمند را به طور خاص مورد پرسش قرار دهد. آدورنو یک متفکر پسا متافیزیک است نه به این دلیل که وی پیشنهادات فلسفی معمولی طرح کرده است، که امروزه در مدرسه فرانکفورت طرح می شود، بلکه به این دلیل که وی می دانست که چگونه باید بی همتایی خاص را از تسلط و ترکیب نظری حفظ کند”. (ولفگانگ شرماشر، “مقدمه ای در مورد فلسفه آلمان قرن بیستم: مدرسه فرانکفورت” ،۲۰۰۰)

ایمیل مترجم: sheykhan.m@gmail.com

تنودور آدورنو، متولد ۱۱ سپتامبر ۱۹۰۳ و درگذشته ۶ اوت ۱۹۶۹ است.

آدورنو در ویکیپدیا
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%A6%D9%88%D8%AF%D9%88%D8%B1_%D8%A2%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%86%D9%88